Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” مجلس صبح پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۱/۱۱ خانم ها (عشق و تعصب، تغییر اسم و القاب)

Dr Nour Ali Tabandeh Majzob Alishah1386

عشق و تعصب، تغییر اسم و القاب۱

بسم الله الرحمن الرحیم

ضرب المثل‌هایی وجود دارد که بیشتر در عربی است، شاید در ایران قدیم هم رواج داشته، ولی بیشتر در عربی است؛ آن هم بیشتر بعد از ظهور اسلام. یکی: «حُبُ الشَیءِ یَعمی و یَصِم» عشق یعنی حُب، یعنی حُبِّ زیاد، حُب هم یعنی دوست داشتن. در لغت و همچنین در روان‌شناسی به دوست داشتنی که خیلی زیاد و انحرافی باشد می‌گویند عشق. حُب الشَّیء یعنی عشق به یک مطلبی کر و کور می‌کند. حالا البته حُب الشَّیء را بغض الشیء هم می‌شود گفت. برای اینکه در واقع حُب مخالف بغض است.

روح ما مهم‌ترین جزء انسانی است، البته از وقتی انسان بالغ می‌شود، عقل است که ظهور می‌کند. ارکان عقل چیست؟ یکی از آن – شاید اگر به قول عده‌ای که حالا اگر صددرصد صحیح نباشد، چند درصدی صحیح است – بستگی به سازمان ترتیب بدن دارد و نباتی است. دیگری هم تجربیات است که عمده‌اش تجربیاتی است که خود نوع بشر از بدو خلقت تا حالا کسب کرده و همچنین تجربیاتی که یک فرد برای خودش پیدا می‌کند. این تجربیات از چه راه به دست می‌آید؟ یکی از راه چشم است و یکی گوش. مهم‌ترین حواس ما چشم است و گوش. اطلاعاتمان بیشتر از این دو راه است. یعمی و یصم یعنی کر و کور می‌کند یعنی عقلش به اصطلاح عامّه پارسنگ می‌برد، حالا آیا می‌توانیم بگوییم پس عشق بد چیزی است، بیخود آنقدر آن را بد تعریف کرده‌اند. این عشقی است که به موضوعی تعلق می‌گیرد در میان موضوع‌ها، ولی آن عشقی که عرفا گفتند و مولوی به اصطلاح هم مظهرش بود و هم نشان دهنده‌اش، آن عشق به یک چیزی است که دیگر دویی ندارد! «یکی بود و یکی نبود». در این صورت عشق به یک وحدت، وحدتی که منشأ وجود همه چیز از جمله خود ما هم هست، این، دیگر آن خاصیت بد را ندارد، دیگر چشم و گوش را کر نمی‌کند، چنانکه در آن حدیث قدسی، خداوند می‌گوید: من چشمش می‌شوم من گوشش می‌شوم و زبان او. اما این عشق ظاهری در زندگی دنیایی ما -زندگی‌ای که به چشم و گوش و به ترکیب تجربیات این دو در این دنیا نیاز داریم – اگر زیاد بشود ممکن است چشم و گوش را از کار بیندازد. تعصبی که می‌گویند همین است. یعنی تعصب به جایی می‌رسد که چشم و گوش را از کار می‌اندازد. یعنی عقل را از کار می‌اندازد.

آن مثَل داستان واقعی است که وقتی جُهود کُشی رسم بود گفتند چند نفر مسلمان یک یهودی را در کوچه‌ای گیر آورد بودند و او را می‌زدند که تو جهود هستی. می‌گفت آخر من چه کار کنم تا خلاصم کنید؟ گفتند بگو بر موسی لعنت! (العیاذبالله) این تعصبی است که چشم و گوش را کور‌تر می‌کند. این شدت احساسات که می‌گویند گاهی اوقات عقل را می‌گیرد، ازاین راه است. چشم و گوش را که باید ببیند و بشنود و این شنیده و دیده را بر ذخایر و محتویات مغزش عرضه کند و تصمیم بگیرد.

چند بار با این مطلب برخورد کرده‌ام؛ اخیراً در جایی دیدم که از کتاب سعادت نامه نوشته حضرت آقای سلطانعلیشاه که آقای کاشانی هم ویراستاری کردند، نام برده و نوشته بودند تألیف آیت الله حاج ملامحمد گنابادی. پس فردا اگر بخواهند بررسی کنند می‌گویند این حاج ملامحمد گنابادی در هیچ جا اسمش نیست، این کیست؟ کدام آیت الله است؟ چطور آیت الله‌ای است که آیت الله‌های دیگر او را اصلاً نمی‌شناسند، از هر که پرسیدیم می‌گویند ما نمی‌شناسیم. آیتالله ملامحمد گنابادی نوشته؛ البته یک آیت الله ملامحمد مِندی بوده که مرحوم شده و خیلی هم مرد بزرگواری بوده از مِند گناباد، حضرت صالح علیشاه تعریفش را می‌کردند، شاید در ایام تحصیل شاگردیشان را می‌کرده است، ولی او کتابی ننوشته است. این چنین است که اسم شخصی را هم تغییر می‌دهند. قبل از اینکه حضرت سلطانعلیشاه بشوند، اسمشان سلطان محمد بوده، مثلاً بچه که بودند مادرشان صدا می‌زد: سلطان محمد. حالا که بزرگ شدند مثل عبا که می‌اندازند یا پالتو که در می‌آوردند، سلطان را هم در می‌آورند. این مطلب را مدت کوتاهی من دیدم که داشت رایج می‌شد، ولی بعد که آن شدت احساسات حل شد – – یعنی آرام‌تر شد- برطرف شد. لفظ (سلطان) و در فارسی (شاه)، در ادبیات عرب و در ادبیات اسلامی خیلی هست. نباید گفت:

چو از قومی یکی بی‌دانشی کرد                             نه که را منزلت ماند نه مه را

حالا اگر یک جا لغت شاه برای ما بد ادایی کرد، نمی‌توانیم و نباید این لغت را از ادبیات فارسی حذف کنیم، آن هم از اسم خاص شخص! می‌شود گفت این ‌‌نهایت بی‌عقلی است. البته در جوامع بشری بی‌عقلی گاهی پیدا شده، خیلی هم پیدا شده، ولی بی‌عقلی ادامه پیدا نمی‌کند. بی‌عقلی‌ها تبدیل به عقل می‌شوند. در همهٔ انقلابات مثل انقلاب فرانسه در تاریخ خواندیم، بعد از انقلاب فرانسه دیگر آن هیجان‌ها تمام شد و شاهکارهای قضایی فرانسه پیدا شد، کدها و قوانینی که نوشتند، از آن وقت دیگر فرانسه برای خودش دولت و ملتی دارد. همین طور انقلابات دیگری که در دنیا شده، همه جا می‌بینیم. اما ما خودمان، اگر هر فردی بخواهد سلامت فکریش را حفظ کند، خودش باید توجه کنند. اشتباه نکند آن عشقی که:

جسم خاک از عشق بر افلاک شد                            کوه در رقص آمد و چالاک شد

آن را با این تعصبی که کر و کور می‌کند، اشتباه نکند، یا این اشعاری که مولوی نوشته. این عشق و احساس نه تنها با عقل به معنای عامیانه‌اش مخالف نیست، بلکه از ارکان عقل انسانی است.

پیغمبر ما دارای‌‌ همان عشقی است که بر افلاک می‌شود، ولی وقتی آمد زندگی دنیایی می‌کند، عاقل‌ترین عقلا بود. قانونی هم که به حضرت دیکته می‌شد از طرف ربُّ الارباب بود و آن قانون را خودش هم اجرا می‌کرد، کمال عقل این است، در مقام عشق هم که به جای خود، گاهی چنان غرق می‌شد که برای اینکه به کار دنیا بپردازد می‌گفت کَلَّمینی یا حُمیرا، حالا منظور این است که ما سعی کنیم این تعصبات را کنار بگذاریم؛ یعنی هرگز ابایی نکنیم از اینکه بگوییم حاج ملاسلطان محمد بیدختی گنابادی این طور فرمودند، البته ما اضافه می‌کنیم: سلطانعلیشاه این جور فرمودند و خودمان هم هرگز این گونه لقب‌ها را به دیگران ندهیم. مصداق «بِئسَ الاسمُ الفُسوق» ۲ نشویم. اسم دادن به دیگری، عملی فسق و زشت است، ما هم نکنیم. ان شاءالله. وقتی در نام کسی دست می‌برند. این هم از طرفی اقرار به ابهت و بزرگی آن شخصیت است که این نامش است و هم نشان دهندهٔ تعصب کور کورانه‌ای است که متاسفانه رایج شده است.


۱- صبح پنجشنبه، تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۱ هـ. ش.
۲- «… و یکدیگر را به القاب زشت نخوانید…»، سوره حجرات آیه ۱۱.

Tags