بسم الله الرحمن الرحیم
چون از اول، در اولِ اسلام هم گفتند جاهایی که مسائل [و] مطالبی که خود قرآن یعنی در کتاب الهی گفته نشده، باید از پیغمبرش بپرسند، یعنی روش زندگی را. خب به این جهت بود که مورخین علاقمندی داشتند: هم به پیغمبر، هم به سنت؛ همهٔ جزئیات را مینوشتند، دیگر چه برسد به کلیات! و خب همین بسیار برای ما جالب بود، کما اینکه یک داستانهایی است، خیلی جالب گفتند: گو اینکه یک روز پیغمبر خب داشت وضع میفرمود راجع به قصاص. قصاص یعنی کسی که بهش ستمی شده باشد، آن ستم را جبران کند به همان اندازه که البته شرایط فقهی هم مفصلتر است. پیغمبر راجع به این مسأله صحبت میکرد و اینکه «و لکم فی القصاص حیاة یا اولیالالباب» و امثال اینها فرمود: چون کسی که مظلمهٔ ولو یک طفل صغیرِ خیلی چیز به گردنش باشد، روز قیامت ازش بازخواست میکنند. یعنی خلاصه به اقتضای اینکه خودِ قرآن هم فرموده است که: به اندازهٔ یک ذره، یک مثقال خردلی اگر ستم شده باشد خدا جبران میکند. پیغمبر این مسأله را میفرمود؛ وعده میکرد که من چون در جنگها گاهی شرکت میکردم و کار میکردم، ممکن است بعضیها، به بعضی از شما لطمهای خورده باشد که آن لطمه را من باید جبران کنم که اگر نکنم در روز قیامت مسئولم. البته این غیر از فرمایش حضرت، عملی هم بود، عملی هم شد. فرمود: اگر کسی از شما ادعایی بر من دارد، بیاید بگوید. قصاص هم بخواهد بکند، بیاید قصاص کند. برای اینکه من روز قیامت که میروم آسودهبال باشم. این … یک عربی انگشت بلند کرد اجازه گرفت، پیغمبر فرمود: چیه؟ آن عرب – مسلمان – عرض کرد: یا رسولالله! در فلان جنگ که میرفتید من در رکابتان آمدم، همان وقتی که حرکت کردید شما شلاقی که دستت بود اینور آنور میزدی که راه صاف… و اسب و اینها برود، یک شلاق خورد به شانهٔ من، خیلی درد گرفت و تقریباً زخم شد، من میخواهم قصاص کنم. حضرت فرمود: خیلی خب قصاص کن! همه گفتند که صحابه گفتند: نه! قصاص نکن، دیه هر چه هست ما میدهیم. گفت: نخیر، من میخواهم قصاص کنم! خوب با این صراحتی که او داشت و پشتکاری! پیغمبر فرمود: خیلی خب – شلاق دستش بود، داد دستش و – گفت: بیا این! (شانهاش را بازکرد، پیرهنش را باز کرد) این شانهٔ من بیا بزن! گفت: نه آن وقتی که تو شلاق زدی، شلاقت این نبود، یک شلاق خیلی سنگینی است که زمان موقع جنگ به کار میرود، آن شلاق دستت بود، به من زدی! حضرت فرمود: خیلی خب؛ نشانی داد که توی منزل، فلان طاقچه یک همچین شلاقی هست، بدهید بیاید. کسی را فرستاد – کسی رفت توی منزل، آن را بردارد – بیاورد. وقتی آمدند، آوردند. رسولالله! شلاق را به دست همین مسلمان داد. گفت: بزن! فرمود: نه! آن روز من شانهام باز بود، یا تابستان بود، چی بود که لباس نداشت و شلاقی که تو زدی از روی پیرهن نبود و از روی خود بدن بود. پیغمبر فرمود: خیلی خب… گریبان را باز کرد و شانه را انداخت بیرون و فرمود که: بیا این هم شانه! مرد آمد، البته همه صدای ولوله و گریه و نمیدانم اینها و بعضیها این مرد را لعن میکردند که تو میخواهی رسولالله! را قصاص میکنی؟! ولی گوش نمیداد، شلاق را گذاشت. آمد جلو همان محلی که میخواست شلاق بزند، بوسید! و بعد گفت: این قصاص! … آن وقت گفت: من از این جهت، من میخواستم شانهٔ رسولالله! را بوسیده باشم که به عنوان افتخار این خاطره برای من باشد و این جریان را چیز [درست] کرد. این البته خوب یک داستان خیلی جالبی است؛ نکات مختلفی را دارد؛ یکی اینکه اولاً رسولالله خواست ثابت کند، نشان بدهد: که هر چه میگوییم باید عمل کنیم. نه اینکه بگوییم: قصاص! بعد از خودمون بخواهند قصاص کنند، قبول نکنیم! بگوییم مثلاً «امر به معروف و نهی منکر» شما به گردن من حق دارید! حق دارید ولی من حق ندارم نه! هر دو مثل هم هستند منتهی در زمان پیغمبر مثلاً نهی و منکر را، منکر و معروف را خودِ او میشناخت. و بنابراین هر چه او میگفت «معروف» بود! به هر جهت این در تاریخ ماند به طوری که قصاص را! جزو قواعدِ قصاص درآمده که باید این ضربه، عینِ همان ضربه باشد و همانجا باشد و حتی البته بعضی از حقوقدانها از این خیلی [دفاع] میکنند، کما اینکه یک وقتی قصاص؛ به جلو قاضی آمدند – یکی از قضاتِ صدر اسلام که خواست قصاص کند – گفت: این آقا شمشیر زد به شانهٔ من و اینقدر گوشت افتاد. فرمودند: چقدر گوشت است؟ گفت: مثلاً صد گرم! فرمودند: خیلی خب تو میخواهی قصاص کنی؟ یکی قصاص است، یکی دیه. «دیه» یعنی از هر گرمی چقدر بگیری! گفت: نخیر! من میخواهم قصاص کنم. گفتند بهش: خیلی خب قصاص حق داری بکنی، خودت هم باید قصاص کنی یعنی خودت شمشیر بگیری بزنی! منتهی مواظب باش اگر یک گرم از این صد گرمی که خودت گفتی بیشتر کردی، آن وقت خودت گناهکاری! و راجع به تو، همان قدر باید قصاص کرد! این دید که چیزه [دقیق است] بدین طریق از قصاص منصرف شد یعنی این قدر دقت در قصاص میکنند، و این قدر دقت در حکم عدالت! که حکم عدل الهی را باید رفتار کرد، علیه هر که میخواهد باشد، منتهی این توجه هم را داشت! البته در قرآن هم قصاص فرموده: «و لکم فی القصاص حیاة یا اولیالالباب» خیلی خب، که بعضیها هم گفتهاند که این آیه و امثال اینها را دلیل این آوردهاند گفتهاند اسلام دین شمشیر و خشونت است نه! دنبالهٔ همین آیهٔ قصاص، این آمده: «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ» (بقره ۱۷۸) میگوید: اگر یکی از برادرش گذشت کرد – هر چقدر مقدار گذشت بکند – همان را خداوند به حساب میگیرد؛ گذشت را بلافاصله دنبالهاش آورده، یعنی مجازات کردن حقِ این کسی است که بر او ستم شده، منتهی اضافه بر او، خودِ او هم حق دارد اگر ستمش – ستمی که بر او شده – روشن است جبران کند. این است که ما اگر احکام اسلامی که داریم، نه احکام اسلامی که الان داریم! احکام اسلامی یعنی احکامی که پیغمبر فرموده؛ در آن صورت به هیچ کس ستم نمیشود، عدالت هم کاملاً برقرار است، عفو هم برقرار است. منتهی «عدالت الزامی است، عفو اختیاری است.» حالا ما از خداوند عفو میخواهیم، البته خداوند العیاذ بالله! نمیشود بگوییم قصاص! نه. قصاص مال بشر است که حس انتقامجویی درش هست ولی خداوند هم برای اینکه عدالت برقرار بشود و بدانند، همیشه قصاص را رفتار میکند، یعنی خداوند خودش را جانشینِ ستمدیده میکند. آن کسی که ستم دیده خداوند از طرف او وکالت میکند که رفع ستمش بشود و آن مجازات بشود. مجازات را اگر صاحب … به اصطلاح کسی که ستم را رد کرد، عفو کرد، خداوند هم عفو میکند. گو اینکه اینجا حق مردم است خداوند میتواند عفو نکند ولی خداوند در مورد عفو فرموده: اگر کسی به دیگری ستم کرد بعد بخشیدنش، خداوند هم میبخشد. خداوند در مقام ادارهٔ عدل الهی در کرهٔ زمین و همهجا خیلی دقیق و خونسرد است ولی در مقامِ خودش خیلی قابل عفو است؛ خیلی گذشت و عفو دارد. انشاءالله ما که گناهانمان از بهاصطلاح عفوها به خیال خودمان زیادتر است ولی خداوند عفوش به اندازهای وسیع است که تمام جرایم و تمام مردم را در بر میگیرد. انشاءالله خداوند ما را ببخشد.