Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” مجلس صبح چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ خانم ها (خواب و رویا، روح و جسم، محدود بودن حواس، ادراک خداوند)

Dr Nour Ali Tabandeh Majzob Alishah1386

بسم الله الرحمن الرحیم

رؤیا و خواب دیدن، از این حیث مورد دقت قرار گرفته که ما در خواب می‌بینیم خودمان در حال انجام کاری هستیم و در بیداری هم بعضی خواب‌ها تا مدت‌ها در یاد ما می‌ماند. یعنی‌‌ همان طوری که شما به یاد می‌آورید که سه روز پیش کجا رفتید، آن خواب را هم در یاد دارید. از طرفی آن احساس هویت که الآن دارید، یعنی الآن می‌دانید که من خودم هستم و این «هوهو» به قول فلاسفه نیست، من خودم هستم، همین احساس را هم در خواب دارید، البته گاهی استثنا هم عارض بر خواب می‌شود، ولی معمولا اینطور نیست، یعنی خواب، متعلق به من و جزئی از زندگی من است؛ از طرفی در خواب می‌بینیم به مکان‌هایی رفته‌ایم که اصلا وجود خارجی ندارد، پس ما کجا بودیم؟ ظاهرا در رختخواب بودیم، اگر کمی دقت کنیم، متوجه می‌شوید که با این بدن به آنجا نرفته‌ایم، بلکه با چیز دیگری رفته‌ایم یا مثلاً کسی که در خواب برای برنزه شدن به دریا می‌رود تا پوستش برنزه شود، وقتی بیدار می شود از آن برنزه شدن هیچ اثری نیست. آن برنزه شدن کجا رفت؟ حال ممکن است به یک دوئیتی برسد؛ یعنی «من» در خواب من، غیر از این من است؟ در صورتی که این‌‌ همان من است و فقط یک من وجود دارد، حال این وحدت چیست؟ و آن دوئیت چیست؟ بعضی می‌گویند آن بدن فرضی، بدن هورقلیا بوده، ولى وجه مشترک این دو بدن یک روح است؛ یعنی ان روحی که به قولی می‌گوید: ما یکی روحیم، اندر دو بدن. کارهای خوبی که درخواب با آن بدن فرضی کردیم و کارهای بد که درخواب انجام دادیم، هیچ کدام دراین بدن اثر ندارد؛ مثلاً خواب دیده‌ایم با کسی دعوا کرده‌ایم، دست ما درد گرفته، وقتی بیدار می‌شویم، هیچ اثری نیست؛ یا خواب دیده‌ایم که از عده‌ای زیادی از مستمندان دستگیری کرده‌ایم، بیدار می‌شویم هیچ خبری نیست، پس آن اثر مربوط به روح است؛ یا اسم آن را هر چه می‌خواهید بگذارید مربوط به یک موجودیتی است که غیر از این بدن و وضعیت فعلی ماست. البته بعضی‌ها معتقد هستند و اصرار هم دارند بر اینکه نه خیر، جداگانه از این بدن نیست. همین بدن ترشحاتی می‌کند و یک احساساتی مثل خشم و غضب و مهر و… در اثر آن ایجاد می‌شود. ما می‌گوییم موجود جداگانه‌ای است، به هر جهت یک چیزی است غیر از این بدن، آن موجود چیست؟

آنهایی که معتقد به روح جداگانه ای نیستند، می‌گویند آن مجموعهٔ ترشحاتی است که بدن انجام می‌دهد و ما می‌گوییم اگر این طوری بود، بایستی هر حالتی که می‌خواهیم، بتوانیم در بدن ایجاد کنیم؛ یعنی اگر بخواهیم کسی با همه مهربان باشد، بتوانیم آن حالت را ایجاد کنیم یا بخواهیم با همه غضبناک باشد، دوایی به او بدهیم تا بتوانیم آن را ایجاد کنیم. آن‌ها می‌گویند خیلی‌ها می‌توانند کارهایی انجام دهند که آدمهای عاقل را دیوانه کنند و بعضی از دیوانه‌ها را خوب کنند، ولی همهٔ کار‌ها را نمی‌توانند انجام دهند، اگر می‌توانستند، این همه بیمارستانهای روانی برای چیست؟ در کشورهای فقیر و به اصطلاح جهان سوم تا کشورهای مهم، بیمارستانهای روانی فراوان است و همه هم پر است. آن‌ها می‌گویند روز بشر به آنجا می‌رسد که بتواند همه را درمان کند. ما می‌گوییم خیلی خوب، ان روز که مباحثات را ازنو شروع می‌کنیم، ولی امروز که ما نمی‌بینیم بشر نمی‌تواند از راه بدن روحیه را ایجاد کند پس روحیه یک چیز جداگانه‌ای است.

این نظر ما‌‌ همان نظر به اصطلاح روحیون است که به روح معتقد هستند و شروع به خلقت را هم حل کرده‌اند، می‌گویند خداوند فرموده است: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»، وقتی که او را درست کردم و آماده کردم و این جسم لیاقت پیدا کرد، از روح خود در او دمیدم، آن وقت سجده کنید، از روح خود دمیدم، خداوند نگفت همهٔ روح خود را در او دمیدم، بلکه می‌فرماید از روح خود در او دمیدم. این است که انسا بعضی از قدرت‌های الهی را به دست آورد. چون از روح خدا در او دمیده شده است. مادیون هنوز مسألهٔ اول خلقت بشر را کشف نکرده‌اند، نظریات مختلف در این مورد وجود دارد؛ بعضی می‌گویند از سیاره‌ای آمد، بعضی نظرات دیگری دارند. به هر جهت کشف نکرده‌اند.

 اما یک سؤال دیگر در این زمینه این است که می‌گویند: این روح از خداوند جدا شده است، پس آیا این روح خداوند است؟ نه، مثل نفخه‌ای است. نفخت یعنی فوت کرد. این طور مجسم کردند که خداوند در بشر فوت کرد و از روح خود در او دمید، از خود او که چیزی کم نمی‌شود، آیا ما وقتی نفسی می‌کشیم یا فوت می‌کنیم، از بدن ما چیزی کم می‌شود؟ نه، حالا خداوند هم به طریق اولی نه چیزی از او کم می‌شود، و نه چیزی به او زیاد می‌شود. خداوند بدن را مثل یک ماشین سواری در اختیار روح گذاشته که بر او سوار شود و هر وقت هم که خواست آن را پس می‌گیرد. اگر ما دقت کرده باشیم، هر احساسی و هر فکری را نمی‌توانیم درک و فهم کنیم، مگر در دو بعد مکان و زمان، مثلاً اگر با کسی مهربان هستید، مهربانی حالتی است که به چیزی تعلق می‌گیرد؛ مثلاً کسی که مهربان باشد به دنیا، به اشیاء، این مهربانی به یک جسمی و به یک مکانی تعلق می‌گیرد یا به زمان تعلق می‌گیرد، هیچ چیز را خارج از زمان و مکان ما نمی‌توانیم بفهمیم چرا که قابلیت درک نداریم.

ما به قول قدما، پنج حسی به نام حواس خمسه داریم، آنچه با این پنج حسس درک می‌شود، ما می‌توانیم درک کنیم و استدلال کنیم، ولی خیلی چیزهاست که ما نمی‌توانیم درک کنیم. پرندگان از کجا می‌فه‌مند که طوفان خواهد شد؟ حالا تازه هوا‌شناسی مقداری پیشرفت کرده و تا حدی حدس می‌زنند، اما گاهی اشتباه می‌شود، اما پرندگان نه؛ پرندگان از کجا می‌دانند که طوفان کی می‌شود؟ یا در شب سگ چه می‌بیند که پارس می‌کند؟ لابد یک حس خاصی دارد که ما نداریم، چیزهایی را می‌تواند ببیند که ما نمی‌توانیم، هر حیوانی و هر جانداری در محدودهٔ این حواسی که خدا به او داده – به قول امروزی‌ها شش حس دارد – می‌تواند درک کند. فرقی ندارد که بگویید پنج حس یا صد حس، بلکه مهم این است که تنها در محدودهٔ این حواس می‌توانید فکر کنید و مطالب را درک کنید در مورد حیوانات هم این طور است و آن‌ها هم فقط در محدودهٔ حواس می‌توانند درک کنند یا مثلاً در هندسه می‌گویند دو خط موازی در بی‌‌‌نهایت به هم می‌رسند، شما هر نقطه‌ای را بگویید بی‌‌‌نهایت است، باز بی‌‌‌نهایت نیست چون بی‌‌‌نهایت در ظرف زمان و مکان نمی‌گنجد، ما نمی‌توانیم آن را درک کنیم و چون خداوند هم محدود به زمان و مکان نیست از درک او عاجز هستیم او نه مکان دارد نه زمان و به طور طبیعی وقتی شما به بچهٔ کوچکی که هنوز دارد حواس او رشد پیدا می‌کند بگویید خدا، می‌گوید: از کجا آمده؟ و چه زمانی آفریده شده است؟ بدون اینکه خود اوبفهمد و استدلال کند، زمان و مکان را حس می‌کند، بدون زمان و مکان هیچ چیزی را نمی‌تواند بفهمد. یک جهت این هم که گفته‌اند د در مورد ذات خداوند خیلی فکر نکنید و حرف نزنید، برای این است که فایده ندارد و گیج می‌شویم و اگر خیلی هم دقیق در این مورد فکر کنیم، دیوانه می‌شویم و به نتایج بی‌ربطی خواهیم رسید. به هر جهت خدا دارای، این خصوصیات وجود است و ما جرقه‌ای از روح خدا هستیم، البته این مسایل بیشتر حس کردنی است نه بحث کردنی، برای اینکه همانطور که به زمان و مکان در نمی‌آید، به حرف و لغت و کلام هم در نمی‌آید.


۱-    صبح چهارشنبه تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۸۶ هـ. ش. 
۲-     «… چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او به سجده بیفتید» حجر ۲۹