بسم الله الرحمن الرحیم
امروز زن و مرد جوانی آمدند؛ دیروز قرار گذاشته بودند که بیایند. شوهر او مریض بود و «ام اس» داشت امروز که آمد، پرسیدم: دکتر تو کیست؟ گفت: امروز از خارج میآید. گفتم: فرزند دارید؟ گفتند: نه. گفتم: چرا؟ گفتند: اول خود ما جلوگیری کردیم، بعد هم کسالت «ام اس» پیدا شده. مدتی در ذهن داشتم که بگویم از دکتر بپرسد که فرزند داشتن، مانعی دارد؟ این موضوع در ذهن من بود تا خود او در دنبالهٔ صحبت گفت: دکتر من گفته اگر بچه دارشوی خوب میشوی. این است که من جرأت نمیکردم این مطلب را به آنها بگویم؛ جرأت یعنی از اینکه مسؤولیت سنگینی را گردن بگیرم و بگویم این کار را بکن و بعد خدای ناکرده مفید نباشد، ولی وقتی یک متخصصی هم گفته بود، این را میتوانم منتسب به قولِ کارشناسی کنم و بگویم خبرهها اینطور میگویند. از اول هم من این فکر را میکردم و این احتمال را میدادم. من طب نخواندهام که بتوانم نظریه بدهم و تنها پیش خود چیزهایی از طب خواندهام. چون هر کسی در هر علمی، تا آن را نخواند نمیتواند نظریه بدهد. میگویند: فقیه تا فقه نخواند و کاملاً متوجه نباشد نمیتواند فتوی بدهد – گو اینکه حالا همهٔ روزنامهها در مورد حرام بودن یا نبودن به آسانی فتوی میدهند.
مثل اینکه شما ساختمانی میسازید، مهندسی ساختمان بگوید: این طور عمل کن. ولی شخصی غیرمتخصصی بیاید بگوید: نه غلط است و این کاری که من میگویم بکنید، شما هم کار آن دیگری را انجام دهید و ساختمان بریزد پایین، مسؤولیت این حادثه به گردن شما و اوست که غیر خبره است. یک مثل و عبارتی در فارسی هست که میگویند: «خدا اگر نجار نیست ولی در و تخته را خوب به هم جور میکند.» خداوند تمام قواعد طبیعت را که آفریده هر کدام به جای خود درست است و همه به هم مربوط است. من در جوانی وقتی حوصله داشتم، ساعت که خراب میشد آن را را باز میکردم تا درست کنم ولی آن را خرابتر میکردم، به هر جهت قصد درست کردن آن را داشتم لذا آن را باز میکردم و آن وقت ده بیست تا چرخ دنده میدیدم، وقتی روی هر کدام انگشست میگذاشتید همه دست جمعی باز میایستادند و بعد یک تلنگر که میزدید چون همه به هم وصل بود شروع به کار میکرد. قواعد طبیعت نیز همین طور است. همین طور خداوند قواعدی در خانواده آفریده است و عدم رعایت این قواعد تا محدوده خود خانواده و وضعیت آنها نفوذ پیدا میکند و در شرایط گردش خوب کارها، همهٔ کارها منظم و خوب اداره میشود. بالعکس یک بیتوجهی؛ حتی قانونی به ظاهر کم اهمیت، ممکن است زندگی را متلاشی کند. یک جهت اینکه عمدهٔ خانوادههای امروزی در شرایط نابسامانی قرار گرفتهاند؛ به این دلیل است که آن قواعدی که خداوند در مورد روابط بین مردم؛ بین زن و مرد؛ بین پدر و پسر مقرر کرده است، آن قواعد را ما آشنا نیستیم و یا خوب اجرا نمیکنیم و به قولی آن قسمت لنگ میزند و به همه جا سرایت میکند. مانند اینکه کسی غذا و خوراکیهایی بخورد که معدهاش خراب شود اگر ادامه دهد، این خرابی کم کم از معده به کبد و بعد به همهٔ نقاط بدن میرسد زیرا که همه به هم متصل است.
خداوند میگوید: آسمانها را آفرید و در هر آسمان «وَ اُوحی فی کُلِّ سَماءٍ أمْرَها» ۱ امر خود – مادیت و معنویت و ارتباط آنها – را به او وحی کرد. یعنی طبق آن قوانین اداره میشود و این امر آن قدر محسوس است که به اصطلاح پژوهشگران مذهبی میگویند: خداوند بعد از آنکه مراحل مختلف موجودات را آفرید و برای هر کدام قواعدی معین کرد خود او رفت گوشهای استراحت کند که تورات هم به این عبارت میگوید که خداوند روز اول چنین کرد؛ روز دوم چنان، تا شش روز و سپس خداوند روز هفتم نگاه کرد، دید همه کار خود را انجام داده و کامل است؛ پس رفت که استراحت کند، ولی این چنین نیست ما میگوییم، خداوند یک لحظه غفلت از کارها و از موجودات نمیکند. اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها
آن لحظهای که بخواهد موجودات را از بین ببرد، نگاه خود را بر میگرداند و از بین رفته است. عدم دقت در این مسأله باعث شده که این عقیده در بسیاری از افراد به وجود آید که منجر به این میشود که به مادیت نزدیکتر شوند یعنی میگویند، خداوند نقشی ندارد خداوند نه تنها نقش دارد بلکه مالک همه چیز است و همهٔ اختیارات را در دست دارد، ولی این طور نیست که بخواهد بازی و تفریح کند و بعد تماشا کند، مثل این میماند که شما وقتی برف سفید را میبینید؛ خیلی شاد میشوید و خوشتان میآید بعد بهار میشود و گل میبینید؛ باز خوشتان میآید اما خداوند این تغییرها را که انجام میدهد، برای این نیست که خوشی و تفریح کند. پس برای چیست؟ ما نمیدانیم ولی میتوانیم حدس بزنیم. خداوند خود فرموده «وَ خَلَقٌْتُ الخَلْقَ لِکیَ اُعْرَفْ» خلق کردم که شناخته بشوم، آن هم نه همه گونه شناختن، بلکه شناختن به اینکه خداوند خلاق است. خالقی که شئ نبوده را بود میکند. یکی از همین امرهایی که باید در زندگی ما معمول باشد این است که خداوند گفته قواعد را رعایت کنیم. خدا میگوید: من مقرر کردهام که در ماه خرداد هوا گرم است، پس در ماه خرداد لازم نیست شما پوستین بپوشید و ماه دی سرد است و باید لباس پوشید. به قول شاعر گنابادی:
ز بعد هفتاد برفی بیفتاد (یعنی بعد از هفتاد روز که از نوروز گذشته یعنی خرداد)
به قد این تیر به حق این پیر (قسم هم میخورد که راست است).
به یاد دارم سالی در موقع درو گندم آن قدر هوا سرد شد که گاوها مردند و عصر آن روز از گرما متعفن شدند. در اینجا خدا میگوید اینها را دیگر حساب نکنید، اینها کار شما نیست، اینها کار من است، من هر کار بخواهم میکنم، ولی قاعده این است که در ماه خرداد شما منتظر گرما باشید و ما باید زندگی خود را مطابق این قاعده فراهم کنیم؛ ولی در هر لحظه هم خداوند هر کار بخواهد، میکند و ما در این قسمت کاری نداریم و این را که چرا میکند، نمیتوانیم بفهمیم. یعنی کار خداوند چرا ندارد. ما فقط به اندازهای که میتوانیم حدس میزنیم. اگر صحبت چرا باشد از آن اول شروع میکنیم و در همه جا چرا میآوریم. چرا اصلاً خدا آدم و حوا را خلق کرد؟ اصلاً هر کسی میگوید: خداوند من را چرا خلق کرد؟ این موضوع جای چرا ندارد. خود شما فکر کنید. یک چیزهایی است که شما میخواهید بدانید و بفهمید، ولی امکان آن نیست؛ یعنی مقدّر نیست که بدانید. اینها را باید کنار بگذارید. آن وقتها که ما بچه بودیم، شبهای تابستان در زیر آسمان در بیدخت میخوابیدیم. آن وقتها نه اینجاروجنجالها بود؛ نه دود و دم. هوای صاف و پاک و چنان آسمان پرستاره بود که اصلاً قابل تصور نیست. سقفی پر از ستارگان در آسمان بود. این سقف مانند پوششی فلزی بود که قدیمها روی چلو کباب میگذاشتند. ما فکر میکردیم که این چه چلوکبابی است که این سقف به این بزرگی روی آن هست؟ آیا ما میتوانیم روی آن سقف برویم؟ خیر، نمیتوانیم. پس چرا این طور خلق شده است؟ آن موقع نمیدانستیم، ولی حالا فهمیدهاند که اصلاً نمیشود به این شکل آسمان، سقف یا پوششی داشته باشد و این پوشش همان ستارهها هستند، یا در مورد آدم میپرسیم چرا خدا آدم را که آفرید، او را در بهشت گذاشت، در آن باغ گذاشت؟ اگر میخواست آنها را از بهشت بیرون راند، از همان اول بیرون میکرد و اول در بهشت نمیگذاشت، سپس به آدم گفت: فلان کار را نکن؛ یعنی از میوهٔ آن درخت نخور. او هم گفت: چشم و اطاعت کرد. بعد به قول تورات خداوند دلش به حال آدم سوخت و گفت: این طفلک، آدم، بیکار است، همدمی ندارد. یک همدم برای او آفرید و مسألهٔ تخلّف آدم و حوا پیش آمد.
خداوند چرا این کار را کرد؟ چرا تخلف را آفرید؟ چرا به شیطان مجال داد؟ همهٔ این چراها وجود دارد و ما فعلاً جوابش را نمیدانیم ولی حدسهایی میزنیم؛ واقعیت این است که آن جواب صحیح چرا را وقتی خواهیم فهمید که در این دنیا نباشیم و برویم آنجا تا بفهمیم. اما یک چراهایی وجود دارد که خدا جلوی ما گذاشته تا بفهمیم. خداوند آدم را آفرید تا نایب و خلیفه او در کرهٔ زمین باشد و برای این هدف همهٔ مایحتاج و وسائل آن را آفرید. میگوید: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَألْتُمُوهُ» ۲، هر چفه خواستید برای شما فراهم کردم و به شما دادم. ما از راه استفاده از علمی که در اختیارمان قرار داده است تا حدی میتوانیم علت این چراها را بفهمیم. به این جهت است که بعد از آن به ما علوم را آموخت و تشویق کرد و گفت: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، خداوند همه اسماء را به آدم تعلیم داد، به آدم فرمود: بروید دنبال آن و آن را پیدا کنید. البته در هر علمی؛ مسایل مشکوک بسیار وجود دارد. خیلی اوقات کسانی که خبره هم نیستند حرفی میزنند – البته آن حرف را نه به عنوان قاطع – که آن حرف به دست متخصص میافتد و میرود دنبال آن و تحقیق میکند ببیند درست است یا نه! . به این جهت من به آن زوج جوان جرأت نمیکردم نظری را قطعی بگویم برای اینکه من اگر میگفتم خیلی ازفقرا به اتکا این نظر من؛ این حرف را اجرا میکردند و اگر غلط بود من گناهکار و اشتباه کرده بودم. ولی وقتی یک نفر متخصّص گفت، فرق میکند. خداوند متخصص را قاعدتاً مسؤول قرار داده است؛ به همین جهت است که میگویند وقتی مریض شدی به طبیب مراجعه کن، زیرا که آن طبیب – متخصص- مسؤولیت کار تو را به گردن بگیرد. من آن نفر را مسؤول قرار دادم. پیغمبر هم به طبیب مراجعه میکرد، ولو اینکه اگر خود او نظری داشت آن را اجرا میکرد؛ به طبیب مراجعه میکرد تا دیگران هم یاد بگیرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱– «….. و وظیفه و نظم هر آسمان را به آن وحی فرمود….»، سوره فصلت، آیه۱۲.
۲– «و هر چه از نعمتها خواستید و از خداوند تقاضا کردید به شما عنایت فرمود…»، سوره ابراهیم، آیه ۳۴.