دلایل بقاء روح و تجرد نفس و عالم آخرت (۶) ۱، حکمت عزاداری (تاسوعا و عاشورا)، ایمان (قسمت اول)، پایان بینی، عهد الست، بیعت۲
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب مصادف با شب عاشورا یعنی شب شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است و در تقویمها و از صدها سال پیش که تاریخ قمری به کار میبردند، به تاسوعا مشهور است، تسع یعنی نُه. تاسع یعنی نُهُم. عاشورا هم یعنی دَهُم، ولی این دو لغت- یعنی تاسوعا و عاشورا- برای مسلمین بخصوص برای شیعیان معنای خاصی پیدا کرده و یادآور واقعه مهمی است. به طوری که در ادبیات فارسی هم میگویند عاشورایی به راه انداخت! یا میگویند «عاشورای دوم»، یعنی تشبیه میکنند به وقایعی که در عاشورا اتفاق افتاده، به این جهت از اول این ماه برای شیعیان، ایام عزاداری محسوب میشود. عزا برای چه کسی؟ برای خودمان. در زندگی معمولی هم وقتی عزاداری برای کسی میکنیم، عزا برای کیست؟ او که نه ظاهراً این عزاداری را میبیند، نه به ما گفته که برای من عزاداری کنید. این عزا در واقع ابراز نگرانی و ناراحتی خودمان است، از فقدان کسی که به او علاقهمند بودیم. در زندگی معمولی هم عزاداری همین معنی را میدهد. در زندگی اجتماعی هم، همینطور. وقتی برای کسی عزاداری میکنیم، در واقع تأسف میخوریم و متاثر میشویم از اینکه عزیزی را از دست دادیم. خوب اگر این طوری است، ما در این عزاداری، چه چیزی را از دست دادهایم؟ اگر درست فکر کنیم در واقع ما، یعنی امت اسلامی، در آن زمان لیاقت نداشتیم که چنین شخصی را داشته باشیم. عزاداری میکنیم که لیاقت خودمان را از دست دادیم، ظاهر کردیم که لیاقت نداریم و الّا در اسلام و در مقررات اسلامی همانطور که گفتیم عزا نیست، تحرّک است. برای اینکه اسلام هیچ وقت چیزی را از دست نداده و نمیدهد، همیشه رو به جلوست. کتابی که شبهای جمعه میخوانیم کتاب پند صالح است. دلایل بقاء روح و تجرد نفس و آثاری که انسان در زمان حیاتش میبیند و کارهایی که میکند، آثارش با او میماند، همراهش میرود. یک قسمت دیگری از آن چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ برادران من، ایمان که علاقهٔ روح است به مبدأ و فکر آغاز و انجام و آن ناموس بزرگ الهی و امانت خدایی است، باید نگاه دار و قدردان بوده از آلایشها پاک داشت، باید همت نماییم که نام فقر و ایمان که بر ما گذاشته شده به آن موصوف باشیم و به نیکی معرفی شویم که بر ما صدق کند. باید بکوشیم که عهد ازلی را که در صفحهٔ فطرت جان ثبت شده و عقل گواهی میدهد و به فریب نفس در دنیا در طاق فراموشی افتاده، بعد از تازه کردن به توسط عهد و پیمان تکلیفی پاسدار باشیم.»
در جلسات قبلی، گفتیم که تفاوت انسان با حیوان داشتن فکر پایان بین است، فکری که پایان را میبیند. حالا این پایان چه زمانی است، بحثی است که همیشه بوده و هست و خواهد بود. همهٔ انسانها اعم از آنهایی که به همین زندگی عادت کردهاند و به چیزی غیر از آنچه به حواس درمی آید باور ندارند، پایان زندگی را مرگ میدانند و میتوان گفت به نحوی پایان بین هستند و نمیشود گفت حیوانند برای اینکه یک پایانی را میبینند. بعد از اینکه این پایان را دیدند با استدلالات و با تجربیات متوجه میشوند که یک مبدأیی دارند. (مبدا یعنی یک جایی که از آنجا آمدهاند.)
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
از کجا آمدهام و به کجا میروم، فکری است که برای هر یک از افراد بشر خواهد آمد. کسی که هر گونه فکری – حتی فکر ناقص و فکر مریض – داشته باشد بالآخره در لحظاتی فکر میکند از کجا آمدهام و اگر درست فکر کند و بفهمد مبدأش کجاست و علاقهای به آن مبدأ داشته باشد، این فهم و علاقه ایمان میشود. این ایمان را با چه میشود به دست آورد؟ با یک فکر پایان بین. یعنی فکر توجه میکند به اینکه مرگ پایان کار نیست زیرا بعد از مرگ هم بر اثر اعمالی که در این عالم انجام داده و آثاری ایجاد شده است، یک نحوه حیات دارد. ایمان عبارت است از عُلقهای که ما به مبدأ داریم. اگر بر اثر این عُلقه، بفهمد که مبدأ کجاست، این عُلقه یک حالت معنوی و ایمانی پیدا میکند. در همین زندگی وقتی کسی شما را از یک خطری نجات داده، همیشه علاقهای به آن شخص دارید، یا در یک محلی که به دنیا آمدهاید و زندگی میکنید و نام آن را وطن میگذاریم، تا آخر به آن علاقه مندید و این علاقهمندی تا حدی فطری بشر است و به هیچ وجه منافاتی با شرع یا منافاتی با اخلاق و عقل ندارد. حتی این علاقهمندی در پیغمبر (ص) هم بود به نحوی که وقتی حضرت مکه را فتح کردند، اهالی مدینه یعنی انصار چون از علاقهمندی حضرت به مکه مطلع بودند، نگران شدند که الآن دیگر پیغمبر با آن علاقهای که به مکه دارد، در مکه خواهد ماند. این نگرانی را خدمت حضرت عرض کردند، حضرت فرمودند: گرچه به مکه علاقه دارم، ولی به جهت پاداش و قدردانی از زحمات انصار به مدینه خواهم آمد و حتی خداوند هم این علاقهمندی را در بندهٔ خودش محمد مصطفی (ص) تشخیص داد و به رسمیت شناخت، یعنی نگفت چرا این طوری هستی؟ بلکه به علاقهٔ حضرت پاسخ داد و آیه نازل شد که «قَد نَری تَقَلُّبَ وَجهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبلَهً تَرضاها» ۳ ما در آسمانها – یعنی در طی مسیر تو، در راههایی که میروی – دیدیم که میخواهی قبلهات جایی باشد که مورد علاقهٔ توست. به همین دلیل ما قبله را تغییر دادیم. گفتیم قبله رو به مکه باشد. این ایمان علاقهای است که هر بشری در هر مرحلهای باشد به مبدأ خودش دارد. حالا این مبدأ را اگر درست تشخیص داد که از یک عالَم غیبی است، علاقه مندیش به آن مبدأ زیاد میشود. مبدأیی که به صورت ظاهر به این چشم نمیآید. آن وقت توجه میکند که از کجا آمدهام؟ میگوید:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد درین دیر خراب آبادم
یا شعر دیگری که میگوید: «ما ز بالاییم و بالا میرویم»این ایمان و این علاقهمندی به مبدأ در صورت ظاهر موجب میشود که اولاً در خود این زندگی فعالیت انسانی زیادتر شود. به عنوان مثال وقتی شما علاقه مندید که به مشهد مشرّف شوید، در جاده و طی مسیری ببینید که تابلوهایی در فواصل مختلف نصب شده است، مثلاً بر روی تابلوی اول نوشته شده که فاصله اینجا تا مشهد ۱۰۰۰ کیلومتر، جلوتر که رفتید میبینید بر تابلوی بعدی نوشته که فاصله اینجا تا مشهد ۹۰۰ کیلومتر، لذا خوشحال میشوید که ۱۰۰ کیلومتر حرکت کردید و به مشهد نزدیکتر شدهاید، در واقع شما چون توجه به مقصد دارید، لذا علاقه و فعالیتتان برای طی مسیر بیشتر میشود.
ما هم اگر مقصدمان را بشناسیم و بدانیم که داریم برمی گردیم به همان مبدأ، هر چه نزدیکتر بشویم علاقه مندیمان بیشتر میشود. انسان باید در این راه از کسانی که راه را میشناسند، بپرسد تا راه را پیدا کند، البتّه ایمان در انسانها مطابق استعداد و شعورشان درجات مختلفی دارد و اگر به تدریج توجه کنند، متوجه میشود که ایمان و مسایل دیگر در فطرتش هست، خیلی چیزها در فطرتش وجود دارد که خودش باید گرد و خاک روی آن را پاک کند. در قرآن میفرماید – البته در ادیان مسیحیت و یهود هم به عبارات دیگری همین مطلب وجود دارد- وقتی خداوند انسان را خلق کرد، از او پرسید: «ألَست بِرَبّکُم قالُوا بَلی» ۴ از تمام سلولهای بدنش، پرسید که آیا من خدای شما نیستم؟ همه گفتند: بله، «قالُوا بلی». برخی میپرسند که چه کسی آنجا بود که این ندا را شنید؟ اگر خوب دقت کنید، خودتان آنجا بودید! از همهٔ ما همین سؤال را کردند، همهٔ ما این جواب را دادیم. حال این جواب دادن به این نحو بود که خداوند وقتی اوامری صادر میفرماید، اطاعت کردن آن اوامر مثل اطاعت خداست. خداوند اوامری صادر کرده، برای اینکه بشر زنده بماند. آن قواعد بهداشتی که خداوند مقرر کرده، اگر رعایت کنیم زندهایم و إلّا نه. این یعنی چه؟ این همان «قالوا بلی» است که در قرآن میفرماید. پس از اینکه به این عالم آمدیم خداوند از ما بازخواست میکند. میفرماید: «ألَم أعهَد إلَیکُم یا بَنی آدَمَ أن لاتَعبُدوا الشَّیطانَ إنَّهُ لَکُم عَدُوٌ مُبین» ۵ «ای بنی آدم آیا من با شما در همان روز «قالُوا بَلی» عهد نکردم که فریب شیطان – که دوست شما نیست – را نخورید؟ ولی ما فراموش کردیم. به قول باباطاهر که میگوید:
مو از قالو بلی تشویش دارُم گُنَه از برگ و بارون بیش دارم
آنجا یک عهدی کردیم، وقتی آمدیم به این دنیا، فراموش کردیم. مگر اینکه به ما یادآوری کنند – مانند اینکه مثلاً ما مدتی در اسپانیا باشیم و زبان آنجا را یاد بگیریم، بعد از آنکه به ایران آمدیم، مدتی که گذشت آن زبان یادمان میرود و باید به یادمان بیاورند – ما این عهدی که در آنجا کردیم فراموش کردیم به همین دلیل هم خدا به صورت بازخواست و سؤال میفرماید: «ألَم أعهِد إلَیکُم یا بَنی آدم» آیا ما با تو عهد نکردیم؟ یادآوری میکند که معلوم میشود فراموش کردهایم. لذا برای یادآوری آن موضوع و عهد و پیمانی که فراموش کردهایم مقرر فرموده است که مجدداً عهد و پیمان ببندیم، در واقع این عهدی که میبندیم، جلوهٔ آن عهدی است که خداوند در روز الست، که میگویند: «ألَستَ بِرَبِّکُم» با ما بسته است که ما باید آن را رعایت کنیم که این یادآوری ایمانی را عرفا اصطلاحاً بیعت میگویند.
محل ایمان در قلب است. امروزه، میگویند ما دارای خودآگاه و ناخودآگاه هستیم. البته بعضیها تقسیم بندی دیگری کردهاند و میگویند: خودآگاه، نیمه آگاه و ناخودآگاه. ایمان در خودآگاه که ظاهر است، نیست، در بعضیها در نیمه اگاه است و در بعضیها در ناخودآگاه. یعنی بر تمام وجود انسان بدون اینکه تصور کنند مسلط است، مثالی که در مورد خودآگاه وجود دارد این است که وقتی ما میگوییم «لا حَولَ وَ لا قُوَةَ إلّا بِاللهِ العَلىِ العَظِیم»، این امر در خودآگاه ماست، ولی این موضوع، ایمان نیست. ایمان وقتی است که در دل ما اثر کند یعنی ابتدا ما باید اسلام بیاوریم تا ایمان که مرحلهٔ بعد از قبول ظاهری اسلام است در قلب ما وارد شود. حالا إن شاءالله خود خداوند دست ما را بگیرد و در مرحلهٔ ایمان وارد کند. إن شاء الله.
۱- پند صالح، حضرت حاج شیخ محمدحسن صالحعلیشاه، چ ۶، تهران، ۱۳۷۱، صص ۲۳ ۲۲
۲- شب جمعه، تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۷ه ش.
۳- «نگریستنت به آسمان را میبینم. تو را به سوی قبلهای که میپسندی برمیگردانیم.»، سوره بقره، آیه ۱۴۴
۴- «آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری»، سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
۵- «ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید زیرا دشمن آشکار شماست؟»، سوره یس، آیه ۶۰.