به مناسبت هشتاد و هشتمین زادروز «مارتین لوترکینگ»
محمد صادقی، روزنامهنگار
مارتین لوترکینگ (Martin Luther King) در ۱۳ سالگی و زمانی که در دبیرستان مشغول به تحصیل بود، در یک مسابقه سخنرانی (در یکی از شهرهای ایالت جورجیا) شرکت کرد و سخنرانیاش با نام «سیاهپوستان و قانون اساسی» بهترین سخنرانی شناخته شد. اما هنگامی که این نوجوانِ با استعداد در کنار معلم خود و در اتوبوس نشسته بود تا به شهر خود برگردد، چند نفر سفیدپوست وارد اتوبوس شدند و بنا بر عرف و قانون، آنها جای خود را به سفیدپوستان دادند و تا مقصد سرپا ایستادند. چنانکه «مری کینگ» در کتاب «مهاتما گاندی و مارتین لوترکینگ: قدرت مبارزه عاری از خشونت» مینویسد، مارتین آن لحظهها را خشمآورترین لحظههای زندگی خود میدانست… خشمی که شاید میتوانست سرآغاز نفرت و انتقامجویی باشد اما هنگامی که وارد کالج مورهاوس شد، سخنانِ متفاوت رئیس کالج (دکتر بنیامین مایز) که میگفت در آنجا قصد ندارد فقط پزشک و وکیل به جامعه تحویل بدهد بلکه تأکید داشت:«میخواهم از شما انسان بسازم» تأثیر زیادی روی مارتین نهاد. به ویژه که بنیامین مایز، تبعیض نژادی را به شدت میکوبید و نخستین کسی بود که مارتین را با اندیشههای زندگیساز «گاندی» آشنا کرد.
اول دسامبر ۱۹۵۵ زنی سیاهپوست به نام «رُزا پارکس» که روی صندلی اتوبوسی در شهر مونتگامری نشسته بود، جای خودش را به مردی سفیدپوست نداد و در پی اقدام وی، موجی از اعتراضها در جامعه آمریکا ایجاد شد. راننده اتوبوس او را تهدید کرد که اگر جای خود را به مرد سفیدپوست ندهد به پلیس اطلاع خواهد داد. رُزا از او خواست که این کار را بکند و پلیس هم به خاطر نافرمانی کردن، رُزا را دستگیر و زندانی کرد. سپس با کمک دوستانش (ای.دی.نیکسون و ویرجینیا فوستر دار) و با سپردن وثیقه آزاد شد اما به دلیل زیرپا گذاشتن قانون تفکیک نژادی مجرم شناخته و به پرداخت جریمه نقدی محکوم شد. پس از حرکتِ اعتراضآمیز رُزا پارکس که اعتراضها در برابر قانونهای ظالمانه و دیگرستیزانه اوج گرفت، هدایتِ جنبش بر عهده مارتین لوترکینگ قرار گرفت که یک سال قبل به شهر مونتگامری آمده بود. جنبشی که شکل گرفته بود با تحریم اتوبوس (از سیاهپوستان خواسته شد که از سوار شدن به اتوبوسها خودداری کنند) آغاز شد و مقاومت در برابر شهردار و نیروهای پلیس در شکلهای دیگری استمرار یافت. گروههای فشار سفیدپوست نیز با کتک زدن و آزار دادن سیاهپوستان وحشتآفرینی کرده و میکوشیدند تا رهبر جنبش را هم با تهدید و ارسال نامهها و تماسهای تلفنی توهینآمیز زیر فشار قرار دهند. برای نمونه، در ژانویه ۱۹۵۶ بمبی در خانه او کار گذاشتند که منفجر شد و هرچند به او و خانوادهاش آسیبی نرسید، ولی سیاهپوستان را به شدت خشمگین ساخت. به تدریج جمعیت زیادی در کنار خانه او جمع شدند، ولی مارتین مخاطبان خود را به آرامش، انسانیت و درستکاری فراخواند: «این مشکل با انتقام و خشونت حل نمیشود. ما باید نفرت را با عشق پاسخ بگوییم… اگر من هم نباشم، جنبش راه خود را به پیش ادامه خواهد داد. ما هرگز تسلیم خشونت نخواهیم شد، بلکه به دشمنانمان عشق خواهیم ورزید.» انفجار در خانه او، تهدیدی جدی بود و برای جلوگیری از آسیب رساندن به جان او و خانوادهاش، استفاده از اسلحه، طبیعی جلوه میکرد ولی مارتین که گوشِ شنوایی داشت، با شنیدن استدلالهای مشاورهای خود سرانجام اسلحه (برای دفاع از خود) را نیز کنار گذاشت تا مسیر مبارزه بر اساس اندیشه خشونتنداشتن گشوده شود. نگرش و روش گاندی، برای مارتین لوترکینگ همواره الهامبخش بود و از این رو، در مسیر مبارزه و مقاومت و برای برچیدن تبعیضنژادی و استقرار عدالت و دموکراسی، در پی غلبه بر سفیدپوستان یا پاسخ دادن خشونت با خشونت نبود. بررسی زندگی و روشهایی که گاندی، مارتین لوترکینگ و آموزگاران اندیشه خشونتنداشتن برگزیدند و به کار بستند، نشان میدهد که مبارزه بر اساس خشونتپرهیزی، چنانچه برخی میپندارند نشانه انفعال و سستی نیست. بلکه راه نَفَسگیر و دشواری است که گشودن آن و پیمودن آن، به باورهای اخلاقی، ارادههای پولادین و کارهای آموزشی مستمر نیازمند است. مارتین لوترکینگ و همفکرانش، ابتداییترین راه برای مبارزه (یعنی مبارزه مسلحانه که در آن روزگار هواداران پرشماری در جهان داشت) را کنار گذاشتند، آموزههای اندیشه خشونت نداشتن را تمرین و ترویج کردند، تا قبل از هر چیز «انسان بودن» پاس داشته شود، یعنی مهمترین موضوعی که با توقف آن، دستیابی به هر آرمان نیکی (همچون استقرار عدالت و آزادی) متوقف خواهد شد!
منبع: روزنامه ایران