مرضیه زمانی فروشانی
کتاب «ملت عشق» نوشته الیف شافاک (۱۹۷۱) نویسندهی ترک است، که در ایران با ترجمهی ارسلان فصیحی منتشر شده است. این کتاب توانسته با بیش از پانصد بار تجدید چاپ تبدیل به پرفروشترین رمان ترکیه شود و همچنین به زبانهای گوناگونی نیز ترجمه شده است.
«ملت عشق» داستان عشق و رهایی است. روایتگر زندگی یکنواخت زنی در غرب که درگیر اندیشههای عرفانی شرق میشود. «اللا روبینشتاین» چهلساله، در بیست سال زندگی زناشوییاش هیچچیز جز زندگی روزمره را تجربه نکرده است. تنها دلیل و عاملی که سمت و سوی زندگیاش را تعیین میکند،خانه و آسایش خانوادگی اوست.
تا اینکه بعد از بیست سال زندگی مشترک، یک روز صبح تصمیم میگیرد خود را از بند این زندگی آزاد کند و سفری بیبازگشت را آغاز میکند. شاید عشق، تنها دلیلی است که «اللا» را از زندگی آرام و تکراریاش جدا کرده و در مسیری پرتلاطم قرار میدهد.
***
درباره مولانا و زندگینامهاش زیاد خواندهایم؛
این که انسانی بوده است متعالی و در هر علمی به کمال رسیده، اما آنچه در این کتاب در بستری از قصه و با زبانی ساده و صمیمی و دلنشین بیان شده است، روی دیگر سکه است؛ یعنی شمس، آیینه مولانا، کسی که مولانا را در نور خدا غرق و او را عاشق کرد. حرفهای تازه میخوانیم، از زبان مردی جذامی که چه خوش با خود حدیث نفس میکند: این مولانا که هیچ وقت فقر و بیچارگی را نچشیده، چه میداند از درد؟ او که همواره چون گوهری در میان مردمان درخشیده و دوست داشته شده است و مورد توجه و علاقهی همگان بوده است، چه میداند از احوال جذامی که همه عمرش به نگاههای نفرتآمیز مردم گذشته است؟
شمس، مولانا را از دور میپاید، او را زیر نظر میگیرد تا ببیند این همه در مرکز توجه و احترام مردمان بودن، چه تأثیری بر نفس او دارد؟ قصه شاید شرحی است مفصل از زندگی و احوال مولانا، پیش، هنگام و پس از آشنایی او با شمس. این که چه مسیری را پیموده است تا به انسان متعالی که امروز میشناسیم بدل شود. شاید اگر دیدار مولانا و شمس رخ نمیداد و او نور حقیقت را نمیدید و عشق در دلش جان نمیگرفت، نامش فقط و فقط به عنوان یک عالم دینی بزرگ باقی میماند و نه چیزی بیشتر. حال آنکه خوب میدانیم آنچه مولانا را مولانا کرد، همین جوش و خروش درون، همین زیر و بم شدن روح و جان بوده است که از او آدمی دیگر ساخت؛ خداگونه. کتاب «ملت عشق»، نه فقط یک رمان صرف که مرجعی است کامل برای خود را شناختن و به واسطهی آن خدا را شناختن و دریافتن. درس زندگی است که با چهل قاعده به ما میآموزد اگر طالب دنیای باقی هستیم، اگر به دنبال عشق الهی و آرامش درون و صلح جهان هستیم؛ چه باید بکنیم. این کتاب، زندگی مولانا را از زاویه دید مخالفان و موافقان او شرح میدهد. از همسر و یار شبهای تاریکش میگوید تا مخالفین قسمخورده او. بی قضاوت داستان را نقل میکند و به ما اجازه میدهد تا خود قاضی روزگارش باشیم. و در این بین، نویسنده برای آنکه رنگ و بویی مدرن و معاصر نیز به اثر داده باشد، داستان را با زندگی شهریِ زنی امروزی از بوستون آمریکا آغاز میکند. زنی در عنفوان چهلسالگی با سه فرزند و همسری سرد و بیعاطفه که گویی دیگر عشقی به او ندارد و تنها از سر وظیفه با او روزگار میگذارند.
کتاب ملت عشق، در حقیقت چند لایهای و داستان در داستان است که با شروع زندگی الِلا(شخصیت زن اصلی داستان) آغاز شده و در میانهی راه با زندگی مولانا و شمس گره میخورد و مخاطب را همراه با اللا وارد تغییر و تحولاتی درونی میکند؛ طوری که وقتی کتاب را به پایان میبرید، دیگر آن آدمی نیستید که این کتاب را شروع کرده بود و شما هم همراه با شخصیتهای قصه و ماجراهایی که از سر میگذارانند، دچار زیر و زبر فکری و رفتاری میشوید. میآموزید، عشق میورزید، میخندید، گریه میکنید. خام هستید و پخته میشوید. خواندن این کتاب را به همهی گروههای سنی از نوجوانان تا کهنسالان، فارق از جنسیت آنها، پیشنهاد میکنم. مخصوصاً کسانی که در زندگی روزمرهی خود دچار تکرار، دلزدگی یا سردی روابط شدهاند و همیشه بر این باورند که محکوم و مظلوم زندگی هستند و دیگران همواره علت اصلی ناخوشی و بدسعادتی آنها هستند. افراد مأیوسی که دائماً افکار منفی در سر دارند: من زندگی خوبی ندارم، من کار خوبی ندارم، من یاری ندارم، هیچ چیز سر جایش نیست، همه کس و همه چیز اشکال دارند و کسی مرا درک نمیکند.
منبع: روزنامه اطلاعات