محمّدرضا عدلى
مقدّمه
توماس مرتون از شخصيّتهاى برجسته رهبانيّت مسيحى در سده بيستم است. با اين حال توجّه وى به جريانهاى عرفانى در سنّتهاى غيرمسيحى به آثار او ابعاد ويژهاى بخشيده است. بسيارى مرتون را از پيشگامان “گفتگوى اديان” مىدانند. مرتون براى اين گفتگو مسير مطمئنّى را انتخاب كرده بود: عرفان، حقيقتى كه در باطن همه اديان مستتر است. او با شخصيّتهاى عرفانى در سنّتهاى گوناگون مكاتبه داشت، از اصحاب فرقههاى مختلف مسيحى گرفته تا شخصيّتهاى برجسته بودايى، يهودى و مسلمان. تأثير اين سنّتهاى عرفانى در آثار مرتون مشهود است. در اين ميان عرفان اسلامى جايگاه خاصّى دارد و بخش عمدهاى از آثار وى را تحت تأثير خود قرار داده است. مرتون از سويى به شخصيّتهاى برجسته عرفان اسلامى از جمله جنيد، حلاّج، ابنعربى، ابن عبّاد، عطّار نيشابورى، مولانا، و شيخ احمد علوى بسيار علاقه داشت، و همچنين مجذوب جاذبه روحانى امام رضا(ع) شده بود، و از سوى ديگر در مفاهيم و آموزههاى آن غور مىكرد. از جمله مفاهيمى كه وى در آثار و سخنرانىهاى خود بدانها توجّه كرده است مىتوان به جهاد اكبر، وادى حيرت، آزمون الاهى، بلا، فنا، دعا و نيايش، ذكر، مرشد، مقام رضا و كشف و شهود اشاره كرد. در اينجا نخست نگاهى مىكنيم به زندگى توماس مرتون و تحوّلات فكرى و روحانى وى و آنگاه تأثير عرفان اسلامى را در آثارش بررسى مىنماييم.
۱ ـ زندگىنامه
توماس مرتون در سال ۱۹۱۵ در فرانسه به دنيا آمد. آنگونه كه در زندگىنامه خودنوشت وى آمده است: آن سال، “سالِ جنگ” بود ـ جنگ جهانى اوّل، خونبارترين جنگ دوران معاصر؛ «و نه صدها مايل دورتر از خانهاى كه من در آن متولّد شدم، مردانى كه در گودالهاى پرآب پوسيده بودند را از ميان لاشههاى اسبان جدا مىكردند.»(۱) پدرِ مرتون، اوون، نقّاشى اهل زلاندنو و مادرش راثآمريكايى بود. مادر مرتون هنگامى كه وى شش سال داشت در اثر بيمارى سرطان درگذشت و او و برادر كوچكش، جانپُل، را تنها گذاشت. تحصيلات مقدّماتى وى در مدارس شبانهروزى، نخست در فرانسه و سپس در انگلستان دنبال شد. هنوز زمان زيادى از آغاز دوره دبيرستان وى نگذشته بود كه پدرش دچار تومور مغزى شد و چند سال پس از آن، هنگامى كه مرتون شانزده سال داشت، درگذشت. دو سال بعد مرتون دوره دبيرستان خود را به اتمام رساند و بورسيهاى از دانشگاه كمبريج گرفت. در آنجا او نيز همچون برخى ديگر از دانشجويان تازهوارد، سال اوّل دانشگاه را با خوشگذرانى سپرى كرد. دخترى نيز از وى باردار شد امّا قيّم آمريكايى مرتون مداخله كرد و مرتون جوان را به آمريكا بازگرداند. چندى بعد خبر رسيد كه دختر جوان به همراه فرزند مرتون در بمباران جنگ جهانى دوم كشته شدند.(۲)
مرتون در سال ۱۹۳۵ در دانشگاه كلمبيا در نيويورک نامنويسى كرد. در آنجا به تحصيل ادبيات، زير نظر مارک ون دورن،(۳) شاعر فاضل و منتقد ادبى سرشناس، مشغول شد. وى همچنين در دانشگاه كلمبيا با گروهى از جوانان با استعداد آشنا شد كه اين آشنايى تا پايان عمر وى ادامه يافت و از ميان اين گروه برخى به شخصيّتهاى مهم ادبى و هنرى معاصر آمريكا بدل شدند. مرتون در زندگىنامه خودنوشت خود از تحوّل روحىاش در دوره تحصيل سخن گفته است. او و همخانهاش با راهبى هندو به نام برَمَچَرى(۴)دوست و سرانجام همخانه شدند. مرتون كه همواره نگاهى طنزآميز داشت برمچرى را در نخستين ملاقاتش در ملغمهاى از جامههاى سنّتى و مدرن اينگونه توصيف مىكند: «مردى با دستار زرد و كفشهاى كتانى.» در آن ملاقات مرتون و برمچرى به همديگر انس گرفتند و مدّتى طولانى همصحبت شدند. مرتون در آن زمان كتاب اهداف و ابزارهاى آلدوس هاكسلى(۵) را مىخواند و بارقهاى از علاقه به عرفان شرق و غرب در او پديد آمده بود، از اينرو، از برمچرى درباره عرفان هندويى پرسيد. برمچرى هوشيارانه به او نصيحت كرد كه جستجوى خود را با سنّت غربى، و با كتاب اعترافات آگوستين و اقتدا به مسيح اثر توماس اَكمپيس آغاز كند.(۶)
۱ ـ ۲ ـ مذهب كاتوليک
مرتون در سال ۱۹۳۸ دوره كارشناسى خود را در دانشگاه كلمبيا به اتمام رساند و بىدرنگ وارد دوره كارشناسى ارشد ادبيات شد. در طىّ اين دوره بود كه او مذهب خويش را تغيير داد و مذهب كاتوليک را برگزيد. مرتون بسيار تحت تأثير متفكّران كاتوليک از جمله ژاک ماريتن(۷) و اتين ژيلسون(۸) قرار داشت و گاه و بيگاه در مراسم عشاء ربّانى در كليسايى در نزديكى دانشگاه كلمبيا شركت مىكرد. تحوّل مرتون در سپتامبر ۱۹۳۸، در يک عصر دلگير يكشنبه، رخ داد. مرتون در اتاقش كتابى درباره شاعر يسوعى، جرالد مانلى هاپكينز(۹) (د. ۱۸۸۹) مىخواند. لحن نامه هاپكينز (كه در آن زمان انگليكن بود) به جان هنرى نيومن(۱۰) (د. ۱۸۹۰، رهبر وقت جنبش آكسفورد و كسى كه به تازگى كاتوليک شده بود) و كنجكاوى او درباره كليساى كاتوليک، توجّه مرتون را جلب كرد. خودِ مرتون ادامه ماجرا را اينگونه نقل مىكند: «به طور ناگهانى، چيزى درون من شروع به جنبش كرد، چيزى مرا به حركت واداشت، مرا برانگيخت. آن جنبشى بود كه همچو ندايى سخن مىگفت: “در انتظار چهاى؟ چرا هنوز نشستهاى؟ چرا ترديد دارى؟ تو مىدانى چه بايد كرد؟ چرا آن كار را انجام نمىدهى؟”».(۱۱) او برخاست ونُه بلوک را در زير باران طى كرد تا به كليساى محلّى رسيد. با كشيش ملاقات كرد و اعتراف نمود و از ميلش به كاتوليک شدن سخن گفت. آنگاه ديرى نپاييد كه در ماه نوامبر تعميد يافت.(۱۲) سلوک روحانى مرتون از اينجا آغاز شد. او تصميم گرفت كشيش شود؛ از اينرو، براى فرانسيسيان تقاضانامهاى فرستاد؛ امّا پس از آنكه به گذشتهاش اعتراف كرد ــ احتمالاً به وقايعى كه در كمبريج رخ داده بود ــ از او خواستند كه درخواستش را پس بگيرد. اين عدم پذيرش، او را پريشان و سرگردان ساخت. در آن زمان او معلّم بود؛ همچنين به طور داوطلبانه به فقيران هارلم(۱۳) در مركزى كه توسّط بارونس كاترين دو هوک(۱۴) (پناهنده سياسى روسى كه به تازگى كاتوليك شده بود) اداره مىشد، كمک مىكرد. وقايع اين دوره براى مرتون بسيار تأثيرگذار بود زيرا او را با زندگى فقيران آشنا كرد. همچنين، پيش از آنكه موضوع حقوق بشر رواجى عام يابد، مرتون درباره مشكلات نژادى مطالب فراوانى مىنوشت.(۱۵)
۱ ـ ۳ ـ ورود به سلک سيسترسىها
مرتون “هفته مقدّسِ”(۱۶) سال ۱۹۴۱ را در دير جتسيمانى(۱۷) در ايالت كنتاكى(۱۸)به عزلت نشست. اين صومعه توسّط شاخهاى از سيسترسىها موسوم به تراپيستها(۱۹) اداره مىشد. تراپيستها دستهاى از سيسترسىهاى اصلاحطلب فرانسوى بودند كه در قرن هفدهم از اين فرقه منشعب شدند.(۲۰) مرتون در كتاب نشان يونس، زندگى سيسترسىها را به طور اجمالى توصيف مىكند.(۲۱) شيوه سلوك راهبان جتسيمانى تأثير عميقى بر مرتون نهاد. شور و اشتياق اوّليه او در نوشتههاى دوره عزلتش منعكس شده است: «اينجا مركز امريكا است. من همواره مىپرسيدم چه چيزى اين كشور را يكپارچه نگاه مىدارد، چه امرى سبب مىشود عالم از فروپاشى و اضمحلال نجات يابد… اگر عاملى وجود داشته باشد، بىترديد همين دير است… در بيابان امريكا اين تنها شهر حقيقى است.»
اين عزلتنشينى، مرتون را در مسير تازهاى قرار داد و سبب شد وى تصميم جديدى اتّخاذ كند. مرتون ديگر مىخواست راهب شود. او رسماً نُه ماه بعد در دهم دسامبر ۱۹۴۱، سه روز پس از حمله ژاپنىها به بندر پريل،(۲۲) به دير جتسيمانى پيوست. او مراحل تشرّف متعارف را طى كرد: در اوايلِ سال ۱۹۴۲ به عنوان راهبِ نوآموز(۲۳)در دير فعّاليّت مىكرد و در سال ۱۹۴۴ وظيفه پذيرفتن نذرهاى(۲۴)اده را به عهده گرفت. در اين زمان، مصيبت خانوادگى ديگرى گريبانگيرش شد و برادرش، جانپُل، كه خلبان نيروى هوايى كانادا بود، در سانحهاى درگذشت.
مرتون نگارش زندگىنامه خود را، پيش از آنكه به مقامى رسمى در دير منصوب شود و به تشويق شيخ دير، آغاز كرد. او اين كتاب را ستيغ هفتپايه(۲۵)ناميد كه تلميحى بود از تصوير كوه هفت طبقه برزخ در كمدى الاهى دانته. زندگىنامه خودنوشت مرتون در سال ۱۹۴۸ منتشر و با فروش ۶۰۰,۰۰۰ نسخه پرفروشترين كتاب سال شد. او ناگهان به چهرهاى مشهور بدل شد. كتاب وى تأثير عميقى بر روح امريكاى پس از جنگ نهاد. يكى از منتقدان ادبى وقت كتاب را اينگونه توصيف كرده است: «سرودى از ايمان ناب كه در دلِ جهان آشفته به دنبال غايت است، كتابى براى مؤمنان و بىايمانان». قدرت روايى كتاب و بافت انسانى غنى آن، تصويرى از حيات رهبانى و عالم پهناور آن ارائه مىدهد كه مرتون پيشتر از پذيرش آن سرباز مىزد. البتّه بخشهايى از اين كتاب نمايانگر شور و حرارتِ جوانى مرتون است كه خود وى بعدها اين پرهيزكارنمايى دوران جوانىاش را به سخره مىگيرد.(۲۶) از مرتون پس از كتاب ستيغ هفتپايه كتابها و مقالات بسيارى منتشر شد. او خود مىدانست كه نويسندگى استعداد مادرزادى اوست «استعدادى است كه خدا به من داده است و من بايد آن را بدو بازگردانم.» البتّه نويسندگى با سلوک و منصب وى به عنوان يک راهب سيسترسى از بسيارى جهات در تضاد بود. او خود نيز به اين موضوع اشاره كرده است: «يک نويسنده در صومعه تراپيستها، مانند اردكى در لانه مرغان است.» البتّه در طىّ اين سالها، مقامات ارشد، همواره با نويسندگى وى موافقت كردند و به راهب به يكباره مشهور شده خود مكان و فرصت مناسب براى نگاشتن مىدادند. مرتون همچنين مناصب مهمى را درصومعه به دست آورد. او در سال ۱۹۴۷ مسئول برگزارى مراسم نذرهاى نهايى شد و در سال ۱۹۴۹ به مقام كشيشى رسيد. در سال ۱۹۵۱ مرشد دانشپژوهان(۲۷)شد يعنى مسئوليّت نظارت بر تعليم و تربيت روحانى راهبان جوان را به عهده گرفت و در سال ۱۹۵۵ به سمت مرشد نوآموزان(۲۸) منصوب شد، سمتى كه تا ده سال بعد نيز شغل رسمى وى محسوب مىشد.(۲۹)
۱ ـ ۴ ـ مرتون؛ منتقد اجتماعى و صلحطلب
در نيمه دهه ۱۹۵۰ چشمانداز مرتون اندک اندک تغيير كرد. او با جهانى كه بدان پشت كرده بود سر آشتى گذاشت. نخستين شهود وى در سال ۱۹۵۸ زمانى رخ داد كه وى در شهر لويسويل در كنج خيابان چهارم ولنوت(۳۰)ايستاده بود. مرتون به جهان بازگشت؛ بازگشتى از سر شفقت و با نگاهى انتقادآميز. مرتون در حوزه موضوعات اجتماعى حقوق بشر و عليه نژادپرستى ــ خيلى پيش از اينكه پرداختن به اين موضوعات به مُد روز بدل شود ــ مقالاتى نوشت. تا جايى كه اِلدريج كليور،(۳۱)يكى از رهبران حقوق سياهپوستان درباره وى نوشت: «به غير ازمرتون، هيچ سفيدپوستى با چنين نگاه دلسوزانه و از سر همدردى به مسائل و مشكلات سياهان نپرداخته است».(۳۲)مرتون همچنين براى صلح و صلحطلبى بسيار مىكوشيد. در اكتبر ۱۹۶۱ در نشريه كارگرِ كاتوليک(۳۳)مقالهاى نوشت با عنوان «ترس ريشه جنگ است».بدين ترتيب عقيده شخصىاش درباره جنگ را ابراز داشت. او رفته رفته به بلندگوى مخالفان جنگ و طرفداران صلح بدل شد و مقالات شديداللحنى عليه فعّاليّتهاى هستهاى آمريكا و فرهنگ جنگ سرد نگاشت. اين موضوع سبب شد سانسورهاى اعمال شده از سوى دير سيسترسىها افزايش يابد، البتّه او پيش از اين نيز در هنگام نگاشتن كتاب ستيغ هفتپايه، در شرح وقايع كمبريج، با اين سانسورها مواجه شده بود. اين موضوع در سالهاى ۱۹۶۱-۱۹۶۲ به اوج خود رسيد. در اين هنگام پدر ارشد صومعه شخصاً مداخله كرد و به مرتون دستور داد كه ديگر درباره جنگ و صلح چيزى ننويسد. مرتون رسماً از اين دستور اطاعت كرد امّا نگاشتن و انتشار آثار خود را به شكل زيرزمينى و پنهانى دنبال نمود. همچنين انديشههاى ضدجنگ خود را در نامههايش كه بعدها با عنوان نامههاى جنگ سرد(۳۴)به صورت غيررسمى منتشر شد، بازگو مىكرد. امّا هنگامى كه پاپجان بيست و سوم(۳۵) در بخشنامهاى رسمى موضوع صلح بر روى زمين(۳۶) را مطرح كرد، ديدگاههاى ضدهستهاى مرتون مورد حمايت قرار گرفت. پس از اين مرتون اجازه يافت آزادانه در اين باب سخن گويد. مَهَتْما گاندى، از دوره دبيرستان، قهرمان زندگى مرتون محسوب مىشد از اينرو، در سال ۱۹۶۵ گلچينى از مكتوبات گاندى را با عنوان نظر گاندى درباره عدم خشونت(۳۷)منتشر كرد.(۳۸) درحالى كه جسم مرتون از محدوده صومعه كنتاكى خارج نمىشد نامههايش سراسر جهان را در مىنورديد. تعداد نامههايش گسترده ــ در حدود ۴۰۰۰ نامه ــ و شهرت آنها حيرتانگيز است. با اين نامهها او به مبادله انديشه با الاهيون و پژوهشگران دين مىپرداخت، افرادى نظير ژاک ماريتن، ژان لكرک، مارتين مارتى، جان تريسى اليسف، ژان دنيلو، برنارد هرينگ، پل تيليخ، روزمرى رادفرد روتير.(۳۹) او همچنين براى شخصيّتهاى برجسته ادبى، شاعران ونويسندگان در سراسر عالم نامه مىنوشت. وى حتّى با دو پاپ (جان بيست و سوم و پل ششم) مكاتبه داشت. مرتون طرفدار اكومنيزم(۴۰) (گفتگو ميان مذاهب مختلف مسيحيّت) بود. البتّه علاقه او به تقريب مذاهب، مرزهاى مسيحيّت را درنورديد. او با شخصيّتهاى اديان مختلف به ويژه با سنّتهاى عرفانى مختلف به گفتگو پرداخت. او نامههايى به متكلّم يهودى ابراهام هشل،(۴۱) به اسلامپژوه برجسته لويى ماسينيون،(۴۲) و صوفى پاكستانى عبدالعزيز نوشت. همچنين با تيكنات هان،(۴۳)راهب بودايى ويتنام، د. ت. سوزوكى(۴۴)پژوهشگر سرشناس ژاپنى در آيين ذن بودايى مكاتبه داشت. مرتون پيشگام آن چيزى است كه امروزه گفتگوى ميان اديان ناميده مىشود. او در نگاشتن مقاله درباره سنّتهاى عرفانى مختلف بسيار مهارت داشت. از جمله مقالاتى در اين موضوعات نگاشت: تصوّف اسلامى، حسيديم يهودى، شاكرهاى پروتستان،(۴۵) مذهب ارتدكس روسيه، دائوى چينى، و مذهب بودايى ژاپنى.(۴۶)
۱ ـ ۵ ـ خلوت
علاقه مرتون به گفتگو با جهان خارج به طور شگفتآورى با ميل درونى او به انزوا همراه بود. برخلاف تصوّر غالب مردم، شيوه سلوک سيسترسى، دستكم در دهههاى ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، زمان و فرصت اندكى به افراد براى خلوت و انزوا مىداد. اين موضوع مدّت مديدى بود كه مرتون را آزار مىداد. مرتون با مطالعه تاريخ اوّليه سلسله سيسترسىها، سنّتهاى فراموش شده عزلتنشينى را كشف كرد. او با بررسى اين سابقه تاريخى مقامات ارشد را قانع كرد كه فرصتى براى خلوت به او بدهند و سرانجام در سال ۱۹۵۳ اجازه يافت از ساختمانى كوچک براى عزلتنشينى استفاده كند. وى اين ساختمان را اينگونه توصيف مىكند: «ساختمانى كه بيش از يک انبار نبود». در سال ۱۹۶۰ مرتون و كارآموزانش اتاقكى ساختند تا از آن براى عزلتنشينى استفاده كنند و همچنين مركزى براى مباحثات كليسايى باشد. در سال ۱۹۶۵ مرتون رسماً زندگى خود را به عنوان يک راهب خلوتنشين(۴۷)آغاز كرد.(۴۸)
درست همزمان با آغاز زندگى در خلوت، مرتون به شدّت در دام عشقى جانسوز افتاد. نزديک به عيد پاک ۱۹۶۶ بود كه مرتون براى عمل جراحى به بيمارستان لوئيسويل رفت. در آنجا با پرستارى ملاقات كرد كه حدوداً سى سال از وى كوچكتر بود. آن دو رابطه پرشورى را آغاز كردند؛ ميان آنها نامههاى عاشقانه ردّ و بدل مىشد و نيز تماسهاى تلفنى محرمانه و ملاقاتهاى پنهانى با هم داشتند. در اين دوره او احساسات عميق و پرشور خود را در دفترچه خاطراتش ثبت مىكرد كه به تازگى منتشر شده است. اين روابط عاشقانه در حدود شش ماه به طول انجاميد.
۱ ـ ۶ ـ زيارت آسيا
در سال ۱۹۶۸ مرتون دعوتنامهاى براى حضور در همايش “راهبان غرب و شرق”(۴۹) در بانكوک دريافت كرد. اين فرصتى براى او بود كه براى نخستين بار ازنزديک با رهبانيّت آسيايى آشنا شود. اين سفر همچنين طولانىترين جدايى وى از صومعهاش در طول ۲۶ سال اخير بود. در راه آسيا او به نقاط مختلفى سفر كرد: نخست به نيومكزيكو رفت، آنگاه به كاليفرنيا و آلاسكا و در جستجوى مكانى مناسب براى عزلتنشينىهاى بعدى خود بود. در آسيا، مرتون در حدود دو ماه در هند بود و به سراسر هند سفر كرد. در اين سفر، ملاقات با دالايىلاماى جوان در نزديكى هيمالايا در شمال هند اتّفاقى تأثيرگذار براى مرتون بود. وى همچنين از سريلانكا و ويرانههاى پُلُناروا،(۵۰) كه تنديسهاى عظيم بودا بدان شهرت بسيارى بخشيده است، ديدار كرد. بارى مرتون در هفتم دسامبر براى كنفرانس به بانكوک رسيد و در دهم دسامبر مقاله خود با عنوان “ماركسيزم و چشماندازهاى رهبانى”(۵۱) را ارائه داد. جلسه پرسش و پاسخ قرار بود بعد از ناهاربرگزار شود امّا مرتون حاضر نشد. چند نفر اينجا و آنجا به دنبال او گشتند تا اينكه جسد بىجان وى را در اتاقش يافتند. گويا كه او بعد از ناهار، به حمّام رفته بود و هنگامى كه مىخواست پنكه اتاقش را روشن كند، دچار برقگرفتگى شد. پيكر وى با هواپيماى نظامى به همراه پيكر بىجان سربازهاى امريكايى كشته شده در ويتنام به امريكا فرستاده شد. در اين اتّفاق با توجّه به مواضع ضدجنگ مرتون طنز تلخى نهفته بود كه از نظر كسانى كه ديدگاههاى او را دنبال مىكردند، پنهان نماند.(۵۲)
۲ ـ مرتون و تصوّف
اگر بخواهيم به اين پرسش پاسخ دهيم كه چه چيزى مرتون را به سوى تصوّف كشاند، نخستين پاسخى كه به ذهن مىآيد اين است كه او مجذوب عطر روحانى تصوّف شد؛ درست همانطور كه شخصى پا به باغى مىنهد و جذب گلهاى دلرباى آن مىشود.(۵۳) البتّه اين پرسش را مىتوان به شيوهاى تحليلى و با بررسى چگونگى آشنايى مرتون با تصوّف نيز پاسخ گفت كه در اينجا به برخى از اين جنبهها مىپردازيم. مرتون تصوّف را به درستى مىشناخت؛ دانش او به تصوّف از منابع موثّق حاصل شده بود نه از مكتوبات صوفىنمايان.(۵۴) همچنين منبع او براى شناخت تصوّف آثار پژوهشگران و مستشرقانى نبود كه صرفاً به جنبه معنوى تصوّف علاقمندند و در خانه نشستهاند و بىآنكه به جلوه زنده تصوّف بپردازند لاشه بىجان آن را كالبدشكافى مىكنند. مرتون بسيارى از كتابهاى سنّتى درباره اسلام و تصوّف از جمله آثار فريتهوف شوان،(۵۵) تيتوس بوركهارت(۵۶)و مارتينلينگز،(۵۷)را خوانده بود، و با تيزبينى خود ماهيّت موثّق اين منابع را درک كرده بود. البتّه او بسيارى از اشعار صوفيان كه به زبان انگليسى ترجمه شده بود و در دسترس وى قرار داشت را نيز مطالعه كرده بود. همه اينها سبب شد كه او به خوبى با اصول اعتقادى صوفيان و آداب و هنر ايشان آشنا شود و همين آشنايى بود كه او را به شدّت به تصوّف علاقمند كرد.(۵۸) هنگامى كه مرتون مطالعات خود درباره حيات عرفانى را عميقتر كرد به زودى دانست كه عرفان مسيحى، آنگونه كه در مسيحيّت غربى در سدههاى اخير دنبال مىشود، بسيارى از مهارتهاى روحانىاى را كه در يوگا، ذن و تصوّف همچنان زنده است، از دست داده است. او تصوّف را سنّتى زنده يافت كه وارث توحيد ابراهيمى بود و از اين حيث از سنّتهاى هندى براى او آشناتر بود. از دوره رنسانس به بعد، ميراث عرفان مسيحى صورتى فردگرايانه، احساسى و انفعالى به خود گرفت. از اينرو، توجّه مرتون بيشتر به تأمّلات مسيحيّت قرون وسطا معطوف بود كه به دور از فردگرايى دوران رنسانس به موضوعات معنوى مىپرداخت. مرتون به نمادهاى عرفانى در تصوّف بسيار علاقمند بود و اين نمادها بيش از هر جاى ديگر در اشعار صوفيان جلوه داشت؛ از اينرو، به اشعار مولانا، حافظ، ابنعربى، ابنفارض، يونس امره و شاه عبداللطيف سندى علاقمند بود. البتّه مرتون پيش از آنكه با تصوّف آشنا شود، عرفان هندويى و بودايى را نيز مطالعه كرده بود. در برخورد با دين بودايى كه دينى غيرخداپرستانه(۵۹) است، مرتون با توجّه به عبارت مشهور شوان به “وحدت متعالى اديان” نظر مىكرد. مرتون اين حقيقت را در آثار كلاسيک تصوّف، از جمله آثار ابنعربى و مولانا، نيز دريافته بود؛ آثارى كه آشكارا ريشه در تعاليم قرآنى دارند.(۶۰) مرتون به واسطه ماركو پاليس(۶۱)با سيّد حسين نصر آشنا شد و مىخواست به ايران سفر كند تا با تجلّيات گوناگون تصوّف در اين كشور آشنا شود؛ نصر مقدّمات سفر او را فراهم كرد امّا تنها چند هفته پيش از موعد مقرّر مرتون درگذشت. بارى آنچه اكنون در مكتوبات وى باقىمانده است از كشش درونى وى به عالم معنوى اسلام خبر مىدهد. از اينرو بايد گفت هرگونه مطالعهاى درباره رابطه مرتون و تصوّف ارزشمند است، نهتنها براى شناخت بهتر مرتون بلكه براى درک ابعاد باطنى اسلام و مسيحيّت.(۶۲)
۲ ـ ۱ ـ تأمّلات مرتون در باب تصوّف
دانش مرتون از تصوّف به پايهاى رسيده بود كه معمولاً براى افراد خارج از دين اسلام رسيدن به آن ناممكن است. البتّه اوضاع از زمان مرتون تا امروز تغيير زيادى كرده است. در آن زمان افراد كمى در غرب نام مولوى را شنيده بودند، امّا امروزه در غرب پرداختن به تصوّف و اشعار مولوى به صورت “مُد” درآمده است. اين درحالى است كه مرتون در تصوّف عالمى روحانى متقارن با عالم خويش يافته بود؛ از اينرو بايد گفت اگرچه واژه تصوّف امروزه واژهاى آشنا است امّا حقيقت آن همچنان پنهان باقى مانده است. اين موضوع در زمان بوشنجى(۶۳) (د ۹۵۹ م) نيز صدق مىكرد. او درباره اوضاع زمان خود گفته بود: «امروزه تصوّف نامى بدون حقيقت است درحالى كه در گذشته حقيقتى بىنام بود».(۶۴)نكته كليدى براى درک تأمّلات مرتون درباره تصوّف در عبارت ساده و صريح وى در اوّلين خطابهاش براى نوآموزان جتسيمانى نهفته است: «صوفيان در جستجوى معرفت خداوند هستند و طريقى براى معرفت خدا دارند كه علم بدان براى ما مفيد است… ما بايد به صوفيان نزديكتر شويم». مرتون براى تفهيم مخاطبان خود درباره اصول دين اسلام به ماهيّت وحيانى آن توجّه داشت و بر جنبههاى باطنى و عرفانى آن تأكيد مىكرد.(۶۵) مرتون از سخن گفتن درباره ارتباطات تاريخى صوفيان و راهبان مسيحى ابايى نداشت. او به شدّت مجذوب تجربه شخصى خود از مناجات يوحنّاى صليبى (۱۵۴۲ ـ ۱۵۹۱ م) و بررسى تأثير صوفى مراكشى، ابن عبّاد (۱۳۳۲ ـ ۱۳۹۰ م) بر روى يوحنّا، شده بود. از اينرو، علاقه عبدالعزيز(۶۶)به يوحنّاى صليبى اگرچه او را تحت تأثير قرار داده بود امّا سبب شگفتى وى نشد.(۶۷) مرتون در مطالعه عرفان اسلامى جذب مفاهيم كليدى آن شده بود كه به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:
جهاد اكبر و وادى حيرت:
مرتون در شناسايى طريق صوفيان بر تمايزى كه صوفيان ميان دو نوع جهاد قائل مىشدند بسيار تأكيد مىكرد. صوفيان جهاد اكبر را جهاد عليه نفس مىدانند، نبردى كه در تمام طول عمر ادامه دارد. آنگاه كه صوفيان از مقامات گوناگون طريقت مىگذرند، سرانجام به وادى حيرت و دَهَش مىرسند. مرتون از اين باور صوفيان براى آموزش نوآموزان صومعه استفاده مىكرد. او مراتب گوناگون حيات روحانى را مرحله مهمى از زندگى عارفان مىدانست و تقارن خاصّى در مقام دهش تصوّف و عرفان ساير اديان مىديد. در پايان خطابه سوم خود به وجهى نتيجهگيرى مىكند كه معلوم نيست درباره صوفيان سخن مىگويد يا به طور كلّى درباره تمام عارفان: «ما به حيرت و دهش كلّى رسيدهايم، ما دلهايمان را درباختيم. ديگران مىگويند كه ما از خويشتن خويش نيز بىخبريم.» حيرت براى برخى از صوفيان اهميّت ويژهاى دارد. از جمله عطّار نيشابورى كه آن را آخرين مقام عارفان مىداند. از اينرو، مرتون به اشعار عطّار بسيار گرايش داشت.(۶۸) مرتون از مفهوم حيرت صوفيان براى پاسخ به پرسش از معرفت نفس استفاده كرد. آنگاه كه تمايلات متضاد با يكديگر روبهرو مىشوند، اين پرسش مطرح مىشود كه «من كيستم و به كجا مىروم؟» توصيه مرتون اين است: «از جهان و تمام فريبهايش فاصله بگير». افراد نبايد در بىنظمى هويّت خود را دربازند.(۶۹)
آزمون الاهى و بلا:
موضوع ديگرى كه در انديشههاى مرتون با حيرت بسيار مرتبط است، موضوع آزمون و امتحان است. او در صومعه خويش موضوع آزمون الاهى را در ارتباط با حلاّج مطرح كرد. مرتون از طريق لويى ماسينيون با حلاّج، شهيد عشق لاهى، آشنا شد. وى درباره آزمون الاهى و بلا جملهاى پربار از حلاّج نقل مىكند: «او (خداوند) خود بلا و رنج است.» حلاّج اين جمله را اينگونه شرح مىدهد كه خداوند هر كه را بيشتر دوست داشته باشد، مبتلاتر مىسازد. او تمام پيوندهاى زمينى وى را منقطع مىسازد تا تنها عاشق به معشوق خود تكيه كند. مرتون ميان مفهوم آزمون الاهى صوفيان و حيات راهبان مسيحى ارتباط فراوانى مىديد و اين موضوع را اينگونه توضيح مىداد كه «شما بدون آزمون نمىتوانيد براى خداوند زندگى كنيد… عشق و بلا جدايىناپذيرند». اين سخن شايد سبب شگفتى بسيارى از نوآموزان صومعه وى مىشد.(۷۰) هر مقامى در طريقت با آزمون و بلا همراه است. بزرگترين آزمون ما مبارزه با نفس است. اين مبارزهاى مستمر با غريزههاى انسانى است. قرآن به كسانى كه در اين مبارزهاند اينگونه متذكّر مىشود: «و امّا هركس كه از ايستادن [در موضع حساب] در پيشگاه پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى و هوس بازداشته باشد، بىگمان بهشت جايگاه اوست» (۷۹:۴۰-۴۱). وظيفه اصلى زاهد اين است كه از اين آزمونها به سلامت گذر كند و مخالف اميال فسانىاش عمل نمايد. مرتون اين توصيه را براى مسيحيان نيز كارگر دانسته و در سومين خطابه خود چنين مىگويد: «حقيقت به واسطه مبارزه با اين امور و چيره شدن بر آنها از طريق فيض الاهى آشكار مىشود». از نظر صوفيان نفس منشأ شر است و مولانا معتقد است كه اين درد به وسيله عشق درمان خواهد شد. اصولاً مولانا جلالالدّين رومى يكى از منابع اصلى مرتون براى راه يافتن به روح تصوّف بود و نگاه مولانا به عشق بر وى تأثير عميقى نهاد.(۷۱)
مرتون آزمون و بلا را نشان دوستى خداوند مىدانست: «اگر شما يكى از دوستان خداونديد، آنگاه بايد براى لطف ويژه مهيّا باشيد. شما بايد خود را براى اوقاتى سخت آماده سازيد، زيرا پس از آن اوقات خوش شما فراخواهد رسيد. زيرا نامبرده رنج گنج ميسّر نمىشود».(۷۲)
فنا:
اگرچه در جريانهاى مختلف عرفانى، شباهتهايى كلّى در مراحل گوناگون سلوک وجود دارد ــ شباهتهايى نظير توبه، زهد و تجرّد، روزهدارى، فقر و مراقبه ــ امّا آخرين مرحله تصوّف، يعنى فنا بيش از هر چيز ديگرى توجّه مرتون را به خود جلب كرد. در خطابه سوم خود مىگويد: «عارف در نيستى و عدم غوطهور است، قلبِ آزموده، قلبى است كه از كف رها شده». براى نيل به فنا، كشتن نفس شرط اصلى است كه به اشكال گوناگونى براى صوفيان محقّق مىشود، از جمله حلاّج به اتّهام بدعت و گفتن انّا الحق به دار آويخته شد. رابعه خويشتن خويش را در وحدت الاهى درباخت. محاسبى به اطاعت محض از خداوند پرداخت. ذوالنّون مصرى به واسطه معرفت به توحيد حقيقى رسيد. بايزيد بسطامى از وجود خويش خارج شد و به سوى خداوند بازگشت.(۷۳)
دعا و نيايش:
عبادت و نيايش صوفيان نيز براى مرتون بسيار الهامبخش بود. اين موضوع با ديدگاههاى وى درباره نيايش متفكّرانه و با حضور قلب مرتبط بود. در جايى وى نظر خود را اينگونه بيان مىكند: «نيايش با حضور قلب، درک اين موضوع است كه فرزندان خداييم. تجربهاى از اينكه او كيست و چه عشقى به ما دارد، و اين عشق چگونه در ما عمل مىكند… سرانجام او به طرز غريبى به ما مىفهماند كه خود اوست كه در ما نيايش مىكند با عشقى بسيار عميق و رازآميز، كه درک سرّ آن بسيار دشوار است».(۷۴)
اين موضوع در مكاتبه وى با عبدالعزيز نيز تكرار شد. در ۳۰ ژانويه ۱۹۶۱ مرتون درباره تأثيرى كه دعاهاى عبدالعزيز بر وى نهاد نامهاى نوشت متضمّن اينكه اين دعاها «نزديكترين حضور الاهى را مجسّم مىكنند». دو سال بعد او دوباره براى عبدالعزيز درباره نيايش و مراقبه نامه نوشت. البتّه مرتون پيش از اين به شباهتهاى ميان صوفيان و راهبان مسيحيّت شرقى توجّه داشت. چندى بعد براى تنظيم سخنرانىهايش درباره تصوّف در صومعه جتسيمانى، در نامهاى از عبدالعزيز سؤالاتى را پرسيد. با گذر زمان دانش وى درباره عرفان اسلامى عميقتر مىگشت و با عارفان ديگرى از جمله شيخ احمد علوى (۱۸۶۹ ـ ۱۹۳۴) و جنيد بغدادى آشنا مىشد. او درباره شيوه مناجات خود با عزيز گفتگو مىكرد امّـا به وى مىگفـت كه براى خوانـدن قرآن هنـوز مردّد است زيرا خواندن صحيح آن را نمىداند. او مجذوب شيوههاى عبادت صوفيان بود.(۷۵)
ذكر و مرشد:
به درستى دانسته نيست كه چه هنگام توماس مرتون براى نخستين بار بر موضوع ذكر تمركز يافت. در چهارمين خطابهاش درباره جهاد با نفس مىگويد: «حال ما به برخى از تمرينهاى ايشان [صوفيان] مىپردازيم. يک تمـرين حقيقـى كه بـراى آنان بسيار مهم اسـت، ذكر اسـت.» در اينجـا بود كه مرتون شباهت ميان شيوه نيايش صوفيان و نيايش راهبان شرقى طريقه هسىكازم(۷۶) را مورد بررسى قرار داد. صوفيان ذكر خود را همراه با تمرينهاى مهار نَفَس انجام مىدهند. تمركز و تفكّر بر دم و بازدم در تصوّف بسيار توصيه مىشود، زيرا در هر نفسى كه فرو مىرود ذكرى نهفته است و تنفّس با نيايش خداوند مرتبط است. مرتون به مريدان خود چنين تعليم مىداد كه عمل تنفّس با ذكر شهادت (لا اله الاّ اللّه) ارتباط نزديكى دارد و تكرار اين ذكر را به آنان توصيه مىكرد. در يكى از يادداشتهايش به طرزى طنزآميز مىگويد: «نوآموزان صومعه از تكرار نام اللّه با صداى بلند امتناع مىكردند تا اينكه من خشمگين مىشدم و آنان را مجبور مىكردم ذكر اللّه را با صداى بلند ادا كنند». مرتون باور داشت تكرار بخش اوّل شهادتين براى راهبان مسيحى بلامانع است.(۷۷)مرتون شيوه تلقين ذكر را براى نوآموزان اينگونه شرح مىداد كه سالک بايد در محضر مربّى خود حاضر شود و با مراقبه بر تنفّس خويش، نظم خاصّى به دم و بازدم خود ببخشد، آنگاه به تأسّى از مرشدِ خود، هنگامى كه نفس خود را بيرون مىدهد، بگويد: لا اله الاّ اللّه. اين در واقع به معنى ترک ماسوى اللّه است. در اين فرآيند سالک بر روى آنچه رخ مىدهد تمركز مىكند و با خود مىانديشد: «من به غير از خدا نه چيزى خواهم، نه عشقى دارم نه چيزى جويم.» او با بازدم خود همه تمايلات درونى خود را به بيرون مىفرستد و با دمى كه فرو مىدهد سرشار از عشق و آرزوى الاهى مىگردد و سراسر وجودش قائم به خداوند مىگردد. مرتون در اينباره مىگويد: «اين حقيقتاً طريقى زيبا براى عبادت است.» او معتقد است كه مسيحيان نيز مىتوانند از اين شيوه براى نيايش مسيح استفاده كنند آنگاه كه مىگويند: «اى خداوندگارِ ما، عيسى مسيح، بر من گناهكار رحمت فرست.»(۷۸) در واقع رابطه مريد با شيخ در تصوّف از اهميّت زيادى برخوردار است. شيخ كسى است كه به سالک تلقين ذكر مىكند و شيوه عبادت سالک را متناسب با گنجايش و ظرفيت وى هماهنگ مىسازد. سالک به مدد روحانى شيخ از مخاطرات طريقت به سلامت عبور مىكند. توجّه مرتون به نقش مرشد روحانى در تصوّف در مقالهاى با عنوان “سخنانى از ابن عبّاد”(۷۹) منعكس شده است. مرتون مجذوب زندگى و سلوک ابن عبّاد، عارف مراكشى شده بود و درباره وى با عبدالعزيز نيز در نامههايش مىنوشت. بدين ترتيب مىتوان گفت نقش تربيتى شيخ با توجّه به شيوه سلوک ابن عبّاد وارد آثار مرتون شد.(۸۰)
مقام رضا و امام رضا(ع):
مرتون در كتاب عشق و زيستن(۸۱) از روح آدمى به عنوان خودِ حقيقى(۸۲)ياد مىكند، اين خودِ حقيقى زمانى جلوهگر مىشود كه فرد ازتمايلات غيرحقيقى دست مىكشد. در شرح اين مقام او از اصطلاح “رضا”، آخرين منزل از مقامات هفتگانه طريقت، استفاده مىكند. او در سخنرانى خود با عنوان “رضا، سرانجام حيات عارفانه”(۸۳)اين مقام را با تفصيل بيشترى شرح مىدهد. به باور مرتون، انسان بايد تشويش و نگرانى خود را خاتمه بخشد زيرا تشويش به معنى عشق به خويشتن است. در كلام صوفيان رضا به معنى آرامش و رضايت قلبى است. خداوند از كسى راضى است كه آن فرد كاملاً از خويشتن راضى باشد.(۸۴)
مرتون مقام رضا را با آموزه تزكيه قلب كاسين(۸۵) مرتبط مىدانست. در اين مقام اراده فرد در مطابقت با اراده خداوند است. فرد به خدا مىرسد و از غوغاى جهان خارج خلاصى مىيابد. مرتون تأكيد مىكند كه دستيابى به اين مقام از طريق ايمان و عزم و اراده فرد ميسّر مىشود. او مىگويد: «اين چيزى است كه همه ما قادر به نيل بدانيم و خداوند نيز از ما مىخواهد اينگونه عمل كنيم».(۸۶) در ۲۷ اكتبر ۱۹۶۰، آنگاه كه مرتون از موزه هنر سينسيناتى(۸۷) ديدن مىنمود ناگهان جذب پارچه ابريشمى گلدوزى شده زيبايى شد كه به عنوان پوشش مقبره امام رضا(ع) از آن استفاده مىشد. او چنان جذب اين پارچه شد كه دو روز بعد در نامهاى به لويى ماسينيون چنين نوشت:
من به شدّت از روكش باشكوه مقبره امام رضا متحيّر شدم. شيئى كه نوازشگر چشمان هزاران زائر بود امّا اكنون در معرض ديد گردشگرانى قرار دارد كه از قداست آن غافلاند. بر روى اين پارچه، شعر زيبايى از يک صوفى مكتوب شده كه البتّه ترجمهاى از آن نيز براى علاقمندان مهيّا بود. اين تجربه تأثير عميقى بر من نهاد. من در جاى جاى آن صورت عارفان، فرشتگان و انسانهاى آزادهاى از فرانسه، كاتالونيا، ايران، هند و كلمبيا را مىديدم. همه آنان معصوم، آرام، رازآميز و خرسند بودند؛ و مكان [جديد] خود را خاضعانه مىفهميدند و مىپذيرفتند. [زيرا] آنان هر كجا باشند در خانهاند حال آنكه ما كه مىانديشيم در خانهايم در واقع در ميان آنان، بيگانهايم.(۸۸)مرتون اين تجربه خود از روكش مقبره امام رضا(ع) را براى عبدالعزيز نيز نقل كرد. او خدا را بسيار شاكر بود از اينكه به روح مقدّس امام رضا از طريق اين پارچه نزديک شده بود. همچنين بسيار افسوس مىخورد از اينكه چنين شىئ مقدّسى را صرفاً به عنوان “يک اثر هنرى” قلمداد كردهاند و از اهميّت معنوى آن بىخبرند. عبدالعزيز در پاسخ براى او درباره امام رضا و ويژگىهايش نوشت.(۸۹) شعر مرتون با عنوان “روكش مقبره امام رضا”(۹۰)در واقع ترجمه ديگرى است از شعر موجود در آن پارچه. پيشتر آربرى(۹۱) و اكرمن(۹۲)نيز اين شعر را ترجمه كرده بودند. مرتون در شعر خود به شعر اصلى وفادار ماند. در اين شعر اهميّت مقام امام در تشيّع بيان مىشود. اينكه امام، رهبر حقيقى جامعه و شارح دين اسلام است. امام حافظ “نور نخستين” يا “گوهر تابان” الاهى است و دانش اسرار الاهى به وى عطا شده است. بنابراين توسّل به امام پيوستن به اين نور است و امام رابط خدا و مردم است. امام رضا را بسيارى “امام تشرّف”(۹۳)مىدانند. موضوع اصلى شعر مرتون نيز زيارت مرقد امام رضا است. اين مقبره، آستانهاى مقدّس است كه همه كسانى كه به زيارت آن مىروند پاداش مىيابند. آخرين بند شعر مرتون از اين قرار است:
بدون احساس خستگى سفر، آنان به سرچشمه حيات مىرسند،
و قلمروى تاريكى را به اسكندر وامىگذارند.
شادمانى ايشان بيش از نشاط و طراوت آب حيات است،
زيرا آنان دل در گرو ساقى كوثر بستهاند.(۹۴)
كشف و شهود:
كشف و شهود از ديگر مفاهيمى است كه مرتون در آثارش بدان پرداخته است. مرتون كه با ابنعربى و آثارش آشنايى داشت، در شعرى با عنوان “مرثيهاى براى مرگ ابنرشد”(۹۵)از ملاقات ابنعربى با ابنرشد سخن مىگويد و ابنرشد را عاجز از درک ابنعربى توصيف مىكند. وى بر عجز ابنرشد اينگونه استدلال مىنمايد كه ابنرشد تنها متّكى به عقل و منطق بود، درحالى كه ابنعربى از معرفت مستقيم خداوند بهره مىبرد. مرتون براى آنكه تأكيد خود را بر برترى و رجحان علم حضورى بر علم حصولى نشان دهد تصوير شاعرانهاى را در اين شعر ترسيم مىكند: تابوت ابنرشد در يک طرف خورجين قاطرى قرار دارد و در طرف ديگر خورجين تمام كتابهاى وى، و اين قاطر جسد بىجان ابنرشد را با كتابهايش به سوى اسپانيا مىبرد. ابنعربى كه اين منظره را مشاهده مىكند متأثّر مىشود و از خود مىپرسد آيا پس از مرگ ميل ابنرشد براى شناخت خداوند [از طريق حكمت و فلسفه] پايان مىپذيرد؟ مرتون در اين شعر كشف و شهود را منطقى فراتر از منطق فيلسوفان توصيف مىكند.(۹۶)
منابع:
CHITTICK, WILLIAM C., “SUFISM: NAME AND REALITY”, MERTON AND SUFISM, ROB BAKER & GRAY HENRY (EDS.), USA, ۱۹۹۹.
HARMLESS, WILLIAM, “MYSTIC AS FIRE WATCHER: THOMAS MERTON”, MYSTICS, NEW YORK, OXFORD UNIVERSITY PRESS, ۲۰۰۸.
MASTERMAN, M. R. E., “VOW”, NEW CATHOLIC ENCYCLOPEDIA, VOL. ۱۴, BERNARD L. MARTHALER (ED.), UNITED STATES OF AMERICA, THOMSON GALE, ۲۰۰۳.
MERTON, THOMAS, THE SEVEN STOREY MOUNTAIN, NEW YORK, HARCOURT BRACE, ۱۹۹۸.
NASR, SEYYED HOSSEIN, “WHAT ATTRACTED MERTON TO SUFISM”, MERTON AND SUFISM, ROB BAKER & GRAY HENRY (EDS.), USA, ۱۹۹۹.
PAGUIO, ERLINDA G., “ISLAMIC THEMES IN MERTON’S POETRY”, MERTON AND SUFISM, ROB BAKER & GRAY HENRY (EDS.), USA, ۱۹۹۹.
SHEA, P., “RELIGIOUS (MEN AND WOMEN)”, NEW CATHOLIC ENCYCLOPEDIA, VOL. ۱۲, BERNARD L. MARTHALER (ED.), UNITED STATES OF AMERICA, THOMSON GALE, ۲۰۰۳.
THURSTON, BURTON B., “MERTON’S REFLECTIONS ON SUFISM”, MERTON AND SUFISM, ROB BAKER & GRAY HENRY (EDS.), USA, ۱۹۹۹.
۱- Merton, Thomas, The Seven Mountain, New York, Harcourt Brace, ۱۹۹۸,p.۳
۲- Harmless, William, “Mystic as Fire Watcher: Thomas Merton”, Mystics, NewYork, Oxford University Press, ۲۰۰۸, pp. ۲۰-۲۱
۳- Mark Van Doren
۴- Bramachari
۵- Aldous Huxley’s Ends and Means
۶- Harmless, William, p. ۲۱.
۷- Jacques Maritain
۸- ةtienne Gilson
۹- Gerald Manley Hopkins
۱۰- John Henry Newman
۱۱- Merton, Thomas, The Seven Storey Mountain, pp. ۲۳۵-۲۳۶
۱۲- Harmless, William, pp. ۲۱-۲۲
۱۳- Harlem
۱۴-. Baroness Catherine de Hueck.
۱۵- Harmless, William, p. ۲۲
۱۶- Holy Week: هفته پيش از عيد پاك (Easter).
۱۷- Gethsemani
۱۸- Kentucky
۱۹- Trappists
۲۰- سيسترسىها خود گروهى از بنديكتىها بودند كه در قرن دوازده ميلادى از اين سلسله جدا شدند. درباره نظام و قواعد بنديكتى نك. عدلى، محمّدرضا، “قاعدهنامه بنديكت قدّيس”، عرفان ايران، شماره ۳۵ و ۳۶.
۲۱- See Merton, Thomas, The Sign of Jonas, New York, Harcourt, Brace, ۱۹۵۳,p. ۳
۲۲- Pearl Harbor : بندرى در جنوب هاوايى كه حمله ژاپنىهاى بدان از مهمترين عوامل پيوستن امريكا به جنگ جهانى دوم بود.
۲۳- novice
۲۴- Vows:عهد بستن با خداوند ريشه در اعتقادات كهن بنىاسراييل دارد. معمولاً اين عهد و پيمان با اهداء قربانى همراه بود. در زبان عبرى به اين عمل نِدِر (neder) مىگفتند كه هم به معنى پيمان و هم به معنى قربانى بود. پيمانهاى دينى به اين معناست كه شخص اطاعت بىقيد و شرط از يک مقام ارشد دير را مىپذيرد. البتّه آن مقام ارشد با آن فرد همچون يكى از اعضاى خانوادهاش رفتار مىكند، نه مانند يک زيردست. اين شيوه از روش زندگى مسيح الگوبردارى شده است كه همواره اراده پدر را مقدّم بر اراده خويش مىدانست. اين پيمان، اگر مقام ارشد دريابد كه طرفين به موافقت كامل نمىرسند، پايان مىيابد. اين نوع سلوک در تضاد كامل با اصل استقلال و فردگرايى در جهان غيردينى است. انواع مختلفى از اين پيمانها وجود دارد، از قبيل “پيمان عفّت” كه بدين معناست كه فرد به دنبال عشق راستين مسيح و متعاقب آن عشق به ديگران مىرود و يا “پيمان فقر” كه فرد پيمان مىبندد كه هيچ سود مادّى براى خود طلب نكند. ر.ك.Masterman, M. R. E., “Vow”, vol. ۱۴, p. ۵۹۰; Shea, P., “Religious (Men and Women)”, vol. ۱۲, p. ۸۸.
۲۵-. The Seven Storey Mountain
۲۶-. Harmless, William, p. ۲۳
۲۷- Master of Scholastics
۲۸- Master of Novices
۲۹-. Harmless, William, p. ۲۴
۳۰- Walnut
۳۱-. Eldridge Cleaver
۳۲-. Harmless, William, p. ۲۴.
۳۳- Catholic Worker
۳۴-. The Cold War Letters
۳۵- Pope John XXIII
۳۶- Peace on Earth, Pacem in Terris, ۱۹۶۳.
۳۷- Gandhi: On None Violence
۳۸-. Harmless, William, p. ۲۵
۳۹-Jacques Maritain, Jean Leclerq, Martin Marty, John Tracy Ellis, JeanDanielou, Bernard Häring, Paul Tillich, and Rosemary Radford Reuther.
۴۰- ecumenism
۴۱- Abraham Heschel
۴۲- Louis Massignon
۴۳- Thich Nhat Hanh
۴۴- D. T. Suzuki
۴۵-. Protestant Shakers
۴۶- Harmless, William, pp. ۲۵-۲۶.
۴۷- hermit
۴۸- Harmless, William, p. ۲۷.
۴۹-. conference of Western and Eastern monks
۵۰- Polonnaruwa
۵۱- Marxism and Monastic Perspectives
۵۲-. Harmless, William, p. ۲۸.
۵۳- Nasr, Seyyed Hossein, “What Attracted Merton to Sufism”, Merton andSufism, Rob Baker & Gray Henry (eds.), USA, ۱۹۹۹, p. ۹.
۵۴-. pseudo-sufi
۵۵- Frithjof Schuon
۵۶- Titus Burckhardt
۵۷- Martin Lings
۵۸- Nasr, Seyyed Hossein, p. ۱۰
۵۹- non-theistic
۶۰- Nasr, Seyyed Hossein, pp. ۱۱-۱۲.
۶۱-. Marco Pallis
۶۲- Nasr, Seyyed Hossein, p. ۹, ۱۳.
۶۳- ابوالحسن على بن احمد، از صوفيان خراسان و از مردم بوشنج از توابع هرات بود كه در نيمه اوّل قرن چهارم مىزيست و با مشايخ بزرگى همچون ابوعثمان حيرى (متوفّى ۲۹۸)، ابومحمّد جُريرى (متوفّى ۳۱۲)، ابن عطا (متوفّى ۳۰۹) و ابوبكر شبلى (متوفّى ۳۳۴) مصاحبت داشت.
۶۴- Chittick, William C., “Sufism: Name and Reality”, Merton and Sufism, RobBaker & Gray Henry (eds.), (eds.), USA, ۱۹۹۹, p. ۱۵.
۶۵- Thurston, Burton B., “Merton’s Reflections on Sufism”, Merton and Sufism,Rob Baker & Gray Henry (eds.), USA, ۱۹۹۹, p. ۳۳
۶۶- عرفانپژوه پاكستانى كه بين سالهاى ۱۹۶۰ ـ ۱۹۶۸ با مرتون مكاتبه مىكرد.
۶۷-. Thurston, Burton B., p. ۳۴.
۶۸-. Thurston, Burton B., p. ۳۴.
۶۹-. Ibid
۷۰- Ibid., p. ۳۵.
۷۱- Thurston, Burton B., p. ۳۵.
۷۲- Ibid
۷۳-. Ibid., p. ۳۶.
۷۴- Thurston, Burton B., p. ۳۶.
۷۵-. Ibid., p. ۳۷.
۷۶- Hesychasm (مشتق از كلمه يونانى hesychos به معناى آرامش و سكون): سيمون قدّيس (۹۴۹ ـ ۱۰۲۲ م) از راهبان كليساى شرقى از بنيانگذاران اين طريقه بود. در هسىكازم ضبط نفس و مهارتهايى شبيه يوگاى هندى اهميّت زيادى دارد.
۷۷- Thurston, Burton B., p. ۳۷
۷۸- Ibid., p. ۳۸.
۷۹-. Readings from Ibn Abbad
۸۰-. Paguio, Erlinda G., “Islamic Themes in Merton’s Poetry”, Merton and Sufism, Rob Baker & Gray Henry (eds.), USA, ۱۹۹۹. p. ۹۲
۸۱- ove and Living
۸۲-. true Self
۸۳-. Satisfaction, the End of the Ascetic Life.
۸۴-. Paguio, Erlinda G., p. ۸۹.
۸۵- Cassian : عارف مسيحى قرن چهارم ميلادى كه كتاب گفتگوهاى وى تأثير عميقى بر رهبانيّت مسيحى نهاد.
۸۶- Paguio, Erlinda G., p. ۹۰.
۸۷- Cincinnati Art Museum
۸۸-. Paguio, Erlinda G., p. ۹۰.
۸۹- Ibid
۹۰- Tomb Cover for Imam Riza
۹۱- Arthur J. Arberry
۹۲- Phyllis Ackerman
۹۳-. Imam of Initiation
۹۴-. Paguio, Erlinda G., p. ۹۱.
۹۵- Song for the Death of Averroës
۹۶-. Paguio, Erlinda G., p. ۹۳.