کنفسیوس در ۵۵۱ پیش از میلاد در ایالت کوچک «لو» که امروزه بخشی از شهرستان جدید شاندونگ است متولد شد و در ۴۷۹ پیش از میلاد در گذشت. والدینش، که در زمان کودکی او زندگی را بدرود گفتند، او را کونگ – کویی نامیدند. کنفوسیوس از کلمهٔ لاتین کونگ فوزی، به معنای «استاد بزرگ، کونگ» گرفته شده است.
نخستین زندگینامهٔ او ۳۷۵ سال پس از درگذشتش توسط سوماچیین، مورخ نامعتبر نوشته شد. در طول آن همه سال پس از درگذشت او، به واسطهٔ آن که فردی مشهور و برجسته و نیز حکیم بود، افسانههای بسیاری دربارهاش ورد زبانها بود و لذا سوماچیین در اطلاعاتی که دربارهٔ او کسب کرد، وارد شد.
بر اساس اسطورهای چینی تولد کنفوسیوس در زمان معینی توسط اشباح خبر داده شده بود. وی در قرن ۶ ق. م متولد شد و در این دوران آیین بودایی؛ جاین و زرتشتی در جهان ظهور پیدا کرد. نقل شده است که در هنگام تولد او تعدادی اژدها در غاری که او متولد شد حافظ وی بودند. و بانوانی که در حد فرشته بودند فضای غار را عطرآگین میکردند. گفتهاند زمانی که متولد شد پشتی شبیه اژدها لبی مانند گاو و دهانی مانند دریا داشت و اسم او «کونگ فوتزه = استاد دانشمند» بود. در هنگام تولد پدرش ۷۰ سال داشت و در سن ۳ سالگی او را از دست داد. مادرش او را به مدرسه فرستاد و در همان کودکی جایگاه آینده او مشخص شد. در نوجوانی موسیقی و تیراندازی را در حد استادی آموخت و ۳ سال گیاهخواری کرد. در ۱۹ سالگی ازدواج و در ۲۳ سالگی زن خود را رها کرد. در ۲۲ سالگی آموزگار شد و منزل خود را محل آموزش و تربیت شاگردانش کرد و از آنها شهریه اندکی میگرفت. برنامه درسی او شامل تاریخ؛ شعر و آیین مردمداری بود. خودش نقل میکند که شعر منش انسان را میسازد و موسیقی منش را کمال میدهد و تاریخ کل گذشته را مطرح میکند. و او میگفت که من گذشته را مطرح میکنم.
وی میگوید: کسی که مشتاق نباشد حقیقت را باز نمیکند و به یاری کسی که نگران بیان نمودهایش نباشد بر نمیخیزم. و برای کسی که یک گوشه موضوع را مطرح کنم و خود سه گوشه را دریابد سخن تکرار نمیکنم.
اطمینان داشت داناترین مردمها از آوازش بهرهای نمیبرند و کسی نمیتواند از سر خلوص به مطالعه فلسفه مردمی بپردازد که قبلاً ذهن خودش را پرورش داده باشد. او در ابتدا دارای چند شاگرد بیش نبود اما بعدها مردم متوجه شدند که در پس لبهای گاوی و دهان دریای او، فکری کنجکاو نهفته است.
۳۰۰۰ جوان را آموزش داد که همه آنها به مقامات عالی رسیدند و۷۰ شاگرد او همیشه همراهش بودند. با آن که سختگیر بود اما بعضی از آنها را بیشتر از فرزند خود دوست میداشت. شاگردان تنبل خود را دوست نمیداشت و از آنها دوری میکرد و میگفت که سخت است وضع کسی که سراسر روز مشغول خوردن است بیآنکه ذهن خود را به کاری بگمارد. چنین کسی در جوانی چنان که باید فروتن نیست و در طول عمر به کار نتیجه بخشی نمیپردازد و عمری دراز میکند و حکم آفت است.
تصویری که از او کشیده شده است در پایان عمر با سری بیمو و صورتی چروکیده اما مصمم است. و ۴۹ صفت ویژه از وی ذکر کردهاند. در سفری یکبار از شاگردان به طور اتفاقی جدا شد و وقتی برای یافتن او از فردی سؤال کردند او گفت: چرا من او را دیدهام با سیمای مانند سگ ولگرد و شبیه به دیو بود. و وقتی برای کنفوسیوس نقل کردند. گفت عالی، عالی است.
کنفوسیون معلمی کهنهپرست بود که حدود شاگرد و معلمی را دوست داشت و دارای حالت خودستایی بود و میگفت: اگر کسی مرا ۱۲ ماه داشته باشد کار مهمی برایش انجام میدهم و اگر ۳ ماه در کنارش باشم حکومتش را کامل میکنم. نمیگفت که من دانایی دارم اما میگفت که من ناقل سخنان خاقانهای گذشته هستم. آرزو داشت که مقامی داشته باشد ولی برای به دست آوردن آن به سازش دور از شرف تن نمیداد. مقامهای دولتی زیادی را به او پیشنهاد کردند ولی چون واگذارکنندگان را لایق نمیدید قبول نمیکرد. به شاگردان خود توصیه میکرد که انسان باید به خود بگوید که مرا باکی نیست که مقامی ندارم. پروای من این است که برای داشتن مقام شایسته گردم. باکی نیست که مشهور نیستم؛ خواهان آن هستم که لایق شهرت باشم.
کنفوسیوس با شاگردانش در کوهی میرفت و پیرزنی را دید که در کنار گوری گریه میکند. به شاگردانش گفت که از او علت گریهاش را سؤال کنند. پیرزن گفت در اینجا ببری پدر شوهر؛ شوهر و پسرم را دریده است. کنفوسیوس گفت پس چرا از اینجا نمیروی. زن گفت: در اینجا آدم ستمکار وجود ندارد.
کنفوسیوس گفت: فرزندان من این را به خاطر داشته باشید که حکومت ستمکار بدتر از ببر است.
طبق روایات یکی از خاقانهای چین به نام «چی» او را به دربار خود فراخواند و درباره حکومت گفت: حکومت هنگامی نیک است که امیر؛ امیر باشد و وزیر؛ وزیر باشد. پدر؛ پدر باشد و پسر؛ پسر باشد. (یعنی هر کس در جای خود قرار گیرد.) لذا خاقان خراج شهر «لین چیو» را به او داد اما وی نپذیرفت و گفت: من سخنی که در حد پاداش باشد نگفتم. امیر اسرار داشت که او مشاور دربار شود ولی وزیر او را منصرف نمود.
وی برای مدتی سر کلانتر ایالت «چونگ تو» شد و به همین دلیل دزدی و تبهکاری از آن جا رخت بر بست. نقل است که اگر کسی چیزی گرانبها پیدا میکرد یا آن را برنمیداشت و یا آن را به صاحبش میرساند.
در زمان خاقان «کینگ» او سرپرست خدمات عمومی شهر «لو» شد. او در این مدت یک نوع اصلاحات ارضی انجام داد و بعد از مدتی وزیر جرائم شد و از آن پس در سرزمین لو صداقت و وفاداری خصلت مردان شد. و عفت و فرمانبرداری خصیصه زنان گردید.
ایالتهای همجوار آمدند که از این الگوی موفق که پیروزی محسوب میشد استفاده نمایند اما موفق نشدند و همین علت حسادت آنها شد. مورخان نقل میکنند که ایالتهای همجوار «لو» از قدرت افزاینده آنجا به هراس افتادند و خاقان مکار آن گفت که باید کاری کنند تا کینگ به کنفوسیوس بدبین شود.
به همین دلیل ایالت «چی» ۱۲۰ دختر زیبا با ۱۲۰ اسب برای او فرستاد و خاقان «لو» به نصایح کنفوسیوس توجهی نکرد و کنفوسیوس رنجیدهخاطر وزارت را رها کرد و ۱۳ سال آواره شد. و همیشه میگفت: ندیدم کسی تقوی را به قدر جمال دوست بدارد. بعد از آن که کنفوسیوس از پادشاه جدا شد به او پیشنهاد شد که ایالت «وی» را قبول کند. اما او به علت عدم شایستگی امیر وقت آن را نپذیرفت. کنفوسیوس بعد از آنکه به ایالت «چی» رسید دو پیرمرد را دید که مانند لائوتزو زندگی را ترک و به ریاضت مشغول بودند. یکی از آنها کنفوسیوس را شناخت و به شاگرد او یعنی «تسه لو» گفت: آشفتگی همچون سیل جهان را در بر گرفته و نزدیک است که همه چیز را از پا در آورد. آیا بهتر نیست که از ما پند بگیری و تارک دنیا شوی و به دنبال کسی که از جایی به جایی میرود حرکت نکنی؟
امیر «گی» ۳ نفر را با هدایایی به نزد کنفوسیوس “در سن ۶۹ سالگی” فرستاد و او را به ایالت لو دعوت کرد تا از آن پس در آنجا زندگی کند. لذا وی ۵ سال آخر عمرش را با عزت زندگی کرد. بارها دانشمندان و بزرگان ایالت نزد او میآمدند تا از او استفاده کنند. او در سن ۷۲ سالگی از دنیا رفت.
او در پایان عمر به شاگردانش گفت: در کل جهان کسی را ندیدهام که مرا سرور خود کند که او بعد از یک هفته بیمار شد. شاگردان ۳ سال بعد از مرگ در کنار قبر او اقامت و عزاداری کردند. اما یکی از شاگردان او «تسه لو» ۳ سال دیگر در کنار قبر او باقی ماند و ماتم گرفت.
تعالیم کنفوسیوس
پیروان او دارای کتاب مقدس نیستند و اغلب مکتوبات وی را متعلق به او نمیدانند. اما نقل شده است که برخی از کتابها؛ گفتهها و شرح اوست. اما ۵ قانون را متعلق به او میدانند. که عبارت است از:
۱- شو کینگ: مقالات و نوشتههایی که از قول خاقانهای قدیمی نقل کرده است و از مهمترین قوانین کنفوسیوس است.
۲- شی کینگ: شعر و غزلیات که ۳۰۵ منظومه دارد. و شامل سرودهای مذهبی و اخلاقی است و در نزد پیروان کنفوسیوس اهمیت زیادی دارد.
۳- یی کینگ: کتاب تبدلات است و شامل صورتها و مسائل مربوط به امور غیبی است. و نقل شده که نوشته نوه کنفوسیوس است.
۴- لی کی/ لی چی: کتاب شعایر مذهبی؛ عبادات و شریعت است.
۵- چون چیو: سالنامهای که متعلق به بهار و پاییز است. و از تاریخ ۷۲۷ ق.م الی ۴۸۱ ق.م نوشته شده است
یادداشتهای شاگردان
یادداشتهای شاگردان کنفوسیوس در ۴ کتاب جمعآوری شده است.
۱- آنالکت: مجموعهای از کلمات و اقوال کنفوسیوس و شاگردان اوست که شامل مطالب ارزنده فلسفی است. اما میگویند که این نوشتهها متعلق به دورههای بعدی است. ولی از مهمترین منابع موجود فلسفه کنفوسیوس است. در این کتاب او میگوید که من راوی هستم نه نویسنده. من به سخن خاقانها علاقه و احترام گذاشته و آنها را تأیید میکنم.
۲- تاسوئه (علم بزرگ): فصل ۳۹ کتاب لی چی است. که شامل تعلیم و تربیت؛ اصول اخلاقی و اشرافیت است و پیروان او آن را دقیق میخوانند.
۳- تعالیم مین: فصل ۳۸ کتاب لی چی است. و شامل نظم و ترتیب در طبیعت است. و در قرن دوم ق.م توسط نوه کنفوسیوس نوشته شده است.
۴- منکیوس: در قرن سوم ق.م جمعآوری شده و شامل غزلیات است و پیروان کنفوسیوس به آن اعتقاد دارند.
در واقع این ۴ کتاب و ۹ قانون از منابع اصلی پیروان کنفوسیوس است. ولی در قرن سوم ق.م دچار حادثه شد. اولین خاقان چین که حکومت واحدی را تشکیل داد «چنگ» نام داشت. او سرزمین چین را در قرن سوم ق.م تسخیر کرد. به همین دلیل هم لقب خاقان بزرگ را به او دادند. او در نظم به امور مملکت و نظامیگری دارای نبوغ بود. نظام فئودالی را از بین برد و همه امور مملکت را در شخص خاقان پیاده کرد. او چین را به ۳۶ ایالت تقسیم کرد و دیوار عظیمی را دور چین کشید. او نقش کتابت را تغییر داد. تا آن زمان مردم با قلم نی به روی پارچه مینوشتند اما بعد از آن با قلم مویی به روی پارچه حریر مینوشتند و الفبای چین را با خط مخصوص نوشتند.
اصلاحات وی مطابق برخی از مرتجعان نبود که در میان آنها پیروان کنفوسیوس هم دیده میشدند. لذا چنگ با وزیر خود مشورت کرد و در سال ۲۱۳ ق.م کلیه کتب و آثار قدیمی را؛ از جمله نوشتههای کنفوسیوس را سوزاند. و این عمل مورد لعن دانشمندان قرار گرفت. و تنها کتابهای کشاورزی و طب را باقی گذاشت. افرادی که کتاب مخفی میکردند مورد شکنجه قرار میداند. و آنها را وادار میکردند تا ۴ سال در تکمیل دیوار چین کمک کند. نقل است که ۴۶۰ نفر از دانشمندان چین به وسیله او کشته شدند. چنگ بعد از ۳ سال از دنیا رفت. و دوره امپراطوری «هان» شروع شد. بعد از آن خاقانهای چین توانستند کتابهای باقیمانده را که در کتابخانه سلطنتی باقی مانده است؛ به همت پیروان وی نوشته و گسترش پیدا کند.
اصول اخلاقی کنفوسیوس
در زمان وی اعمال انسانها به فساد کشیده شده بود اما اعمال نیک در درون آنها برای اصلاح وجود داشت. اوضاع اجتماعی فاسد بود ولی قابلیت بهبود داشت. در چین وضعی بود که مردم از مکارم اخلاقی دور شده بودند و باید بر اساس قاعده «لی» که کنفوسیوس آن را مطرح کرده و به راه راست هدایت میشدند.
قاعده لی
اساس و پایهای برای اصلاح جامعه است که به معنای پاکی / طهارت / ادب / انسانیت / تشریفات / سرمشق اعمال مذهبی است. در کتاب لی چی راجع به این موضوع توضیح داده شده است. کنفوسیوس میگوید: اصول عدالت بنیان نظام اجتماعی را مطرح میکند و به وسیله لی حقوق رسمی افراد روشن میشود و یک نوع اعتدال اجتماعی را بوجود میآورد. کلیات کنفوسیوس درباره لی میگوید: عامل اساسی در انتظام امور و حسن روابط بشری با این قاعده است. و در ۵ اصل خلاصه میشود:
۱- رابطه سلطان با رعیت
۲- رابطه پدر با فرزند
۳- رابطه شوهر با زن
۴- رابطه برادران بزرگتر با برادران کوچکتر
۵- رابطه دوستان با دوستان و برخی روابط پایینتر
قاعده شو
این قاعده زمانی مطرح شد که یکی از شاگردان کنفوسیوس از او سؤال کرد که آیا کلمهای و یا جملهای پیدا میشود که برای همه انسانها در طول همه عمرها دستور عمومی باشد؟
کنفوسیوس گفت: بله
عمل متقابل یعنی «شو» یعنی آنچه که به خود روا نمیداری به دیگران هم روا مدار. کنفوسیوس تأکید زیادی داشت که حکومتهای سرزمین چین در جهت آسایش مردم قدم بردارند و خاقانها و وابستگان به حکومت باید حقوق حقه مردم را پاس بدارند. پیران و جوانان هر یک در حد خود وظیفه دارند که باید همیشه آن را مد نظر داشته باشند. این وظایف در کتاب «لی چی» به روابط ۵ گانه شهرت دارد:
۱- بایستی پدر به پسر از روی شفقت بنگرد و پسر هم نسبت به پدر مشفق باشد.
۲- برادر بزرگتر نسبت به برادر کوچکتر با لطف و مدارا رفتار کند و برادر کوچکتر نسبت به برادر بزرگتر خاضع و متواضع باشد.
۳- شوهر باید نسبت به زن عادل باشد و زن نسبت به شوهر مطیع و فرمانبر باشد.
۴- زیردستان و بالادستان دلبستگی و علاقه نشان دهند و زیردستان نسبت به بالادستان فرمانبردار و تابع باشند.
۵- بایستی حکمرانان نسبت به اتباع خود مهربان باشند و اتباع هم نسبت به حکمرانان وفادار باشند.
او میگوید اگر این ۵ خصلت در جامعه باشد آن جامعه به عالیترین مرتبه پاکی و صفا و فضیلت خواهد رسید. و اگر آن را اجرا کنند ظلم، جنگ و نزاع از بین میرود و مردم به سعادت ابدی میرسند. کنفوسیوس در گفتههایش علاقه زیادی را نسبت به خانواده ابراز میکند و جز اصول آیین او محسوب میشود. و این اصل را چینیهای امروزی هم در رفتار خود رعایت میکنند.
در آیین کنفوسیوس آمده است که هر جوان نوبالغی باید از روی خلوص و با همه توان از بدو تولد تا پایان عمر؛ خودش را وقف خانواده کند. فرزند خانواده اول باید مطیع پدر و در صورت عدم آن مطیع برادر بزرگتر باشد. در مقابل هر پدری هم برای ایجاد سعادت و سلامت افراد خانواده مسئولیت دارد. او مسئولیت دارد تا فرزندانش را به صفات ستوده پرورش دهد که در رأس آن اخلاق است. وی در جایی میگوید: تا زمانی که پدر در قید حیات است پسر باید مطابق میل او رفتار کند و هنگامی که فوت کرد فرزند باید رفتار و کردار او را در نظر بگیرد و مدت ۳ سال همان رفتار و کردار را عمل کند تا متقی و رستگار شود. و در جای دیگری عنوان میکند که پسر سعادتمند و فرخنده پسری است که جز به واسطه بیماری و مریضی که به اجبارش میآید به هیچ عنوان نباید کدورت و ملال خاطر پدر را فراهم سازد.
او در جایی میگوید: فرزند خوب نه آن است که در صورت توانایی به پدر و مادر خود کمک کند غذا بدهد؛ زیرا این کار در بین جانوران هم هست. پسر خوب آن است که بر والدین خویش احترام بگذارد. به طوری کلی در سخنان کنفوسیوس یک ارتباط و هماهنگی بین پدر و فرزند مطرح است. کنفوسیوس در باب رابطه پادشاه و رعیت میگوید: هرگاه پادشاهان و ملوک این قاعده عالی را که بنیان مدنیت فاضله است رعایت بکنند اوضاع دولت آنها دگرگون خواهد شد. همه مردم از صاحبمنصبان عالی تا فقیرترین افراد در سراسر مملکت تقوا و فضیلت را پیشه خود خواهند کرد. او میگفت پادشاهی که مملکت را با تقوا اداره کند همچون ستاره درخشان شمالی خواهد بود که بر جای خود ثابت است و دیگر ستارگان به دور او میچرخند. او در زمانی به یکی از رؤسای قبایل گفت: که مرد گرانمایه و بزرگ میباید همیشه قاعده «شو» را در نظر بگیرد. یکی از حکمرانان از او سؤال کرد که قاعده حکمرانی چیست؟ گفت همه چیز را تقسیم و راست داشتن و اگر شما مردم زیر فرمان خود را به درستی و راستی راهنمایی کنی هیچ کس از صراط مستقیم منحرف نخواهد شد. همین حاکم روزی از او سؤال کرد که اعدام چه ضرورت دارد؟ اگر شما از روی نیت خالص و عقیده راسخ در این راه حرکت کنی که خوب و نیکو باشید مردم سرزمین شما هم خوب و نیکو خواهند شد. تقوا و فضیلت پادشاهان مانند باد است و مشیت افراد مانند گیاهان چمن. البته گیاه در برابر باد خم شده و سر تعظیم فرود میآورد. او درباره سیاست آن روزگار میگوید: انسانها طبیعتاً خوب و نیکو هستند. از این رو به فطرت ساده هرگاه از اولیا و فرمانداران و بزرگان خود خوبی و نیکی ببینند از آن خوبیها و نیکیها استفاده میکنند. پس اگر در سرزمینی ۱۰۰ سال پشت هم پادشاهان به خوبی سلطنت کنند جرم و جنایت به خودی خود از بین میرود. و در این صورت اعدام هیچ جایگاهی نداد. از سخنان او استنباط میشود که زندگانی خوب به عقیده او زندگی روحانی است. زندگی خوب در وضع قوانین و شرایع نیست. فرمانروا و رئیس خوب میباید سرمشق صلح و پیشوایی پسندیده باشد و اگر چنین بود به طور قطع فجایع و جنایات از بین میرود. در حالی که قوانین و نظامات مقرر در سرزمینهای مختلف خود موجب جنایت میشود. حکومت فاضله و دولت منظم را نمیتوان به زور قانون منهدم کرد بلکه تنها بانی و موجب گسترش فضیلت در بین مردم اعمال پسندیده است. همین که درستی و صداقت و همکاری صحیح در بین پادشاهان برقرار شد دیگر به قانون نیازی نیست. اگر امیر و یا حکمرانی پاکدامنی پیشه کند دل او پاک و طاهر میشود و افکارش بیغش میشود و در این صورت کار حکومت او نظام پیدا میکند و دولتش سروسامان پیدا میکند و زیردستان او به تقلید از او راه عدالت و داد را پس میگیرند و به سعادت میرسند.
روزی او به حکمرانان منطقه لو گفت: وقتی که رجال شایسته در کار باشد امور دولت اصلاح خواهد شد و زمانی که رجال شایسته کنار گذاشته شود مملکت به فساد و تباهی خواهد افتاد. بنابراین پیشرفت کار مملکتداری وابسته است به دست مردان شایسته و مردان شایسته در اثر مکارم اخلاق پادشاهان پرورش مییابند. پس پادشاه باید صفات و خصائص خود را آراسته کند و خودش در مرحله اول به راه اخلاقی کشیده شود و این رفتار اخلاقی در بین مردم سرایت خواهد کرد و جامعه کلاً انسانی خواهد شد.
کنفوسیوس اعتقادی به قوانین وضعشده نداشت و میگفت: اگر مردم به وسیله قوانین و نظامات هدایت شوند و بر اساس آنها کیفر ببینند ممکن است از ترس مرتکب جنایت نشوند. اما طبیعت آنها همچنان به بیشرمی و بیحیایی عادت کند. ولی اگر مردم را به نور معرفت راهنمایی کنند آنها طبیعتی پیدا خواهند کرد که بر اساس آن طبیعت شرم و حیا را پیشه خود خواهد کرد و خوبی و نیکی خوی واقعی آنها میشود.
او در جایی میگوید: سلطان خوب بودن سخت و دشوار است اما آن کسی که از این دشواری واهمه کند در پیشرفت کشورش توفیقی نخواهد داشت.
انسان کامل در آیین کنفوسیوس
تمامی ادیان مسئله انسان کامل را مطرح میکنند. که در کتابهای عرقانی و فلسفی و… در اسلام بیشتر دیده میشود از دیدگاه کنفوسیوس انسان کامل کسی است که نمونه و مثل اعلای آدمیت باشد. انسان کامل به زبان چینی «چونگ تزو» نامیده میشود که دارای جایگاه برجسته و صفاتی است. او میگوید: چنین نفسی به زینت کمال آراسته است. و همانند پسری است که محبت والدین را همواره در دل دارد. پدری که به فرزندان خود با عدالت و مهربانی برخورد میکند مأموری است که نسبت به فرمانده خود وفادار است و شوهری که نسبت به همسر خود صمیمی است. و دوستی که با دوست خود مخلص و مؤدب است. از نظر او انسان کامل به تمام صفات عالی انسانیت آراسته است لذا پیروان کنفوسیوس او را به عنوان انسان کامل معرفی میکنند.
پنج خصلت انسان کامل از دیدگاه کنفوسیوس:
۱- عزت در نفس
۲- علو در رحمت
۳- خلوص در نیت
۴- شوق در عمل
۵- نیکی در سلوک
توافق و سازگاری در انسان کامل یک امر مطلوب است. که از صفای باطن و تزکیه و تصفیه قلب از صفات او و با دلی پاک از روی حقیقت و با کمال خلوص با همه مخلوقات رفتار میکند. او ادب کاذب را که محدود با تشریفات ظاهری است اعتقادی ندارد و میگوید: من آنچه را که در ظاهر به حقیقت شبیه ساختهاند و عین حقیقت نیست دشمن میدانم. اگر انسان به حقیقت انسان نباشد انجام عبادات برای او چه سودی خواهد داشت. سرودن نغمات الهی برای او چه حاصلی میآورد. این لُبّ فلسفه کنفوسیوس در باب انسان کامل است.
او میگوید: انسان کامل کسی است که مکارم اخلاق او هیچگاه به صورت خشونت و درشتی و دشواری حاصل نمیکند بلکه انسان کامل با ذوق سلیم؛ احساسات خود را در قبضه اختیار دارد. انسان کامل متواضع؛ صاحب بیتکلف؛ درستکار و عدالت را پیشه خود میسازد. و همان طور که نفس خود را اصلاح میکند خود را به زیور فضایل ستوده نیز میآراید. همواره انسان کامل در تربیت و تکمیل نفس سایر انسانها کوشش میکند. این انسان شریف هیچ گاه مبادی عالی انسانیت را فراموش نمیکند. و دائم از قلب پاک خود پیروی مینماید. و سعی میکند که عقل و اعتدال فکری خود را حفظ کند. حتی هنگامی که غذا میخورد از وظیفه خود نیست به دیگران غافل نیست. در واقع زمانی هم که افکارش سخت آشفته و پریشان است به مبادی تقوا و فضیلت پایبند است. انسان کامل هم چون قانون تعادل و تناسب را در عمل و فکر رعایت میکند و نسبت به حقوق دیگران احساس وظیفه مینماید. به همین دلیل شریف و بزرگ است.
درستی و صحت عمل انسان کامل هیچگاه به حالت غفلت و خشونت نخواهد پیوست بلکه با ذوق سلیم رفتار خود را در قضیه اختیار خویش قرار خواهد داد. وی متواضع خالی از ریا و تصنع و دوست و محب عدل و داد است. چنین انسانی کلمات و حرکات و سکنات دیگران را به دقت میسنجد و در آنها میاندیشد و در برابر آن عمل وجدان خود را درست میکند. اخلاق و رفتار دیگران را از کجی و نادرستی دور میسازد و آنها را به سوی درستی میبرد. از دستورهایی که او به شاگردانش داده و یا در امور مملکتداری بیان میکند استنباط میشود که وی نمونهای از انسان کامل است.
سه روش کنفوسیوس برای رسیدن به مقام شرافت انسانیت:
۱- محبت؛ که هیچگاه مرا آزرده نساخت.
۲- حکمت؛ که هیچگاه برایم شک ببار نیاورد.
۳- شجاعت؛ که هیچگاه ترس و بیم در دل من ایجاد نکرد.
او میگفت: من مدعی نیستم که حکمت الهی و تقوا را دارا هستم. تنها چیزی که درباره خود میگویم این است که در راه و روش خود هیچ تردیدی ندارم و در تعلیم به دیگران هیچگاه کوتاهی نکردم. این است انتهای عمل من و بس.
من ناقل حکمتها و موعظههای گذشتگان هستم و چیزی را اختراع نکردم. به کلمات پیشینیان اعتقاد داشته وآنها را دوست میدارم. در هنگام پیری سخنی را گفت که در آثاری که به او نسبت میدهند وجود دارد. که میگوید: در ۱۵ سالگی فکر خود را وقف علم و دانش کردم. در ۳۰ سالگی به روی پای خود محکم ایستادم. در ۴۰ سالگی از شک و شبهه رها شدم. در ۵۰ سالگی به احکام آسمانی واقف شدم. در ۶۰ سالگی گوش من به شنیدن حقایق باز شد و در ۷۰ سالگی عمل من تابع احکام قلب من گردید تا دیگر از راستی و صدق منحرف نشوم.
آموزش و عقاید مذهبی کنفوسیوس
کنفوسیوس معلم اخلاق بود اما خودش بیش از درجه معلمی برای خودش ارزش قائل نبود. اما افرادی که با او بودند درباره او میگویند: نمیتوان کنفوسیوس را به درجه معلمی محدود کرد. در آیین کنفوسیوس پیوسته روح ایمان یک حقیقت مذهبی است. او به دقت و مراقبت و تشریفات مذهبی عصر خود علاقه نشان میداد به طوری که میتوان او را سرمشق کامل دینداری به حساب آورد. اعتقاد او به امور مذهبی محدود به یک نوع خودداری و احتیاط است. زیرا او در مبادی و آرای خود صرفاً یک فیلسوف عقلانی و پیرو قواعد انسانیت جلوهگر است و مشکل میتوان برای او مرتبه عالی و عرفانی قائل شد.
کنفوسیوس در عبادات و مناسک و آداب ظاهری هر عملی را که بر خلاف عقل سلیم میبود و یک مقصود و یک هدف اجتماعی را تضمین نمیکرد نمیپسندید. او در اعمال؛ افعال؛ گناه؛ صواب و مسائل مافوقطبیعی چندان رقبتی نشان نمیداد.
زمانی که یکی از شاگردانش به نام «تسه لو» از او پرسید وظیفه انسان نسبت به ارواح مردگان چیست؟ کنفوسیوس گفت: ما هنوز وظیفه خود را نسبت به زندگان انجام ندادهایم چگونه نسبت به ارواح مردگان کاری را به عهده بگیریم. ابتدا باید از روی صدق و یقین تکلیف خود را نسبت به انسانیت به عمل آوریم و درباره ارواح به احترام اکتفا کنیم و این حکمت حقیقی است. به دلیل جهد و کوششی که او در طریق ایجاد وحدت و هماهنگی در امور دولت و خانواده به عمل میآورد، مستلزم آن بود که او در تمام مناسک و عبادات معمولی عصر خود را انجام دهد و مانند یک شخص مؤمن به معبد برود. قبل از انجام دادن عبادات رسمی غسل میکرد. لباس مخصوص میپوشید. رسوم قربانی را رعایت میکرد به طوری که تصور میکرد ارواح و اجداد در آنجا حی و حاضر هستند و اعمال او را میبینند.
روزی در مراسم قربانی «ماه نو» که در چین بود یکی از شاگردان به نام «تزوکونگ» پیشنهاد کرد که از منظره قربانی کردن گوسفندان چشمپوشی کند؛ ولی او قبول نکرد و گفت: تو گوسفند را دوست داری و من مراسم قربانی را با تمام این اوصاف این پرسش در بین محققان آیین کنفوسیوس مطرح است که واقعاً فلسفه مذهبی کنفوسیوس چیست؟ زیرا گاهی او شاگردان خود را در باب انجام اعمال عبادی مسخره میکرد به طوری که وقتی مریض شده بود؛ تسهلو یکی از شاگردانش عنوان کرد که برای شفای او نماز خوانده است. اما او طفره رفت و گفت: آیا آمادگی چنان که باید داری؟
گفت: بله؛ در کتاب دعا آمده است که باید به ارواح زیرین و بالا نماز به جای آورد. کنفوسیوس گفت: نماز من باید راهی دراز بپیماید.
بنیان و اساس عقیده کنفوسیوس آن بود که چون آدمی به درستی قواید اخلاقی را به مرحله عمل درآورده و بر اساس مشیت آسمانی رفتار کند قطعاً به سعادت خواهد رسید. او روشن و ثابت کرد که حقایق ثابت و احکام مسلم خود را از امپراطوران گذشته مانند «یائو» فرا گرفته است.
چینیها اعتقاد دارند که در هر خانهای دو روح؛ یکی در مطبخ و دیگری در جنوب غربی خانه وجود دارد که افراد خانواده را شفاعت و یا پشتیبانی میکنند. کسی از او سؤال کرد که چرا مردم عام به روح مطبخ علاقه نشان میدهند؟ او به تندی گفت که این سخنان باطل و بیهوده است. اگر کسی بر خلاف احکام آسمانی مرتکب گناهی شود دعا و شفاعت آسمانی درباره او اثری ندارد.
ظاهراً او معتقد به پرستش آسمان بود. از این رو او را گاهی جز پیشوایان دینی جهان بر میشمارند. کنفوسیوس درباره خود یک نوع رسالت قایل بود. حکایت میکنند که او وقتی در شهر «کوانگ» گرفتار شورش عوام شد شاگردانش ترسیدند که بلایی سر او بیاید. اما او گفت: مانند «کینگ ون» که یکی از مؤسسین سلسله «چو» بود و مرده است؛ من حافظ آثار او هستم. اگر مشیت آسمان بر این تعلق گیرد که آثار موروثی کینگ ون نابود شود من هم کشته خواهم شد. و با نابودی من آثار کینگ ون از بین میرود. موقعیت او بعد از مرگش مشخص شد و جایگاه او در میان مردم آشکار گردید.
فلسفه کنفوسیوس یک نوع صورت عملی و سیاسی داشت و بعد از او کسی در مورد فلسفه او در صدد تعقیب برنیامد. با این وصف در نظر چینیها او دارای مقام والایی است. و بعدها از طریق شاگردش «منسیوس» آیین کنفوسیوسی گسترش یافت. و در طول زمان یعنی قرن ۴ ق.م تا زمان معاصر هزاران دانشمند عقاید و کتابهایی را که منصوب به اوست دستکاری نموده و مدارس مهمی برای تعالیم نظرات کنفوسیوس در طول تاریخ دایر شد و در این مدارس افکار او مورد بررسی قرار گرفته و به این نتیجه رسیدهاند که افکار او همواره تمدن و فرهنگ چینی را زنده نگه داشته است.
طرفداران فلسفه او در جهان سیاست اغلب با گروهی با نام «قانون گرایی»برخورد میکردند. قانونگرایان که گاهی در تاریخ چین سیاست دولت را طراحی میکردند میگفتند: سرمشق بودن حکام و تکیه به کردار نیک حکومت را به خطر میاندازد و این اصول خیالی در تاریخ نتیجهای نداشته است. آنچه ضرورت دارد نشاندن حکومت قانون است و به جای حکومت افراد، باید قوانین را بر مردم تحمیل کرد تا قوانین طبیعت ثانوی آنها بشود و خودبهخود بدون فشار مردم قانون را مراعات کنند.
به نظر قانونگرایان مردم چنان هوشمند نیستند که درست بر خود حکومت کنند و مسلماً سلطه اشراف به سود آنها است حتی سوداگران هم چندان هوشی ندارند و غالباً به زیان دولت به دنبال سود خود میروند. از دیدگاه بعضی قانونگرایان صلاح دولت شاید در آن باشد که سرمایه را از دست افراد خارج کنند و داد و ستد را دولت در اختیار بگیرد و از نوسان قیمتها جلوگیری کند. این گونه امپراطور چین «شی هوانگ تی» که وزیر اعظم آن از افراد قانونگرا بود برای پایان دادن به بحث کنفوسیوسگرایان دستور داد کتابهای او را بسوزانند اما پس از مرگ امپراطور شی هوانگ تی؛ زمام امور به دست «ووتی» افتاد و دستور تجدید چاپ آثار او را داد. و پیروان کنفوسیوس را مقام و پست داد و عقاید و روشهای اخلاقی و فلسفی او را به تربیت جوانان و کشورداری و سایر امور پرداخت. در سلسله هان دستور داده شد به احترام کنفوسیوس در شهر و روستاها مراسم قربانی برپا شود. کتابها و آثار او منتشر و آیین کنفوسیوسی به صورت یک دین رسمی درآمد.
آیین کنفوسیوسی گاهی با آیین تائویی برخوردهایی داشت تا این که سلاطین سلسله تانگ به حکومت رسیدند و امپراطوری بزرگی را به نام «تای تسونگ» تشکیل دادند و درباره آیین کنفوسیوس دستورات صریحی به سرزمینهای مختلف صادر کردند.
عقاید کنفوسیوسی از زمان سلسله هان تا زمان «من چیو» حدود ۲۰۰۰ سال آیین کنفوسیوس در اندیشه مردم چین راه داشته است. و امروزه نیز فلسفه و آیین اخلاقی او در چین طرفداران زیادی دارد.
منسیوس
یکی از شاگردان او به نام «منسیوس» که نویسنده آثار اوست؛ در واقع شاگردی است که استاد را ندیده است و ۱۰۰ سال بعد از مرگ کنفوسیوس؛ تولد یافته است. اما تمام اعتقادات و افکار او را به طور کامل مد نظر داشته و گفتههای او را در نوشتههای خود مطرح میکند. منسیوس در ناحیه «تسو» در نزدیکی «لو» زندگی میکرد. او از زمان کودکی سعی داشت که آموزشهای مکتب کنفوسیوس را فراگیرد.
در مورد زندگی منسیوس میگویند: مادر او از معلمین و بزرگان و زنان شایسته قلمداد میشد. پدرش در جوانی فوت کرد و مادرش به همراه فرزند خود در کنار قبرستانی منزل کرد و بعد از مدتی دید که فرزندش رفتار گورکنها را تقلید میکند و به علت نگرانی منزلش را تغییر داد و میان کسبه بازار اسکان یافت اما بعد از مدتی دید که فرزندش به تقلید از تجّار و کسبه بازار اعمالی را انجام میدهد و آن محیط را ترک کرد و در کنار مدرسهای اقامت کرد و دید که بعد از مدتی فرزندش همانند دانشپژوهان و دانشآموزان رفتار و برخودر میکند. در حقیقت این نوع آموزشها باعث شد که او به خود بیاید و بعدها دانشمند برجستهای شود.
منسیوس در سال ۲۸۹ ق.م در سن ۷۱ سالگی فوت کرد. سبک نوشتاری او بسیار آکادمیک یود و به آنچه کنفوسیوس گفته بود اعتقاد داشت. او به صلاحیت ذاتی و حسن فطری انسان ایمان کامل داشت و میگفت: تمایل انسان به طرف خیر و عمل صالح مانند آب به سمت سراشیبی است.
اگر انسان بد رفتار و شرور باشد در حقیت در ذات و نهاد او (بدی از همان زمان تولد با او بوده است.) عاطفه رحم؛ حیا، احترام و تشخیص ذاتی در همه موجودات وجود دارد. به همین دلیل چینیهای قدیمی اعتقاد دارند که: از عاطفه رحم؛ نیکخواهی و احسان و از عاطفه حیا؛ تقوا و پرهیزکاری و از عاطفه احترام؛ درستکاری و امانت و از عاطفه معرفت؛ درستی و معرفت و مبادی اخلاقی ایجاد میشود.
او میگوید: احسان؛ تقوا؛ امانت و اعمال خوب و بد و زشتیها از بیرون به درون انسان راه پیدا نمیکند بلکه اوصاف در سرشت ما و به ذات تعبیه شده است. منسیوس اعتقاد داشت که مردم در فضیلت اخلاقی یکسان نیستند. نیکی یا خوشقلبی را همه دوست دارند ولی در توفیق اجبار این اخلاق حسنه یکسان نیستند. برخی عقل خود را بکار میبرد و برخی چنان میکنند که موجب فاصلههایی است که در اجتماع ملاحظه میشود.
روزی یکی از شاگردان منسیوس از او پرسید: همه آدمیان به طور یکسان دارای فطرت و سرشت خوب هستند پس چرا بعضی از انسانها بلندمرتبه و بعضی فرومایه هستند؟ منسیوس گفت: آنان که بزرگی سرشته در ذات خود را پیروی میکنند به مرتبه عظمت نایل میآیند ولی آنهایی که خوردی و کوچکی نهفته در سرشت خویش را مطابعت میکنند، همچنان به حقارت و ناچیزی میمانند.
اختلاف بشر معلول قوای طبیعی که آسمان به آنها عطا کرده نیست بلکه در سالهای خوب اغلب اطفال خوب میشوند و در سالهایی اکثر کودکان عامل خیر را از دست میدهند و در نهایت خود را به عامل شر تسلیم میکنند. اگر پیرمردان را چنانی که باید حرمت بگذارید و به جوانان مهربانی کنی در دیگر خاندانهای افراد بشر نیز از تو تقلید کنند. و در آن وقت سراسر کشور در اخلاق تو غرق خواهند شد و هرگاه دولتی ایجاد کنی که عامل آن همه خیرخواهی و نیکوکاری باشد. سراسر مأموران و صاحبمنصبان تو به پیروی از تو؛ همان کنند. گویی همه دربار تو حاضر هستند و کشاورزان و دهقانان در مزرعه تو کار میکنند و بازرگانان و تجار برای تو خرید و فروش میکنند از این سخن منسیوس استنباط میشود که او معتقد به حفظ سیستم فئودالی قدیم بوده و از طرفی هم مردم را عنصر اصلی و اساسی حکومت میدانسته است. وی میگوید: برای واصل شدن به مرتبه سروری و جلوس بر تخت خاقانی باید از جذب قلوب عامه مردم گریزان نبود.
شون تزو
او در آیین کنفوسیوس جایگاه ویژهای دارد. قبل از مرگ منسیوس متولد شد و تحت تأثیر تائوییسم بود و از طرفی هم منفعل از تعالیم قانونگرایان. او مانند آنها به حفظ احترام و پاس داشتن حقوق دولت عقیده داشت.
۱- او برخلاف منسیوس اعتقاد به حسن فطری و صلاح ذاتی انسان نداشت و میگفت: انسان بالفطره بد است و نیک شدن او معلول تربیت ثانوی است.
۲- آسمان به عنوان شخصی واقعی بر زمین تأثیر ندارد. او میگفت: انسان بالفطره فاسد و بد است و نیکی و صلاح تنها به وسیله تربیت میسر میشود. اگر او را به حال خود بگذارد مانند نهال کوچکی کج خواهد شد. لذا باید آن را با چوبی راست نگه داشت تا مستقیم پرورش پیدا کند.
آهن خام را برای شکل دادن باید به کوره و سندان سپرد و بعد از صیقل از آن شمشیری درست کرد. او قبل از کنفوسیوس از قاعده لی صحبت کرد و گفت: تشریفات و قواعد ادب ظاهری و حسن رفتار ظاهری از سلاطین باستان به ارث رسیده است. و میگوید: حکومت آن است که جامعه آشفته بشری؛ تربیت لی را در بین مردم برقرار سازد و از آنجا که حاصل فطرت انسان بد است او را باید مانند چوب کج و فلز ناصاف به دست مرد نجار و استاد آهنگر سپرد تا او را به راستی و پاکی درآورد و میتوان با نیروی تعلیم و تربیت و وضع قوانین حکیمانه؛ فساد بشری را نابود کرد.
در مورد آسمان (=تین) چونگ تزو بیشتر به سوی مبادی تائوییستها توجه دارد. برای آسمان همان طبیعت غیرشخصی و عام و تائو را مطرح میکند. او میگفت: نباید بر آسمان به عنوان یک موجود مستقل نظر داشت زیرا این اسم را ما به آسمان دادیم. اما حقیقت آن قانون تعادل و سازگاری است که سلسله حوادث وقایع موجودات بر طبق آن رخ میدهد و آسمان شخصیت حقیقی و واقعی نیست و دعا به آسمان بیهوده است و از اینرو جوابی به دعاهای انسان داده نمیشود.
چونگ تزو میگوید: وجود ارواح غیر واقعی است. خدایان عامه و ارواح شیاطین پلید و حتی روان نیاکان را معدوم میداند. او میگفت: عمل آفریدگار در حوادث آینده ناشی از حکم فطری تائو میباشد و روی ماده پردهای افکندهاند که بشر تصور میکند وجود معلول علت فوق طبیعی است. در نتیجه این نظریه چونگ تزو و مراسم تشیع اموات و تقدیر قربانی و تشریفات عزاداری را که از زمانهای قدیم باقی مانده بود بر خلاف سایرین مردود دانست و گفت: این تشریفات یک مسئله تربیتی است و اجرای آن لطف و زیبایی به بار میآورد و حسن نیکوکاری در انسانها را پرورش میدهد. خلاصه آنکه چونگ تزو با آن که از پیروان کنفوسیوس است در تقلید از او محدود و محصور نمانده است.
منابع:
۱. باشگاه اندیشه
۲. تاریخ ادیان جان بیناس ترجمه علیاصغر حکمت
۳. تاریخ فلسفه چین ترجمه علی پاشائی
۴. http://fa.wikipedia.org