آیتالله دکتر سیدمصطفی محقق داماد
هرچند در «اعلامیه جهانی حقوق بشر» نصّ صریحی نسبت به منع توهین به مقدسات مذهبی نیامده است، ولی به نظر میرسد که «اصل آزادی بیان» از اصول دو لبه و دوسویه باشد؛ زیرا چنانچه بیان عقیده آزاد باشد، لازمهاش تأمین چنین آزادیای است و چنانچه توهین به ارزشها و مقدسات دینی نیز آزاد باشد، این آزادی مخالف اصل اولیه خواهد بود. ولی به هر حال در اسناد جنبی حقوق بشر جهانی تحت عناوین دیگری به موضوع پرداختهاند. در میثاق بینالمللیحقوق مدنی و سیاسی در ماده ۲۰ به شرح زیر آمده است:
۱. هر گونه تبلیغ برای جنگ به موجب قانون ممنوع است.
۲. هر گونه دعوت (ترغیب) به کینه (تنفر) ملی یا نژادی یا مذهبی که محرک تبعیض یا مخاصمه یا اعمال زور باشد، به موجب قانون ممنوع است.»
با توجه به نص فوق در حقوق بینالملل معاصر نهادی تحت عنوان منع «سخنان نفرتزا» و «یا بیان نفرتزا» مطرح شده که از موارد مستثنیات آزادی بیان به شمار میرود. جالب توجه آنکه در بسیاری از اسناد به استناد همین ماده از میثاق، کشورها را مجاز به اقدام به جرمانگاری نمودهاند.
در بند ۵ ماده ۱۳ کنوانسیون حقوق بشر امریکائی آمده است: «هرگونه تبلیغ جنگ یا حمایت از تنفر ملی، نژادی یا دینی که تحریکی است به خشونتهای غیرقانونی یا هر عمل مشابه بر ضد هر فرد یا گروهی از افراد به هر دلیل از جمله نژاد، رنگ، دین، زبان یا منشأ ملی، تخلفی است که به موجب قانون قابل مجازات خواهد بود.»
بالاتر آنکه برخی جوامع حقوقی، پا را از سخن و بیان نیز فراتر نهاده و هر گونه عمل تنفرانگیز را ممنوع دانستهاند؛ مثلاً دیوان عالی امریکا معتقد است که یک ایالت میتواند سوزاندن عمدی صلیب را که نماد نفرت است و حالت ارعابآور دارد، جرم محسوب کند.
حال ببینیم که معارف اسلامی در این زمینه چه موضعی دارند. در قرآن مجید آمده است: «و لا تسُبُّوا الذین یدعون من دون الله فیسُبُّوا الله عَدوا بغیر علم. کذلک زیّنّا لکلّ امّه عملهُم ثمّ إلى ربّهم مرجعُهُم فیُنبّئُهُم بما کانوا یعملون». (انعام، ۱۰۸)
برخی از مترجمان این آیه را چنین ترجمه کردهاند: «شما مؤمنان به آنان که غیر خدا را مىخوانند، دشنام مدهید تا مبادا آنها از روى دشمنى و نادانى، خدا را دشنام گویند. ما بدینسان براى هر امتى عملشان را بیاراستیم و عاقبت بازگشت آنان به سوى پروردگارشان است، و او از اعمالى که مىکردهاند، خبرشان مىدهد.»
به موجب ترجمه فوق، آنچه مورد نهی الهی قرار گرفته، توهین به اشخاص و افرادی است که غیرخدا را میخوانند. به نظر ما این ترجمه صحیح نیست و ترجمه صحیح این است: «به آنهایى که مشرکان به جاى خداوند [به پرستش] مىخوانند دشنام مدهید تا آنان [نیز] از سر دشمنى به نادانى، خداوند را دشنام ندهند؛ بدینسان ما کردار هر امتى را [در دیدشان] آراستهایم، سپس بازگشتشان به سوى پروردگارشان است، آنگاه آنان را از آنچه انجام مىدادهاند، آگاه مىگرداند.»
خداوند متعال به موجب آیه فوق از ناسزاگویی به معبودهای دیگران نهی فرموده، چه برسد به خود آنان. جالب است در ذیل آیه دو جمله آمده که هر دو پیام دارد: یکی آنکه شما اگر به مقدسات آنان توهین کنید، آنان نیز معامله به مثل میکنند و خداوند از این جریان خشمگین است. دیگر آنکه ما کردار هر قومی را برای خودشان مزین کردهایم و روز قیامت که «تبلی السرائر» است، از آنچه کردهاند، آگاه میشوند.
علامه سیدمحمدحسین طباطبائی در تفسیر شریف المیزان مطلبی دارند که به دلیل اهمیت ترجیح میدهم متن آن را بیاورم و سپس توضیح دهم:
«و الآیه تذکر أدبا دینیا تصان به کرامه مقدسات المجتمع الدینی و تتوقى ساحتها أن یتلوث بدرن الإهانه و الإزراء بشنیع القول و السب و الشتم و السخریه و نحوها فإن الإنسان مغروز على الدفاع عن کرامه ما یقدسه، و المقابله فی التعدی على من یحسبه متعدیا إلى نفسه، و ربما حمله الغضب على الهجر و السب لما له عنده أعلى منزله العزه و الکرامه فلو سب المؤمنون آلهه المشرکین حملتهم عصبیه الجاهلیه أن یعارضوا المؤمنین بسب ما له عندهم کرامه الألوهیه و هو الله عز اسمه ففی سب آلهتهم نوع تسبیب إلى ذکره تعالى بما لا یلیق بساحه قدسه و کبریائه. و عموم التعلیل المفهوم من قوله: «کذلک زیّنّا لکُلّ أُمّهٍ عملهُم» یفید عموم النهی لکل قول سیئ یؤدی إلى ذکر شیء من المقدسات الدینیه بالسوء بأی وجه أدى.
یعنی: «این آیه یکى از ادبهاى دینى را خاطرنشان مىسازد که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینى محفوظ میماند و دستخوش اهانت و ناسزا و یا سخریه نمىشود؛ چون این معنا غریزه انسانى است که از حریم مقدسات خود دفاع نماید و با کسانى که به حریم مقدساتش تجاوز میکنند، به مقابله برخیزد و چه بسا شدت خشم او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد. و چون ممکن بود مسلمانان به منظور دفاع از حریم پروردگار، بتهاى مشرکان را هدف دشنام خود قرار دهند و در نتیجه عصبیت جاهلیت، مشرکان را نیز وادارد که حریم مقدس خداى متعال را مورد هتک قرار دهند، لذا به آنان دستور مىدهد که به خدایان مشرکان ناسزا نگویند؛ چون اگر ناسزا بگویند و آنان هم در مقام معارضه به مثل، به ساحت قدس ربوبى توهین کنند، در حقیقت خود مؤمنان باعث هتک حرمت و جسارت به مقام کبریایى خداوند شدهاند!»
از عموم تعلیلى که جمله «کذلک زیّنّا لکُلّ أمّه عملهُم ثُمّ إلى ربّهم مرجعُهُم فیُنبّئُهُم بما کانوا یعملون» «آن را افاده مىکند، نهى از هر کلام زشتى نسبت به مقدسات دینى استفاده مىشود.
«زینت»، هر چیز زیبا و دوستداشتنى است که ضمیمه چیز دیگرى مىشود و به آن زیبایى مىبخشد و آن را مرغوب و محبوب قرار مىدهد و طالب زینت به طمع رسیدن به آن حرکت مىکند و در نتیجه از فواید آن چیز هم منتفع مىشود؛ مانند لباس زیبا که انسان آن را به جهت زیباییاش مىپوشد و ضمناً بدنش نیز از سرما و گرما محفوظ مىماند.
به نظر میرسد جمله ذیل «کذلک..» میتواند بیان راز حرکت افرادی باشد که «سبّ» میکنند. در حقیقت نوعی سرزنش برای توهینکنندگان است؛ بدین معنا که توهینکنندگان به دلیل گرایشی که نسبت به مذهب خود دارند، عملشان برایشان مزین شده، در حالی که واقعاً دارای حُسنی نیست؛ لذا اعمالشان روز جزا رسیدگی میشود. آن روز برای آنها توضیح لازم داده خواهد شد.
اشکال و پاسخ
ممکن است چنین سؤالی برای بعضی مطرح شود که: اگر سبّ و ناسزا به خدایان دیگران عملی زشت و ناپسند است، بنابراین اقدامات انبیا در تبلیغ و نشر توحید و در رأس آنان حضرت ابراهیم(ع) پدر ادیان توحیدی را چگونه باید تحلیل و توجیه کرد؟ کار او که تبر بر فرق بتان مورد پرستش مشرکان فرود آورد و همه را خورد و خمیر کرد، آیا مصداق سب و توهین نیست؟ بیگمان آری. پس پاسخ چیست؟
به نظر میرسد سؤال کاملاً جدی است؛ ولی با تأمل و امعان نظر در آیه کریمه فوق و آیات مربوط به اقدام حضرت ابراهیم(ع) به نکتهای میرسیم که میتواند پاسخگوی اشکال باشد. توضیح اینکه:
در آیه مورد بحث در ذیل آیه گویی نوع سب ممنوع را بیان داشته است. «… فیسبوا الله عدوا بغیر علم» یعنی سبی که نتیجهای جز مقابله ندارد، ممنوع است. عمل متقابل سب جاهلانه خدای متعال توسط مشرکان است. به دیگر سخن، ماهیت حقوقی توهین ممنوع عبارت است از: ناسزا گفتن به خدایان و مقدسات آنان صرفاً به منظور تحقیر و ایذای پیروان و پرستندگان است و نه آگاه ساختن و ارشاد و بیدار کردن وجدان آنان. در حالی که داستان ابراهیم(ع) را قرآن چنین نقل میکند:
«فجعلهُم جُذاذا إلّا کبیرا لهّم لعلهُم إلیه یرجعون: پس همه آنها را قطعه قطعه کرد مگر بت بزرگشان را [تا بگوید این کار را او کرده] شاید به او رجوع نمایند.
قالوا ءأنت فعلت هذا بالهتنا یا ابراهیم؟ قال بل فعلهُ کبیرُهُم هذا فسلُوهُم إن کانُوا ینطقُون: [هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند،] گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کردهاى، اى ابراهیم؟» گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن مىگویند!»
فرجعوا إلى أنفُسهم فقالوا إنّکُم أنتُمُ الظالمون: آنها به وجدان خویش بازگشتند و [به هم] گفتند: «حقّا که شما ستمگرید!» (انبیا، ۵۸ـ۶۴) یعنی شما بر خویش ستم روا داشتهاید؛ زیرا بر جهالت پای میفشارید.
از بیانات فوق روشن میگردد که عمل حضرت ابراهیم به هیچوجه از مصادیق سب و توهین ممنوع نبوده؛ زیرا به انگیزه ایذا و تحقیر پرسندگان اصنام صورت نگرفته تا نتیجهاش عمل متقابل، یعنی انگیختگی ناشی از توهین و بدون هیچ گونه اقدام مبتنی بر علم و آگاهی و تلخگویی به خدای متعال باشد. عمل ابراهم از مصادیق جدال احسن برای رسیدن به علم و آگاهی و بیدار کردن وجدان خفته جاهلان بوده است؛ جهلی توأم با قداست که از زشتترین انواع جهل است و برای رفع آن راهی جز قداستشکنی وجود ندارد.
جالب آن است که اقدام وی منتهی به نتیجهای درخشان شده؛ زیرا شیوه عمل و گفتگوی وی موجب شده که آنان به وجدان خویش رجوع کنند و خود را خطاکار تشخیص دهند، آنهم نه از قبیل خطای بدون تقصیر، خطای مقصرانه که از مصادیق ظلم به خویش است. هدف حضرت ابراهیم(ع) از شکستن بتها، صرفاً خُرد کردن آنها برای توهین و یا نابودیشان نبود، به گونهای که لج آنان را دربیاورد و بلافاصله بتهایی بزرگتر چندین برابر آنها بسازند.
ابراهیم هدفی داشت که به آن رسید؛ او میخواست آنان را به گفتگو بکشد. او نگریخت و صحنه را ترک نکرد و منتظر بود که به وی رجوع کنند (لعلهم الیه یرجعون) و در حقیقت آنان را به گفتگو خواند و از رهگذر گفتگو، سقراطوار وجدانشان را بیدار ساخت و به نتیجه هم رسید. هرچند جهل ناشی از قداست دینی ویژگی خاص خود را دارد. آتشی است که بر دل مینشیند: «التی تطلع علی الافئده» (هُمزه،۷) بندها و اغلال پولادین و سنگینی است که دست و پا را میبندد و جز با کفّ با کفایت نبوی بازشدنی نیست «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیه» (اعراف، ۱۵۷) و گاهی حتی جهالت به درجهای میرسد که گویی آدمی را از دسته انسانها خارج میکند و در دسته حیوانات و چهارپایان وارد میسازد که نفس رحمانی نبوی در وی بیتأثیر میگردد: «اولئک کالانعام بل هم اضل». حیات انسانی او را میگیرد و به مردهای بیجان تبدیل میکند زیرا حیات انسانی در گرو درک و آگاهی است «انک لا تسمع الموتی: تو نمیتوانی به مردگان گفتههای خویش را بشنوانی»؛ (نمل،۸۰) زیرا جهالت گوش جان او را میبندد: «و لا تسمع الصمّ الدعا» (نمل،۸۰).
مشرکان در گفتگوی با ابراهیم نخست تکان خوردند و وجدان خویش را مخاطب قرار دادند و ملامتکنان اعتراف به ستم بر خویش نمودند؛ ولی با کمال تأسف بلافاصله «جهل مقدس» بر آنها غلبه کرد: «ثمُّ نُکسوا على رُءُوسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون: سپس [در فکر خود] سرنگون شدند [و به عقیده اول بازگشتند و به ابراهیم گفتند:] تو خوب مىدانى که اینها هیچ گاه سخن نمىگویند!» (انبیا، ۶۵)
قرآن مجید در تعبیر فوق بر نکته مهمی تأکید کرده و آن این است که مشرکان بهرغم انقلابی که در آنان در لحظه نخست ایجاد شد، مجدداً حرکت ارتجاعی کردند و به حالت اول بازگشتند.
ایمان غیر مبتنی بر معرفت
حرکت ارتجاعی مشرکان از قضاوت وجدانشان، معلول غلبه جهل مقدس بر عقلانیت آنان بود. مایلم در اینجا تعبیر دیگری کنم و بگویم هرچند من به جهل تعبیر میکنم، ولی در این جریان غلبه ایمان غیر مبتنی بر معرفت بود، بر اندیشه و تفکر عقلانی. ایمان گاه مبتنی بر معرفت است و گاه نیست و صرفاً یک گرایش است. آنان خطاب به یکدیگر گفتند: با سوزاندن ابراهیم «وانصروا الهتکم: خدایانتان را یاری کنید.» کاملاً معلوم است که آن بیچارگان به منظور حمایت و یاری خدایانشان قضاوت وجدان خود را زیر پا گذاشتند. بنابراین بنابر نظر عدم تأثیر و ارزش تعقل در ایمان، باید گفت که آنان نه تنها هیچ تقصیر و گناهی متوجهشان نیست؛ چون بر اساس ایمانشان عمل کردهاند و نه عقلشان!
نتیجه آنکه توهین به مقدسات مذهبی دیگران آنجا که نتیجهای جز انگیختهشدن و تحریکشدن متقابل آنان ندارد، کاری زشت و قبیح است؛ ولی این امر به هیچوجه به معنای تعطیل ارشاد و روشنگری نیست. برای روشنساختن اشخاص مبتلا به جهل دینی گاه راهی جز قداستشکنی وجود ندارد.
البته قداستشکنی به منظور بیداری جاهلان قدسی نه تنها کار آسانی نیست که بسیار امری صعب و مستصعب است و اصلاحگران جان برکفی از نمونه انبیای الهی و پیروان خالص آنان چنین وظیفهای احساس و به وظیفه الهی-انسانی خویش عمل میکنند؛ زیرا ناگفته پیداست که افرادی که در تاریکی چنین جهلی قرار دارند، هرگز آماده شنیدن کلام مخالف نیستند و برای معتقدات خویش آماده هرگونه جانفشانی و متقابلاً ارتکاب هرگونه جنایتی میباشند، بدون آنکه بدانند چه میکنند. آنان خویشتن را کاملاً برحق و بر صلاح و رستگاری میدانند و تردید نمیکنند تا براساس تأمل و تعمل در عقیده خویش بازنگری نمایند. تحمل شنیدن کلام مخالف سعادتی است که قرآن مجید آن را مقام عبودیت، صاحبان خرد و شایسته بشارت الهی دانسته است:
فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنهُ اولئک الذین هدئهُمُ الله و اولئک هُم اولوا الألباب: بندگان مرا بشارت ده؛ همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندند.» (الزمر، ۱۸)
به موجب آیه شریفه فوق تحمل کلام مخالف را کسانی واجدند که توان انتخاب دارند. توان گزینش و انتخاب ویژگی انسان و راز کرامت اوست و چنانچه چنین خصلتی را انسان در خویش خاموش سازد، با ارزش انسانی خویش به مخالفت برخاسته و نور بشری و نفخه الهی را که مایه امتیاز او از سایر موجودات است، در خویشتن خاموش ساخته است.
این جمله از یکی از حکمای حقوق مغربزمین مشهور است که: «آزادی نخواهید داشت مگر آنکه بتوانید به دیگران آزادی بدهید!» عیناً این مسئله در بحث ما نیز حکمفرماست. اگر کسی تحمل کلام دیگران را نداشته باشد، دیگران نیز کلام او را تحمل نخواهند کرد. و نیز اگر کسی احترام به دیگران نگذارد، هرگز نباید توقع داشته باشد که به وی احترام بگذارند. این حکم از همان قاعده طلایی سرچشمه می گیرد که: با دیگران چنان باش که میخواهی با تو باشند.
قرآن و معابد سایر ادیان
در قرآن مجید معابد سایر ادیان مورد احترام قرار گرفته است. به این آیه توجه کنید: «و لو لا دفعُ الله النّاس بعضهُم ببعض لهُدّمت صوامعُ و بیعٌ و صلواتٌ و مساجدُ یُذکرُ فیها اسمُ الله کثیرا و لینصُرنّ الله من ینصُرُهُ إنّ الله لقویٌّ عزیز: اگر خداوند بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نکند، دیرها و صومعهها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مىشود، ویران مىگردد. و خداوند کسانى را که یارى او کنند [و از آیینش دفاع نمایند] یارى مىکند؛ خداوند قوى و شکستناپذیر است.»(حج،۴۰) به موجب آیه فوق یکی از حکمتها و فائده جهاد حفظ عبادتگاههای ادیان است.
معابد سایر ادیان در فقه
فقیهان در باب مکان مصلی معابد سایر ادیان همچون مساجد نماز گزاردن در آنها را جایز دانسته گفتهاند: «لا بأس بالصلاه فی البیع و الکنائس و إن لم ترشّ، و إن کان من غیر إذن من أهلها کسائر مساجد المسلمین»؛ یعنی نماز گزاردن در کلیساها (معابد مسیحیان) و کنشتها (معابد یهودیان) همچون مساجد مسلمانان بدون اذن و اجازه جائز است.
سید طباطبائی یزدی آلودهکردن آن اماکن را همچون مساجد جائز نمیداند و میگوید: «فی جواز تنجیس مساجد الیهود و النصارى إشکال».
جالب است گفته شود که نظر فوق از سید طباطبائی یزدی به رغم آن است که احکام مسجدیت را بر آن مترتب نمیداند و از این رهگذر مورد اعتراض برخی حاشیهنویسان مانند آیتالله خوئی قرار گرفته که گفته است: «با توجه به اینکه معابد سایر ادیان حکم مسجدیت برآن بار نمیگردد، اشکال سید یزدی نسبت به جواز تنجیس، توجیهی ندارد.»
ولی به نظر میرسد به احتمال قوی اشکال سید طباطبائی یزدی مستند به دلائل دیگری به جز دلائل مسجدیت است. از جمله همین آیه شریفه که در فوق اشاره شد که دال بر محترم بودن جایگاههایی است که نام خدا برده میشود. لذا برخی فقها به صراحت تنجیس آن مکانها را خلاف احتیاط وجوبی دانسته و گفتهاند: «و الأحوط عدم تنجیس معابد الیهود و النصارى: احتیاط آن است که از آلودن معابد یهود و نصاری اجتناب شود»؛ به دیگر سخن، کاملاً از آیه فوق استفاده میشود که اماکن مقدس ادیان الهی جزء شعائر الهی و مشمول آیه شریفه است که: «ذلک و من یُعظّم شعائر الله فإنّها من تقوى القُلوب: هر کس شعائر الهى را بزرگ دارد، این کار نشانه تقواى دلهاست.» (حج،۳۲)
منبع: روزنامه اطلاعات