کوتاه درباره خیام به بهانه انتشار «خیامِ صادق»
نادر شهریوری (صدقی)
اگرچه سوفوکل «زمان» را خدای نیکسیرت لقب داده بود و بر این باور بود که غمها را میزداید اما زمان وجهی هیولایی نیز دارد، زیرا در نهایت خود آدمی را نیز فرو میبلعد. زمان در وجه دوگانه خود از دیرباز مورد نظر آیینهای اسطورهای و فلسفه یونانیان بوده است. از طرفی زمان جاودانه است، بیکران است و در حد و مرز نمیگنجد و از طرفی دیگر در هر «لحظه»* حضور دارد، خود را مینمایاند. درواقع به خود تعین میبخشد و به تعبیری کرانمند میکند، گویی میخواهد در هر لحظه پرتوی از جاودانگیاش را نمایان سازد. «پیوستگی جاودانگی و لحظه و یا جزء و کل از ویژگیهای زمان اساطیری و آیینی است»(١)
«زمان» در رباعیات خیام جایگاهی مهم دارد، اگر مقوله زمان با دو پارامتر لحظه و جاودانگیاش نبود شاید مضامین و ایدههای شعر خیام، اینهمه مورد تأمل و کنکاش قرار نمیگرفت. خیام عمدتاً در اشعارش از تأثرات تلخ و غمانگیز گذر زمان میگوید و بر مرگ اجتنابناپذیر «لحظه» در برابر «جاودانگی» تأسف میخورد.
در هر دشتی که لالهزاری بوده است آن لاله ز خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه کز زمین میروید خالی است که بر رُخ نگاری بوده است (٢)
تأسف بر میرايی جهانِ نامیرا خيام را متأثر میکند تا بدان حد که آمدن خود به این جهان را کاری سهو، اشتباه و علیالسویه میداند و میگوید اگر به اختیارش بود به این جهان نمیآمد، هرچند که رندانه، میگوید حال نیز که به این جهان آمده نمیخواهد ترکش کند.
گر آمدنم به من بدی، نامدمی ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب نه آمدمی، نه بدمی نه شدمی! (٣)
خیام یکی از اثرات زمان را در جزء و ذره جستوجو میکند، جزء یا ذرهاش که میتوان با عبارتی نهچندان دقیق از آن با عنوان ذرات فلسفی نام برد. این ذرات در درک جهانبینی خیام اهمیت دارند. چون ردیابی ذرات همچنین ما را با جهان خیام آشناتر میکنند. خیام جاپای ذرات فلسفی را در خاک، سبزه و اساساً هر چیز نامیرای جاودانهای که از نظرش در زمانهای نهچنداندور جلوهای از حیات آدمی، زندگی و هستیاش بوده جستوجو میکند. او در این ذرات عمر ازدسترفته آدمیان و حتی قدرتمندان و پادشاهانی را میبیند که در زمانه خود چهبسا شکوه و جلوه داشتهاند اگرچه اکنون از آنان جز غباری و خاکی بر جا نمانده است. صادق هدایت درباره ذرات فلسفی در شعرهای خیام میگوید: «فلسفه ذرات سرچشمه درد و افکار غمانگیز خیام میشود در گِل کوزه، در سبزه، در گُل لاله، در معشوقهای که با حرکات موزون با آهنگ چنگ میرقصد، در همهجا ذرات بیثبات و گردش سخت و بیاعتنای طبیعت در برابر اوست. در کوزه، ذرات ماهرویانی را میبیند که خاک شدهاند»(۴) به تعبیر خیام لعبتکان زمانی درخشندگی و جلوه داشتهاند اما اکنون از آنان جز غباری بر سر راه و احیاناً سبزه کنار جوی آب برجا نمانده است. خیام بر این استحاله تأسف میخورد و آن را سیکلی بسته میبیند. خیام در شعرهای خود از این سیکل بسته با عبارت «از خاک برآمدن و در خاک شدن» نام میبرد و آن را اساس گردش دورانی- چرخوفلک- هستی میداند.
ابر آمد و باز بر سبزه گریست بی باده گلرنگ نمیشاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟ (۵)
وجه ماتریالیستی دیدگاه خیامی آن است که از نظرش آدمی پس از مرگ، استحاله مییابد و به ذراتی طبیعی مانند خاک و سبزه بدل میشود. در واقع با طبیعت یکی میشود و در این صورت از او تنها ذراتی مادی و تجزیهناپذیر بر جا میماند که بهمرور پراکنده میشوند و یا به ذراتی ديگر بدل میشوند و در آخر آنچه باقی ميماند تنها خاک است. ايده ذرات فلسفي خيام شباهتی به ايده اتميان يونان باستان دارد كه جز برای ذرات مادی و تجزيهناپذير كه به آن «اتم» ميگفتند اصالتی برای باقی چيزها قائل نبودند.