بسم الله الرحمن الرحیم
به هر کسی که عبا و عمامه داشته باشد ، روحانی می گویند ، اولین باری که این اسم معمول شد ، شاید معنی آن صحیح بوده ، ولی حالا کمی ناصحیح است . روحانی مشتق از کلمه ی روح و در حالت کلی به معنای آرامش بخشی و روح بخشی است . استفاده از لغت آرامش برای این است که به معنای روحانی ان توجه شود ، در اینجا داستانی را می گویم که مستقیماً ربطی به مطلب ندارد ، اما مثل داستان جداگانه ای آن را حساب کنید . پیغمبر (ص) را به عایشه و ام سلمه به عنوان همسر علاقه مند بود ، ام سلمه در زمان ازدواج ایشان با عایشه زن مسنی بود ؛ پیغمبر از طرفی به خدیجه (س) هم علاقه مند بود . علاقه ی حضرت به عایشه ، مقداری جبران نبودن خدیجه بود ، زیرا عایشه دختر جوانی بود و بنابر آیه قرآن تا آخر پاک بود ؛ نه اینکه جزو معصومین باشد ؛ خیر ، ولی پاک و محترم بود . از طرفی او در سن جوانی می خواست اولاد داشته باشد ، اما نداشت ]شاید پیغمبر می خواست جبران این را کند ، یعنی خدا چنین خواست برای اینکه هر چه پیغمبر خواست ، خدا خواسته است ] البته عایشه هم اگر آن خطاها را بعد از رحلت پیغمبر نمی کرد ، بهتر بود . او خیلی خدمت به اسلام کرده بود ، ولی قسمت این بود که پیش آمد ؛ پیغمبر به حضرت خدیجه خیلی علاقه مند بود ، این محبت هم از نوع علاقه هایی که به عایشه داشت و هم نوع علاقه هایی بود که به ام سلمه داشت . عایشه همیشه نسبت به هوویی که رحلت فرموده بود ، یعنی حضرت خدیجه ، حسادت می کرد . در شرح حال ایشان می خوانید که هر گاه پیغمبر ناچارا در کار دنیا غرق می شد و گرغتاری های دنیا او را مشغول می کرد ، بلال را صدا میزد ؛ بلال هم در آن زمان یک غلام حبشی مسن بود ؛ پیغمبر می گفت : « اَرِحنی یا بلال اَرِحنی » . آرحنی یعنی آرامش بده ، بلال هم اذان می گفت و یا شعری می خواند . او خوش اواز هم نبود ، زبان او را در شکنجه بریده بودند و نمی توانست خوب حرف بزند . مثلا نمی توانست «حَی» بگوید ، می گفت : « هی » . خلاصه قرائت او درست نبود .
وقتی پیغمبر خیلی محو در عوالمی می شد که ما حسرت آن را می خوریم و مزه ی آن را نچشیده ایم ، به عایشه می فرمود : « کَلِّمینی یا حُمَیرا » یعنی با من حرف بزن تا به دنیا برگردم و از این عوالم روحانی بیرون بیایم . روحانی یعنی کسی که به ما روح بدهد ، در سایر ادیان هم معادل های این کلمه به همین معناست ، اما در تاریخ اسلام گروهی بیان کننده ی احکام نماز و روزه و طهارت و غسل اند ، گروه دیگری به معانی این مسایل توجه می کنند ، بنابراین دو لغت برای این دو دسته پیدا شد ، یکی متشر عه و دیگری متصوفه است . گروه اول بر شریعت هستند و گروه دوم در مسیر تصوف هستند ؛ هر دو گروه سؤالات خود را از ائمه می پرسیدند و ایشان هم پاسخ می داند . حضرت صادق (ع) می فرمود : من اهای « اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین » را آن قدر می گویم و تکرار می کنیم که آن را از زبان گوینده ی آن که خداوند است ، می شنوم ؛ یعنی این گوشی را می برم در نزدیک همان زبانی که خداوند این عبارت را به پیغمبر گفت.
در واقع حضرت صادق (ع): معتقدند : عرفان و تصوف یک مرحله ی عالی است . اهل شریعت گفتند : نه ؛ معلوم می شود شریعت به تنهایی کافی نیست ، زیرا هم این جمله و هم این عبارت به آن اضافه شده و عبارت اهل عرفان پیدا شد ؛ ولی به هر جهت نمی شد ، در ذهن مردم یکی تلقی شود ، لذا یک لغت برای آن پیدا شد . اما اکثریت قریب به اتفاق مردم ، آنهایی بودند که به ظاهر چسبیدند . برای اینکه پیغمبر(ص) اگر در مکه و در ان ايامی که حکومت نداشت ، رئیس حکومت نبود و رحلت می کرد ، مسلماً علی(ع) جانشین او می شد ، زیرا به هر جهت او جانشین پیغمبر بود ؛ ولی وقتی مسلمانان به مدینه آمدند ؛ پیغمبر را به عنوان رییس یک حکومت نگاه می کردند ، کمتر کسی بود که بفهمد پیغمبر غیر از این لباس ظاهر ، یک لباس معنویی دیگری دارد . در بین صحابه عده ی خیلی کمی مانند سلمان و ابوذر و در راس آنها علی بودند که توجه داشتند ؛ تقریبا همه مسلمین دنبال آن افرادی بودند که حکومت ظاهر را به دست آورده بودند و آنها نیز حکومت خود را حکومت اسلام می گفتند . بنابراین به آنها گفتند : اهل شریعت ؛ اهل اسلام و ان کسانی که با این گروه نبودند ، به اسم دیگری خطاب می کردند . می بینید که در تقسیم بندی ها می گویند : شیعه و صوفی ، در صورتی که شیعه همان صوفی است ، صوفی همان شیعه است اگر کسی عارف نباشد ، اصولاً شیعه نیست.
در این مورد مثلی می گویند : « الانسانُ عدؤ لِما جهل » ، این جمله به فارسی نیز به صورت یک ضرب المثل درآمده است که می گوید : « انسان دشمن چیزی است که نمی داند » . دشمنی در این مورد نیز به علت نادانی است ، زیرا اگر کسی موضوعی را بداند ، بد بودن آن را با استدلال می گوید ؛ و بیان می کند که اگر این موارد را روفع کنید ، خوب است . ولی کسی که نمی داند ، می گوید اصلاً از این موضوع بدم می آید .
در اینجا یک مثال از خوراکی ها می زنم ؛ ما در گناباد غذایی داریم که به آن غذایی توگی می گویند و از مغز ارزن درست می شود . یکی از کسانی که قوم و خویش ما شده بود ، بدون اینکه توگی خورده باشد ، می گفت : من از این غذا بدم می آید ، ارزن که غذای آدم نیست ، ارزن غذای پرندگان و حیوانات است و این مسأله از جهل او بود . همین مورد در مسایل معنوی هم هست ، وقتی کسی حالتی معنوی ندارد ، نباید بگوید اصلاً نیست . الته بعضی از حالات غیرطبیعی که به فردی از فقرا دست می دهد ، خیلی اوقات از ضعف است ، ولی گاهی که این حالات از روی ضعف نباشد ، دیگران می گویند : چه شده است ؟ چرا این طوری می کند ؟ چرا ما نمی فهمیم و آن فرد این گونه می شود . ممکن است این کار او از ضعف باشد ، ولی به هر جهت حالتی معنوی است ، که او نمی فهمد . زید از صحابه ی پیغمبر(ص) بود و در یک نمازی که پشت سر پیغمبر بود ، به اصطلاح مثل آنکه رقصید و به دور خود چرخید و افتاد . همه تعجب کردند گفتند : به روی او آب بزنیم و او را به هوش . آوریم ، ولی حضرت فرمودند : او را رها کنید . بعد گفتند : نماز او قضا می شود . فرمودند : الآن ، این نماز اوست . شما نماز می خوانید که به خدا نزدیک شوید ، اگر خدا دست شما را گرفت و بالا برد ، به خدا می گوید : صبر کن ؛ صبر کن نماز بخوانم !
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
البته تفاوت حالت عرفانی در همه وجود دارد ، اما در حالتی که زید از خود بی خود می شود ، آن زمان که این حال به زید دست داد ، او فکر نمی کند که مثلاً ای وای امروز ظهر چه بخوریم ؟ خانم من گفته برو پیاز بخر! پیاز در بازار نیست ، چه کار کنم ؟ نه اگر این طور باشد ، او دو ضرر کرده است : یکی اینکه نماز او قضا شده و دیگر آنکه خود او هم چیزی نفهمیده و وقت خود را تلف کرده است. آن حالت در وقتی است که اصلا نفهمد ، چیست ؟
مثال دیگر در اسلام اینکه اهل شریعت نمازها را به جماعت همه می خواندند ؛ خلیفه هر کس بود ، همه می ایستادند و اقتدا می کردند و این رسم تا زمان علی (ع) و امام حسن (ع) نیز بود . بعد از مدتی دیگر خیلی از مسلمین اذان صبح بیدار نمی شدند و یا دیر بیدار می شدند . آنها از این موضوع ناراحت بودند و سریع به مسجد می آمدند ، ولی نماز تمام شده بود ؛ یکی از خلفا – به نظرم عمر – بود که به زعم خود خیلی به احکام شریعت مقید بود ، او در نماز صبح سوره ی بقره را می خواند ، در صورتی که ما سوره ی حمد و یک سوره ی کوچک مانند توحید یا امثال ان را می خوانیم . سوره ی بقره تقریبا سه جزء قرآن است . این مورد برای این بود که کسانی هم اگر به آخر رسند ، بیایند و به او اقتدا کنند و نماز آنها قضا نشود . چون در نماز به او اقتدا می کنند ؛ پس نماز آنها مثل همه حساب می شود و قضا نمی شود . این یک گونه است که نماز قضا نمی شود ، در مورد زید هم یک حالت دیگر است ، حالا فکر می کنید که کدام حالت بهتر است ؟
منظور این است که عده ی اکثریت می گفتند اینکه ما داریم ، اسلام است و اسلام روحانی است و عقیده داشتند کسی که در این لباس باشد و این کار را انجام دهد ، روحانی است . این لغت روحانی از آنجا ایجاد شد . البته این افراد غالبا حقوقدانان دانشمندی هستند ، به بسیاری از متاخرین از نظر حقوقدانی باید خیلی احترام گذارد ، اما وقتی یکی از آنها می خواهد نماز بخواند ، کتاب را کنار می گذارد و آن آقا را فراموش می کند و خود می رود و نماز می خواند که عقیل برادر حضرت علی (ع) یک نمونه آن است . در زمان قدیم پیرمردهای قوم مثل حالا حقوق بازنشستگی داشتند ؛ در واقع همه ی مسلمین بیمه بودند . عقیل نیز عیال وار بود و زندگی او سخت اداره می شد . او که نابینا هم بود ، به نزد على (ع) آمد و گفت : کمکی کن . علی فرمود : دست خود را جلو بیاور و آهن داغ به دست او داد و او آن را گرفت و سوخت . عقیل گفت : چرا این کار را کردی ؟ علی (ع) فرمود : تو این آهنی را که یک مقدار داغ شده است ، نمی توانی تحمل کنی ، آن گاه می خواهی که من آتش جهنم را تحمل کنم . عقیل تا آخر عمر خود ایمان داشت ، منتها زندگی ظاهری او خوب نبود . او به نزد معاویه رفت و معاویه هم خیلی او را احترام و محبت کرد و گفت : پسر عموی (ص) است و فرد بزرگی است . بعد از مدتی به او گفت : باید بالایی منبر بروی و علی را لعن کنی . عقیل گفت : نمی توانم ، گفت : نه ، باید بروی . عقیل به بالای منبر رفت و گفت : مردم ، معاویه به من گفته است که علی را لعن کنم ، خدایا معاویه را لعن کن : از او پرسیدند : با این وصف تو چطور از نزد علی به پیش معاویه آمدی ؟ آنجا بهتر بود یا اینجا ؟ عقیل گفت : سفرهایی معاویه بیشتر از همه ی سفره هاست و نماز علی از همه نمازها بهتر است ؛ منظور اینکه نماز و این حالات را روحانیون ( آنهایی که به اصطلاح روحانی هستند ) نمی دانند ، ولی در اصل این موارد است که به انسان روح می دهد.
۱- صبح شنبه، تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۰۶ هـ.ق
۲- تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم سوره فاتحه آیه ۵.