شریعت و طریقت، احکام شریعت، حق مالکیت، تقدم زمانی شریعت بر طریقت ۱
بسم الله الرحمن الرحیم
اساس و اصل اینکه متصوفه در برابر متشرعه یا تصوف در برابر تشرع به وجود آمده، در مسألهٔ شریعت و طریقت است. کسانی انتقادی میکنند و میگویند: درویشها و عرفا دین را دو تکه کردهاند، یک قسمت آن را شریعت و قسمت دیگر آن را طریقت نام گذاشتهاند. این مثل آن است که کسی یک چشم او عینک بخواهد و چشم دیگرش نخواهد؛ بعد چشم پزشک به او بگوید که برای چشم راست این کار و برای چشم چپ آن کار را باید بکنی و او به دکتر اعتراضں کند که هر دو چشم متعلق به من است و تو آنها را از هم جدا میکنی؟! عرفا، شریعت را از طریقت جدا نمیکنند، شریعت یعنی صورت ظاهر دین که قابل دیدن است و طریقت یعنی معنای آن و هر دو برای این است که ما را در مسیر سلوک به سوی خدا راهنما باشد و کسانی که به اصطلاح قافله سالار و راهنمای این راه هستند و دستور دادهاند که چه بکنید، به مردم کمک کنید، خدمت کنید، همهٔ این کارها برای این است که به خدا نزدیکتر شوید و به مردم و به همنوع خود بیشتر خدمت کنید. مثلاً در شریعت حق را از وظیفه جدا کرده ا ند و معمولاً حق در مقابل وظیفه است و وظیفه هم در مقابل حق است، میگویند مهمترین این حقها در دوران جدید حق مالکیت است که به اندازهای بدیهی است که تعریفی ندارد و همه میدانند چیست، مالک هر کاری میتواند در ملک خود بکند، این نظر شریعت است. فرض کنید مالک در یک سال قحطی، یک نان در دست اوست و بگوید نان خود من است، بعد آن را جلوی چشم عدهای که خیلی گرسنه هستند، در آب بیندازد که از بین برود، در نظرشریعت این گناهی ندارد چون برای مالک، ملک خود اوست، ولی در طریقت یک حق و وظیفهٔ خاصی تعیین شده که در دور آن حق مالکیت مثل یک هاله است، مثل هالهای که بعضیها میگویند که دور سر ما وجود دارد – و در نقاشیها هم برخی اشخاص مقدّس را با هالهٔ نور میکشند – اهل شریعت میگویند: مالک، ملک خود را هر کار بخواهد میتواند بکند، میتواند آن را بریزد دور، حال میگویند شما این نظر را از کجا در آوردهاید؟
این موضوع مربوط به فلاسفه یا علمای اخلاق است، به مذهب کاری ندارد. ما میگوییم: نه؛ اولاً در قرآن آیاتی وجود دارد که راجع به ارث است و میگوید: ما مالی را به تو سپردهایم که امرار معاشی کنی، برو فلان کار را بکن؛ مالکیت اصلی را از آن خدا میداند.۲ گاهی بر روی تاکسیها این عبارت را مینویسند که «در حقیقت مالک اصلی خداست» راست میگویند، منتها از بس که شعر عامیانه شده، ما توجهی به آن نمیکنیم:
در حقیقت مالک اصلی خداست که این بهر روزی دست ماست
در آیاتی دیگر راجع به فرزندان و بچههای صغیر که هنوز کبیر نشدهاند، میفرماید: دارایی آنها اگر نزد شماست خوب و با امانت اداره کنید، بعد اگر دیدید که زندگی آنها عادی بود به آنها برگردانید، ولی اگر پی بردید که سفیه هستند و نمیتواند اموال را اداره کنند، اموالشان را به آنها باز نگردانید؛ برای سفها این طور است. نمیگوید میتوانید به آنها ندهید، میگوید: مال را به آنها برنگردانید، این ثروتی را که خداوند برای قوام جامعه آفریده و به شما سپرده، به آنها ندهید چون به هدر میدهند و آن را از بین میبرند، یعنی این مالی را که ما ظاهراً مطابق قانون شریعت میگوییم که این شخص مالک آن است، در اینجا میگوید که این فرد تنها مالک او نیست، در من حقیقت من مالک آن هستم و این مال را سپردهام تا جامعه اداره شود، منتها به دست شما سپردهام.۳
در زمان قدیم زندگی عمدهٔ مردم از راه کشاورزی و دامداری اداره میشد. حضرت باقر (ع) به این مضمون فرمودند: اگر زمینی که شما در آن گندم میکارید، قابلیت آن را داشته باشد که صد من گندم بدهد و در اثر کوتاهی شما، نود من گندم بدهد، شما نسبت به این ده من، نزد خدا مسؤول هستید، خدا میفرماید: چرا کوتاهی کردی؟ درست است که ملک مال توست، ولی آن گندمی که به دست میآوری، همهاش را که خودت مصرف نمیکنی، روزی مردم است، البته مردم هم پول میدهند و میخرند، ولی به هر جهت روزی مردم است و وقتی کمتر از حد معمول باشد باید عدهای گرسنه بمانند و گناه آنها با توست، از همین جا میبینیم «حق» را که شریعت آن را محکم کرده، فقر و طریقت آن را نرم میکند به این ترتیب که یک ذی حق دیگری را در کار میآورد، خدا که مالک است به جامعه هم حق میدهد و میگوید: جامعه هم مالک است، به همین طریق آیات مختلفهٔ دیگری در قرآن وجود دارد که میفرماید: «کُلُوا وَاشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِّبُ المُسرِفینَ»۴ بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید زیرا خداوند آدمهای مسرف را دوست ندارد. ممکن است کسی بگوید: من آن قدر میخورم و میآشامم تا بمیرم، چون این شکم و اینجان متعلق به خود من است. خدا میگوید: نه، حق نداری، حتی بر وجود خود تا این اندازه مالک نیستی. آن قدر بخور که زندگی عادی و سالم داشته باشی و اسراف نکن یا اینکه میگوید: مال، مال خود من است؛ مثلاً این میوه را میبینم خوب نیست میاندازم دور، مال خود من است درخت و باغ مال خود من است، میوه مال خود من است، هر قدر بخواهم میخورم، باقی را دور میاندازم. حق نداری. نگویید پس همهٔ آزادیهای ما سلب میشود نه؛ این طور نیست. به قول مولوی:
چون به آزادی نبوت هادی است مؤمنان را ز انبیا آزادی است ۵
یعنی طریقت این اثر را دارد که اگر این دستوراتی که گفتیم اجرا کردی، خیال نکنی که در بندی؛ آزاد هستی و احساس کنی که اینها کار خود توست. در همهٔ عبادات نیز همین گونه است. مثلاً درجهٔ خلوص افراد در نماز خواندن متفاوت است، یکی این طور فکر میکند و میگوید: به خداوند بدهکار هستم و با نماز خواندن بدهی خود را میدهم. این یک درجه است. درجهٔ بالاتر این است که من وجودم را به خدا بدهکار میدانم، حالا خدا گفته بلند شو و خم و راست شو و این حرف را بزن، حالا من تا این اندازه هم به دستور او عمل نکنم؟ در عین حال ممکن است ناراحت هم باشد و خیال کند که نوعی زورگویی است، ولی انجام میدهد. درجهٔ بالاتر این است که میگوید: درست است که من بدهکار هستم، اما خوشحال هستم که دارم بدهی خود را پرداخت میکنم، من بدهکار هستم که باید دو رکعت نماز در صبح بخوانم؛ نماز را که خواند میگوید: الحمدلله که بدهی خود را دادم، خوشحال هستم. درجهٔ بالاتر، آن است که میگوید: اصلاً من چه کسی هستم که بگویم آزادم یا نیستم، من از خود نماز لذت میبرم، خداوند به من وقت داده – مثلاً از شخص بزرگی وقت ملاقات میگیرید و شما از بابت آن ساعت ملاقات خوشحال هستید – من خوشحال هستم که صبح شد و باید نماز بخوانم. درست است که همیشه میتوانم نماز بخوانم، ولی همانی را که خداوند اجازه داده، همان مهم است. گفته که به زندگی خود بپردازیم و برای آن وقت بگذاریم و فقط این پنج نوبت را جهت بجا آوردن نماز تعیین نموده، اینها حاکی از درجات مختلف است.
در همهٔ احکام شریعت نیز این درجات وجود دارد، به صعود از این درجات سلوک و طریقت گفته میشود. در علم حقوق مطلقترین حق، حق مالکیت است و حق مالکیت درست است که مطلق است و هر کس هر کاری که بخواهد با ملک خود میکند و این مطابق با شریعت است، ولی طریقت میگوید نه، اینطور رفتار کن. به همین دلیل است که در طریقت خیلی کسان با عمل به این تعالیم خوشحال هستند و در قرآن و در اخبار هم آمده که وقتی شخصں خداشناسی که به دربار دقیانوس راه داشت و میخواست آنجا را برای همیشه ترک کند – چون نمیخواست بت بپرستد – در حین خروج آن چوپان را دید که لباسش یک کَپَنَک و نَمد بود و لباس خودش خیلی مجلل و زر بافت بود، به آن چوپان گفت: لباس خود را با من عوض میکنی؟ لباس خود را به او داد و لباس او را پوشید. شما یقین داشته باشید که او از این کار لذت بُرد. در حالی که لباس او از آن چوپان بسیا ر بهتر بود، این واقعه مربوط به دوران قبل از اسلام است. ابراهیم ادهم هم شبیه به همین شخص رفتار کرد، رفت به بیابان و لباس خود را با کسی عوض کرد و همه چیز خود را به او داد. این رفتار در شریعت صحیح نیست، شریعت مقدار انفاق را تعیین کرده و میگوید چه قدر از محصول یا طلایی را که در اختیار دارى نفقه بده، مابقی آن برای خود توست.
از شبلی – که هم فقیه بود و هم عارف – پرسیدند: زکات بیست دینار چقدر است؟ گفت: اگر از فقیه میپرسی یک دینار و اگر از عارف میپرسی بیست و یک دینار؛ یک دینار را باید بدهی که حق شریعت ادا شود و همهٔ آن بیست دینار را هم جریمه بدهی که چرا این مال را نگه داشتهای و به مردم ندادهای! اینها در شریعت درست نیست، ولی در طریقت که یک قدم بالاتر از آن است، صحیح است. یعنی در طریقت باید دلبستگی به اینها را از دست بدهی. فرض کنید کسی پرنده ا ی زیبا در دست دارد، پرنده میمیرد و بو میگیرد، او این پرنده را دور میاندازد، همان پرندهای که دیروز برای او عزیز بود، او را دور میاندازد، طریقت هم اینها را کنار میزند چون به دنیا علاقهمند و دلبسته نیست، اگر علاقهمند باشد باید همان یک دینار را بدهد؛ اگر علاقهمند نباشد، اصلاً نباید نگه دارد، دراینجا شریعت و طریقت از هم جدا نیستند. شریعت قدم اول است و طریقت قدم دوم، قدم سوم را إن شاءالله خدا بر میدارد. پس ما شریعت و طریقت را جدا نکردهایم و هر دو لازم و ملزوم هم هستند. اصطلاحاً شریعت مقدّم بر طریقت است، تقدم زمانی دارد؛ یعنی اول شریعت را باید اجرا کنی، سپس میتوانی – به تدریج – کم کم طریقت را هم داشته باشی.
زید فرزند خواندهٔ پیغمبر بود و در نماز جماعت مرتباً شرکت میکرد، یک بار در نماز حال او به هم خورد و بیهوش شد، بعضیها خواستند او را به هوش بیاورند. پیغمبر گفتند: او را رها کنید. آنها گفتند: نمازش قضا میشود. پیغمبر فرمود: همین نماز اوست. درشریعت نمازساقط نمیشود، مگر در مواقع خاص خود، ولی طریقت بالاتر است، خیلیها بوده اند که به اصطلاح به آنها میگویند عقلای مجانین، دیوانههای عقل؛ در بین عقلا هستند افرادی که ظاهراً مجنون میشوند. در آن حالت جنون دیگر نماز از آنها ساقط میشود. این مسألهای است که در بارهاش خیلی نمیشود حرف زد.
۱-صبح یکشنبه، تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۷ هـــ ش.
۲- «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ»، سوره آل عمران، آیه ۲۶.
۳- «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُهُمْ فیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُلُوا لَهُمْ قَولاً مَعْرُوفاً وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتَمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أمْوالَهُمْ.»، سوره نساء، آیههای ۵ و ۶.
۴- «بخورید و بیاشامید ولی اسراف مکنید، که خدا اسرافکاران را دوست نمیدارد.» سوره اعراف، آیه ۳۱.
۵-مثنوی معنوی، به تصحیح توفیق سبحانی.