Search
Close this search box.

ایرانیان چندان با ادبیات عرفانی در غرب آشنا نیستند

گفت‌و‌گو با دکتر علی‌اصغر سيد غراب، استاد ادبيات فارسی و مدير بخش فارسی مرکز مطالعات خاورميانه دانشگاه ليدن هلند

ali asghar seyeb gharabجایگاه ویژه‌ی ادبیات فارسی در جهان امروز بر کسی پوشیده نیست. در طی دویست سال اخیر بسیاری از شرق‌شناسان و پژوهشگران حوزه‌ی ادبیات فارسی و عرفانی ایرانی و اسلامی در گام نخست به ترجمه‌ی متون اصلی و در گام بعدی به تلاش در جهت تحقیق و پژوهش و حتی شرح این متون پرداختند. اما وقتی به تاریخ این تحقیقات نگاه می کنیم متوجه می‌شویم دیالوگی چندان عمیق میان ایرانیان و غربیان شکل نگرفته است و ایرانیان کمتر با ادبیات غربی آشنایی دارند. از سوی دیگر طی سالهای اخیر نیز با توجه به شروع و گسترش ارتباطات انتظار این است که وسعت تحقیقات چه از منظر ترجمه و چه از منظر تحقیقات گسترش جدی یافته باشد، به طوری که حتی باید شاهد نوآوری‌هایی در این زمینه هم باشیم. در این گفت‌وگو، دکتر علی‌اصغر سیدغراب، استاد ادبیات فارسی و مدیر بخش فارسی مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه لیدن هلند، تلاش دارند برخی از زوایای این حوزه را مشخص و روشن سازند.

 ***

اجازه دهید صحبتمان را از زمینه و زمانه‌ی ادبیات عرفانی ایرانی ـ اسلامی در غرب شروع کنیم. غربیان از چه زمانی و با چه آثاری با ادبیات عرفانی ایرانی ـ اسلامی آشنا شدند و به نظر شما دلیل این توجه در چه چیزی بوده است؟
تاریخ آشنایی غربیان با عرفان ایرانی ـ اسلامی و تحقیق و ترجمه به سده نوزدهم برمی‌گردد، زمانی که F.A.D.TholuckF.A.D
Tholuck,Ssufismus sive theosophiapersarum pathistica,۱۸۲۱ را در سال ۱۸۲۱ منتشر کرد؛ کتابی که مبانی و سیر تحولی عرفان را تحلیل و تجزیه می‌کند. کتاب‌های دیگری هم درباره‌ی عرفان در سده نوزدهم چاپ شد که اغلب به تحقیق ریشه‌ی عرفان در چارچوب فلسفه‌ی نو افلاطونی، فلسفه‌ی گنوسی یا ایدئولوژی‌های هندی می‌پردازند و آنها را با یکدیگر مقایسه می‌کنند. جالب توجه است که پژوهشگری مانند Margoliouth که کتاب‌های مختلفی در مورد اسلام نوشته است و عرفان را پدیده‌ای ایرانی می دانست، در طرز تفکر و نگاه به اسلام و عرفان این محققین مسائل نژادی(آریائی ـ سامی) نقش ویژه داشت و خوشبختانه این مسائل نژادی بعدها با محققین روشنفکری مانند E.G.Browne برطرف شد. اروپائیان از آغاز علاقه وافری به نوشته‌های عرفانی داشتند و متون عرفانی بسیاری به زبان‌های اروپائی ترجمه شده است؛ مثلاً کتابF.A.D.Tholuck,Bbluthensammlug aus der Morgenlondischen Mystik,۱۸۲۵ که گلچینی است از لطائف و روایات عرفانی. از کتاب‌های دیگری که در قرن نوزدهم ترجمه و چاپ شده‌اند، گلشن راز شیخ محمود شبستری است که von Hammer-purgstal(۱۷۷۴-۱۸۵۶) با چند متن عرفانی دیگر به چاپ رسید. پیش از این کتاب‌های کلیدی عرفانی نیز به زبان‌های اروپایی ترجمه شده بود، اما تحقیق و بررسی درخوری روی آن انجام نگرفته بود. ترجمه‌های سعدی شیرازی در قرن هفدهم انجام شد. هم گلستان و هم بوستان زمینه را برای مطالعات عرفانی و زبان پارسی فراهم آورد. کتاب گرامر ویلیام جونز(Sir William Jones) پر از شعرهای عرفانی است.

 همان طور که می‌دانید یکی از وجوه مهم ادبیات فارسی پیوند عمیق آن با عرفان و به خصوص عرفان اسلامی است. حتی در طی قرن‌های متمادی این پیوند سیطره داشته و آثار متعددی نیز ظهور یافته است. به نظر شما غربیان تا چه اندازه به مسئله‌ی ادبیات فارسی عرفانی به عنوان یک «ادبیات» یا یک «عرفان» نگاه می‌کنند؟
بخش عمده‌ی ادبیات فارسی شعر عرفانی است و اگر به ترجمه‌های اشعار فارسی به زبان‌های اروپایی در طول قرون هفدهم تا بیستم بنگریم، می‌بینیم که اکثریت این برگردان‌ها ادبیات عرفانی است. مبانی و تعالیم اخلاقی، انسان‌شناختی، خداشناسی، عشق الهی و غیره که در ادبیات عرفانی ایرانی نهفته است، جذابیت ویژه‌ای برای اروپائیان و جهانیان دارد. بسیاری از برگردان‌های متون عرفانی را می‌توان جزئی از ادبیات اروپایی به شمار آورد. مثلاً اشعار گوته از حافظ و نظامی پاره‌ای از ادبیات آلمانی است. این ترجمه‌ها، شاعران اروپایی دیگری را نیز به خود جلب کرد. شاعران بسیاری از طریق گوته با عرفان آشنا شدند. برای مثال J.H.Leopold شاعر بزرگ هلندی، داستان مسیح و مردار سگ را به طرز زیبا و شیوایی از گوته اقتباس می‌کند و اکنون جزء ادبیات و شعر هلندی به شمار می‌آید. مثال دیگر رباعی ایرانی است که با محبوبیت رباعیات خیام جزء جداناپذیر ادبیات جهانی شده است.
تفکیک «ادبیات» و «عرفان» و سخن گفتن از نوشته‌های عرفانی آسان نیست، مگر اینکه به اشعار و منظومه‌های گرانسنگی مانند شاهنامه‌ی فردوسی یا هزار و یک‌ شب اشاره کنیم که مقوله‌ای است جداگانه برای غربیان، و جنبه اخلاقی، لطایف عرفانی جذابیت و شیفتگی خاصی دارد.
مثلاً ترجمه‌ی مثنوی مولوی که یکی از امهات آثار عرفانی است، بیشتر به عنوان متن عرفانی شناخته شده است، گو اینکه جنبه‌ی ادبی آن را نمی‌توان نادیده گرفت. منظومه‌هایی مانند منطق‌الطیر، لیلی و مجنون نظامی و امثالهم جزء ادبیات طراز اول جهان هستند که با درونمایه عرفان آمیخته شده‌اند. بنابراین، آمیختگی و همجواری عرفان و ادبیات تا آنجاست که ما نمی‌توانیم این دو مقوله را از هم جدا نمائیم.

 برخی از پژوهشگران حوزه‌ی ادبیات فارسی عرفانی بیشتر به بازخوانی و روایت آنچه در گذشته بود می‌پردازند و کمتر شاهد مباحث تطبیقی، ابداع و نوآوری هستیم. به نظر شما چرا چنین اتفاقی کمتر رخ می‌دهد؟ آسیب‌شناسی شما از این موقعیت چگونه است؟
به نکته جالبی اشاره می‌کنید. علت گرایش به بازخوانی متون گذشته این است که نوشته‌های عرفانی پرمحتوا هستند و هر بار که پژوهشگر آنها را بازخوانی می‌کند، نکات ظریف و بدیعی کشف می‌کند. افزون بر این، تعداد پژوهش‌هایی که بر متون عرفانی انجام شده نسبت به پژوهش‌هایی که درباره‌ی متون عرفانی غربی نوشته شده محدود است و هنوز جای دارد که روی متون عرفانی کار تحقیقی انجام شود. دلیل دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد، مسئله‌ی خواننده است. بسیاری از پژوهش‌هایی که در غرب صورت می‌گیرد برای خوانندگان غربی نوشته شده است و این خوانندگان کنجکاوند که تفاوت یا توافق مولوی و دکارت را در زمینه خاصی ببینند، تحقیقات تطبیقی انجام می‌شود ولی جذابیت این نوع تحقیق برای خوانندگان محدود است. در چند سال گذشته، مباحث تطبیقی عرفانی افزایش یافته است، مثلاً سال پیش ما کنفرانسی در مورد مفهوم عشق در سنت‌های دینی مختلف داشتیم. در چند ماه آینده، در کنفرانس‌های دیگری شرکت خواهم کرد که به مباحث «حد و مرز» در عرفان یا مفهوم «شهادت» می‌پردازند. در مقوله‌ی مباحث تطبیقی عرفانی، جای آن است که به علامه اقبال لاهوری اشاره کنم که در اشعار و منظومه‌هایش با غرب گفتگو می‌کند و هرگونه تجزیه و تحلیل از این منظومه‌ها در برگیرنده‌ی طیف تطبیقی نیز هست.

 در طول سالیانی که محققان غربی به ادبیات فارسی عرفانی توجه داشتند یکی از کارهای مهمی که انجام دادند ترجمه‌ی آثار ادبیات فارسی است که در جای خود بسیار ارزشمند و قابل توجه است. آیا ما می‌توانیم اکنون این موضوع را طرح کنیم که دوره‌ی ترجمه گذشته است و اکنون باید پژوهش‌های جدید و نویی در این حوزه‌ها صورت گیرد یا اینکه ما همچنان به ترجمه‌ی آثار ادبیات فارسی به زبان‌های مختلف غربی نیازمندیم؟
فکر نمی‌کنم که دوره‌ی ترجمه هیچ وقت بگذرد، چرا که هر نسلی ترجمه و زبان ویژه خود را دارد. اگر به گلستان سعدی و آثار حافظ و مولوی بنگریم می‌بینیم که هر نسلی برای خودش ترجمه‌ای از آثار این شعرا تهیه کرده است. مسئله‌ی ترجمه تنها برگردان واژه‌ها از زبانی به زبان دیگر نیست، بلکه زیباشناختی ادبی‌محور است و همین زیباشناختی باعث می‌شود که ترجمه‌های گونه‌گون در هر دهه یا سده به وجود آید. برای مثال اگر به ترجمه‌های اشعار مولوی نگاه کنیم می‌بینیم که ترجمه نیکلسون، با وجود رعایت معانی عرفانی متن اصلی و توضیحات و توشیحات، از دیدگاه زیباشناختی ادبی برای نسل قرن بیست و یکم جذابیت ندارد. از این رو ترجمه‌هایی از جاوید مجددی و الن ویلییامزAlan Williams و فرانکلین لویسFranklin Lewis ارائه شده است. این ترجمه‌ها جایگزین پاسخی به برگردان Colman Barks است که برای او متن انگلیسی و خواننده‌ی انگلیسی محور ترجمه است. باید بگویم که در زمینه‌ی ترجمه، کارها به کیفیّت عالی رسیده است. برای نمونه به دیک دیویس و ترجمه‌های او از عطار، حافظ و دیگر شعرای فارسی اشاره می‌کنم که روح زبان فارسی را به انگلیسی دمیده است. در حال حاضر پژوهش‌های نو و ارزشمندی درباره‌ی عرفان انجام می‌شود. افزون بر کتاب‌های متعدد، نشریه‌های تخصصی مانند Mawlana Rumi Review و مجله‌ی صوفی Journal of Sufi Studies مطالب ناب و نوینی در اختیار خوانندگان می گذارند.

 شما سهم شرق‌شناسان را در شناسایی ادبیات فارسی عرفانی تا چه اندازه مهم و تأثیرگذار می‌دانید؟ و اینکه آیا می‌توانیم اکنون از پایان دوره‌ی تسلط شرق‌شناسان و آغاز دوره‌ی پساشرق شناسی در این حوزه یاد کنیم؟
سهم شرق‌شناسان در شناسایی ادبیات فارسی عرفانی به اروپاییان بنیادی است. کافی است که به ادوارد بروان (۱۹۲۶۱۸۶۲) و تحقیقاتی اشاره کنیم که در زمینه‌ی ادبیات فارسی انجام داده است. براون کرسی ادبیات عربی را داشت، ولیکن همه عمر بر شناساندن ادبیات فارسی همت گماشت. نیکلسون و آربری هم کرسی ادبیات عربی داشتند، ولی هر دو به ادبیات فارسی پرداختند. نیکلسون در سال ۱۹۲۶ کرسی عربی را پذیرفت و تمام زندگی خود را صرف شناختن و شناساندن مولانا نمود. بدون ترجمه‌ها و پژوهش‌های او در زمینه‌ی مولوی‌شناسی فکر نمی‌کنم که هیچ وقت مولوی در آمریکا پرفروش‌ترین کتاب می شد.

 نمونه‌ی دیگر شرق‌شناس هلموت ریتر(۱۸۹۲-۱۹۷۱ Hellmut Ritter) است که با روشی علمی و نظام‌مند، عاری از تفنن‌های ادبی و بلاغی بر عرفان ایرانی، خصوصاً افکار و آثار فریدالدین عطار نیشابوری، احمد غزالی و نظامی پژوهش‌هایی ژرفی صورت داد. کار او الگوی گیرا و جذابی برای محققین است. پژوهشگر دیگری که باید به او اشاره کرد فریتز مایر (۱۹۱۲-۱۹۹۸, Frits Meier) است که تحقیقات جامعی بر ابوسعید ابوالخیر، بهاء ولد، نجم‌الدین کبری، نقشبندیه و موضوعات دیگری انجام داده است و البته آنه ماری شیمل که جای خود را دارد و ایرانیان با آثار وی آشنا هستند.
در این راستا نمی‌شود به کارها و پژوهش‌های اساتید گرانقدر ایرانی اشاره نکنیم. تحقیقاتی که استاد فروزانفر، نفیسی، زرین‌کوب، شفیعی‌کدکنی، پورجوادی و… انجام داده‌اند و روابط ایشان با شرق‌شناسان غربی نمونه‌هایی عالی برای همکاری‌های مستمر است. در حقیقت همکاری ایرانیان و غربیان بهترین نتیجه را خواهد داشت. در این چند سال گذشته، من با پروفسور موسیقی‌شناس هلندی، آقای گروت، چندین پروژه درباره‌ی مولوی، نظامی و خیام داشتیم که با استقبال گرم ایرانیان و هلندی‌ها روبه رو بود. و در حال حاضر روی عطار نیشابوری کار می‌کنیم. آقای گروت اپرای زیبای دو ساعته‌ای از لیلی و مجنون، آمیخته با عناصر عرفانی ساخت. این رابطه‌ها می‌تواند بسیار الهام‌بخش باشد.

 ادبیات فارسی عرفانی در فضای شرقی و جهان غربی نیز در افقی دیگر قرار دارد. آیا امکان همزبانی میان این دو وجود دارد یا اینکه غربیان همچنان ادبیات فارسی عرفانی را به عنوان موردی تاریخی مورد توجه قرار می‌دهند؟
در غرب ادبیات عرفانی غنی‌ای وجود دارد که ایرانیان آن طور که باید و شاید با آن آشنا نیستند. البته با این گفته نمی‌خواهم ادعا کنم که ادبیات کلاسیک عرفانی غربی از لحاظ وسعت و حجم و محتوا همپایه‌ی ادبیات عرفانی کهن ایرانی است. کاری که ما می‌توانیم انجام دهیم این است که مباحث ادبیات تطبیقی عرفانی را رشد دهیم و میان دو فرهنگ شرق و غرب هم زبانی عرفانی ایجاد کنیم؛ مثلاً با خواندن و پژوهش درباره‌ی رابعه‌العدویه وهادویج Hadewych، یا مولوی و دکارت، یا مقایسه‌ی یان فان روسبروک (۱۲۹۳ – ۱۳۸۱ میلادی)، یکی از بزرگترین عارفان هلند، و عطار، یا حتی مطالعه‌ی تطبیقی مضمون معراج پیامبر و منظومه‌ی دانته یا خضر پیامبر و Sir Gawain and the Green knight این نوع تحقیقات می‌تواند همزبانی و نزدیکی بین فرهنگ‌ها به وجود آورد.

 اجازه دهید نگاهی به وضعیت دپارتمان‌هایی داشته باشیم که به موضوعات ادبیات فارسی عرفانی توجه دارند. وضعیت این دپارتمان‌ها چگونه است؟
در حال حاضر بخش‌های گونه‌گونی در اروپا و آمریکا به ادبیات عرفانی فارسی می‌پردازند. بیشتر این دپارتمان‌ها بر پایه‌ی علاقه‌ی شخصی اساتید و پژوهشگران به موضوعات عرفانی می‌پردازند و یک خط پژوهش عرفانی دارند. این بخش‌ها مانند North Carolina، شیکاگو، اکسترو واشنگتن، و غیره بسیار فعال هستند و با تربیت دانشجو و فعالیت‌های پژوهشی عرفان ایرانی را به جامعه‌ی جهانی می‌شناسانند. در دانشگاه لیدن، دکترهانس دِ بروین، عرفان‌شناسی را در دهه‌ی هشتاد میلادی به عنوان رشته‌ی تخصصی، زیرمجموعه‌ی ایرانشناسی، به راه انداخت. تحقیقات وی بر حکیم سنایی غزنوی با تألیف کتاب دین‌ورزی و شعر: مقدمه‌ای بر دین و ادبیّات در زندگی و آثار حکیم سنای غزنوی است که به فارسی نیز ترجمه شده است. تحقیقات وی در زمینه‌ی عرفان بسیار گسترده است. از دیگر پژوهش‌های او می‌توان به کتاب با ارزش شعر صوفیانه فارسی اشاره کرد که دکتر مجدالدین کیوانی به فارسی ترجمه کرده است. عرفان در هلند محبوبیت دارد. سه سال پیـش، کتابـی درباره‌ی عرفان به زبان هلندی چاپ کردم که سه بار تجدید چاپ شد و در روزنامه‌های معتبر هلندی مثبت نقد و استقبال شده است. کلاس‌هایی هم که درباره‌ی عرفان ارائه می شود، دانشجویان زیادی جلب می‌کند. بسیاری از مـردم از تـصویر منفی اسلام در رسانه‌ها خـسته شده اند و می‌دانند که این تصویر نمی‌تواند فرهنگ اسلامی باشد. برای همین هم به عرفان روی می‌آورند.

 به عنوان آخرین پرسش، در طی سالیانی که غربیان به ادبیات فارسی توجه داشتند و دارند به ادبیات کلاسیک ایرانی بیشتر از آثار معاصران توجه کرده‌اند. به نظر شما چرا این‌گونه است؟ اگرچه خود شما از جمله کسانی هستید که سعی کردید آثار معاصران را چون سهراب سپهری و شفیعی کدکنی به غربیان معرفی کنید. برخورد غربی‌ها با معاصران ادبیات فارسی ما چگونه است و این برخورد را چطور ارزیابی می‌کنید؟ از سوی دیگر ایرانیان به‌خصوص اقشار فرهیخته و دانشگاهی که در غرب زندگی می‌کنند برای معرفی چهره‌های معاصر چه رویکردی را باید اتخاذ کنند؟ و شما چه نقدی را به این وضعیت متصور هستید؟
بگویم که ادبیات کلاسیک فارسی جزء هفت عجایب دنیاست. من پدیده‌ای نمی‌شناسم که هزارسال شاعران و فرهیختگان از بالکان تا بنگال، نوابغ ایرانی مانند فردوسی، عطار، نظامی، حافظ و سعدی و مولوی و غیره را دنبال کنند و نظیره‌نویسی و تفسیر کنند. این ادبیات جهانی و بی‌مرز است به زبان فارسی. این ادبیات مرز سیاسی نمی‌شناسد. نباید نقش و سهم شبه قاره‌ی هند را در ترویج زبان و عرفان فارسی فراموش کنیم. آشنایی اروپائیان با فرهنگ و زبان ایرانی و تحقیق و ترجمه آثار گرانسنگ فارسی در هند صورت گرفت. اولین آشنایی اروپاییان با ادبیات فارسی، ادبیات کهن بوده، متونی که برای فارسی‌زبانان هم تا به امروز از لحاظ زیباشناختی، اخلاقی و احساسی، از تولد تا مرگ، کاربرد ویژه‌ای داشته است.
جایگاه ادبیات کلاسیک را نمی‌توانیم با ادبیات معاصر مقایسه کنیم. ادبیات کلاسیک برون‌گراست و برای عموم جهانیان نوشته شده و ادبیات مدرن فارسی بیشتر درون‌گرا و برای ایرانیان نوشته شده و می‌شود. غربیان تنها با چند شخصیت معاصر شعر فارسی آشنا هستند، شاعرانی مانند فروغ فرخزاد، احمد شاملو… یکی از دلایل عدم شناخت شعر مدرن فارسی، کمبود ترجمه از این شاعران است. احمد کریمی حکاک یکی از اولین اساتید ایرانی است که مجموعه‌ای از اشعار شاعران معاصر را به زبان انگلیسی چاپ کرد. ما به ترجمه‌های بیشتری احتیاج داریم تا این شاعران را به غرب بشناسانیم. یکی از گام‌هایی که در دانشگاه لایدن برداشته ایم، انتشار یک سری کتاب دوزبانه از شاعران معاصر است که تا به حال ۱۵ جلد چاپ شده. با این کار می‌خواستیم شاعران مدرن را به نسل دوم ایرانی و خوانندگان هلندی بشناسانیم و نشان دهیم که ادبیات فارسی به شعر کلاسیک محدود نمی‌شود، حال آنکه ادبیات کهن جای خاص خود را دارد. بگذارید این سؤال را با گفته‌های استاد مجتبی مینوی به پایان برم.
مجتبی مینوی می‌گوید، بدون اینکه افاده‌ی خشک بفروشیم، حق این است که چنان که دیگران از هومیروس، دانته و شکسپیر خود دم می‌زنند و موتزارت و بتهوون و شوپن و دورژاگ و برلیوز و اِلگار را به رخ جهانیان می‌کشند و رایسن و اناتول فرانس و میلتن وایبسن را دلیل علوّ قریحه قوم خود می‌شمارند، ما هم به امثال فردوسی و ناصرخسرو و سنائی و مولوی و سعدی و حافظ خود بنازیم و بیرونی و ابن‌سینا و ابوالوفا و خیام و نصیرالدین طوسی را تعظیم و تجلیل نمائیم و نشان دهیم که اگر چندین هزار سال در زمین خدا سکونت کرده و از نان و آب زمین تمتّع برده‌ایم وجود ما بی‌حاصل نبوده است و مجوّزی برای بقا و نام نیکو داریم. بگوئیم که ما هم ادبیات و شعری داریم که پای کمی از ادبیات و شعر دیگران ندارد و عرفان و تصوّفی داریم که راه نجاتی پیش پای آدمی می‌گذارد و می‌تواند انسان را به مقام فرشتگی برساند.
منبع: روزنامه اطلاعات