دلایل بقاء روح و تجرّد نفس و عالم آخرت (۷) ۱، ایمان (قسمت دوّم)، بیعت: تعهد در مقابل خداوند ۲
بسم الله الرحمن الرحیم
«برادران من، ایمان که علاقهٔ روح است به مبدأ، و فکر آغاز و انجام، و آن ناموس بزرگ الهی و امانت خدایی است، باید نگاه دار و قدردان بود و از آلایشها پاک داشت: باید همّت نماییم که نام فقر و ایمان که بر ما گذاشته شده، به آن موصوف باشیم و به نیکی معرّفی شویم که بر ما صدق کند. باید بکوشیم که عهد ازلی را که در صفحه فطرت جان ثبت شده و عقل گواهی میدهد و به فریب نفس در دنیا در طاق فراموشی افتاده، بعد از تازه کردن به توسط عهد و پیمان تکلیفی، پاسدار باشیم و به توفیق خدا غفلت ننماییم و به شرط بیعت رفتار، و آن را پیشرو در هر کار قرار دهیم و هماره خلاصهٔ دستورات را که در این سه عبارت درج است: «با خداوند به بندگی»، «با عموم به شفقت و خیرخواهی»، «با برادران دینی به خدمت و کوچکی» در خاطر داشته، عمل را مطابق آن سازیم و با آن بسنجیم و به پندار و گفتار و رفتار نیک، فریادیاری خواستن و دعوتِ مَن أَنصاری ِالی اللهِ ۳ بزرگان را اجابت کنیم و بکوشیم که به مقصد برسیم و کردار گذشتگان را سرمشق خود ساخته و یأس که در حکم کفراست به خود راه نداده، با عزم اراده، قدم زنیم».
در اینجا ذکر شده است که ایمان، توجهِ روح است به مبدأ خودش، بعد از آنکه روح متوجّه تجرّد و استقلالش از بدن شد، به خودش فکر میکند. در این صورت دنبال این است که گذشتهاش چه بوده؟ آیندهاش چیست؟ به گذشته خواه ناخواه توجه میکند، یعنی توجه میکند که به یک مبدأیی بستگی دارد. از یک مبدأیی آمده و استقلالی و مبدأیی دارد، به آن مبدأ توجه میکند و اعلام دلبستگی میکند. این دلبستگی که ایمان باشد، محلش در دل است. قرآن هم بین اسلام و ایمان تفکیکی قایل شده – نه تفکیکی که به معنای جدایی مطلق باشد – چنان که وقتی پیامبرﷺ حکومت تشکیل دادند، عدّهٔ زیادی تابع این حکومت شدند و مسلمان شدند، لذا خداوند در قرآن خطاب به پیغمبر میفرماید: اعراب، پیش تو میآیند و بر تو منّت میگذارند که ما ایمان آوردیم. به اعراب بگو (چون خطاب قرآن دایمی است و برای همهٔ بشریت است، منظور از اعراب همهٔ مردم هستند) شما ایمان نیاوردید، شما تسلیم شدید، اسلام آوردید، (البتّه همین منّت گذاشتن علامتِ این است که ایمان در وجودشان نیست) و ایمان در قلب شما داخل نشده، و نه تنها شما برای اینکه تسلیم شدید منّتی بر من ندارید، بلکه اسلام بر شما منّت دارد، که شمارا هدایت کرد. یعنی اول از این راهرو که عبارت از اسلام آوردن است، تسلیم اسلام بشوید، به شرط اینکه اسلامتان خالص باشد به ایمان راهنمایی میشوید. «إِن کُنْتَ مخلِصین» (یک چنین عبارتی دارد) میفرماید چون دل محل ایمان است، ما اگر بخواهیم این موضوع را با اصطلاحاتی که امروز میگویند تطبیق دهیم، اسلام به منزلهٔ خوداگاهی و شعور است. مثلاً در زندگی ظاهری یک نفری به شما سلام میکند، جوابش را هم میدهید، ولی بعید نیست که او در خاطرش منتظر فرصتی است که به شما لطمهای بزند. اما ظاهرش این است که به شما سلام کرده، یعنی اظهار محبتی کرده است و چون حکم به ظاهر میشود، اگر یکی به شما سلام کرد باید جوابش را بدهید، ولو بدانید که این آدم خوبی نیست و تفاوت اسلام با ایمان هم، به همین نحو است و چون ایمان خیلی کم است و درجات مختلف دارد، خداوند اساس جامعهٔ اسلامی را بر اسلام قرارداده نه ایمان، حالا به این مناسبت و به طریق اولی کسانی که در عالَم فقر وارد شدند، هیچ کس حق رد آنها را ندارد. فقط آن کسی که از آنان بیعت گرفته، یعنی فقط قطب وقت میتواند آنان را رد کند، حتّی مشایخ هم نمیتوانند. بنابراین آقایان فقرا و آقایان مشایخ و خود من هم کسی که دستش را برای مصافحه جلو میآورد اگر بدانیم که فقیر است، باید با او مصافحه کنیم. مگر اینکه تردید داشته باشیم که او فقیر باشد. شما میتوانید به یک نفری که به او ارادت دارید، جلو بروید و تقاضای مصافحه کنید، ولی به کسی که چندان ارادتی به اوندارید و یا خدایی نکرده در ذهنتان یک غل و غشی نسبت به او وجود دارد جلو نروید که مصافحه کنید، اما همان شخص اگر آمد و دست دراز کرد که مصافحه کند نباید دست او را رد کنید. البته خطا از همه جایز است، بشر جایز الخطاست. بعضیها ممکن است توجه نکنند و از شدت احساسات خلاف این دستور را رفتار کنند.
به همین دلیل برای اینکه زندگی جامعهٔ بشری به نظم و آرامش برگردد، اسلام و به اصطلاح حکومت اسلامی، حکم را بر ظاهر قرار داده، حتی اگر تذکرةالاولیاء را خوانده باشید دقیقاً در خیلی جاها میبینید که رویهٔ بزرگان عرفا این بود که میگویند اگر ظاهر یک عمل مؤمنی به نظر شما صحیح نرسید، بنابر بعضی اخبار باید هفتاد تفسیر برایش پیدا کنید که من اشتباه میکنم و این عمل اشکال ندارد، برای اینکه ذهنتان زیاد آلوده به خطاها نشود؛ یا حمل عمل مؤمن بر صحت و امثال اینها. این در مرحلهٔ اسلام است، در مرحلهٔ ظاهر است.
مرحلهٔ ایمان انفرادی است، به این معنی که مرحلهٔ اسلام و تسلیم، جمعی است، چون بشر تنها زندگی نمیکند و با جامعه زندگی میکند. آن قواعد شرعی که فرمودند آن قواعد اجتماعی است. قواعد طریقتی در واقع قواعد ایمانی است؛ یعنی وقتی شما نماز میخوانید، نماز را فقط شما میخوانید، با خدا حرف میزنید، به آن درجهٔ اعلایش اگر باشد. حتی در نماز جماعت هم اگر توجه کرده باشید مثلاً در خیلی اوقات یک آب باریکهای را به منبع بزرگی اتصال میدهد. نماز جماعت هم یک راه باریکی است که اعمال جامعه و اعمال ظاهری را به اعمال باطنی اتصال میدهند. یعنی به صورت ظاهر همه با هم نماز میخوانید، میگویید: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین» ۳، ولی در همان نماز اگر نماز جماعت باشد یک نفر باید هدایت کند جمع را و مأمومین همه در دل خودشان اقتدا میکنند، مأمومین در نماز جماعت حواسشان به جای دیگر نیست. مثل اینکه نماز فُرادی میخوانند، نماز میخوانند، ولی در جمع میخوانند. ایمان هم باید اظهار بشود.
اخباری این مضمون است که وقتی خداوند آدم را خلق کرد، فرشتگان آمدند در رگ و پی این موجود گردش کردند. شیطان هم در آن تاریخ جزو فرشتگان بود و آمد گردش کرد. به یک دریچه یا دری رسید که قفل بود. عرض کرد: خدایا اینجا قفل است، اگر میشود کلیدش را بدهید تا من داخل شوم. فرمودند که اینجا جای تو نیست، اینجا فقط جای من است. اینجا دل است، جای ایمان است و جای من است. بشر در آن عوالمی که قبل از این جهان زندگی میکرد و شیطان کاری به او نداشت، در آن تاریخ خداوند به انسان فرمود: «اَلَستُ بِرَبُّکُم» ۴، آیا من خدای شما نیستم؟ فهمیدید؟ همه گفتند بلی. یعنی در آن مقامی که شیطان نبود، گفت: بله، بعد که آمد اینجا شیطان ظاهر شد؛ کمااینکه خلقت آدم هم در اول وقتی در بهشت بود، شیطان نبود، بعد شیطان را اجازه داده وسوسه کند، در اینجا وسوسهٔ شیطان موجب شد که آن عهد فراموش شود. آن جوابی که به خداوند داده، فراموش بشود که خداوند میپرسد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین» ۵ آیا من عهد نکردم با شما؟ – که شیطان را به محلی که قفل شده راه ندهید – ولی شیطان انسان را وسوسه کرد. برای یادآوری آن جوابی که به خدا دادیم که بله تو پروردگار ما هستی، فرمود: بیعت کنید. برای اینکه در آن عوالم، تعهد معنی ندارد، یعنی هر چه خداوند اراده کند انجام میشود. به این دنیا که آمد یعنی روح با جسم آمیخته شد، خاصیت جسم این است که وسوسه در آن اثر میکند، بنابراین در اینجا برای اینکه جواب آن را بدهیم باید بیعت کنیم، باید از نو بگوییم بله! بیعت همین معناست یعنی یادآوری عهدی که با خدا بستهایم. در این بیعت اول شرطش که دیدیم، رعایت احکام اسلامی، یعنی احکام شرع است. رعایت احکام شرع یعنی اینکه درست است که این بیعت برای پاکی روح توست و برای اینکه روح با مبدأ دراتصال باشد، ولی هنوز در عالم ماده هستی و اسیر مادهای و چون اسیر ماده هستی یک تعهدت این است که تا در اینجا هستی، قوانین ماده را رعایت کنی. قوانین ماده یعنی قوانین ظاهر، یعنی قوانین غیرروحی که شامل قوانین اجتماعی میشود؛ قوانین اجتماعی را باید رعایت کنید. آن وقت در اینجا میفرمایند که انسان سه نوع رابطه دارد، یک رابطهاش – البته این رابطه را به این عبارت نفرمودند، ولی به این مضمون بیان شده – یک رابطه با خدا دارد. رابطهٔ با خدایش عبارت از این است که جواب آن «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ» ۶ را بگوید، یعنی بیعت کند. بیعت یعنی در مقابل خداوند تعهد میکند. خداوند به تو انسان یک وجود مستقلی داد، باید اعلام اطاعت کنی به آن کسی که این وجود را به تو داده و بعد رعایت آن احکام بیعت را مرتباً انجام بدهی، با عموم مردم به مهربانی و شفقت رفتار کنیم، با همهٔ مردم در درون خودمان مهربانی دانشته باشیم. مهربانی هم این نیست که فقط به صورت ظاهر باشد.
در داستانها نوشتهاند که حجاج بن یوسف که حاکم بود –از ستمکاران بینظیر جهان- یکی از عُبّاد یا کسان گوشه گیر را آورد و احضار کرد، چون آن وقتها به حاکم یک جنبهٔ معنوی میدادند، این است که وقتی احضار میکردند، غالباً اطاعت میکردند. وقتی آمد، حجاج گفت که مرا دعا کن. او گفت خدایا همین دم جان حجاج را بستان. حجاج تعجب کرد، گفت: این چه دعایی است؟ گفت برای تو این دعاست. من خیرخواه تو هستم، میگویم هر چه زودتر از دنیا بروی، گناهانت کمتر خواهد بود و بنابراین از روی خیرخواهی گفتم. به همین دلیل جنگ پیغمبر و یا بزرگان بعدی با دشمنان از روی دشمنی نبود. پیغمبر با قیصر روم قصد دشمنی نداشت، کما اینکه پادشاه حبشه تسلیم شد و پیغمبر هم خیلی محبت کرد.
خیرخواهی برای دشمن هم این است که دشمنیاش برداشته شود و جهلش هم از بین برود، یعنی عالِم و دانا بشود نسبت به مسایل. این است که فرمودند نسبت به همهٔ مردم با شفقت و خیرخواهی رفتار کند. البته بعضی از این بندگان که برادران دینی هستند و نزدیکتر هستند، با آنها برادرند، با خدمت بیشتر رفتار کنند. این از لحاظ قسمت اول وظیفه، از لحاظ قسمت دوم همین دستورالعملی که در ادبیات ایران مشهور است و حضرت زرتشست گویا اول بار فرموده است میفرماید که پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک. یعنی هر چیزی را که اول در فکرتان میآید که عمل کنید، باید پندارتان نیک باشد، اصلاً فکر بدی نکنید؛ بعد که به گفتارتان آمد گفتارتان هم نیک باشد. کردار و رفتارتان هم نیک باشد، مِلاک نیکی هم البتّه دستوراتی است که در جامعه وجود دارد. إن شاءالله خداوند مارا توفیق بدهد که به این طریق باشیم..
۱-پندصالح، چ ۶، تهران، ۱۳۷۱، صص۲۴- ۲۲.
۲-شب جمعه، تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۴ هـ ش.
۳- «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.» سوره فاتحه، آیه ۵.
۴- «… گفتند: آری…»، سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
۵- «ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید، زیرا دشمن آشکار شماست؟»، سوره یس، آیه ۶۰.
۶-همان.