Search
Close this search box.

کُربن و اهمیت فلسفهٔ اسلامی در جهان کنونی (بخش دوم و پایانی)

corben davari2

دکتر رضا داوری ـ رئیس فرهنگستان علوم

حذف عالم خیال

به نظر کربن، فلسفه جدید در پی ابن‌رشد، عالم خیال را حذف کرد و دو عالم (حس و عقل) را به گونه‌ای که هیچ رشته پیوند و ارتباط میان آن‌ها نیست و از هم کاملاً گسیخته‌اند، تصدیق کرد. بین دو جوهر دکارت، هیچ‌گونه رابطه‌ای وجود ندارد و در نتیجه عالم و معلوم، مدرک و مدرک، روان و مادّه، هیچ پیوند، نسبت و ارتباطی با هم ندارند. 

پس ظاهراً عالم خیال به دنیای ما مربوط نیست؛ اما اگر همین دنیا با حذف عالم خیال قوام یافته است، آیا این امر، ما را متوجه اهمیت عالم خیال نمی‌کند و بنابراین نباید به نظر اهمیت در فلسفه سهروردی نگریست؟ آیا سهروردی، امروزی نیست؟ آیا سهروردی چیزی را به یاد ما نمی‌آورد که نبودش موجب شده است دنیای کنونی ما بدین صورت که هست، در‌آید؟ جهان کنونی که غربی و غربی شده است، فاقد عالم خیال است؛ ولی آیا این نقص را می‌توان تدارک کرد؟ آیا با تدریس فلسفه سهروردی، این مشکل رفع می‌شود و عالمی که از تعادل خارج شده است، به تعادل شایسته خود باز می‌گردد؟

علم فلسفه، حقیقت فلسفه

 از نظر کربن، فلسفه چیزی نیست که آن را بخوانند و یاد بگیرند و به کار برند. البته فلسفه را هم می‌توان آموخت؛ اما علم فلسفه چیزی است و حقیقت فلسفه چیزی دیگر. کربن می‌دانست که تفکر فلسفی نشاط ندارد. و او به ایران علاقه داشت، اما به ایران ایده‌آل. وقتی صحبت از اوریانتال (شرقی) می‌شد، او نمی‌گفت که فی‌المثل من ایرانی و شرقی‌ام و او فرانسوی و غربی است، بلکه به کرّات می‌گفت معدودی اوریانتال در غرب و شرق جغرافیایی وجود دارند. گاهی لحنش طوری بود که گویا اشخاص اوریانتال، بیشتر ساکنان غرب جغرافیایی هستند؛ دست‌کم خود او یکی از این اوریانتال‌ها بود. البته او خود را اوریانتالیست (شرق‌شناس) به معنی رسمی لفظ نمی‌د‌انست و البته که بیشتر اوریانتال بود تا اوریانتالیست به معنی رسمی کلمه.

 کربن چگونه می‌خواست درد غرب را علاج کند و آیا فلسفه سهروردی و ملاصدرا، علاج این درد است؟ اگر مشکل جهان کنونی به این آسانی حل می‌شد، اصلاً مشکلی وجود نداشت. به فرض اینکه فلسفه در گشودن گره مشکلات کارساز باشد، مسلماً به صرف تدریس و تکرار مطالب فلسفه اسلامی هیچ مشکلی حل نمی‌شود، یعنی به طور کلی از آموزش فلسفه نمی‌توان انتظار داشت که مسأله‌ای از مسائل عادی و روزمره ما را حل کند. فلسفه، «بنیاد» است و بنیاد مستقیماً به مسائل جزئی ارتباط پیدا نمی‌کند؛ ولی ما معمولاً به مدد بنیاد تفکر است که می‌توانیم مسائل خود را طرح و حل کنیم.

 فلسفه نمی‌تواند مسائلی از قبیل معاش، رفت و آمد، ترافیک و نظم ادارات را حل کند؛ فلسفه می‌تواند روحی ایجاد کند که مسائل اجتماعی و روزمره را طرح و حل کند. این درحالی است که اتفاقاً فلسفه‌ای که ره‌آموز و کارساز جهان کنونی شده است، عالم میانی را حذف کرده است؛ ولی با حذف عالم خیال، عقل و حس هم معنا و مقام دیگر پیدا کرده است، پس با عالم خیال چه کار داریم؟ و به فرض اینکه اعادة حیثیت این عالم، گره‌ای از کار فروهشته عالم کنونی بگشاید، از چه راه به آن می‌توان رسید و کربن چگونه می‌خواست ما را به عالم خیال سهروردی رهنمون شود؟

تجدید عالم خیال

 تبیین اینکه عالم خیال سهروردی چیست و ملاصدرا درباره آنچه گفته است و… مطالبی است که دانستن آن مغتنم است، ولی داعیه کربن بزرگ‌تر از اینهاست، او می‌خواست عالم خیال تجدید شود. کربن می‌خواست ما به عالمی برگردیم که در آن گسیختگی نباشد و عالم خیال، واسط میان حس و عقل باشد. او فلسفه تطبیقی را طرح کرد تا راهی برای نفوذ و رسوخ در ریشه‌های عالم کنونی بگشاید. با مطالعه کتاب «فلسفه ایرانی» و «فلسفه تطبیقی» وی، این نکته را به‌آسانی درمی‌یابیم که مراد کربن از فلسفه تطبیقی با تلقی متداول از آن موافق نیست. البته نباید از او توقع داشت که تعریف صریح و دقیقی از فلسفه تطبیقی پیشنهاد کند؛ زیرا فلسفه تطبیقی هنوز وجود ندارد، بلکه باید تأسیس شود. کربن در سالهای آخر عمر، کوشش خود را صرف فلسفه تطبیقی کرده بود، او نمی‌توانست بگوید که فلسفه تطبیقی چیست، ولی می‌کوشید تا برنامه مطالعه آن را تدوین کند. وی می‌گفت:
در آغاز این فلسفة تطبیقی باید از خود سؤال کنیم که جای تاریخ، کدام است و تاریخ در کجا جریان دارد؟ مبنای تاریخی بودن یا تاریخی نبودن بشر چیست؟ آنگاه راهی هموار خواهد شد که ما بتوانیم از طریق آن، سه بحث را در فلسفه‌ای که در ایران تداوم دارد، برای کوشش‌های تطبیقی خود برجسته سازیم.

تأسیس فلسفه تطبیقی

 پیش از این، کربن گفته بود که فلسفه تطبیقی به مباحثی مانند عقل فعال و فلسفه نبوی می‌پردازد و به یکی بودن عقل فعال با ملک وحی مربوط می‌شود و مسأله دوم آن، پدیدار‌شناسی عالم خیال است. وی سه مسأله را نیز به عنوان مثال ذکر کرده است که به نظر او می‌توانند محور مباحث فلسفه تطبیقی باشند:
۱. مثُل افلاطونی.
۲. نظریة تشکیک وجود.
۳. دوره‌بندی تاریخ قدسی.

 کربن می‌گفت: «این امر شاید به ما اجازه دهد تا نه تنها ماجرای غربی، بلکه غربی‌شدن جهان را نیز دریابیم»؛ یعنی این فلسفه تطبیقی است که به او اجازه می‌دهد غربی‌شدن جهان و ماجرای جهان غرب را درک نماید.
وی در ادامه می‌گوید: این دو امر، وجود پدیدار یگانه‌ای هستند که همدیگر را کامل می‌کنند، اما نبایست به خلط آن دو با یکدیگر پرداخت. این ماجرای دوگانه (ماجرای غربی ‌شدن و ماجرای غرب) بر ما روشن خواهد ساخت که آیا امروزه «مشرقیون» به معنایی که سهروردی مراد می‌کرد (کسانی که به شرق و غرب جغرافیایی این جهان تعلق ندارند) وجود دارند. منظور کربن از اهمیت فلسفه اسلامی و امروزی بودنش، این بود که به ما تذکر دهد جهان کنونی در چه وضعی است و ما چه موقعیتی در آن داریم و به کجا می‌‌رویم، آینده ما چیست، و چه چیز می‌تواند کمک کند که اگر این راه، راهی مخوف و خوفناک است، از این مخافت بپرهیزیم.

 کربن وقتی مطالب مهمی را که بدان می‌اندیشید، از زبان بزرگان و اولیای دین و ائمه معصومین (ع) می‌شنید، غرق شادی می‌شد. او گفته است که زخم با‌‌ همان تیغی درمان می‌شود که از آن به وجود آمده است. به تعبیر دیگر: نجات از‌‌ همان جا می‌آید که خطر از آنجاست. بنابراین معتقد بود که غرب خود باید به فکر خویش باشد و دیگران که مقلد غرب‌اند، نمی‌توانند غرب را نجات دهند. اگر نجاتی هست، باید از درون خطر برآید. امام مبین، جعفر بن‌ محمد (ع) فرمود: «عند تناهی الشدّه الفرج»، یعنی وقتی که شدت به ‌‌نهایت خود می‌رسد، وقت گشایش فرا رسیده است.

پایان

منبع: روزنامه اطلاعات