گفتگوی علی بابايی با محمود گلزاری
اشاره: سلامت روان یکی از مهمترین بحثهای حوزۀ روانشناسی است. برخی از پژوهشگران رابطۀ بین سلامت روان و معنویت را بسیار مهم می دانند. برای بررسی این رابطه نزد دکتر محمود گلزاری رفتيم و با او گفتگو کرديم. ایشان دانشيار روان شناسی دانشگاه علامه طباطبايی است و علاوه بر تدريس درسهای تخصصی روانشناسی بالينی، بيش از بيست سال سابقه مشاوره و رواندرمانی دارد. او در ده سال گذشته، سهم زيادی در معرفی، تدريس و پژوهش در حوزههای روانشناسی دين و معنويت و روانشناسی مثبتگرا داشته است. سردبيری ماهنامه رشد معلم به مدت هشت سال و صاحبامتيازی مجله تحليلیـ نظری «سپيده دانايی» بخشی از فعاليتهای مطبوعاتی دكتر گلزاری است. اين گفتگو پيشتر در ماهنامه «اطلاعات حكمت و معرفت» به چاپ رسيده است.
از آنجا كه اين گفتگو قصد دارد به معرفی دو حوزه دين و سلامت روان و همچنين رابطه بين آنها بپردازد، ناگزيريم از كلیترين پرسشهای مربوط به اين دو حوزه آغاز كنيم:
***
• براساس ادبیات تخصصی در حوزۀ روانشناسی، سلامت به چه معناست؟
در سال ۱۹۴۸ سازمان بهداشت جهانی، سلامت را اينگونه تعریف کرد: «وضعیت بهباشی (well-being) کامل جسمانی، روانی و اجتماعی و نه صرفاً نبود بیماری یا ناتوانی». در اواخر دهه ۱۹۵۰، دکتر هابرت دون مباحثی را درباره مرزهای بالاتر سلامت یا فراسوی سلامت مطرح کرد. او نخستین فردی بود که تعبیر (wellness) را به کار برد؛ یعنی نیکی یا نکویی، ولی در حوزۀ سلامت میتوان «خوشزیستی» یا «سلامت بهینه» را معادل آن قرار داد. مراد «دون» سطح بهینه و مطلوب بهباشی است. او در پیوستاری که با خطی عمودی مشخص میشود، سلامت را نقطۀ وسط و حالت نسبتاً خنثی و انفعالی وجود میداند. خوشزيستی را در حد بالا و بیماری را در حد پایین این پیوستار مشخص میكند و تأکید دارد که خوشزيستی یا سلامت بهینه و بیماری، دو نقطه ایستا نیستند، بلکه فرآیندی پیوسته در تغییر، در دو جهت بالا و پایین وضعیت وجودی انسانند.
امروزه سلامت بهینه را کارکردی منسجم و پویا میدانند که مسئولیت فرد را در قبال خویش تا جایی که ممکن است افزایش میدهد و نتیجۀ آن طول عمر بانشاط و پربرکت، آرامش، شادکامی و برخورداری از معنویت، کارآمدی و روابط اجتماعی سالم و سازنده است. شعار یکی از صاحبنظران حوزۀ سلامت این است: «به گذشته منگرید، به افق روشن پیش رویتان چشم بدوزید و با پربار کردن سالهای آیندۀ عمر خود، بهترین زندگی را بسازید.» در آثار جدید سلامت، از ابعاد هفتگانه خوشزيستی یاد میشود. این ابعاد عبارتند از:
بُعد جسمانی: توجه به کارکردهای جسم، تندرستی و مقاومت دستگاههای اصلی و حیاتی بدن، تغذیه، خواب، ورزش منظم، خواب کافی و نداشتن عادتهای رفتاری ناپسند.
بُعد هیجانی: سازگاری با چالشها زندگی، مقابله مثبت با تنشها و استرسها، گرفتار نشدن در اضطراب و افسردگی و خشم، شاد بودن، آرامش داشتن و ارزیابی واقعبینانه از توانايیها و محدودیتهای خود.
بُعد ذهنی و فکری: بسنده نکردن به تحصیلات رسمی، تلاش برای يادگيریهای جدید، مطالعه کتابها و مجلات مفید در حوزۀ علائقی که وجود دارد، بازدید از حوزهها و نمايشگاههای هنری، علمی و فرهنگی.
بُعد اجتماعی: برقراری روابط اجتماعی صمیمانه با دوستان و آشنایان، عضویت در سازمانهای مردمنهاد و خیریه، برخورداری از حمایتهای اجتماعی در هنگام مشکلات، دلبستگی و پیوند گرم با اعضای خانواده.
بُعد محیطی: منظور از محیط در اینجا محیط زیست است. به سهم خود پاکیزه نگهداشتن محیط زیست و اجتناب از آلودن آن. حفظ منابع طبیعی و حیات وحش.
بُعد شغلی: اشتغال در یک فعالیت مولد، داشتن رضایت شغلی، احساس مسئولیت نسبت به شغل و همکاران خود، برقراری تعادل بین زمان کار و ایام فراغت.
بُعد معنوی: هدفداری، اختصاص دادن زمانهایی برای ارتباط با خداوند از طریق عبادت، نیایش و انجام فرائض دینی، داشتن صفات پسندیده صداقت، امانتداری، احسان و خدمت به نیازمندان، پایبندی به ارزشهای اخلاقی.
این هفت بُعد ارتباط متقابل با هم دارند، همدیگر را تقویت ميكنند و فرد را به بالاترین سطح عافیت و خوب زیستن میرسانند.
• روانشناسان هنگامی که از سلامت روان سخن میگویند، منظورشان چیست و سلامت روان به چه عواملی وابسته است؟
حدود هفتاد سال پیش در آمریکا و کشورهای غربی مدل طبی، اساس توصیف سلامت روان قرار گرفت. بنا به تعریف این مدل، «فرد سالم کسی است که ناراحتیهای روحی بسیار اندک و زودگذری دارد و کارکردهایش در محیط زندگی و شغلی بهنجار است. مسائل دینی و معنوی در سلامت روان نه تنها سهمی ندارند، بلکه گاه زمينهساز بعضی آسیبها و بيماريها هم میشوند!»
بر مبنای این مدل اولین راهنمای تشخیصی و آماری بيماریهای روانی (DSM-۱) در سال ۱۹۵۲ منتشر شد. دیری نگذشت که روانشناسان و روانپزشکان چه سکولار و چه مذهبی، ایرادهای جدی بر این مدل گرفتند. از جمله دید سلبی آن که فقط بر نبود بيماریهای روانی تأکید میکرد و نیز مبهم بودن وضعیت بهنجار. چند سال بعد «ماری ياهودا» روانشناس اتریشی در کتابی به نام «سلامت روانی آرمانی» شش ویژگی را برای افراد بهنجار مشخص کرد: ۱. ادراک خوب و کارآمد از خویشتن، ۲. پذیرش و عزت نفس، ۳. مهار ارادی رفتار، ۴. ادراک واقعی از جهان، ۵. حفظ روابط و مهرورزی و ۶. خودفرمانی و بارآوری.
در سالهای اخیر در بحثهای روانشناسی، توجه زیادی به جنبههای مثبت رفتار و صفات و منش افراد شده است. کِییز (keyes) جامعهشناس مثبتنگری است. او با مطالعات و بررسیهای علمی زیاد به این نتیجه رسید که بیماری روانی و سلامت روانی در یک پیوستار در امتداد هم نیستند، بلکه هر کدام پیوستاری جداگانه دارند. او سلامت روان را دارای سه بُعد میداند: بهباشی روانی (شامل نگرش مثبت به خود، جنبههای مختلف زندگی، چیرگی بر محیط، روابط مثبت با دیگران، رشد شخصی، خودمختاری و داشتن هدف)، بهباشی هیجانی (شامل احساس شادی و نشاط، داشتن آرامش و روحیۀ بالا و رضایت کلی از زندگی یا از جنبههاي خاص زندگی)، بهباشی اجتماعی که پنج مؤلفه دارد: مشارکت اجتماعی، یکپارچگی اجتماعی، خودشکوفایی اجتماعی، انسجام اجتماعی و پذیرش اجتماعی، اینها در مجموع سه بُعد و ۱۳ مؤلفه هستند.
• مهمترین مؤلفههای تشکیلدهندۀ سلامت روان که اکثر روانشناسان بر آن توافق دارند، چیست؟
گفتم که سازمان بهداشت جهانی، سلامت را بهطور کلی، فقط نبود بيماریها و ناتوانايیها نمیداند، بلکه علاوه بر آن بر بهباشی جسمی، روانی و اجتماعی تأکید میكند. دیدگاه خوشزيستی، پنج بُعد برای سلامت را بر میشمارد، ياهودا از شش معیار نام میبرد و کییز از سه بُعد با ۱۳ مؤلفه. بگذارید نظر روانشناسی مثبتگرا را که از آن به رویکرد «روانشناسی در هزارۀ سوم میلادی» نام میبرند، نیز بیان کنم تا به یک جمعبندی برسیم.
مارتین سلیگمن بنیانگذار روانشناسی مثبتگرا در کتاب «شادکامی اصیل» خود که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد، شادکامی را موضوع روانشناسی مثبتگرا و هدف آن را رضایت از زندگی معرفی کرد. شادكامی از زمان ارسطو با کتاب «اخلاق نیکوماخُس» او مطرح بوده و در آثار فلسفی و اخلاقی ما از آن به «سعادت» تعبیر میشود. سلیگمن شادکامی را شامل زندگی خوشایند و لذتبخش، زندگی با اشتیاق و زندگی معنادار میداند. زندگی خوشایند عبارت است از: دارا بودن هيجانهای مثبت دربارۀ گذشته، حال و آینده؛ برای نمونه، قناعت، خرسندی ، امید، رضایت، خوشبينی، لذتهای حسی و اعتماد…
زندگی با اشتیاق، داشتن فعالیتی مثبت و مورد علاقه است که پرداختن به آن در بیشتر اوقات، فرد را به حالت استغراق یا غرقگی ببرد و زندگی بامعنا یعنی استفاده از برترین توانمندیها برای پیوستن و خدمت کردن به چیزی بزرگتر از خود. هدفمند بودن و با اهداف بزرگتر از زندگی معمولی پیوند برقرار کردن.
سلیگمن سالهای بعد در دیدگاه خود درباره شادکامی تجدیدنظر کرد و کتاب شکوفایی را که به فارسی هم ترجمه شده است، منتشر کرد. او در این کتاب مینویسد: من با آنکه از سه مؤلفه یا ویژگی برای شادکامی نام برده بودم، اما وقتی دقت کردم دیدم دو خصوصیت اشتیاق و معنا به نحوی طفیلی زندگی شاد و لذتبخش هستند و من با تکلف آنها را به این مؤلفه چسباندهام.
نه موضوع روانشناسیِ مثبت شادی و هیجان مثبت است و نه هدف آن فقط رضایت از زندگی، بلکه موضوع این رویکرد امیدبخش، بهباشی یعنی سطح بالای سلامت در ابعاد اصلی زندگی انسان و هدف آن شکوفایی است. او برای تحقق این هدف دو ویژگی یا شرط را به سه ویژگی قبلی اضافه ميكند و با سرواژههای آنها کلمه PERMA را میسازد. این پنج ویژگی که از آنها به نام اجزای پنجگانه سلامت روان یاد میكند، عبارتند از: هيجانهای مثبت، اشتیاق و روابط خوب و سازنده با دیگران، هدف و معنا در زندگی و دستاوردهای موفقيتآميز.
• با توجه به موارد مشترک و مورد توافق، میتوانید بگویید از نظر روانشناسان معاصر فردی كه دارای سلامت روان است، چه خصوصیاتی دارد؟
فردی دارای سلامت روان است که دارای خصوصیات زیر باشد:
۱. به بيماریهای روانی شدید مبتلا نباشد و به صورت درازمدت از ناراحتیهای خفیف روانی رنج نبرد.
۲. روحیۀ مثبت و هيجانهای خوشايند داشته باشد. مهمترین این هيجانها، شادی، آرامش، خوشبينی، امید و احساس رضایت هستند.
۳. روابط اجتماعی خوبی با مردم برقرار کند. با ناآشنایان خوشبرخورد باشد و با نزدیکان و اعضای خانواده مهربان و صمیمی و یاریرسان.
۴. درک واقعبینانهای از جامعه، محیط و تحولات اجتماعی زمانه خویش داشته باشد.
۵. احساس ارزشمندی نماید، از جنسیت، جسم، وابستگیهای ملی و خانوادگی خود که قابل تغییر نیستند، راضی باشد و بالاتر اینکه از آنها خوشش بیاید و به آنها ببالد.
۶. واقعبین باشد؛ یعنی توانايیها و محدودیتهای خود را بهدرستی ارزیابی کند و بر طبق این ارزیابی واقعبینانه برنامههایش را سر و سامان دهد.
۷. شغل و حرفه و یا فعالیتی مطابق توانایی و علاقۀ خود انتخاب کند. برای آن وقت بگذارد و با احساس رضایت و تلاش در آن کار به موفقیت برسد.
۸. در کنار ارتباط صمیمانه با دیگران، وابسته آنها نباشد. در تصميمها و برنامههای خود مستقل عمل کند و در صورت لزوم از مشورت دیگران بهره ببرد.
۹. افکار و رفتارش تحت سلطۀ تکانهها، وسوسهها و اندیشههای مزاحم نباشد. با اختیار و آزادگی تصمیم بگیرد و عمل کند.
۱۰. هدف یا اهداف بلند و والایی برای خود برگزیند که او را فراتر از زیست عادی و مادی به پیش برد.
۱۱. در رویارویی با مشکلات، تنشها و درگيریهای زندگی، شیوههای مثبت و کارآمد مقابله و سازواری را به کار گیرد.
۱۲. برای رشد و شکوفایی شخصی خود در زمينههای اصلی و حوزههایی که در آنها استعداد و توانایی دارد، برنامهای منظم و تلاش مستمر داشته باشد.
• چه کسانی به تنظیم این الگوها و بایدها و نبایدها میپردازند؟ همچنین دو حوزۀ سلامت روان و بهداشت روان چگونه با یکدیگر تعامل میكنند؟
تا همین سالهای اخیر، وقتی به طور کلی صحبت از «بهداشت» ـ چه جسمی و چه روانی ـ میشد، سه سطح پیشگیری منظور بود. سطح اول: شناخت عوامل خطر به منظور رفع یا مقابله با آنها یا در جایی که نمیتوان آنها را دور کرد یا از شدتشان کاست. متوجه تأثیر آنها بر شکلگیری اختلال و انحراف شدن؛ مثلاً وجود پدر معتاد در یک خانواده، عامل خطر برای فرزندان است. در مواردی وراثت، جنسیّت، سن بلوغ… جزو عوامل خطرند که نمیشود آنها را از بین برد، ولی میتوان به نقش و سهم آنها توجه کرد و حساس بود.
سطح دوم: شناخت بهموقع نشانههای بیماری به منظور مقابله با تشدید و پیشروی آن. افت تحصیلی بیسابقه، غیبت از مدرسه، تغییر شبکه دوستان از نشانههای رویآوردن یک نوجوان به مواد مخدر به حساب میآیند.
سطح سوم: حالا دیگر با فرد بیمار و فرو رفته در مشکل روبرو هستیم. درمان او و بازپروریاش، به منظور بازگشت سالم به جامعه، هدف سطح سوم پیشگیری است.
به این الگوی سهگانه یا سهمرحلهای پیشگیری، ایرادهایی وارد شده است که مهمترین آن تداخل پیشگیری و درمان است. انجمن طب آمریکا در الگوی جدید سه سطح دیگری از پیشگیری را به صورت یک هرم معرفی میكند: سطح اول: سطح عمومی که عموم مردم را در بر میگیرد، آموزشهایی که از طریق رسانههای جمعی به مردم داده میشود که نسبت به سلامت خود حساس باشند و عوامل و نشانههای بيماریها را بشناسند و با رعایت آنها خود را از مبتلا شدن به ناراحتیهای جسمی و روانی دور نگه دارند؛ سطح دوم: سطح انتخابی است و در اینجا همت بر پیدا کردن افرادی است که عوامل خطر را دارند.
این کار با غربالگیری صورت میگیرد، که به نسبت هر بیماری و اختلال، روشهای آن متفاوت است. افرادی که نشانههای خطر را دارند یا بالقوه بیمارند، شناسایی میشوند و با برنامههای اختصاصی متناسب با عوامل مربوط، به آموزش آنها میپردازند. با این آموزشها امید میرود که حرکت آنها به سوی مرز بیماری متوقف شود. سطح سوم: یا سطح نشانگر، در این سطح افرادی مشخص میشوند که نه بالقوه، بلکه بالفعل چند نشانۀ خطر در آنها نمایان شده است. تا نزدیکیهای مرز بیماری رفتهاند و اگر جلو پیشروی این چند علامت گرفته نشود بهزودی از منطقه سلامت عبور میكنند و بیمار میشوند.
درست است که با پژوهش روی بیماران و استفاده از روشهای علمی پیشرفته میتوان به عوامل و زمينههای بیماری رسید ولی این برای تعیین ویژگیهای افراد سالم کافی نیست. من در مقالۀ مفصلی که چند سال پیش در کنگره هزاره شیخ کلینی ارائه کردم، معیارهای رفتار بهنجار و نابهنجار را از نظر روانشناسان معاصر، علمای اخلاق و منابع دینی برشمردهام و به اندازه بضاعت خود به نقد آنها پرداختهام.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات