Search
Close this search box.

طریقت صفویه و ترکیب‌بند محتشم (بخش سی‌ و دوم)

دکتر محمدعلی سلطانی

mohamad2 ali soltaniشهادت پدیده‌ای مقدس و در نتیجه با معتقدات دینی درآمیخته است. پس از اسلام دین و دنیای مرد ایرانی تغییر کرد؛ اما بسیاری از تصورات آیین و اجتماع کهن که در اعماق ناخودآگاه وی رسوب کرده بود، بر جای ماند. پس از زمان‌ها پاره‌ای از یاد رفت و پاره‌ای دیگر با اندیشه‌ها و زندگی جدید درآمیخت و تصورات و ذهنیات تازه‌ای ساخت.

داستان شهادت سیاوش از این گروه ماندنی‌ها بود و ماند؛ اما از آنجا که شهید قهرمانی دینی است، مؤمنان تازه نیازمند شهیدی از مقدسان دین خود بودند. البته شهادت سیاوش نیز وابسته به عالم بالاست؛ اما او نمی‌توانست در نظر مسلمانی مؤمن مبشر نجات باشد؛ زیرا این موهبت را هر دینی از راه خود به پیروانش نوید می‌دهد و انجام آن را از بزرگان و مقدسان خود چشم دارد. در نظر چنین مسلمانی، سرگذشت آن نامراد هشدار و عبرت است، نشان بیداد قوی دستان دنیادار و مظلومی پاکان و پیروزی نهایی حقیقت بر کذب است. دنیای فانی جنت افراسیاب و جهنم سیاوش است و آخرت باقی به عکس؛ اما دیگر او را در مقام آن برگزیده‌ای که با رسالتی آسمانی روزگار را دگرگون کند، نمی‌دانند.

مسلمانی ایرانی که در آب و هوای سنت‌های اساطیری و فرهنگی خود می‌روید، محتمل است که سیاوش را در چنین مقامی احساس کند. در پسِ چنان تصویر خودآگاهی از افسانه شاید چنین دریافت ناخودآگاهی نیز خفته باشد. اما این دریافت نمی‌تواند به خودآگاه مرد مسلمان راه یابد؛ زیرا هرچند مجوسان اهل کتابند، ولی رستگاری و معاد تمهیدات دیگری دارد. چون «عالمی دیگر ساخته شد، آدمی دیگر بباید ساخت» و این آدم دیگر، حسینِ علی شهید کربلاست. سیاوش الهی جای خود را به او واگذاشت و تعزیه جای سوگ سیاوش را گرفت.

شهادت از آن شیعیان است که در عین مسلمانی، با دستگاه خلافت بغداد بیگانه بودند. در دورانی که مسلمانی مرادف قومیت و فرهنگ عرب بود، عجمان که از تاریخ و فرهنگ خود گسیخته نشدند، چون قوم متفاوتی بر جای ماندند. آنها به سبب مسلمانی در عرب‌ها مستحیل نشدند و درنتیجه حکومت خلیفه بغداد برای آنان حکومت قومی دیگر بود.

البته در دوران اسلامی تاریخ ایران، ملیت نشان یگانگی یا بیگانگی نبود. اسلام آن رشته‌ای بود که مؤمنان را به هم می‌پیوست. هر که مسلمان بود، خودی بود و هر که نبود، بسته به آیینی که داشت، به درجات بیگانه بود. مسلمانان برادر بودند؛ اما ایرانیان مسلمان، برادران ناتنی! مذهب تشیع این احساس غیریت را شدیدتر کرد. اگر دین وجه اشتراک مردم بود، پس خلاف در دین و پیروی از مذهبی دیگر، وجه اختلاف و مایه جدایی بود. بدین‌سان شیعیان ایرانی دستگاه خلافت را ظلمه و فرمانروایی آن را ناحق می‌دانستند و خود را از نظر مذهبی و قومی برحق و ستمدیده می‌پنداشتند. این احساس مظلومی مضاعف، آنان را به مظلومان دیگر، به خاندان علی می‌پیوست. شیعیان به مذهب آنان و در دشمنی با خلیفه‌ی دمشق و بغداد همدل آنان بودند.

ماجرای شهادت حسین و همراهان او نه تنها در دل شیعیان، که در نظر مسلمانان عدالت‌طلب، مقابله تشنگان حقیقت است با فاسقان دنیادار. (ترجمه تفسیر طبری به اهتمام حبیب یغمایی، ج ۵، ص ۱۳۸۶ به بعد دیده شود.) آنگاه که حسنک وزیر را به کشتن می‌برند، به یاد شهید کربلاست که می‌گوید: «جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسین علی نی‌ام.»(تاریخ بیهقی، به اهتمام دکتر فیاض، ص ۱۸۴) حسنک را تهمت زده بودند که قرمطی است؛ اما از انکار او و سخن ابوالفضل بیهقی چنین برمی‌آید که این فقط دستاویز قتل بود. پس در نزد گوینده و نویسنده‌ اهل سنت هم مرگ امام سوم ظالمانه‌ترین و ناحق‌ترین مرگ است که بدان مثل می‌زنند تا شیعیان شیفته آن بزرگوار، خود چه گویند!

باری، آن سنت شهادت و سوگواری برای سیاوش که تاریخ بخارا بدان اشاره‌ای کرده، ظرفی به از این نمی‌یافت؛ چنان که عطار در فضیلت امیرالمؤمنین حسین علیه‌السلام، گوید:

 … بسی خون کرده‌اند اهل ملامت                              ولی این خـــون نخسبد تا قیـــامت

هر آن خونی که بر روی زمانه‌ست                        برفت از چشم و این خود جاودانه‌ست

چـــو ذاتش آفتــاب جاودان بود                                ز خـون او شفق بـــاقی از آن بـــود

چو آن خورشید دین شد ناپدیدار                             در ‌آن خــون چرخ می‌گردد چو پرگار

(خسرونامه، منسوب به عطار، به تصحیح و اهتمام احمد سهیلی خوانساری، ص ۲۵)

آنچه با نظام فکری دین جدید همساز نبود، فراموش شد و آنچه ماند، از اختلاط با وقایع تاریخی و داستانی دیگر اسطوره‌ی امام حسین و شهادت او و یارانش را فراهم ساخت. کارکرد این تحول ناخودآگاه و بسیار پنهان در بطن تصورات مؤمنان بود. از همین رو نشانه‌های آن نیز در ادبیات کتبی و حتی شفاهی زبان‌های ایرانی و فرقه‌های مذهبی ایرانیان سخت نادر است. از جمله در سرودهای دینی «یارسان»(سرودهای یارسان از‌ آن پیروان اهل حق است.) مذهب یا مسلک اهل حق یکی از رشته‌های وابسته به مذهب تشیع است و مجموعه‌ای است از عقاید و آداب خاص مذهبی که با ذخایر معنوی ایران پیش از اسلام و افکار فرق غالی پس از اسلام ـ که به خصوص در مناطق غرب ایران پراکنده بوده‌اند ـ درهم آمیخته است.»(دکتر محمد مکری، مقدمه شاهنامه حقیقت، ص‌سوم) روح عالی قلندر از‌ هابیل به جمشید و از وی به ایرج و سیاوش و امام حسین و سپس به باباطاهر و دیگران… [تجلی] کرد.( سرودهای دینی یارسان، ترجمه ماشاءالله سوری، نقل به معنی از ص ۸۹ تا ۹۵)

در این کتاب می‌خوانیم: «…به باور یارسان انسان دارای ذره‌ای از ذرات خدایی است… این ذرات الهی که در جسم آدمی وجود دارد همیشه در نزد پاکان و برگزیدگان در گردش می‌باشد. یارسان این… را… دونادون می‌گویند.» «دون» برگزیده‌ای است که ذات پروردگار در او [تجلی] کرده است.(همان کتاب، ص‌۱۷۶)

۱ـ آو تشت طلا

۲ـ سه دونم چین آو تشت طلا

۳ـ اوّل سیاوخش، دومین یحیی

۴ـ سیمین حسین‌پور شهنشاه

۵ـ و تشت طلا کردن نخچیرم

۶ـ جدا کردن رأس منیرم (همان کتاب، ص‌۱۵۲، متن قسمتی از سرود شماره ۴)

[ترجمه: به تشت طلا، سه دون و تجلی من به تشت طلا رفته است: اوّل سیاوخش، دوم یحیی، سوم حسین فرزند شهنشاه، تشت طلا مرا نخجیر کرده است و سر نورانی و نورافشانم را از تن جدا کرده است.]

اسطوره‌ی خون سیاوش به صورت‌های دیگر با شهادت یحیی، درآمیخته است. در تعزیه‌ی شهادت یحیی عالم (به شاه) می‌گوید:

خطاب من به تو‌ ای پـادشاه عرش سریر                            شنو تـــو عــرض مـرا و کلام من بپذیر

کنون که کشتن یحیـی تو را بوَد منظور                             بدان که من به تواریخ دیـــده‌ام مسطور

که قطره‌ای اگر از خون او چکد به زمین                            دگر گیـاه نمی‌روید از زمیـــن به یقین

در این خصوص نمــا فکری‌ ای امیر دقیق                      که خون او نچکد بر زمین به هیچ طریق

(تعزیه شهادت یحیی زکریا، نسخه خطی کتابخانه ملی، شماره ۴۸۱۶)

« …آنجا که یحیی را کشته بودند، آن خون همی جوشید و هر چند که خاک بر سر آن می‌ریختند، خون بر سر خاک می‌آمد و همچنان می‌جوشید و خبر این خون یحیی به همه‌ی جهان پراکنده شد. و مردمان می‌گفتند که: مَلِک هیردوس با مردمان یکی شد و یحیی را بکشتند و آن خون او هیچ نمی‌آرامد و همچنان می‌جوشد.» (ترجمه تفسیر طبری، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، ج ۱، ص ۲۱۵)

۷ـ رواج(دهنده) هر دین سرحلقه‌ی پادشاهان

۸ـ جمشید جم بند، نگهدار راه‌های(تنهایی)

۹ـ (تویی) ایرج، یحیی، سیاوش کی

۱۰ـ (آن گاه به صورت) حسین در کربلا کشته شدی

۱۱ـ عالی قلندر، طاهر قلندر

۱۲ـ دیگر چه گویم(برایت) پور اسکندر.(همان کتاب، قسمتی از سرود شماره ۸، ص‌۱۵۰)

منبع: روزنامه اطلاعات