شعری که تقدیم میشود سرودهای اعتراضی از استاد تورج نگهبان است برای پاسبانی از زبانمان. در سال ۵۸ در مجلهی صدا منتشر شده است. زمانی که مسئولین گفتند حالا که کشور اسلامی است زبانش هم باید زبان اسلامی باشد یعنی عربی. این شعر را استاد درست همان زمان سروده است. در اعتراض به سیاستهای خصمانهای که هویت ملیمان را نشانه گرفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد.
با چه شوقی باید صبح
از خواب گران دیده گشود
با چه رنگی ای دوست
یار و همرنگ تو میباید بود
کاشکی دست تو را میخواندم
کاش می دانستم بین ما
هیچ هماهنگی نیست
کاش باور میشد
موجب این همه بیایمانی
یک دگرگونی فرهنگیست
با توام هم میهن
که نیای تو کیومرث و فریدون بودند
که جهانبینی فرهنگ تو را
به جهان توصیه میفرمودند
با تو آزادهی تاریخ بشر
گنجدار همه فردوسیها
که چنان رستم دستانی داشت
با تو هممیهن فخر بشریت سعدی
که چه سرسبز و پرآوازه گلستانی داشت
با توام هممیهن
با تو هم میهن پاک
با تو وابستهترین
آدم وابسته به خاک
که سر هر وجب از خاک وطن
خون دادی
رخت اسکندر و چنگیز
به بیرون دادی
با تو آن همسخن حافظ و مولاناها
که به شیرینی گفتار تو در عالم نیست
که به دریای کلام
گوهر گویش تو
در صدف دُرّیست
با توام هممیهن
سروریها ز چه یکباره فراموش تو شد
گو کجا رفت آرش؟
به کجا خون سیاوش تو شد؟
پدران تو چنان مردانند
تو نه اِبن و نه اَبوی دگری
پدران تو همه زایچه ایرانند
مگذار از کفـــت ایـــــران تو را بســــتانند
پارسی گــــــــوی بلندآوازه
تازی از ســـفره فرهنگ تو پـــرورده شده
شعر حافظ که کلام بشریست
بــــــا زبان تو فـرآورده شــــــده
پارسـی را ز تو گـــر بستانند
بر دلــــــــــت داغ فتـــــــــــــد چون لاله
به خـــــدا تلختر از زهر شود
قـــــنــــد در رهــــــــــــــگــــذر بنگــالــه
هوش ایرانی سرشار تو کـو؟
که چـنـیـن خـــــوار و ذلـیـلـت خـواهند؟
خیز امروز که فردا دیر است
دشـمـن و دوســـــت کـنون هــمــراهــنــد