حسن یوسفی اشکوری، ۲۹ بهمن ۱۳۸۸، کلاس تاریخ ایران باستان
در این بخش به سه موضوع اشاره می کنم:
• میراث ساسانیان
• علل زوال ساسانیان
• اسلام و رنسانس ایرانی
عوامل فروپاشی شاهنشاهی بزرگ ساسانی:
۱- استبداد و خشونت فراوان شاهان و امیران که افزون بر ایجاد نارضایتی بین مردم و حتی اشراف، امکان هر نوع اصلاح و تغییر را مسدود کرده بود.
۲- نقش دین. دین زرتشتی از آغاز تأسیس پادشاهی ساسانی به مثابه ایدئولوژی رسمی حکومت و توجیه کنندهی گفتارها و رفتارهای حاکمان عمل کرد و در مجموع به سود حاکمیت و وحدت ملی (شعار زمان لوییها در فرانسه: خدا یکی، دین یکی، شاه یکی، سرزمین یکی) تمام شد اما همین دین توجیهگر در نهایت موجب ضعف دیانت و نیز حاکمیت و فروپاشی نیز شد.
۳- کشمکش دائمی بین شاهان و نهاد سلطنت و دربار با اشراف که در نهایت موجب تضغیف هر دو گردید.
۴- جنگها و دخالتهای خارجی (بویژه رومیان).
۵- نارضایتی مردم که محصول عوامل متعدد از جمله عوامل یادشده بود (دین، روحانیت، جنگها، مالیاتها، فقر عمومی، ستمگریها، نظام طبقاتی و بینقش بودن مردم در امور اداره کشور).
اما نقش اسلام در رنسانس ایرانی:
۱- فروپاشی نظام استبدادی و طبقاتی و اشرافی و آزاد شدن نیروهای ذهنی و فرهنگی و عملی مردم و فعالیت آنان در تمام عرصهها.
۲- تبدیل دین و شریعت اشرافی و سختگیر و توجیهگر به دین آسان و آیین فرودستان.
۳- مذموم شمردن کتابت در آیین موبدان و ممدوح بودن آن در آموزههای اسلامی (رشد فرهنگ و علوم). بویژه در زمان امویان به دلیل اعمال گوناگون سیاسی و اجتماعی برای موالیان ایرانی، ایرانیان هوشمند بیشتر وارد عرصههای فرهنگی و علمی شدند. تا آنجا که در اغلب رشتههای علمی (حتی ادبیات عرب) از اعراب پیش افتادند.
۴- مذموم بودن تجارت در آموزههای موبدان و ممدوح بودن آن در موزههای اسلامی (تشویق به تجارت و اقتصاد و رونق اقتصادی).
به هرحال مجموعه شرایط و زمینهها و امکاناتی که فراهم آمد، عموم ایرانیان (اعم از مسلمان و غیرمسلمان)، میتوانستند از نظر سیاسی (البته در عصر عباسی) به مقامات حکومتی (جز مقام خلافت) برسند و از نظر فرهنگی به عالیترین مقام نائل شوند و از نظر اقتصادی با تشویق اسلام به امور دنیوی و مهمتر همه شکستن بزرگ مالکی عصر ساسانی بدون هیچ محدودیتی به کسب و کار و تجارت و کشاورزی بپردازند (بویژه زرتشتیان و دیگر ذمیها لازم نبود به جنگ بروند) و با کاهش نفوذ قانون شرعی و سختگیرانه از نظر اخلاقی به آزادی و تعالی اخلاقی بیشتر برسند.
این ابیات اقبال به روشنی رنسانس ایرانی را نشان میدهد:
پیری ایران زمان یزدجرد چهرهٔ او بیفروغ از خون سرد
موج می در شیشه تاکش نبود یک شرر در تودهٔ خاکش نبود
تا ز صحرایی رسیدش محشری آنکه داد او را حیات دیگری
آنکه رفت از پیکر او جان پاک بیقیامت بر نمیآید ز خاک
مرد صحرایی به ایران جان دمید باز سوی ریگزار خود رمید
پایان