Search
Close this search box.

حکمت به مثابه تربیت

Gholamreza Aavaniدکتر غلامرضا اعوانی

نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر غلامرضا اعوانی با عنوان «حکمت، بهترین روش تربیت» است که در مجموعه فرهنگی وزارت کار و امور اجتماعی ایراد گردیده است.

موضوع بحث درباره‌ی حکمت به معنای تربیت است. قدما نیز روشی را بهتر از حکمت برای تربیت نمی‌دانستند. اصولاً بدون وجود فلسفه و حکمت انجام هر کاری بیش از آنکه فایده داشته باشد، ضرر دارد و انسان با علم و حکمت است که وارد کارها می‌شود. قدما برای حکمت بسیار اهمیت قائل بوده‌اند. به عنوان مثال به این سخن فارابی که در مورد حکمت گفته است توجه کنید. او می‌گوید: «حتی انه لا یوجد شیئ من موجودات عالم الا و للفلسفه فیه مدخل»؛ هیچ چیز و هیچ موجودی در عالم یافت نمی‌شود جز اینکه فلسفه در آن دخالت دارد. و در ادامه‌ی آن می‌گوید: «و علیه غرض و منه علم بمقدار طاقت البشریه»؛ و در هر چیزی فلسفه غایت آن است و علم حقیقی آن منوط به فلسفه است.

عالم از حکمت پدید آمده است و در آن هیچ گونه شکی نیست. انسان هنگامی که به هستی و وجود توجه و در آن موارد تعقل می‌کند، به آن یقین می‌یابد و درمی‌یابد که وجود بر مبنای حکمت است. او هنگامی که به حکمت وجود پی می‌برد، فیلسوف‌تر می‌شود. بنابراین بهترین شناخت، حکمت است و بدون حکمت هیچ شناختی وجود ندارد. این نکته بسیار مورد توجه حکمای قدیم قرار داشته و امروزه نیز به وجوه دیگری مورد توجه است.

حال جنبه‌های مختلف حکمت را که در تربیت مؤثرند، به طور اجمال بیان می‌کنم. حکمت را علم مطلق می‌دانند. علوم بر دو دسته‌اند:

۱) علوم نسبی یا مقید ۲) علوم مطلق. علم با وجود ارتباط دارد و می‌دانیم که وجود نیز مقید است. از این رو درمی‌یابیم که علم نیز مقید است. اعتقاد به تقید موجود و حکمت، علم مطلق است و ندانستن آن جهل مطلق است. در جوامع سنتی از مردم عامی گرفته تا حکما هیچ کس از علم بی‌بهره نبوده است. فرق آنها هم در این بوده که حکیم، علم را به صورت تفضیلی می‌دانسته است، در حالی که عامه آن را اجمالی می‌دانسته‌اند. آگاهی به مبدأ اول و معاد و غایت وجود انسان بسیار مهم است. بدون این آگاهی ما جاهل هستیم. از این رو حکمت است که ما را به این آگاهی می‌رساند. قدما حکمت را تولد ثانی می‌دانسته‌اند. اما در حال حاضر این نکته فراموش شده است و ما تنها تولد اول و تولد مادی و جسمانی را مدنظر قرار می‌دهیم. حکمت تولد روحانی و تربیت روح است و رسیدن به آن همان فطرت ثانی است که حکما در مورد آن بسیار بحث کرده‌اند. سقراط حکمت را به مامایی تشبیه کرده است که ماما در این مورد یک سمبل است و فرزندان را تربیت می‌کند. اما حکمت، انسان را از تولد اول به تولد ثانی می‌آورد و این در تمثیل سقراط به خوبی مشاهده می‌شود. به تعبیر فارابی، حکمت علم‌العلوم و صناعةالصناعات است و همه علوم و صناعات در خدمت حکمت هستند. از این رو هر علمی که پشتوانه‌اش حکمت نباشد، ابتر است و این نکته در دنیای امروز ما بسیار اتفاق افتاده است؛ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.

بنا به تعبیر فارابی اگر سیاست همراه با حکمت باشد، یک سیاست فاضله است. در غیر این صورت این طور نیست و امروزه می‌بینیم که در بسیاری از مناطق دنیا سیاست مبتنی بر حکمت الهی و فاضله نیست. در اینجاست که به گوهر سخنان فارابی و ابن‌سینا پی می‌بریم که همانا ترکیب سیاست با حکمت در مدینه‌ی فاضله است. حکمت، علم نجات‌بخش است. هندیان اعتقاد دارند که نجات تنها یک راه دارد و آن دانش و فرزانگی و حکمت است و اگر دانایی نباشد و جهل بر انسان مسلط باشد، راه نجاتی برایش نیست. همین طور است که اگر انسان همه‌ی علوم جزئیه را داشته، ولی حکمت را نداشته باشد، برای او نیز راه نجاتی نیست. این حکمت است که به تعبیر قدما نور است و موجب اشراق وجود انسان است و همانا بدون آن ظلمت مطلق است. حکمت است که بشر را انسان می‌کند. منظور از بشر همان جنبه‌ی مادی است، در حالی که انسان یک موجود الهی است و تنها سیر و سلوک عرفانی و حکمی است که او را از یک موجود خاکی و زمینی به مقام‌های عرفانی و الهی می‌رساند. حکمت با معرفت نفس و خودشناسی ارتباط دارد و تنها لازمه‌ی آن نیز همین است. نفس در لغت به معنای خود و خویشتن است و علم النفس نیز در اصل خودشناسی بوده است که امروزه تغییر یافته است. برای اینکه به حقیقت خود برسیم، راهی جز حکمت وجود ندارد. ملاصدرا در این زمینه تعبیری جالب دارد. او می‌گوید: «معرفت نفس از حیث ذات و صفت و افعال نردبانی به سوی معرفت باری‌تعالی است. زیرا نفس انسان مثال ربوبیت و الهیت است و این معرفت عالی‌ترین نوع معرفت است.»

مسأله‌ی حکمت موجب تذهیب نفس می‌شود. حکمت موجب می‌شود نفس انسان یک نفس ناطقه و مطمئنه باشد. حکمت است که عقل جزئی را تبدیل به عقل الهی می‌کند. امروزه عقل جزئی حکومت دارد. قدما بین عقل و دهاء تفاوت قائل شده‌اند؛ در حالی که بسیاری این دو راه را یکی می‌دانند. دهاء زیرکی و هوشمندی است. بسیار ممکن است که انسان هوش و زیرکی خود را در موارد پست و کم‌ارزش به کار ببرد. همین طور ممکن است انسانی بسیار هم باهوش باشد، اما این هوش خود را در جهت اغراض فی‌نفسه بی‌ارزش به کار ببرد. فارابی از جمله افرادی است که این نکته را ذکر کرده است. او حتی در این زمینه مثال‌هایی هم می‌آورد که لذت، شهوت و ثروت از آن جمله‌اند. این در حالی است که عقل غایات الهی را تشخیص می‌دهد. حتی عقل غایات پست را تبدیل به غایات الهی می‌کند و عقل جزئی را تبدیل به عقل کلی می‌کند. قدما گفته‌اند هر چه انسان پیشرفت می‌کند، عقلش نیز متحول می‌شود. از عقل بالقوه به عقل بالفعل می‌رسد؛ حتی به گونه‌ای می‌رسد که حکیم، علوم الهی را از خدا و بی‌واسطه دریافت می‌کند.

مراتب حکمت با مراتب تربیت نفس، کمال عقلی و کمال علمی ارتباط دارد. مسأله‌ی مهم امروزه مسأله‌ی لیبرالیسم و آزادی و اختیار انسان است. آزادی واقعی در حکمت است. فارابی و دیگر قدما بسیار به این نکته پرداخته‌اند. امروز میان اراده و اختیار فرق گذاشته‌اند. آنها فرق اراده و اختیار را در این می‌دانند که اراده از یک صورت خیالی منشأ می‌گیرد. البته حیوان نیز مانند انسان این صورت را دارد. اما اگر مبدأ فعل، عقل الهی باشد، آن اختیار نام دارد و این اختیار است که دارای عقل است. انسان مختار است و باید به اقتضای نفس ناطقه الهی و نه اقتضای خیال خود عمل کند. حکمت بدون فضیلت ممکن نیست. اگر شما یک مثلث را نمونه‌ی حکمت در نظر بگیرید، قاعده‌ی این مثلث فضایل است و امکان ندارد بدون تحقق فضیلت انسان به درجه‌ی حکمت برسد. این فضیلت را نباید تنها فضایل فردی دانست، بلکه فضایل مدنی و اجتماعی نیز مدنظر است.

مدینه‌ی فاضله براساس فضیلت و حکمت محقق شده است. فضیلت اصل دیانت است. اگر فضیلت نباشد آنچه را که ما اخلاق می‌دانیم عملاً وجود نخواهد داشت. اساس دین بر اخلاق استوار است و اساس حکمت نیز همین طور است. ملاصدرا در این زمینه می‌گوید: دیانت عین حکمت و حکمت عین دیانت است. از این رو درمی‌یابیم که اساس حکمت، تحقق و علم به فضائل است که همانا تربیت است. فارابی مدینه‌هایی را که فضیلت ندارند، مدینه‌های جاهله، فاسقه و ضالّه می‌نامد. درمی‌یابیم که اگر اساس حکمت، فضیلت باشد، چه جایگاه بزرگی در تربیت انسانی دارد. عده‌ای بین تعلیم و تربیت تفاوت قائل شده‌اند. تعلیم ایجاد فضائل نظری در وجود انسان است. مثالهای فضائل نظری دانستن، دانش، دانایی و تعقل است. از این فضائل نظری به تعلیم نیز نام برده می‌شود. اما تربیت که تأدیب نیز نام دارد، ایجاد فضائل خلقی و کسب عادات پسندیده از طریق تمرین و ممارست و کردار و گفتار است و جنبه‌ی عملی دارد. حکمت متعالیه دستاوردهای بزرگی در تربیت داشته است که بسیار هم کم‌نظیر است. یکی از این دستاوردها، جنبه‌ی توحیدی آن است. در اصل ما یک حکمت بیشتر نداریم و خصوصاً در زمینه‌ی حکمت دینی درمی‌یابیم که بر مبنای حکمت الهی استوار است. در صورتی که ما در غیر حکمت متعالیه گاهی دو حکمت یا حتی سه حکمت هم می‌بینیم. مثال بارز این مورد ابن رشد است که دو حکمت را در نظر دارد. قوت حکمت اسلامی در این است که همیشه سیر حکمت اسلامی به سوی توحید حکمت است و کمال این گفته‌ها را در ملاصدرا می‌یابیم.

ملاصدرا حکمت را به تشبه به خداوند و حقایق موجودات و علم مطلق تعریف می‌کند و می‌گوید: معرفت ذات نفس، معرفت وجودی، معرف صفات و افعال او، چگونگی ظهور موجودات از وی، معرفت معاد، معرفت نفس و مراتب آن و معرفت عقل؛ معرفت سعادت و شقاوت است. از حکمت به قرآن تعبیر شده است. حتی به نور و حیات حقیقی و عقل بسیط تعبیر شده است. ملاصدرا این آیه‌ی قرآن را مدنظر داشته که می‌گوید: «او من کان میت فاحییناهُ و جعلنا لهُ نور یمشی به فی الناس کمن مثلهُ فی الظلمات»: شخصی را که مرده بود زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم که در میان ظلمات حرکت می‌کند و این حیات همان حکمت است. ملاصدرا به هر طریق بسیاری از آیات قرآنی را در کتب خود ذکر می‌کند. این تبیین خصوصاً در مقدمه‌ی همه‌ی کتب او موجود است. او از خیلی از آیات قرآن در تبیین حکمت دینی و الهی استفاده می‌کند. مثلاً در فرضیه‌ی حکمت نظری آمده است که حضرت رسول همیشه دعا می‌کرد که «رب ارنی الاشیاء کما هی»؛ یعنی خدایا اشیاء و حقیقت را آن طور که هستند، به من نشان بده.

این همان حکمت نظری است که حکما هم به آن اشاره کرده‌اند. افلاطون تعریف حکمت را این طور می‌داند که حکیم آن کسی است که اشیاء را چنان می‌بیند که گویی خدا می‌بیند. «الحقنی بالصالحین» اشاره به حکمت عملی است که ملاصدرا در آثار خود آورده است. او در جایی از آیه «خلقنا الانسان فی احسن تقویم» استفاده کرده است که منظور از احسن تقویم، مثال حق است. در جایی دیگر اشاره به «علَّم الآدم الاسماء کلها» داشته است که بهترین مورد است. در جایی دیگر می‌بینیم که «الا الذین آمنو» را آورده که ایمان را به علم مطلق و حکمت نظری تعبیر کرده است و در ادامه «و عملو الصالحات» را آورده که همان حکمت عملی است و می‌بینیم که تمام حکمت را بیان کرده است. تعریف او از حکمت تشبه به حضرت حق و تخلق به اخلاق الهی است. حکمت وصف انبیاء و اولیاء است و همچنین میثاقی است که خداوند از انبیا گرفته است. «و اذ خذاللهُ میثاقَ النبیین لما آتیتکم من کتاب و الحکمه» خداوند در قبال حکمت از برگزیدگان خود میثاقی می‌گیرد که همان اعتراف به ربوبیت حضرت حق است. کتاب در قرآن همیشه همراه با حکمت آمده است و هیچ گاه آن را جدا نمی‌بینیم. در باب حکمت شش نکته آمده است که کمال دین را هم در این نکات می‌دانند. حقیقت دین را در این شش نکته باید جستجو کرد. البته این نکات در کتاب «مظاهر الالهیه» به چشم می‌خورد که آنها را هم می‌توان اساس دین و هم اساس حکمت در نظر گرفت. به همین دلیل است که ما دو حکمت نداریم؛ چرا که کمال دین حکمت است. اول معرفت مبدأ و حق اول است. دوم معرفت صراط مستقیم است که همان درجات صعود الی الله است و کیفیت سلوک الی الله است که هم در دین و هم در حکمت آمده است. سوم معرفت معاد و علم به ایمان و روز آخرت است. چهارم معرفت انبیا و رُسُل است که به دعوت حق مبعوث شده‌اند و به نجات نفوس مکلفند. پنجم معرفت کافران و کفر است. در این باب افلاطونیان هم همین اعتقاد را دارند که باید با آنان مبارزه کرد. این مورد را هم در دین و هم در حکمت می‌بینیم که مراد از آن پرهیز از شرک و باطل است. چرا که انسان برای شناخت حق باید باطل را نیز بشناسد تا حق را در تقابل با باطل بشناسد. ششم معرفت عبودیت است و منظور از آن این است که انسان عبد است و باید برای رسیدن به سعادت اخروی به تأمین زاد و توشه بپردازد؛ علم عبادات که در فلسفه به آن تذهیب اخلاق و علم تدبیر و حتی علم سیاست مُدُن تعبیر شده است. این را هم در دیانت و هم در حکمت می‌بینیم. بنابراین راه دین با راه حکمت یکی است و صرفاً کلامی و یک تفسیر ظاهری نیست، بلکه عیناً راه فهم و راه نجات و راه تربیت است.

حال حکیم چه وظیفه‌ای در تربیت دارد؟ فارابی و ابن سینا و ملاصدرا و دیگران گفته‌اند که حکیمی که علم حکمت داشته باشد، ولی به تکمیل خود نپردازد، یک فیلسوف ابتر و فلسفه‌ی او ناقص است. چطور ممکن است فردی به علم رسیده باشد ولی به عمل نرسیده باشد؟ علم باید همراه با عمل باشد و فیلسوف باید به ارشاد دیگران بپردازد و به تربیت دیگران اهمیت دهد. فیلسوفی که به تربیت دیگران اقدام نمی‌کند از علم و حکمت بهره‌ای نبرده است. بنابراین فایده‌ی حکمت در مسأله‌ی تربیت نمود پیدا می‌کند و درمی‌یابیم که حکمت خود تربیت و بهترین نوع تربیت است.

منبع: روزنامه اطلاعات