دکتر محمدعلی سلطانی
مولانا کاشفی در طرح ادیبانهی ابیات این بند آورده است:
بعد از شهادت امام حسین و اولاد وی، عمر سعد دستور داد تا سرهای کشتگان بر سرنیزه کردند و تنهای ایشان در خاک میدان افتاده، بگذاشتند و حکم کرد تا حرم حسین و پردگیان سُرادق طهارت و عفت به میدان حرب رسیدند و آن تنهای بیسر را دیدند، بیاختیار ناله برداشتند و لوای افغان به جانب قبه خضرا برافراشتند. زینب که خواهر حسین و دختر فاطمه زهرا بود، فریاد برکشید که:
«یا محمداه: ای جد بزرگوار و ای سید نامدار، هذا حسینک بالعراء: این حسین توست که در این صحرا سرش بریدهاند و پردهی حرمتش به دست وقاحت دریده، مُرمّل بالدماء: این نور دیدهی توست که بدن مبارکش که در کنار تو پرورش یافته است، در خاک و خون افتاده. مقطّع الاعضاء: این ریحانهی باغ نبوت است که اعضای او را پاره پاره ساختهاند.»
راوی میگوید که از گفتار زینب همهی لشکریان میگریستند و سرشک خونین از دیده میباریدند!
ای عزیز، دشمنان را بر حال شهدا و رنج آل عبا گریه میآید. اگر دوستان و محبان در ماتم و مصیبت ایشان بگریند، هیچ عجیب و غریب نیست!
لایق بوَد در این دهه از ما گریستن بر عترت نبی معلّی گریستن
ای دوستان، نهان مکشید آه سوزناک کامد زمانِ نعره و پیدا گریستن
پیران باوقار و جوانان جمع را لازم بوَد بر آن شه بُرنا گریستن
عین صفاست مقنعهداران عهد را در ماتم خدیجهی کبری گریستن
محض وفاست زُهرهجبینان عصر را بر فوتِ نور دیدهی زهرا گریستن
حوران ز بهر فاطمه آغاز کردهاند بر غرفههای جنت مأوا گریستن
مادر نبود و جد و پدر روز ماتمش باید به جای این همه، ما را گریستن
بیناله و خروش مباشید یک نفس قانع چرا شوید به تنها گریستن؟
(کاشفی، ۵۳ ـ ۵۲)
در دو بیت نخستین مجدداً واژهی «صید» (عطف به صید حرم) و واژهی «نخل» را آورده است. (رک به شرح نخل) در بند چهارم. سخن مولانا کاشفی در طرح ابیات این بند از ترکیببند مولانا محتشم کاشانی شورانگیز است که صحنهی مکالمهی سرور شهیدان را با شمر باز گوید که:
«…ای شمر، میدانی که امروز چه روز است؟»
گفت: «میدانم روز جمعه است و روز عاشورا.»
گفت: «میشناسی که این ساعت چه ساعت است؟»
گفت: «آری، وقت خطبه خواندن و نماز جمعه گزاردن است.»
گفت: «درین ساعت خطیبان امت جدم بر بالای منبرها خطبه میخوانند و نعت جد بزرگوارم میگویند و تو با من این میکنی ای شمر؟ حضرت رسولالله «صلی الله علیه وآله» روی بر سینهی من نهاده و تو بر آنجا نشستهای و بوسه بر حلق من میداده و تو تیغ بر آن مینهی و من مینگرم روح زکریای پیغمبر علیهالسلام را بر دست راست خود و روح یحیی معصوم را بر دست چپ خویش مشاهده میکنم. ای شمر، از سینهی من برخیز که وقت نماز است تا من رو به قبله آرم و نشسته نماز درپیوندم و چون مرا از پدر میراث است که در نماز زخم خوریم، آن زمان که در نماز باشم، هر چه خواهی بکن.
شمر از سینهی آن سید برخاست و آن جناب آن مقدار که طاقت داشت، روی به قبله آورده و چون به نماز مشغول شد و به سجده رفت، شمر صبر نکرد که آن امام مظلوم نماز را تمام کند و هم در سجده، آن حضرت را شربت شهادت چشانید. انا لله و انا الیه راجعون.
و در این حال غلغله در صوامع ملکوت افتاد، ولوله از اهل حظایر جبروت برآمد. آفتاب عالمافروز از تاب باز ایستاد و ماه جهانآرای در چاه محاق افتاد. زُهره برای دل زهرا دست از طرب بازداشت. کیوان بر بالای هفت ایوان، اتفاق مصیبتزدگان را لوای تعزیت برافراشت. فرشتگان در جوف هوا ناله برداشتند. جنیان از نواحی کربلا به گریه درآمدند. آسمان دامن از خون پر گردانید. زمین از غضب الهی بر خویش بلرزید و مرغان هوا از آشیانها متفرق شده، نعرهی غُرابالبین برکشیدند. ماهیان دریا از آب بیرون آمده، بر خاک خواری میتپیدند. دریاها موج حسرت به اوج فلک رسانیدند. کوهها به صدای دردآمیز و نوای محنتانگیز بنالیدند، آواز گریه از جوانب و اطراف برخاست. کسی نمیدانست که آن فغان کیست و آن تعزیت چیست!
اندرین غم نه همین ارض و سما بگریستند کاهل عالم از ثریا تا ثری بگریستند
آفتاب و ماه و عرش و کرسی و لوح و قلم در غم شاه شهیدِ کربلا بگریستند
در هوای آن لب محروم از آب فرات ماهیان در آب و مرغان در هوا بگریستند
اولیا گشتند بهر مرتضی زاریکنان انبیا بر اتفاق مصطفی بگریستند
در قصور جنت الفردوس حوران سر به سر از برای خاطر خیرالنساء بگریستند
(کاشفی، ۳۵۲)
بند نهم و دهم؛ سخنان حضرت زینب(ع) است. اساس و هستهی اصلی طرح ادیبانهی کاشفی و تصویر شاعرانه محتشم از جهات مختلف با محوریت زینب کبراست؛ زیرا اقدام و حضور زینب کبری و امکلثوم در کربلا، صحنهی بروز دانش و سخنوری و اعتماد به نفس زنان جهان آن روز و امروز بود. خطاب به جدش رسول خدا(ص) و تغییراتی است که در طبیعت در روز عاشورا حادث شده است. آنچه در طرح ادیبانهی مولانا کاشفی، حادثه عاشورا را به سیر تطور ادیان الهی پیوند میدهد، سخن حضرت سالار شهیدان با شمر و بیان حضور ارواح انبیایی همچون زکریا(ع) و یحیی(ع) است و دیگر تغییراتی است که در طبیعت ایجاد شده و این طرح رازآلود ما را به داستان مرگ سیاوش و آنچه دربارهی تحولات آسمانی و زمینی گفته آمده است، پیوند میدهد.
شبیه به این مطلب را سورآبادی در تفسیرش دربارهی نخستین شهید مظلوم بشریت یعنی هابیل آورده است:
چون هابیل به دست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدید آمد و میوهها بعضی ترش گشت و طعمها بگردید و روی زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «امروز در زمین حادثهای پدید آمده است، ندانم تا چه بوده!» بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید و این چند کلمت به زبان سُریانی بگفت و بعضی فرزندان وی نقل با عربیت کردند:
تغیّرت البلاد و من علیها و وجه الارض مغبرٌ قبیحُ
تغّیر کل ذی طعم و لون و قلَّ بشاشه الوجه الصبیح
و ما لی لا اجود بسکب دمع و هابیل تضمنه الضریح
… لقتل ابن النبی بغیر جرم فقلبی عنـد صَلَه جریح
و پس از آن آدم روزگاری دراز بگریست و اندوهگن میبود. (تفسیر سورآبادی، ص۹۹)
مولانا محتشم در تصویر شاعرانهی خود جملهی کاشفی را که «ماهیان دریا از آب بیرون آمده، بر خاک خواری میتپیدند…» گرفته و پس از تکرار و تشبیه امامحسین(ع) به «نخل» که در بند چهارم شرح وجهشبه آن گفته شد، در اینجا امام حسین(ع) را به ماهی تشبیه کرده و میگوید:
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
که بدیهی است زخمهای تن امام را با واژهی «ستاره» به ایهام از «فلس» ماهی منظور داشته است، که با عیسی در آسمان نوعی مراعات نظیر دارد؛ اما «ماهی» واژهی کلیدی است که ما را به آنچه در طرح مولانا کاشفی آمده است، پیوند میدهد و حادثهی کربلا را همانند کشتی بر دریایی که به تمام دریاهای آزاد راه دارد، صورتی جهانی میبخشد و با تمام ادیان الهی و اساطیر ایرانی مرتبط میسازد.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات