Search
Close this search box.

طریقت صفویه و ترکیب‌بند محتشم (بخش سی‌ام)

دکتر محمدعلی سلطانی

mohamad2 ali soltaniعیسی فرمود: «روح پروردگار بر من است. خداوند مرا برگزید تا مژده‌ی رحمت او را به بینوایان برسانم و مرا فرستاد تا رنجدیدگان را تسلی بخشم و رهایی را به اسیران و بینایی را به نابینایان اعلام نمایم و مظلومان را آزاد سازم.» (لوقا ۴ر۱۸؛ اشعیا ۶۱ر ۱ـ۲؛ متی ۲ر۱۶) و حسین فرمود: «من از سر فساد و تباهی و ستم قیام نکرده‌ام و فقط به خاطر سامان دادن به امت جدم شوریده‌ام و می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به شیوه‌ی جدم و پدرم علی بن ابیطالب رفتار نمایم.»

عیسی به شاگردانش گفت: «اگر مرا اذیت کردند، شما را نیز اذیت خواهند کرد؛ لکن به جهت اسم من جمیع این کارها را به شما خواهند کرد. اگر نیز من به دنیا نمی‌آمدم و با مردم سخن نمی‌گفتم، تقصیری نمی‌داشتند.» (یوحنا ۱۵ر ۲۱ـ۲۲) و حسین(ع) قبل از آغاز درگیری در شبانگاه نهم محرم به یارانش گفت: «من یارانی شایسته‌تر و برتر از یارانم ندیده‌ام و کسانی نیکوکارتر و باوفاتر از اهل‌بیتم نشناخته‌ام. خداوند به همگی شما سزای نیک دهد. بدانید که یقین دارم فردا کار من با این قوم پایان می‌یابد. و شب پوششی خوب است تا شما آن را مرکب خود قرار دهید و…» (آنتوان بارا، حسین در اندیشه مسیحیت، ترجمه فرامرز میرزایی، علی باقر طاهری‌نیا، ۱۳۸۱، ص۵۸ـ ۵۹)

یهودیان عیسی(ع) را بازداشت کردند و مورد شکنجه و اهانت قرار دادند. خوارش نمودند و بر او آب دهان انداختند و موی سرش را به خار و تیغ بستند، شلاقش زدند (لوقا ۷ر۳۱ـ ۳۵)، او را ریشخند نمودند. در راه جُلجله در فلسطین به خاطر حمل صلیبش او را مسخره کردند و بالاخره او را کشتند. قبل از اینکه روح از بدنش خارج شود، به پهلویش خنجر زدند و خواستند که پایش را بشکنند؛ ولی او را مرده یافتند. از این کار منصرف شدند تا این آیه تحقق یابد: «هیچ یک از استخوان‌های او شکسته نخواهد شد.» (یوحنا ر ۱۹ـ۳۶)

حسین(ع) در زمانی آمد که دین جدش نوپا بود و فتوحات بزرگی کسب کرده و با تعالیم و اخلاق‌های بزرگ اجتماعی‌اش بر شرق و غرب چیره شده بود. وقتی که بزرگ شد، انحطاط و توجه به مطامع دنیوی را در امت جدش به‌خوبی احساس کرد و این همان چیزی بود که فلسفه‌ی بعثت را نقض می‌کرد؛ لذا باید در مقابل این انحراف بزرگ می‌ایستاد. پس مأموریتش بسیار عمیق‌تر و بس پیچیده‌تر از رسالت عیسی(ع) بود، به‌ویژه اگر نوع امکاناتی را که در دست داشت، مدنظر قرار دهیم؛ زیرا همان گونه که قبلاً ذکر شد، حسین پیامبر نبود و امتیاز پیامبری را نداشت، بلکه او می‌بایست به همین امکانات و وسایل بشری که قدرت الهی آنها را اداره می‌کرد، پناه ببرد و این کار را فقط به خاطر اینکه رسالتش به هدف مطلوب برسد، انجام داد. اگر رسالت او همانند عیسی انجام می‌گرفت، این وضعیت دردناک برایش رخ نمی‌داد و اگر همانند عیسی به‌تنهایی کشته می‌شد، قتل او این همه سرزنش و گناه و احساس کوتاهی در انجام وظیفه نزد مسلمانان ایجاد نمی‌کرد.

به نظر من [آنتوان بارا] شرایط امت اسلام در آن زمان به گونه‌ای بود که به یک فداکاری فوق‌العاده و شبیه هلاکت دسته‌جمعی نیاز داشت تا بتواند در مقابل انحطاط امت که آن را از درون می‌پوساند، ایستادگی کند؛ بدین ترتیب شرایط آمدن عیسی با حسین(ع) متفاوت بود. همچنین بین عنایات الهی و شیوه‌ها و امکانات مختلفی که در اختیار هر دو قرار داشت، چه قبل از شهادت و چه بعد از شهادت، تفاوت وجود دارد.

حسین(ع) برخلاف عیسی استخوانش هم در امان نماند، بلکه آنچه بر روی خاک مقدس کربلا بر سر حسین آمد، بیش از طاقت و توان بشر بود، بلکه به نوعی بود که سیدالشهدا را در کنار پیامبران و فرستادگان الهی قرار می‌داد. کدامین پیامبر بیش از صد تیر، نیزه و شمشیر بر بدنش فرود آمد؟… و کدامین پیامبر همچون حسین، تشنه به قتل رسید؟ و این امیر و سرور شهیدان است که تیری به پیشانی‌اش زده شده و سنگی به آن خورده و سینه‌اش آماج تیر سه‌شعبه گشته و بر گلو، گردن، سینه و پیشانی‌اش ده‌ها نیزه زده شده است. به خاطر انگشتری، انگشتش قطع می‌گردد. دست راست و آنگاه دست چپش به خاطر لباس‌هایش قطع می‌گردد. سر شریفش را از بدن جدا می‌کنند و با ده اسب بدن را لگدمال می‌کنند. آنگاه سرش را بر نیزه به دمشق می‌برند و خوارگونه در مقابل یزید تبهکار قرار می‌دهند تا با چوبدستی به لب‌هایش ضربه بزند و در بازار صراف‌ها آویزان گردد و در پیرامون آن باده‌گساری شود و کفرگویی گردد.

آیا کسی که شهادت دردناک حسین را با تمامی شهادت‌های تاریخ مقایسه کند، ذره‌ای تردید دارد که شهادت حسین را در مقام اول قرار دهد؟ اگر ارزش شهادت به اندازه‌ی اذیت و آزاری است که شهید تحمل می‌کند، بی‌تردید شهادتی که در صحرای کربلا رخ داد، بالاترین ارزش و قیمت را داراست و هیچ شهادت دیگری، چه در گذشته و چه در آینده، به مرتبه‌ی آن نخواهد رسید. این شهادتی است که اگرچه از لحاظ نتیجه و دستاورد با شهادت عیسی برابری می‌کند، ولی از نظر میزان درد و رنج از آن برتر است… (آنتوان بارا، ۹۴ر ۹۵)

عیسی رسول صلح و محبت دقیقاً همانند حسین با چنین وضعیتی در مقابل یهودیان، قرار گرفت. خطاب به روحانیون و بزرگان و فرماندهان سپاه گفت: «مگر من دزد فراری هستم که برای گرفتنم، با چماق و شمشیر آمده‌اید؟ من هر روز در خانه خدا بودم، چرا آنجا مرا نگرفتید؟ آن موقع نمی‌توانستید کاری بکنید؛ اما اکنون زمان شماست، زمانی که قدرت شیطان حکمفرماست.» ( لوقا ۲۲ر۵۲ ـ ۵۴) و اضافه کرد: «مگر موسی شریعتی برای شما نیاورد؟ حتی یک نفر هم از شما به آن عمل نکرد… پس چرا می‌خواهید مرا بکشید؟» (یوحنا ۷ر۱۹) همه، همان گونه که شمر به حسین پاسخ داد، گفتند: «تو دیوانه‌ای!» (یوحنا ۷ر۲۰) و مسیح پاسخ داد: «من فقط یک کار انجام دادم و همگی شما شگفت‌زده شدید.» عیسی گفت: «شما نمی‌توانید سخنان مرا بفهمید؛ زیرا تاب تحمل شنیدن آن را ندارید. شما فرزندان واقعی شیطان هستید که بر حق استوار نبود و از حقیقت نفرت داشت؛ زیرا ذاتاً دروغگو و پدر تمام دروغگوهاست؛ اما شما مرا تصدیق نخواهید کرد. چون حق را می‌گویم و می‌دانم که شما از ذریه‌ی ابراهیم هستید، ولیکن می‌خواهید مرا بکشید.»

این هزینه‌ی حق‌گویی است قبل از آنکه به آن عمل گردد. رسول محبت و سیدالشهدا هر دو در میان دل‌های سنگ‌شده و در هنگامه‌ی مرگ حتمی، به صورت یکسان فریاد زدند. هر دو شهید می‌توانستند از این وضعیت دوری گزینند؛ اما وظیفه‌ی حق‌گویی را قبل از وظیفه‌ی شهادت انجام دادند و در دل‌ها بذر نیکی کاشتند و بر آنها تأثیر گذاشتند و فضا را پر از بوی خوش کردند تا دل‌ها در سایه‌ی حق بیارامد و همان ذره‌ای باشد که اخلاق فاسد و جان‌های تباه‌شده را نابود سازد و اکسیری باشد که دل‌های مسموم و روح‌های اسیر را شفا دهد.

حکمت الهی، افکار را بر مغز نیکان برگزیده الهام می‌کند، تا بر زبانشان سخن غیب را جاری سازد و در هنگامه خطر و در نقطه پایانی، جایی که محکم‌ترین عقل‌ها پریشان و قوی‌ترین دل‌ها لرزان است، دل این شهدا سرزنده و خروشان، پاک و تابناک می‌باشد. در بحبوحه خطر، حسین(ع) با قاتلانش سخن گفت و آنان را از آنچه برایشان می‌آید، آگاه ساخت و سرنوشت وخیمشان را در صورتی که او را بکشند، ترسیم نمود. روزگار هم آن را ثابت کرد، تا سخنش پند و هشداری باشد قبل از آنکه به ورطه هلاکت بیفتند، آن را درک کنند و به خود و پروردگارشان بازگردند و اما دریغ و افسوس از دل‌هایی که خوابیده و جان‌هایی که فرسوده‌تر از آن است که پند مقدس را دریابند. اگر درک می‌کردند، هرگز نمونه بارزی از تباهی اخلاق و مرگ دل‌ها را مرتکب نمی‌شدند و سخن فرزند پیامبر را می‌فهمیدند که فرمود: «به خدا سوگند بعد از این واقعه جز به اندازه‌ی سوار شدن بر اسبی، مهلت نخواهید داشت، تا اینکه آسیای حوادث بر شما بچرخد و زندگی‌تان را دگرگون سازد. این را پدرم به نقل از جدم رسول خدا(ص) گفته است. با شرکایتان همداستان شوید، و لیکن کار بر شما آسان نگردد. به من حمله‌ور شوید و مهلت مدهید که من بر پروردگار توکل کرده‌ام. هیچ جنبنده‌ای نیست، مگر اینکه مهارش به دست خداست و پروردگارم به راه راست. (تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۴۳؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷ و لهوف، ص۵۴)

سپس دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «بارالها، آب آسمان را از آنان دریغ بدار و سالیانی چون سال‌های یوسف بر آنان بفرست و مردی از ثقیف بر آنان چیره گردان تا جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند؛ زیرا ما را نپذیرفتند و خوارمان ساختند. تویی پروردگار ما و بازگشتمان به سوی توست. و خداوند کسی از آنان را رها نکند مگر اینکه انتقام مرا از هر کشته‌ای با یک کشته و از هر ضربه‌ای با یک ضربه بگیرد که او یاور من و کسان و یارانم می‌باشم. (لهوف، ص۵۶ چاپ صیدا؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷؛ مقتل عوالم، ص۸۴)

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات