متن شهادت محمدحسن یوسفپور سیفی
اشاره: محمدحسن یوسفپور سیفی، دارای دکتری فلسفه و از کارمندان سابق صدا و سیما بود که پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ برای مخالفت با عملکرد این سازمان و در همبستگی با معترضین استعفا کرد. به گزارش سایت کلمه، او که در اسفندماه ۸۸ به همراه گروهی از فعالان حقوق بشر توسط اطلاعات سپاه بازداشت شده بود، پس از چند روز آزاد شد اما دوباره در تیرماه سال ۱۳۹۰ دستگیر شده و مدتی کوتاه دربند ۲الف سپاه و دو هفته نیز دربند ۳۵۰ زندان اوین زندانی شد. یوسفپور سپس در تابستان سال ۱۳۹۱ برای تحمل حکم پنج سال و نیم حبس خود به زندان رفت. این حکم به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی صادر شده بود و او در اعتراض به روند پروندهسازی برای فعالان مدنی و روند ناعادلانه دادرسی پرونده خود به حکم صادره اعتراض نکرد و برای گذراندن حبسش به زندان رفت.
محمدحسن یوسفپور سیفی، از جمله کسانی بود که در زندان به علت عدم رسیدگی پزشکی دچار وضعیت وخیم جسمی شد و حتی در آستانهی نابینایی قرار گرفت. در اسفندماه سال ۱۳۹۳ خبر رسید که آقای یوسفپور، در اثر عارضهی مغزی در زندان دچار مشکلات حاد بینایی شده، و جهت تزریق کورتون به چشم، در بیمارستان فارابی تهران بستری شده است. گفته میشد که او ۸۰ درصد از بینایی چشم راست و ۹۰ درصد از بینایی چشم چپ خود را از دست داده است. او در یکی از نامههای اعتراضیاش از داخل زندان نوشته بود: “در صورت نابینایی کامل اینجانب، به دنبال مقصر نگردید چون من بارها بصورت رسمی دربارهی وضعیت وخیم شبکیهی هر دو چشمم به مسئولین امر هشدار دادهام، اما انگار هیچ گوش شنوایی وجود ندارد.”
آنچه در پیخواهد آمد متن تنظیمشدهی گفتگوی ما با آقای محمدحسن یوسفپور دربارهی وضعیت بند ۳۵۰ زندان اوین در طول سالهایی است که وی در آنجا زندانی بود. با توجه به تجربهی چندسالهی اقامت ایشان در این زندان، اطلاعات ارائه شده، میتواند به عنوان شهادتنامهی یک شاهد عینی تلقی شود.
روایت آقای یوسفپور مربوط به وضعیت بند ۳۵۰ زندان اوین در سالهای اولیهی دههی نود است.
متن روایت محمدحسن یوسفپور از بند ۳۵۰ زندان اوین:
خدمت همهی دوستان بزرگوار و خوانندگان عزیز، سلام میکنم. من محمدحسن یوسفپورسیفی هستم. عضو مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران و همچنین مسئول واحد جذب و عضو روابط عمومی جمعیت کودکان کار و خیابان بودم که بعد از انتخابات سال ۱۳۸۸ توسط اطلاعات سپاه پاسداران دستگیر شدم. در اواخر خرداد ۱۳۹۰ یک ماه را در بند انفرادی ۲الف سپاه گذراندم. در این مدت بارها بازجویی شدم و چندین اتهام به من وارد کردند که در نهایت سه مورد آن را تفهیم کردند: اقدام علیه امنیت ملی به خاطر مسئولیت در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران که کارهای حقوق بشری انجام میداد (میگفتند غیرقانونی است)، توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام.
این سه مورد اتهاماتی بودند که از بین ۸ اتهام اولیه به دادگاه فرستادند و در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب، توسط قاضی صلواتی به من تفهیم اتهام شد. در نهایت نیز به ۶۶ ماه حبس تعزیری محکوم شدم و برای گذراندن آن به بند ۳۵۰ زندان اوین فرستاده شدم.
اکثر دوستانی که در بند ۳۵۰ زندان اوین بودند، از جمله خود من، زندانیان جنبش سبز بودند که از طیفها و گروههای مختلف سیاسی و احزاب در آنجا آمده بودند. از زمانی که بند ۳۵۰ از بند زندانیان مالی جدا شد شرایط مستقلتری هم داشت، و البته این دستاورد با کوشش و اهتمام زندانیان سیاسی بدست آمد. در آنجا، تمام کارهای بند، اعم از نظافت و موارد دیگر را خود زندانیان سیاسی انجام میدادند. بند ۳۵۰، بند منسجمی بود. حتی شورای فرهنگی داشت و کارهای مختلف فرهنگی در آنجا انجام میشد.
اتاقهای بند ٣۵٠ زندان اوین نزدیک به ٩ اتاق بود، دوستان زندانی، یک اتاق را به لوازم ورزشی تخصیص داده بودند. ساختمان آنجا در دو سالن بود. یک سالن بالا بود و دیگری پایین. یک اتاق هم در بالا بصورت انبار بود و یک اتاق هم نمازخونهی دوستان بود كه بیتالعباس نام داشت و كسانی كه میخواستند عبادت كنند آنجا میرفتند. در بقیهی اوقات كه وقت نمازخواندن نبود، یا مراسم خاصی كه خود همبندیان میگذاشتند در آنجا اجرا میشد و یا اینکه زندانیان در این اتاق مطالعه میكردند. آنجا محیط ساكت و آرامی داشت.
در هر اتاقی بیست تخت وجود داشت كه تقریباً همهی این تختها پر بود. از سال ٨٨ كه تعداد زندانیان زیاد شد و شاید حدود دویست و چند نفر در این اتاقها زندگی میکردند، بعضی زندانیان مجبور شدند که روی زمین بخوابند. تختها در بند ٣۵٠، سهطبقه بود. تخت همكف كه زاغه نامیده میشد، تخت وسط و تخت بالا. سه تخت روی هم قرار میگرفت و این تختها معمولاً پر بودند و اتاقها كفخوابهای زیادی داشت كه با یكی دو پتو تجهیز میشدند و مجبور بودند منتظر بمانند تا برای استفاده از تخت، نوبتشان برسد. البته در بین زندانیان سیاسی، كسانی كه بیمار بودند و یا سنشان زیاد بود از طرف دیگر زندانیان، بدون نوبت جاسازی میشدند، تا راحت بتوانند در تخت استراحت كنند.
وضعیت اینطور بود که در یک اتاق كوچک، چیزی نزدیک به ٢٠ تا ٢٢ نفر ، در كنار همدیگر زندگی میكردند. این زندگی سخت بود و تبعات بیماری و یا افسردگی یک نفر به دیگران هم میرسید. ممکن بود که حتی برخوردهایی هم بوجود آید. شاید کسی افسرده باشد و آن را به دیگران منتقل كند. ممکن بود برای فردی مشکلی خانوادگی بوجود آمده که عصبی باشد، و همین مسأله، زندگی جمعی را تحتالشعاع قرار دهد. گاه حتی در هر اتاق كه بیست نفر گنجایش داشت، بصورت غیراستاندارد تا سی نفر، چهل نفر و حتی تا ۴۵ نفر زندگی میکردند كه كفخواب هم داشت.
وضعیت درمانی در بند ۳۵۰ زندان اوین:
در مورد وضعیت بهداری و درمان بند ۳۵۰ اوین توضیح بیشتری لازم است. روزهای فرد معمولاً روز اعزام به بهداری بود و اگر کسی تزریق، یا مشکلی جسمی داشت، باید صبر میکرد تا در روزهای فرد هفته، پیگیری کند. روزهای یکشنبه هم، روز دندانپزشکی بود. البته زندانیان سعی میكردند از دندانپزشکی استفاده نکنند چرا که وسایل درمان در آنجا از نظر بهداشتی وضعیت مناسب و مساعدی نداشت.
از طرفی متأسفانه پزشكان بهداری برخورد خوبی با زندانیان سیاسی نداشتند. داروهایی هم كه در بهداری زندان اوین وجود داشت، بسیار محدود بود و هركس به هر عارضهای مبتلا میشد، داروهای مشخص و مشابه و تکراری تجویز میكردند و نسخهها و داروها، تفاوت چندانی با یکدیگر نداشت. از طرفی این داروهایی كه داده میشد، اگر هم در کوتاهمدت و بصورت موقت مفید بود، اما در درازمدت جوابگو نبود.
مرا بارها به خاطر ناراحتی قلبیام، هنگام غروب یا شبها، بصورت اورژانسی به بهداری برده و در آنجا شاید نزدیک یک ساعت تا دو ساعت نگه میداشتند، و سعی میكردند فشار خونم را كه بالاتر از حد مجاز بود، پایین بیاورند. اما در نهایت بدلیل نبود امکانات کافی، با مجوز افسر جانشین، مرا چندین بار به بخش اورژانس قلب بیمارستان مدرس اعزام كردند. برای برخی دیگر از دوستانم كه شرایط جسمیشان مثل شرایط من بود، حتی اعزام شدن به بیمارستان به علت اتهامی كه داشتند سخت بود و متأسفانه خیلی از زندانیان را به مراكز درمانی بیرون از زندان، اعزام نمیكردند.
مشکل دیگر كه در این موارد ایجاد میشد، تأخیر در صدور مجوز دادستانی بود. معمولاً برای اعزام زندانی به بیمارستانها، دادستانی خیلی دیر اقدام میكرد. من بابت مشكلی كه برای بیناییام بهوجود آمد، بعد از شاید هفت ماه و بعد از یک اعتصاب غذای یک ماه تا ۴۵ روزه، توانستم این مجوز دادستانی را دریافت کنم. و بعد از این همه مدت، بالاخره دادستانی مجوز داد كه به بیمارستان چشم فارابی اعزام شوم و آنجا تحت معالجه و درمان قرار بگیرم. ولی سازمان زندانها و دادستانی دیر اقدام كردند و متأسفانه من بینایی هر دو چشمم را به میزان ٩٠ درصد از دست دادم كه به هیچ وجه قابل برگشت نیست.
وقتی هم که بعد از مدتها، مجوز اعزام زندانی به بیمارستان خارج از زندان داده میشد، وضعیت و شرایط اعزام بیمار غیرقابل قبول بود. گاه مأمورانی که بیمار را برای اعزام به بیمارستان خارج از زندان همراهی میکردند، پاسیارها و سربازهایی بودند که به هیچ وجه توجیه نبودند و برخوردشان غیرقابل تحمل بود. البته همه اینطور نبودند و بعضی افراد تحصیلكرده و فهیم هم در بینشان بود، اما بعضیها، فكر میكردند كه باید برخورد خیلی تندی داشته باشند. گاهی خیلی برخورد بستهای میشد و برخی پاسیارها نسبت به نهاد امنیتی كاسهی داغتر از آش میشدند و بیمارانی را كه باید به مراكز درمانی اعزام میشدند، اذیت میكردند وسختگیریهای نادرستی انجام میدادند. البته لازم است كه یادآوری کنم حتی بین پاسیارها هم بودند کسانی كه لطف داشتند و به حرمت انسانی زندانی، احترام میگذاشتند و من همینجا از طرف خودم و دوستانم از آنها تشكر میكنم.
وضعیت دارویی در درمانگاه زندان، چنانچه گفتم مناسب نبود. داروهایی كه از خارج زندان و توسط خانوادهها داده میشد هم متأسفانه اگر گرانقیمت بود مفقود میشد و یا اینكه بصورت اشتباه به دست فرد دیگری میرسید. دوره اولی كه من آنجا بودم، در درمانگاه فردی مسئول بود كه برای اعزام دوستان زندانی به مراكز درمانی، تلاشی نمیكرد. از طرفی حتی بدیهیترین آزمایشهای ضروری مثل آزمایش خون كه مربوط به قند، كلسترول و موارد دیگر را به خاطر نبود كیت در ازمایشگاه بهداری اوین نمیتوانستیم انجام دهیم. همچنین به دلیل اینكه بودجه نداشتند و حتی سازمان زندانها هم اعلام كرده بود كه بودجه نداریم، زندانیان و درمان آنها بلاتكلیف بود. این مسأله باعث میشد كه عوارض و مشكلات عدیدهای برای زندانیان بوجود آمد. داروهایی هم كه تحت عنوان “داروهای تحت نظری” میدادند، هر شب یا قبل از آمار یا بعد آمار غروب و شب داده میشد و بقیهی داروهایی هم كه از بیرون ارسال میشد، عمدتاً به دست زندانیان نمیرسید.
وضعیت اورژانس هم اسفناک بود. اگر در شرایط خاص، افسر نگهبان تلفن میکرد و آمبولانسی ارسال میشد، معمولاً آمبولانس مناسبی نبود. از طرفی زندانیان به بهداری منتقل میشدند و مستقیم به بیمارستان اعزام نمیشدند. در آنجا هم بنا به تشخیص پزشک یا بهیار، گاه یك ساعت معطل میشدند تا تصمیم به اعزام گرفته شود. این وضعیت در حالی بود که زندانی بیمار در حالت اورژانسی قرار داشت. در اینجا هم متأسفانه بعضی از بهیاران كه به جرأت میتوانم بگویم كه حتی از تزریقات و کمکهای اولیه هم سر در نمیآوردند، تصمیمگیرنده میشدند. رفتار این بهیاران هم با زندانیان سیاسی رفتار مناسبی نبود و هیچ پشتوانه و حق اعتراضی هم وجود نداشت.
من یكبار در بهداری زندان اوین بهعلت آنکه یک سرباز با من بدرفتاری كرد و مرا داخل آسانسور هل داد، معترض شدم، بعد از آن، مسئول یگان ویژهی اوین آمد، و به سرباز تذكر داد و حتی او را از بهداری بیرون کرد. من همینجا از او بعلت رفتار جوانمردانهاش تشکر میکنم. اما اتفاقی که بعد از آن افتاد تأسفآور بود. بعد از این ماجرا، رئیس گارد ویژهی زندان اوین آمد و با آن فرد حمایتکنندهی من درگیر شد و برای من هم خط و نشون كشید. این ماجرا باعث شد كه مدتی از خدمات درمانی در آنجا محروم شدم.
دربارهی داروهای درمانگاه زندان اوین هم توضیح دادم که تعداد این داروها خیلی محدود بود. فرض کنید که اگر فردی سرما میخورد، قرص سرماخوردگی تجویز میکردند، و اگر فرد دیگری دنداندرد داشت، باز هم قرص سرماخوردگی تجویز میشد.
از طرفی پزشکهایی که در آنجا مشغول به کار هستند نیز پزشکان حاذقی نیستند و تخصص لازم را ندارند و به همین دلیل در بسیاری موارد تشخیص مناسبی دربارهی بیماری نمیدهند. گاهی البته پزشكانی حاذق و واقعاً شریف و انساندوست وجود داشتند که به تمام زندانیان محبت داشتند و به سوگند پزشکیشان نیز پایبند بودند. مشکل دیگر آن بود که در مواردی که پزشکان تشخیص میدادند که یک بیمار باید به خارج از زندان اعزام شود، پروسهی اعزام طولانی میشد. تا این درخواست به دادستانی میرفت و نهاد امنیتی مربوطه آنرا تأیید میكرد و تا میرسید به مرحلهی اجرا، شاید چندین ماه طول میكشید و برای كسی كه بیمار بود میتوانست عوارض بسیار خطرناكی داشته باشد.
وضعیت بهداشتی در بند ۳۵۰ زندان اوین:
در بند ٣۵٠ اوین، دوستان زندانی سیاسی، خودشان به وضعیت نظافت و بهداشت رسیدگی میكردند و اجازهی ورود به كسی نمیدادند. خوشبختانه در این بند، هیچگونه دزدی و سرقتی انجام نمیشد و مسائل غیراخلاقی وجود نداشت. تمام كارها را خود زندانیها به عهده گرفته بودند. میدانید که در زندان اوین و در بندهای دیگر، متأسفانه ورود و مصرف مواد مخدر رایج است، اما خوشبختانه در بند ۳۵۰ چنین چیزی وجود نداشت. همچنین زندانیها که از احزاب و گروههای مختلف بودند، یاد گرفته بودند كه در كنار همدیگر و با احترام به عقاید یکدیگر زندگی كنند.
جیرهای كه برای نظافت به زندانیان داده میشد، معمولاً خیلی دیر میرسید. سازمان زندانها مدعی بود که بودجه ندارد. این سهمیهها هر ماه شامل صابون و شامپو بود كه بعداً همان هم قطع شد. حوله هرچند ماه یكبار باید تحویل میشد که آنهم داده نمیشد. برای شست و شوی ظروف و همچنین ضدعفونی زمین، برای هر اتاقی شویندههای مختلف و سهمیهای در نظر گرفته شده بود که ماه به ماه كم میشد. میگفتند که چون بودجه نداریم، خودتان مواد مورد نیاز را باید تهیه كنید و خودتان باید بخرید. برای حل این مشکلات و این محدودیتها، مسئولین اتاقها با هم جمع میشدند و خودشان این مواد را تهیه میکردند.
در سالن یک بند ٣۵٠ زندان اوین سه حمام فعال بود و برای این تعداد حمام، چیزی نزدیک به ٩٠ نفر تا ١٠٠ نفر زندانی وجود داشت که ناچار بودند بصورت نوبتی از حمام استفاده کنند. آب گرمی كه سازمان زندانها تأمین میكرد گهگاه -حتی در فصل سرما- قطع میشد یا فشار نداشت و همین باعث شد كه دوستان زندانی به ناچار و با هزینهی خودشان آبگرمكن برقی نصب كنند كه آن هم گنجایش محدودی داشت. یکی از قوانین در بند ٣۵٠ این بود که زندانیان هر دو روز یا هر سه روز استحمام کنند. علت آن هم وضعیت بهداشتی نامناسب زندان بود. این قانون را تقریباً همه رعایت میكردند. روزها چون فشار آب در سالنِ بالا کم بود به سالن پایین آب نمیرسید و دوستان سالن پایین مجبور بودند كه شبها استحمام كنند و با توجه به محدودیت حجم آب گرم، هر یک نفر در زمان مشخصی میتوانست حمام کند.
دستشوییها هم زیاد نبود. چیزی نزدیک به ۴ دستشویی در پایین و ۴ دستشویی در سالن بالا وجود داشت. البته دوستانِ بند نظافت را کاملاً رعایت میكردند. هرشب ما چند تیم داشتیم كه تیم نظافت بود و سالنها، حمامها، دستشوییها و آشپزخانه را كه در سالن پایین، بعنوان “چراغخانه” بود نظافت میكردند.
محیط هواخوری را هم كه جای كوچكی بود، خودشان نظافت میكردند. زبالهها را خودشان بیرون میبردند و كار به نوعی سیستم داشت كه هیچگونه آلودگی و مشكلی برای دوستان بوجود نیاید. این اقدامات را دوستان زندانی انجام میدادند و همه دست به دست داده بودند و به نوبت هرشبی یک گروه از هر اتاق نظافت هر سالنی را انجام میداد. در این باره سازمان زندانها دخل و تصرفی نداشت. البته ظاهراً این مسائل در بندهای سیاسی زندانها و از سالهای قبل وجود داشت. البته شاید در سایر بندها اینطور نباشد. مثلاً در بند مالی کار به این صورت هست كه هزینهای میدهند و یه نفر یا چند نفر كارهای نظافت عمومی را انجام میدهد. و چون پول رد و بدل نمیشود، معمولاً در ازای یه پاكت سیگار یا یه باكس سیگار موارد نظافت را یه عده خاصی در طول یک هفته انجام میدهند. اما در بند سیاسی ٣۵٠ اوین خود زندانیان سیاسی اجازه میدادند. البته اگر برای کسی نظافت كردن سخت بود، فرضاً اگر کسی مریض بود و یا سنش بالا بود، دیگران نمیگذاشتند که كار كند.
وضعیت تغذیه در بند ۳۵۰ زندان اوین:
متأسفانه وضعیت غذا به شدت وخیم است. معمولاً غذاهایی كه میدهند، فاقد پروتئین و گوشت است. در حالی که طبق اساسنامه سازمان زندانها، باید مواد پروتئینی و سبزیجات و میوه در برنامه غذایی گنجانده شود. اما حتی اساسنامهی خود سازمان زندانها هم رعایت نمیشود.
ما بارها به این مشکل اعتراض كردیم و حتی چندین بار این اعتراضها باعث شد كه بعضی زندانیان را به انفرادی منتقل كنند. غذاهایی كه داده میشد گاه لوبیا، عدس، سیبزمینی و تخم مرغ بود. برای ظهر خورشتهای مختلف، از جمله قرمهسبزی یا قیمه داده میشد و یا مثلاً ماكارونی و سویا با برنج تحویل میشد. در این موارد، غذا معمولاً بدون كیفیت بود و خیلی از زندانیان كه بضاعت خرید از فروشگاه زندان نداشتند، مجبور بودند كه همین مواد غذایی را استفاده كنند. همین مسأله منجر به مشكلات گوارشی خاصی در بین زندانیان شده بود. تمام زندانیانی که غذاهای موسوم به غذای دولتی استفاده میكردند، به انواع عارضههای گوارشی مبتلا شده بودند. فرضاً نانی كه داده میشد از نظر کیفیت نان مناسبی نبود. موقع صبحانه پنیرهایی كه داده میشد عمدتاً كپکزده و تاریخگذشته بود. من که مدتی مسئول دریافت غذا بودم، همهی این مواد را برگشت میدادم كه جایگزین كنند، اما دیگر جایگزین نمیشد و حتی همان پنیر کپکزده هم برنمیگشت. معمولاً از نازلترین مواد غذایی برای زندانیها استفاده میكردند و معتقدم که این مسأله حتی موجب عوارض روحی هم میشود.
در آن زمان برخی نمایندگان مجلس كه آمده بودند به زندان، مدعی شدند که بند ۳۵۰ اوین، مشابه یک هتل است. واقعاً این حرف نادرست بود. تمام امكاناتی که در بند وجود داشت را خود زندانیان و با هزینهی شخصی تهیه كرده بودند. گفته میشد که بند ٣۵٠ امكاناتی دارد، اما نمیگفتند که این امكانات همه از جیب خود زندانیان و به صورت تعاونی، تأمین شده و سازمان زندانها نه تنها دخیل نبوده بلكه وسایلی را كه زندانیان تأمین کرده بودند، بصورت غیرقانونی دخل و تصرف هم كرده بود.
وضعیت فرهنگی در بند ۳۵۰ زندان اوین:
آنچه گفته شد، خلاصهای از وضعیت درمان و بهداشت، وضعیت غذا و موارد مشابه بود. به عنوان كسی كه سه سال در بند ٣۵٠ زندان اوین بودم بد نیست دربارهی فعالیتهای فرهنگی زندانیان در بند ٣۵٠ زندان اوین هم گزارشی ارائه کنم. دوستان زندانی سعی میكردند كتابخانهای تشكیل دهند. كتابها را هم خودشان با هزینهی شخصی داخل زندان آورده بودند.
ورود كتاب، اجرای برنامههای فرهنگی و هنری و موارد مشابه در صورتی بود که حفاظت زندان موافقت میکرد. زندانیان خودشان یک شورای فرهنگی داشتند، که آقای دكتر رجایی مسئول آن بود. من و چند تن دیگر از دوستان- از هر اتاقی یک نفر- هم عضو شورای فرهنگی بودیم.
در آن زمان برنامهای داشتیم تحت عنوان “گلگشت”، که روزهای جمعه عصر برای زندانیان برگزار میشد. هر كس به انتخاب خودش شعری میخواند یا قطعهای موسیقی توسط نوازندگانی كه تبحر داشتند با معدود ابزاری كه آنجا بود، نواخته میشد. متأسفانه این برنامهی گلگشت هم در نهایت تعطیل شد. ما در موارد متعددی سعی كردیم که مقاومت کنیم و این مورد هم یکی از آن موارد بود. اما متأسفانه به نتیجه نرسید. وسائل و لوازم زندانیان را گرفتند و دیگر اجازهی اجرای برنامهی گلگشت را ندادند.
در آنجا هفتهنامهای هم منتشر میکردیم كه بنده دبیر حقوق بشر آن بودم. دوستان بزرگوار دیگری كه در سرویسهای دیگر بودند، آقای مسعود صادقی، اقای دكتر رجایی كه مسئول هفتهنامه بودند، آقای داوری، آقای عماد بهاور و آقای مهدی خدایی و بزرگواران دیگری كه در بند برای کار فرهنگی در بند تلاش میکردند. من شب یلدا و عید، چند نمایش هم در آنجا اجرا كردم. نزدیک دو یا سه عید برای دوستان سعی كردیم برنامه اجرا كنیم كه حس تنهایی را در عید نداشته باشند. دور بودن از خانواده در مناسبتها و عیدها سختتر هم هست. با اینكه عیدها همه اشک به چشمشان مینشست، اما همه سعی میكردیم که محیط شاد باشد. از طرفی در حد بضاعتم، كلاس فن بیان و چندین جلسه نمایشنامهخوانی گذاشتم.