Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه) مجلس صبح جمعه خانم‌ها ۹۵/۱۰/۱۰ (تفاوت علم و عرفان)

Hhdnat majzoobaalishah31بسم الله الرحمن الرحیم

در ضمنِ صحبتی که راجع به «سلسله و بعضی انشعابات ایجاد شده» بحث کردیم به‌عنوان مثال از «غزالی یا غزّالی» اسم بردیم. از «غزالی یا غزّالی» هر دو جور تلفظ شده و به طور تساوی هر دو مثل هم تلقی شدند. این‌ها دو برادر بودند: برادر بزرگ‌تر مرد دانشمندی بود و استاد دانشگاه و بلکه رئیس مدرسهٔ نظامیهٔ آن ایام که خیلی هم در سرنوشت مملکت نقش داشت، خیلی مؤثر بود، حرفش در خلیفهٔ آن وقت خیلی [مهم] بود. برادر دوم قطب سلسله بود «سلسلهٔ نعمت‌اللهی»، که ما در ضمنِ خطبه نامش را می‌بریم. بزرگ‌تر «شیخ محمد غزّالی» استاد سید محمد غزالی، دومی «شیخ احمد غزّالی» البته بعد که این‌ها البته درس اولیه‌شان همه مثل همه بود، با هم در نزد امام‌الحرمین درس می‌خواندند و شاگرد او در معنویت بودند، بعد البته دو رشته شدند. سعدی هم این داستان را به این صورت توجیه کرده. نه اینکه همین داستان را بخواهد بگوید ولی این توجیهی که کرده در نظم می‌گوید:

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه                               بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عارف و عالِم چه فرق بود                           تا اختیار کردی از آن این طریق را

گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز آب                         وین سعی می‌کند که بگیرد غریق را

البته در صورتی که هر دو جنبهٔ معنویشان یک اندازه باشد بله. ولی گاهی علم را- علم، نردبانی است- باید دید این نردبان به سوی کجاست؟ به سوی بهشت است؟ آن وقت محو در عرفان است و خیلی هم محبوب. ولی گاهی این نردبان راه به جهنم می‌برد. در آن صورت است که گفتیم: علم مضر است و علم لطمه می‌زند. بله، آنچنان علمی نبودنش بهتر است. بسیاری فرض بفرمایید که مثال‌هایی که داریم در بزرگانِ خودتان هم می‌توانید پیدا کنید، ولی مثال‌ها مثلاً اویس قرن، اویس قرن شترچران بود ولی خب به اندازه‌ای معنویت داشت که وقتی آمد و پیغمبر تشریف نداشتند که زیارت کنند بدون زیارت برگشتند سر خانقاه خودش، یعنی منزل خودش. بعد که پیغمبر تشریف آوردند از سفر، به منزل آمدند فرمودند: بوی خدا می‌شنوم که از جانب «قرن» می‌آید؛ «اویس قرنی» بود، یعنی اینقدر اثر داشت، اینقدر معنویت داشت که بتواند جذب کند، ولی آدمی بود بی‌سواد. در واقع بی‌سواد. این بی‌سوادی از «ابولهب عموی پیغمبر» که مرد دانشمندی هم بود، ابوالحَکَم بود یا ابوالحـَکم که آن هم حکیمی بود دانشمند که بعد اسمش را ابوجهل گذاشتند. آنچه آن‌ها می‌گویند: علم که ابوالحَکَم حکیمش بود آن علم به درد نمی‌خورد ولی این علمی که شخص را مانند «اویس قرن» تبدیل کند آن به درد می‌خورد. البته گاهی هم کسانی هستند فرض کنید «ابوسعید ابوالخیر» مرد دانشمندی بود و تفسیر قرآن می‌گفت. بعد در عالم عرفان هم که افتاد «ابوسعید ابوالخیر» شد، مرد بزرگی بود. البته اینچنین علمی و دانشی که بعد منتهی به عرفان بشود، این علم و دانش مقدس و متبرک است، ولی اگر بخواهیم مستقلاً مقابله کنیم؛ این شناختِ خالق را دارد، عارف در پی شناخت خالق است ولی عالِم در پی شناخت مصنوعات و مخلوقات است. عالم، دانشمند است. عالم نگاه نمی‌کند که این ماشین از کجا آمده است؟ کی آن را درست کرده است؟ ولی عارف‌‌ همان اول به این نگاه می‌کند که… این است که هیچ حق ندارند نه علما عارفی را طعنه بزنند به اعتبار اینکه این تنبل است و ازکارافتاده. و حال آنکه این‌ها در ضمیرش مشغول کار است و همچنین هیچ عارفی، دانشمندی را نمی‌تواند و نباید تحقیر کند. چه بسا در دل او یک هوشیاری و عرفان قوی زنده باشد. ان‌شاءالله ما هر دوش را داشته باشیم و قدر هر دو را هم بدانیم.