سرویس حقوق مجذوبان نور – بخشهایی از دفاعیات نلسون ماندلا که حقوقدان و وکیل دادگستری بود در مبارازتش علیه نظام آپارتاید که نهایتاً به حبس ابد او انجامید: من در سراسر زندگیام خود را وقف مبارزهٔ مردم آفریقای جنوبی کردهام. من بر ضد حاکمیت سفیدپوست به نبرد برخاستهام، و علیه سلطهٔ سیاهپوست نیز، من همواره سودای یک جامعهٔ آزاد و دموکراتیک که در آن، همه در کنار همدیگر در هماهنگی به سر ببرند و از فرصتها و امکانات برابر برخوردار باشند، را در سر پروراندهام، کمال مط
سرویس حقوق مجذوبان نور
نِلسون ماندِلا (زاده ۲۶ تیر ۱۲۹۷ برابر با ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸ – درگذشته در ۱۴ آذر ۱۳۹۲ برابر با ۵ دسامبر ۲۰۱۳) نخستین رئیسجمهور آفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد. وی پیش از ریاستجمهوری از فعالان برجستهٔ مخالف آپارتاید در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود، ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد، مشهورترین چهرهٔ مبارزه علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی شد.
ماندلا که حقوقدان و وکیل دادگستری بود در مبارازتش علیه نظام آپارتاید با پیشبرد عملیات تخلف از قوانین غیرعادلانه نگاهی تازه به جایگاه حق و وجدان در برابر قانون در میان هموطنانش بخشید، به همین مناسبت در ادامه بخشهایی از دفاعیات نلسون ماندلا را در سالهای ۱۹۶۲ و ۱۹۶۴ که نهایتاً به حبس ابد محکوم شد را میآوریم:
من به عنوان وکیل دعاوی، درست در شروع حرفهٔ وکالت با مشکلاتی که بخاطر رنگ پوستم پیش پایم نهاده شد روبرو شدم… این کارشکنی بدان معنا بود که ازما بخواهند حرفهٔ قانونیمان را رها کنیم و از خدمت مشروع به هموطنانمان، که به خاطرش سالها آموزش دیده بودیم، چشم بیوشیم. هیچ وکیل بزرگواری به انجام چنین کاری تن در نخواهد داد بنابراین سالیچند بطور غیرقانونی در شهر، دفتری دایر کردیم و کارمان را ادامه دادیم. در تمامی طول آن مدت، خطرِ تحت پیگرد قرار گرفتن و تعطیل دفتر به طرز رعبانگیزی در بالای سرمان معلق بود و تهدیدمان میکرد. تأسیس دفتر وکالت بدون کسب مجوز، عملی بود خلاف قانون. ما بر این امر آگاہ بودیم، لكن آن قانون برخلاف خواست ما بر ما تحمیل شده بود و ناگزیر بودیم بین گردن نهادن به قانونِ تحمیلی و پیروی از وجدانمان یکی را برگزینیم.
من وظیفه و دِینی داشتم که میبایستی نهتنها نسبت به هموطنانم که نسبت به حرفهام، نسبت به اجرای قانون و نسبت به مجری داشتن عدالت درباره تمامی انسانها ادا میکردم و آن سر دادن فریاد اعتراضی علیه چنین تبعیضی بود – تبعیضی اساساً ناروا و مغایر با اصول کلی نگرش به عدالت که [این ناروایی و مغایرت] بخشی از سنتی است که در این کشور بطور قانونی آموزشی داده میشود.
من معتقد بودم که با برافراشتن عَلَم مخالفت بر ضد این بیعدالتی شأن حرفهٔ وکالت را، که میبایستی حرفهای شریف باشد، حفظ میکردم. نُه سال پیش «انجمن حقوقدانان ترانسوال» از دادگاه عالی درخواست کرد نام مرا از فهرست وکلای دعاوی حذف کند. دلیل این درخواست ایفای نقش در رشتهعملیاتی بود که توسط کنگرهٔ ملی آفریقا، به منظور «مخالفت با قوانین غیرعادلانه» آغاز شده بود. در طی آن عملیات، بیش از ۸۰۰۰ تَن از پیشروترین و فرزانهترین هموطنانم با تخلف عمدی از قوانین مقرر – قوانینی که در آن زمان غیرعادلانه و بازدارنده بودند و هنوز هم هستند – دستگیری و رفتن به زندان را بجان خریدند.
به اعتقاد «انجمن حقوقدانان» فعالیت من، در ارتباط با عملیات یادشده، با آن معیارهای رفتار که از دستاندرکاران حرفهٔ شریف ما انتظار میرود مطابق نیست، لكن دادگاه عالی تأیید کرد که در این مورد، حتی به عنوان یک وکیل دعاوی، حق چنان فعالیتی را دارا بودهام و هیچ چیز غیرشرافتمندانهای در رفتار وکیلی که با هموطنانش در تلاش برای کسب حقوق سیاسی تشریک مساعی میکند وجود ندارد، اگر چه فعالیتهایش به مفهوم نقض قوانین کشور باشد – در نتیجه دادگاه عالی درخواست «انجمن حقوقدانان» را مردود دانست.
با این حال، نبایستی انتظار داشت که به خاطر صدور چنان حکمی به سود من، موظف به قطع فعالیتهای سیاسیام باشم. شاید عالیجناب تعجب کنند به چه علت میباید پافشاری در رفتاری را ضروری بدانم که نه تنها مشکلاتی را که بدان اشاره شد فراهم آورده، بلکه سبب شده است به اتهام خیانتی بزرگ، اتهامی که سرانجام از آن تبرئه شدم، حدود چهار سال در برابر دادگاهها و قضات، وقت صرف کنم و بدون هیچ جرمی، صرفاً به علت تنفر حکومت از نظرها و فعالیتهایم در طول مدت «وضع فوقالعاده» در سال ۱۹۶۰ ماهها در زندان به سر برم.
عالیجناب، به اطلاع میرسانم که در این کشور زندگی هر آفریقایی اندیشمندی مدام او را به سمت کشاکشی میان پیروی از وجدانش از یک سو و پذیرش قانونی تحمیلی، از سوی دیگر، میکشاند. این کشاکش خاص مردم این کشور نیست. چنین کشاکشی در هر کشورى برای انسانهای باوجدان و کسانی که میاندیشند و عمیقانه احساس میکنند بوجود میآید. اخیراً ارل راسل این مبارز برجستهٔ بریتانیایی و شاید ارجمندترین فیلسوف دنیای غرب، به دلیل پیروی از وجدانش در تخلفی از قانون به نشانهٔ اعتراض به سیاست کاربرد تسلیحات هستهای که توسط حکومت کشورش دنبال میشد، محکوم گردید. علت محکومیت او دقیق نوع فعالیتهایی بود که من نیز امروزه به دلیل آنها در برابر شما ایستادهام. از نظر وی وظیفهاش نسبت به مردم و اعتقادش به مفهوم اخلاقی بر حق بودن هدفی که به خاطر آن به پا خاست، در مقامی برتر از احترام به قانون قرار داشت. او ناگزیر بود با قانون مخالفت کند و به پیامدهای آن تن در دهد.
من نیز ناگزیرم و بسیاری از آفریقاییها در این کشور نیز ناگزیرند. از دیدگاه ما قانون بگونهای که اینک عمل میکند؛ بدان گونه که در طول تاریخ پیش رفته است و بویژه قانون آن گونه که توسط دولت به اصطلاح ناسیونالیست طرح و تدوین میشود، قانونی است غیراخلاقی، غیرعادلانه و غیرقابل تحمل. و وجدانمان به ما حکم میکند نسبت به آن قانون اعتراض کنیم، با آن به مخالفت برخیزیم و بکوشیم آن را دگرگون سازیم.
ما به عنوان شهروندان آفریقای جنوبی از تعهدات خود در اجتناب از قانونشکنیها – جایی که چنان قانونشکنیهایی اجتنابپذیر باشد – و جلوگیری از برخورد میان مقامها و هموطنانمان – در صورتی که چنان برخوردی قابل جلوگیری باشد – همواره آگاه بودهایم. با این حال به راهی کشانده شدهایم که میباید به خاطر آنچه که درستی و بر حق بودنش را باور داریم صدایمان را بلند کنیم و در نیل به آن بکوشیم و آن را تجربه نمائیم و دگرگونیهایی که وجدان انسانیمان را خرسند سازد فراهم آوریم.
من حاضر به پس دادن تاوان هستم اگرچه میدانم وضع یک بومی آفریقایی جنوبی در زندانهای این کشور تا چه اندازه وخیم و رقتبار است. من در این زندانها بودهام و میدانم تبعیض در مورد بومیهای افریقای جنوبی، حتی در پشت دیوارهای زندان ، چه اندازه دردناک است و رفتار با زندانیهای آفریقایی، نسبت به سفیدپوستان زندانی، تا چه میزان موحشتر است. با این حال این ملاحظهها نه مرا در ادامهٔ راهی که برگزیدهام دچار تزلزل خواهد کرد و نه کسان دیگری را، که بامن همراهاند، از حرکت باز خواهد. زیرا به زعم آنان دستیابی به آزادی در سرزمینشان به منزلهٔ نیل به قله آمالشان است – قلهای که هیچ عاملی نمیتواند اشخاص با ایمان را از آن دور کند . نفرت از شرایط دهشتباری که هموطناتم در بیرون از زندان، در سراسر کشور، محکوم به تحمل آن هستند بسی شدیدتر از ترسی است که ممکن است من به علت شرایط وحشتناک در درون زندان بدان دچار بشوم.
من از تبعیضنژادی نفرت دارم و به نفرتم – به دلیل وجود این حقیقت که اکثریت عظیمی از انسانها نیز مانند من از آن متنفرند – پایبند میمانم. من از تلقین سیستماتیک «تعصب رنگ» به کودکان نفرت دارم و به نفرتم – به علت وجود این حقیقت که تودهٔ وسیعی از انسانها در داخل و خارج کشور، در ابراز این تنفر با من همراهند – پایبند میمانم. من از آن نخوت نژادی که حکم میکند نعم زندگی میباید به عنوان حق انحصاری اقلیتی محفوظ بماند و اکثریتی را تا سطح بندگانی پست و صرفاً سودرسان تنزل میدهد و آنان رادر همان سطح – بسان گلهای حیوان بدون رأی و اراده که محکومند جایی کار کنند و رفتاری داشته باشند که اقلیت حاکم فرمان میدهد و خوش میدارد – نگه میدارد نفرت دارم و به این نفرت – به سبب وجود این حقیقت که انبوه عظیمی از انسانها در درون و بیرون مرز یا من همرأیاند – پایبند میمانم.
در زدودن نفرت از وجود من هیچ کاری از عهدهٔ این دادگاه ساخته نیست. این نفرت، تنها ممکن است از طریق زدودن بیعدالتی و رفتار غیرانسانی – همان لکههای ننگی که من بر آن بودهام از زندگی سیاسی و اجتماعی این کشور بزدایم – زدوده بشود.
به علت جنایتی که به زعم دادگاه، محکوم به ارتکاب آن هستم، عالیجناب قادرند هر نوع کیفری را که مناسب تشخیص میدهند بر من تحمیل کنند، لكن مطمئن باشند پس از پایان دورهٔ محکومیت، بار دیگر با ندای وجدان به حرکت در خواهم آمد، همانگونه که همهٔ انسانهای با وجدان به حرکت درآیند، و به علت نفرتی که از اِعمال تبعیضنژادی علیه هموطنانم وجودم را فرا گرفته باز هم تا حد مقدور تلاش خواهم کرد بیعدالتیها را بزدایم و برای یک بار و همیشه آن را نابود کنم.
در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۶۴ و در پایان جلسهٔ محاکمه، ماندلا و هفت تن دیگر به نامهای: ” والتر سیاسو سولو “، گوان یکی ” ریموند مهلابا “، الیاس موتسوالدیه، آندروملانژنی احمد کاترادا ” و دنیس گولدبرگ ” محکوم شدند. ماندلا به جرم چهار فقره خرابکاری، مقصر شناخته شد و مانند هفت نفر دیگر به حبس ابد محکوم شد. وی در پایان این جلسه اینگونه دفاعیاتش را پایان داد:
من در سراسر زندگیام خود را وقف مبارزهٔ مردم آفریقای جنوبی کردهام. من بر ضد حاکمیت سفیدپوست به نبرد برخاستهام، و علیه سلطهٔ سیاهپوست نیز، من همواره سودای یک جامعهٔ آزاد و دموکراتیک که در آن، همه در کنار همدیگر در هماهنگی به سر ببرند و از فرصتها و امکانات برابر برخوردار باشند، را در سر پروراندهام، کمال مطلوبی این است که به امید نیل بدان زندهام: لکن در این راه اگر نیاز باشد، حاضرم بمیرم.