دکتر محمدعلی سلطانی
بند دهم ادامه سخنان حضرت زینب کبری (س) خطاب به حضرت زهرا (س) است و مصرع اوّل بیت «آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام / یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین» اشاره به این سخن است که ابنعباس میگوید: پیامبر (ص) به حسین (ع) عشق میورزید، روزی او را بر شانههایش نشانده بود، لبها و دندانهای حسین را میبوسید. جبرئیل وارد شد و گفت: «دوستش داری؟» گفت: «آری». گفت: «امّت تو او را میکشند.» (ابن الجوزی، تذکرهالخواص، ص۲۳۲؛ عطاءالله مهاجرانی، پیامآور عاشورا، ص۲۴)
بند هشتم ترکیببند مولانا محتشم کاشانی، عبور کاروان اسرا از میدان جنگ را نشان میدهد، آن هم در خلال شکوهها و درددل زینب کبری. منابع نقل میکنند که زینب (س) با نگاه به میدان جنگ و اجساد شهیدان گفت: «یا مُحمّداه، صلّی علیک ملیک السّماء، هذا حسینٌ بالعراء مُرمّلُ بالدّماء، مُقطّعُ الاعضاء. یا محمّداه! و بناتُک السّبایا و ذُرّیّتک مُقتّلهٌ تسفی علیها الصّبا:ای محمد، فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. این حسین است که در هامون فتاده است، در خون غلتیده است و پیکرش پاره پاره است. ای محمد! دختران تو اسیر شدهاند، فرزندانت کشته شدهاند و باد صبا بر آنان میوزد!» (نهایهالارب، ج۷، ص۲۰۰، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۶؛ وقعهالطف، ص۵۹، به نقل از مهاجرانی، ۲۷۸)
مولانا کاشفی در گریزی که ضمن داستان حضرت یوسف (ع) به صحرای کربلا میزند، در طرح ادیبانه این صحنه میگوید:
آیا مصطفی صلیالله علیه و آله کجا بود تا جگرگوشه خود را مشاهده کردی: لب آبدار از تشنگی خشک، و رخسار چون گلنار به زخم شمشیر فجار غرقه خون گشته، مخدّرات حجرات عصمت از سوز حسرت او و کربت غربت خود در خروش آمده و دریای فتنه و غوغا برای استیصال آل عبا در جوش.
یا رسولالله، برآر از روضه پاکیزه سر تا ببینی آنچه واقع در زمین کربلاست
یا رسولالله، گذر فرما به دشت کربلا خود تو میدانی که خاک کربلا، کرب و بلاست
جعد مشکین حسین آغشته اندر خاک و خون این چه محنتهاست یارب، وین چه اندوه و عناست؟
(کاشفی، ۴۳)
ترکیب «بضعهالبتول» در بیت پایانی در نسخه استاد دکتر نوایی و مهدی افشار (ص۴۶۶) آمده است و در نسخه مهرعلی گرکانی (ص۲۸۴) و اکثر نسخهها «بضعهالرسول» آمده است و باید مورد دوم صحیح باشد که مقصود حضرت زهرای اطهر (ع) است.
ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای وز کین چهها در این ستمآباد کردهای
در طعنت این بس است که بر عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زاده زیاد، نکردهست هیچ گه نمرود این عمل که تو شدّاد کردهای
بهر خسی که خار درخت شقاوت است در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای!
کام یزید دادهای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده بود لب خود نبی مدام آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر درآورند از آتش تـو دود ز محـشر بـرآورند
بند یازدهم در نسخه گرکانی (ص۲۸۵) و نسخه میراث مکتوب (ص۴۶۷) بند دوازدهم و پایانی است؛ اما در اکثر مآخذ دیگر بند یازدهم است و از لحاظ ترتیب و محتوا و ساختار و معانی، ابیات باید ماقبل آخر باشد. گرچه ترتیب در مآخذ یادشده براساس نسخه خطی بوده است.
در این بند محتشم آهستهآهسته فرود میآید و به خود بازمیگردد و از زبان خود سخن میگوید. در مشیّت ازلی و خواسته خداوندی شکی نمیبیند و تسلیم است؛ اما ابزار انجام را در امداد ظلم و ظلمت سرزنش میکند و سلسله ظلمانی ابنزیاد را از نمرود و شداد برمیشمارد. کارن جی رافل نیز این بند را بند پایانی دانسته است و میگوید: «این بدان معناست که مرثیه رو به اتمام است و حرف دیگری [برای محتشم] باقی نمانده است که درباره حوادث کربلا گفته آید. حادثه کربلا، غمبارترین و تراژیکترین حادثه تمام تاریخ و اعصار است و محتشم نیز سنگ تمام گذاشته تا این بخش از تاریخ مقدس شیعیان را در معرض نمایش قرار دهد. محتشم از خود میخواهد که خامشی پیشه کند؛ چرا که نیروی جادویی کلامش قلبهای یخین را ذوب کرده، شنوندگان را واداشته تا از دیدگانشان خون ببارند. مرغ هوا و ماهی دریا کباب شده و دریا هزار مرتبه گلگون حباب شده است. زبان کربلانامه نه فقط بشریت، که دل تمام آفریدگان را به درد میآورد…» (اشعار پر آب چشم، کارن جی رافل، ترجمه ابوالفضل حری، ص۸۶)
البته این سخن درباره بندی است که ما آن را به تبع اکثر مآخذ، دوازدهم قرار داده و تخلص «محتشم» نیز در بند یادشده آمده است و در شرح آن به توضیح برداشت سطحی ایشان از قلب یخی در مصرع اول بند دوازدهم (خاموش محتشم که دل سنگ…) میپردازیم.
اما آنچه در این بند بیشتر قابل توضیح و مورد نظر است، واژه «خار» در بیت چهارم است. «خار» که در اینجا کنایه از «یزید» است، اصطلاحی است که در طریقت صفویه و طرایق همسو به ظلمانیان و دشمنان نور و ائمه اطلاق میشود، در مقابل «یار» که به دوستان نور و ائمه و روز و روشنایی و سالکان طریق آشنایی میگویند.
خاموش محتشم، که دل سنـگ آب شد بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم، که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم، که از این نظم گریهخیز روی زمین به اشک جگرگون خضاب شد
خاموش محتشم، کـه به سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم، که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم، کـه ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود، خطایی چنین نکرد با هیـچ آفریده جفایی چنین نکرد
واژه «خاموش» که مکرر در این بند در آغاز هر بیت آمده است، اصطلاح طریقت صفویه و طرایق همسوست و آخرین مرحله از سیر و سلوک معنوی پیروان شمرده میشود؛ زیرا سالک در تعلیمات باطنی پیوسته بدین سه امر توصیه و سفارش میشود که: «سرّپوش باش، زهرنوش باش، خاموش باش» و در این بند مولانا محتشم در طی مراحل معنوی، باطنی و از سوی دیگر در توفیق ادبی و هنری، خود را منتهی میبیند و در جایگاه شاعری فرازمند که به راز و رمزهای اندیشه اعتقادی زمان خود مسلط و اهل اصطلاح به تمام و کمال است، سخن آخر در شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت را برمیگزیند. ضمناً تصویرهای شاعرانه او در اکثر ابیات این بند را میتوان در طرح ادیبانه مولانا کاشفی (روضةالشهدا) بازیافت.
واژه دوم که در این بند و بیت جلب توجه میکند و از اصطلاحات رازآلود در طریقت صفویه و طرایق همسو میباشد، واژه مبارک «سنگ» است. درباره این تصویر مولانا کاشفی آورده است:
در شواهد مذکور است که معمر و زهری ـ رحمهما الله ـ در مجلس عبدالملک مروان بودند. ولید پرسید که: «کدام از شما دانید که در روز قتل حسین حال سنگهای بیتالمقدس چه بود؟» زهری رحمهالله فرمود که: به من چنین رسیده است که در آن روز هیچ سنگی را از مسجد اقصی و حوالی آن برنداشتند مگر که در زیر آن خون تازه یافتند… (کاشفی، ۹۰)
در طی سالیان اماکن متبرکهی سنگی در جای جای سرزمین اهورایی ایران، هزاران زوار شیفته دارد که در زبان از یادرفتهی رمز و راز، چیزی جز یک بارقه از «تجلی فاطمی» نیست و میتوان نقطه اوج این هرَم اعتقادی را در واژهی «خموش» که منسوب به مولانای بلخی است، به آشکاری دریافت؛ چه، بر ادب دوستان و مولاناپژوهان پوشیده نیست که وی در دیوان کبیر، افزون بر پایان بردن غزلیات به نام مرادش شمس تبریزی، در موارد متعددی با «خاموش»، «خامش»، «خموش» و «خمش» غزل را پایان بخشیده که به نوعی تخلص او محسوب میشود.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات