اختلاف معنای لغات واحد در اقوام گوناگون، عدالت و معنای آن، توکّل۱
بسم الله الرحمن الرحیم
در همه ی جوامع نماد و سمبل هایی وجود دارد که در جامعه ی دیگر، طور متفاوتی معنی می شود مثلاً فرنگی ها و فرنگی مآب ها مثلاً غربی ها دو انگشت خود را به نشانه « V » باز می کنند که در انگلیسی یا فرانسه به معنی « ویکتوری» ۲ یعنی پیروزی است، ولی ما در فارسی چنین چیزی نمی گوییم. فقط در روایات داریم که حضرت صادق در سفر مکّه در جواب شخصی که گفت: حاجی ها چقدر زیاد هستند، دست خود را به علامت « V » نشان داد که ببیند بین دو انگشت تعداد حاجی ها چقدر کم بودند. یا این علامت نشان دادن انگشت شست که در فارسی زشت می دانیم، ولی در فیلم ها دیده اید که کسی یک عمل افتخارآمیزی می کند و خیلی خوشحال است که پیروز شده، وقتی دیگران به او تبریک می گویند این علامت را به او نشان می دهند.
همچنین همه ی انسان ها لغات را بر حسب فکر و سلیقه ی خود تفسیر می کنند مثلاً درباره ی عدالت و عادل، به یاد دارم در دبستان که بودیم گفته می شد: انوشیروان عادل، حتی از پیغمبر هم روایتی است – گذشته از صحّت و سقم آن – که فرمود: من در زمان سلطنت سلطان عادلی به دنیا آمده ام، یعنی انوشیروان دادگر. البتّه مورخین امروز و مخصوصاً مورخین خارجی که احتمالاً این ادعای آنها خالی از غرض هم نیست، معتقدند که او عادل نبوده، چون او مزدک و پیروانش را به جلسه ای دعوت کرد و سپس برای صرف ناهار از آنها خواست که تک تک از اتاق خارج شوند و هر کدام که خارج می شدند، چند نفر مأمور که منتظر آنها بودند به آنها حمله کرده و به همین ترتیب همه ی آنها که شاید نزدیک به چند هزار نفر می شدند، به دستور انوشیروان کشته شدند. این مورخین می پرسند که او چطور عادل بوده که این جنایت را مرتکب شده و اگر او الآن زنده بود، باید همراه با جنایتکاران امروز دنیا که مثلاً با بمب های اتمی خود دو شهر بزرگ ژاپن را ویران کردند و چند صد هزار نفر را کشتند، محاکمه شود. البتّه اگر دادگاه او امروزه تشکیل شود، او خواهد گفت که صبر کنید تا آنهایی که چند صد هزار نفر را کشته اند اول محاکمه شوند و بعد از آنها من، چون آنها از عمل خود دفاع می کنند، ولی من فقط ده هزار نفر را کشته ام. البتّه افرادی که او آنها را کشت، مزدک و پیروانش بودند و با بقیه کاری نداشت – هر چند کاری با این نداریم که مزدکیان آدم های خوبی بودند یا نه، آن بحث دیگری است – در آن ایام اشخاصی چون بوذرجمهر که ما به او بزرگمهر حکیم می گوییم، این وقایع را توصیه و تأیید می کردند و با آن مخالفتی نداشتند و به انوشیروان نمی گفتند که اشتباه کردی، چون این اعمال مطابق با عدالتِ آن دوران بود و همه ی مردم نیز معتقد بودند که کسی که از دینِ شاه خارج شود، باید کشته شود و همه آن را عینِ عدالت می دانستند، پس در نظر مردم آن کار عدالت بود. خود ما هم اگر آن روز زنده بودیم شاید می گفتیم او به عدالت رفتار کرده است. اگر انوشیروان هم امروز زنده بود و آن دستگاه حکومتی را داشت و این کار را می کرد، می گفتیم ظلم کرده است. پس منظور لغت عدالت است که در ذهن بشر در هر جا معنی اش متفاوت است. عده ای می گویند. عدالت نیازی به معنا کردن ندارد و همه می دانند عدالت چیست، امّا در هر جا به صورت خاصی جلوه می کند، یک عمل را ممکن است در جایی عین عدالت بدانند و در جای دیگر این طور نباشد و البتّه همان معنای خاص هم همیشه اِعمال نمی شده است. چنانکه پیش از اسلام همیشه دخترها را زنده به گور نمی کردند، برای اینکه اگر این کار را می کردند، دیگر نسل آنها از بین می رفت. پس بعضی اوقات دختران را زنده به گور می کردند و در آن دوران هیچ کس نمی گفت که چرا این کار را می کنید؟ سپس خداوند به وسیله ی پیغمبرش گفت: این کار را نکنید واز آن تاریخ این کار خیلی زشت و شبیه آدم کشی شد.
داستان های کتاب مقدّس را در تورات و انجیل بخوانید، خیلی از آنها به همین شکل است؛ عدالت چیزی است که همه مدّعی آن هستند و همه خود را عادل می دانند. برای یک لغت واحد این همه اختلاف مصداق پیدا می شود، یکی کسی را عادل می داند و دیگری ظالم و ستمکار، پس لغاتی که بشر به کار می برد، دارای اختلاف معنی است. حالا ما می خواهیم صفات خدا رابا چنین لغاتی معنی کنیم، مثلاً می گوییم خدا قهّار است، ولی آیا این یعنی اینکه با قهر شمشیر می زند؟ قهار را این چنین تفسیرمی کنیم و این معنایی است که ما به لغت داده ایم، قهار این معنی را نمی دهد، یا آنکه خداوند می گوید جبّار است. ما و شما همه خیال می کنیم که چطور می شود که خدا جبّار باشد؟ همان خدایی که هم رحیم و غفور و ودود است جبّار و قهّار و منتقم و ذوانتقام هم باشد. این لغات را ما بنا بر فهم خود معنی می کنیم؛ ولی این معانی که ما می کنیم فقط برای دنیای خود ما خوب است، خدا را با این فهم و معنی از لغات نمی شود تعبیر و تفسیر کرد.
سؤال می کنند که اگر خداوند عادل است، پس این همه تفاوت در انسانها چیست؟ قبلاً داستان شیطان و معاویه را شرح داده ام و ان شاءالله باز هم درباره ی آن صحبت خواهم کرد. حرف های شیطان برای گول زدن انسان هاست، ولی مع ذلک اگر دقت کنیم با بعضی حرفهایش بی خودی گول نمی زند. حرف های خوبی می زند که مردم گول می خورند؛ مثلاً شیطان می گوید: شما انسان ها عجب موجودات خودخواهی هستید. من هفتصد هزار سال عبادت خداوند کرده ام، خداوند هم که می گوید: من هیچ چیزی را فراموش نمی کنم، شما را الآن آفرید و به قولی یک تکّه گِل را برداشت و به آن دمید و این طوری شماها آفریده شده اید. حال خیال می کنید که شما بر من مسلّط هستید؟ نه، خداوند من را رها نمی کند، شما اشتباه می کنید و خیال می کنید که خداوند دنیا و آخرت و همه چیز را برای شما انسان ها آفریده است، تا حدی این گول زدن شیطان که غرور ما را قبول ندارد، درست است؛ خداوند به همین خاطر شیطان را بیرون کرد و گفت: این جا، جای این حرف ها نیست که من بهترم یا او ]انسان[. همچنین بعضی از ما خیال می کنیم که هدف خداوند فقط این بوده که ما انسان ها را بیافریند، حالا هم خداوند دیگر هیچ کاری ندارد جز اینکه بنشیند و ببیند که ما چه کاری با او داریم و یا وقتی دعا می کنیم، فوری اجابت کند و وقتی عبادت کنیم، فوری بگوید: تبارک الله، هر وقت باران می خواهیم باران بیاید، آفتاب می خواهیم آفتاب بیاید. نه خداوند که بیکار نیست. ما ذرّه ای هستیم از این جهان با عظمت و اگر ثابت شود که در سیّارات دیگر هم موجودات جاندار وجود دارد، شاید ذرّه ای از تکبّر ما پایین بیاید؛ به قول شاعر که می گوید: زمین یعنی ما؛ این همه کشورها مثل امریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه، چین، ژاپن و سایر کشورها؛ مجموعاً در این جهان عظیم و در این خلقت مثل یک ارزنی هستند در دریای قلزم، در قدیم می گفتند دریای قلزم تمام جهان را گرفته و کره ی زمین مثل ارزنی است روی این دریا، حالا تو خود حساب کن در روی این ارزن چه هستی؟ خداوند همه چیز را از روی حساب و کتاب آفریده، حسابی که بعضی وقت ها آن را درک می کنیم و بعضی وقت ها نمی توانیم درک کنیم خداوند در قرآن فرموده: « یَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَیرِ حِساب» ۳ یا خطاب می کند و می فرماید : « تَرزُقُ مَن تَشاءُ بغَیر حِساب» ۴ یعنی خداوند از روی حساب و کتابی که ما انسان ها نمی توانیم آن را درک کنیم، به بعضی روزی می رساند، روزی تنها شامل آب و خوراک نمی شود، بلکه تمام حالات ما را هم شامل می شود، بنابراین عدالت الهی ما را هم مثل تمامی مخلوقات به شکل یک مهره قرارداده است. مثلاً در بازی شطرنج مهره ی پیاده نباید اعتراض کند و بخواهد مثل مهره ی فیل باشد، مهره ی فیل هم نباید معترض باشد و بخواهد مثل مهره ی رخ حرکت کند و سایر مهره ها را بزند.
جهان چون خال و خطّ و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
خداوند این تفاوت را هم در بین انسان ها قرارداده، بعد گفته است: تویی که مثلاً زندگی مرفّه داری، به دیگری کمک کن، پس خداوند بعضی را بر بعضی دیگر مسلّط کرده، برای این که زندگی ها بگردد و اگر همه بگویند، ما وزیر هستیم، این همه وزیر می خواهیم چه کنیم، هفتاد میلیون نفر وزیر! حتی اگر آنها بیایند به هم محبت کنند و بگویند نصف ما وزیر و نصف ما معاون وزیر، باز هم زندگی ما خراب می شود. پس در جامعه باید یک نفر وزیر باشد و یک نفر معاون؛ البتّه این که چه کسی وزیر باشد و چه کسی معاونِ او و چه کسانی کارگر و… به خود افراد جامعه واگذار شده است.
وقتی خداوند در قرآن فرموده است: « وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحِی» ۵ یعنی از روح خودش در ما دمیده. این به آن معنا نیست که ما نباید کار و فعالیت کنیم و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. خدا این استقلال را به ما داده و دستور داده که فعالیّت و تلاش هم کنیم.
سؤال دیگری هم که به این مطلب مربوط می شود، راجع به توکل و اعتماد به خداست، توکل و اعتماد به خدا این طور نیست که کار خود را رها کنیم، خداوند یک استقلالی به ما داده است. اینکه می گوییم: یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود، بعد از آن خداوند ما را آفرید و هر وقت هم بخواهد هیچ کدام از ما نخواهیم بود امّا بعد از آنکه ما را آفرید، فرمود: « وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحِی » یعنی از روح خودم در شما دمیدم. روح خداوند یعنی چه؟ یعنی « فَعال ما يَشاء » هر چه اراده کند، انجام می دهد، این روح خداوند است. از این روح ذرّه ای به ما داده، می فرماید: « از روح خودم » در شما دمیدم و نمی فرماید: « روح خودم را به شما دادم »، پس به احترام این روح که وارد بدن می شود، انسان استقلال می یابد و خدا خواست که این روح در این بدن مستقلاً کار کند. فرمود: این روح را به شما دادم و شما هم مستقل کار کنید و من « فَعال ما يَشاء » هستم. شما انسانها هم فرض کنید که « فّعال ما یَشاء » هستید، من دارم از آن بالا تماشایتان می کنم. مثل بچه ای که تازه می خواهد راه رفتن را یاد بگیرد و شما بالای سرش مراقب او هستید و بچه هر کاری می خواهد، انجام می دهد. راه میرود، می افتد، بلند می شود و دومرتبه راه می رود، یک آب نبات برمی دارد، بچه زبان ندارد، ولی چرا گاهی می گوید: خودم می کنم. بله خود او می کند، ولی شما مواظبش هستید و از آن بالا نگاه می کنید. اگر رفت و یک میخ برداشت و خواست آن را در پریز برق بکند و یا آنکه یک سیگار برداشت و خواست بخورد، کف دست او می زنید؛ ما هم این گونه استقلال داریم، در حالی که خداوند نگاه می کند، منتها اگر بفهمیم که خداوند ناظر اعمال است، از او می خواهیم که خدایا من می دانم که تو ما را می بینی و مراقبمان هستی و می دانم که هیچ کاری نمی توام بکنم، جز آن چه تو بخواهی، ظاهراً همه ی کارها را من می کنم، ولی فقط آن چه که تو اراده کنی انجام می دهم، بنابراین توکّل به تو می کنم، تو خود کاری کن که من درست راه بروم. این منافاتی با توکّل ندارد؛ در مثنوی آمده است که پیغمبر در مسجد نشسته بود ( صحن حيات منزل ایشان مسجد بود و دور و بر آن اتاق بود که هر اتاق مال یکی از همسران پیغمبر بود و پذیرایی و همه چیز در همان مسجد بود ) عربی از راه دور با پیغمبر صحبت می کرد. پیغمبر پرسید: شتر خود را چه کار کردی؟ گفت : شتر را بیرون مسجد با توکّل بر خدا رها کردم. پیغمبر گفت: با توکّل زانوی اشتر ببند. ۶ یعنی زانوی اشتر را ببند و بعد توکّل بر خدا کن، تازه گاهی زانوی اشتر را هم که ببندی یک موش می آید و بند آن را می جود و یا سارقی می آید و آن را باز می کند و می برد، با این حال آن کار را باید بکنی. توکّل در درون توست و توکّل صفت عمل است و خود عمل نیست. اِن شاءالله خداوند به ما توفيق بدهد که این نکات دقیق را هم درک کنیم و هم به آنها عمل کنیم
۱-صبح جمعه( جلسه خانم ها)، تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۵ هـــ ش.
۲-Victory
۳-«… هر کس را بخواهد بی حساب روزی می دهد»،سوره بقره، آیه ۲۱۲.
۴-«… به هر کس که بخواهی بی حساب روزی می دهی»، سوره آل عمران، آیه ۲۷.
۵-«… در آن از روح خود دمیدم»، سوره ص، آیه ۷۲.
۶-تصحیح توفیق سبحانی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸.