Search
Close this search box.

آتیکا، آتیکا؛ داستان شورشی افسانه‌ای در زندان

مروری بر کتاب «خون در آب: شورش زندانیان آتیکا در ۱۹۷۱ و میراث آن» نوشتۀ هیتر آن تامپسون

یکی از سربازان گارد ملی تعریف می‌کرد که مرد سیاهِ شدیداً مجروحی را دیده که مورد حملۀ یکی از مأموران زندان قرار گرفته بود. «آن‌ها او را وادار کردند زانو بزند و بعد از آن، گروهبانِ زندان کمی به عقب برگشت و سپس به‌‌ سمت او دوید و با لگد به صورت آن مرد کوبید… مرد بلافاصله از هوش رفت و سرش به پایین افتاد. از او خون می‌رفت.»

baad az zohre sagiنمایی از فیلم «بعدازظهر سگی»

آتیکا: خودِ این نام برای مدت‌هایی مدید حکایت از مقاومت در برابر بدرفتاری در زندان و خشونت دولتی داشته است. در فیلم «بعدازظهر سگی» (۱۹۷۵)، آل پاچینو، که نقش سارق بانک را بازی می‌کند، هدایت گروهی از مردم را برعهده دارد که با سر دادن نغمۀ «آتیکا، آتیکا» به رویارویی با پلیس می‌پردازند. ناز[۱]، خوانندۀ رپ، در اثر کلاسیک خود، «اگر من فرمانروای جهان بودم»، وعده می‌دهد که «تمامی سلول‌های زندان آتیکا را می‌گشاید و زندانیان را روانۀ آفریقا می‌کند». همچنین زمانی پوسترهای آتیکا در خانه‌های اغلب ناسیونالیست‌های سیاه‌پوست وجود داشت. پوستری که در آپارتمان خانوادۀ من در دهۀ ۱۹۷۰ وجود داشت نمایانگر تصویری دانه‌دار و سیاه‌وسفید از زندانیان شورشی آتیکا بود که بر بالای آن نوشته بود: «ما حیوان نیستیم.» 

اما خاطرات مربوط به شورش سال ۱۹۷۱ در زندان آتیکا در هاله‌ای از ابهام فرو رفته‌اند. اخیراً واژۀ آتیکا را در حضور یکی از دانشجویان کالج ییل که فعال سیاسی بود بر زبان آوردم. پاسخ داد: «می‌دانم که آتیکا زندانی است که اتفاق مهمی در آن افتاده است، اما دربارۀ جزئیات آن خاطرجمع نیستم.»

هیتر آن تامپسون، استاد تاریخ در دانشگاه میشیگان، جزئیات آن واقعه را در اختیار دارد. تامپسون بیش از یک دهه را صرف تحقیق در رونوشت‌های دادگاه، ابلاغ درخواست‌های بی‌حدوحصر برای دسترسی به اسناد محرمانه ایالتی و مصاحبه با شماری از بازماندگان و شاهدان ماجرا کرده است. نتیجۀ کار وی کتاب خون در آب است: گزارشی استادانه از شورش زندان آتیکا، پیامدهای آن و مبارزه‌های قانونی برای دستیابی به عدالت و پاسخ‌گویی مسئولان در طول چند دهه. خواندن این کتاب آسان نیست. صحنه‌های پرشماری از اعمال ضد بشری در صفحات کتاب وجود دارد که قلب آدمی را به درد می‌آورد. اما باید این کتاب را خواند.

زندان آتیکا که در نقطه‌ای دورافتاده در گوشۀ غربی ایالت نیویورک قرار دارد (آتیکا به دیترویت نزدیک‌تر است تا شهر نیویورک اما تقریباً نیمی از زندانیان از اهالی نیویورک هستند.) در سال ۱۹۷۱ میزبان حدود ۲۳۰۰ مرد بود که اجازه داشتند تنها یک بار در هفته حمام کنند و در هر ماه تنها یک حلقه دستمال توالت به آن‌ها داده می‌شد (به آن‌ها گفته بوند که «هر روز یک برگ دستمال»). این مردان مداوماً دچار گرسنگی حاد می‌شدند چه اینکه دولت برای غذای روزانۀ هریک از زندانیان، تنها ۶۳ سنت هزینه می‌کرد. زندانیان پورتوریکویی از نوع خاصی از تبعیض در رنج بودند، نامه‌های زندانیان سانسور می‌شد و ازآنجاکه مأموران زندان نمی‌توانستند اسپانیایی بخوانند، به‌سادگی نامه‌های پورتوریکویی‌ها را روانۀ سطل زباله می‌کردند. زندانیان سیاه‌پوست دچار بدترین تبعیض‌ها بودند، چنان‌که به کم‌مزدترین کارها گماشته می‌شدند و تقریباً تمامی کارمندان سفیدپوست در زندان، آنان را در معرض آزار و اذیت نژادی قرار می‌دادند.

زندانیان آتیکا که توان و انگیزۀ خود را از فعالیت‌های حقوق بشری آن دوره می‌گرفتند به لابیگری پرداختند تا شرایط زندگی خود را بهبود بخشند. اما همۀ آنچه نصیب ایشان شد وعده‌هایی مبهم و تحقق‌نیافته بود. پس از ماه‌ها تنش فزاینده، در ۹ سپتامبر ۱۹۷۱، گروهی از زندانیان فرصتی یافتند تا یکی از مأموران زندان را به زیر کشند. شورش آتیکا در راه بود.

khoon dar abازجملۀ نخستین قربانیان این شورشْ ویلیام کوئین یکی از مأموران زندان بود که چنان بد لت‌وپار شده بود که پیراپزشکی که سال‌ها با او سروکار داشت، تقریباً نمی‌توانست وی را شناسایی کند. (کوئین چند روز بعد درگذشت.) اما چند ساعت پس از هرج‌ومرجی خونبار، گروهی از رهبران زندانی‌ها از پی بازگردان نظم برآمدند. یکی از نخستین بیانیه‌های عمومی آن‌ها را ال.دی.بارکلی صادر کرد، کسی که مقدر بود فراخوان صریحش به انسانیت، الهام‌بخشِ پوسترهایی نظیر پوستر موجود در آپارتمان ما شود. بارکلی گفت: «ما انسان هستیم. ما حیوان نیستیم و نمی‌خواهیم که چنین ضرب‌و‌شتم شویم و کتک بخوریم.»

رهبران زندانیان به‌‌سرعت مترصد مذاکره با نلسون راکفلر، فرماندار نیویورک و دیگر سران ایالت شدند و تسلیم خود را منوط به برآوردن ۳۳ درخواست کردند. ازجملۀ این درخواست‌ها می‌توان به این موارد اشاره کرد: تحصیلات بهتر، سانسور کمتر در نامه‌ها، آزادی مذهبی بیشتر، تنبیهات و آزادی‌های مشروط و منصفانه‌تر، و جنجال‌برانگیزتر از همه: اغماض از جرائم ارتکابی در طول خودِ شورش.

رهبری مذاکرات بر عهدۀ گروهی از روزنامه‌نگاران، سیاست‌مداران و اصلاحگران شرایط زندان‌ها بود که در میان آن‌ها کسانی چون ویلیام کانستلر، نمایندۀ رادیکال حقوق مدنی و تام ویکر ستون‌نویس روزنامۀ نیویورک‌تایمز حضور داشتند. مذاکره‌کنندگان، که میان زندانیان حاضر در حیاط و مقامات دولتیِ گردآمده در بیرون زندان در رفت‌وآمد بودند، با شهامت برای رسیدن به راه‌حل تلاش می‌کردند. اما راکفلر انعطاف به خرج نمی‌داد و پس از اجتناب از رفتن به داخل آتیکا و حضور مستقیم در جمع مذاکرات، محل گفت‌و‌گو را ترک کرد و به سربازان ایالتی دستور داد تا زندان را «پس گیرند».

تصور نمی‌کردم که راکفلر – حامی مجموعه‌ای از احکام بدنام و لازم‌الاجرا علیه مواد مخدر که نام او را بر خود دارند – بیش‌ از این بر شهرت خود در زمینۀ مسائل مربوط به دستگاه کیفری خدشه وارد کرده باشد. ولی تامپسون، به‌‌گونه‌ای روشمند، وی را می‌کوبد و تصویر سیاست‌مدار ترسویی را ترسیم می‌کند که بالکل به پیامدهای انسانی تصمیماتش بی‌اعتنا بود.

توحشی که تصمیم راکفلر برای بازپس‌گیری زندان به بار آورد علاوه‌ بر اینکه پیشی‌بینی‌پذیر بود، قابل پیشگیری هم بود. زندانیان از خود سلاحی نداشتند، اما بااین‌حال سربازان – که آموزش ندیده بودند، بر آن‌ها نظارتی نمی‌شد و مترصد انتقام‌گیری بودند – دیوانه‌وار شروع به شلیک به‌‌ سمت درِ ورودی کردند. ازجملۀ نخستین کسانی که کشته شدند آن دسته از مأموران زندان بودند که به گروگان گرفته شده بودند و نیز آن زندانیانی که از آن‌ها محافظت می‌کردند. ۳۹ نفر، شامل ۲۹ زندانی و ۱۰ گروگان، به قتل رسیدند.

سادیستی‌ترین جرائم پس از کنترل کامل مأموران ایالتی بر زندان اتفاق افتاد. زندانیان را وادار کردند تا برهنه شوند و از درون تونل مرگی بگذرند که متشکل از سی تا چهل مأمور زندان بود و هریک به‌‌نوبت آن‌ها را با باتوم می‌زد. یکی از سربازان گارد ملی تعریف می‌کرد که مرد سیاهِ شدیداً مجروحی را دیده است که مورد حملۀ یکی از مأموران زندان قرار گرفته بود. «آن‌ها او را وادار کردند تا زانو بزند و بعد از آن، گروهبان زندان کمی به عقب برگشت و سپس به‌‌ سمت او دوید و با لگد به صورت آن مرد کوبید… مرد بلافاصله از هوش رفت و سرش به پایین افتاد. از او خون می‌رفت.» یکی دیگر از سربازان گارد به یاد می‌آورد که شاهد پیوستن کادر پزشکی به این بدرفتاری بوده است. وی پزشکی را دیده بود که «با زندانیان صحبت می‌کرد و می‌گفت: «شما می‌گویید زخمی شده‌اید؟ زخمی نشده‌اید. نشانتان می‌دهیم که زخمی شده‌اید یا نه». پزشک مزبور به‌‌جای رسیدگی به جراحات آن‌ها، شروع به مشت و لگد زدن به آن‌ها کرد.

چندین داستان دل‌خراشِ دیگر ازاین‌دست وجود دارد. همچنین عکس‌هایی وجود دارند که برخی از آن‌ها زندانیان عریان و زجرکشیده‌ای را به نمایش می‌کشند که برای سرگرمی از جلوی نگهبانان ترش‌رو و هیز قدم‌رو می‌روند. من درنهایت مجبور شدم کتاب را ببندم تا نفس بکشم، تا اشک‌هایم را پاک کنم. نمی‌توانستم به روایت‌های بردگان نیندیشم یا به این ادعای تا نهیسی کوتس[۲] که «در آمریکا سنت است که بدن سیاه‌پوست را له کنند. این میراث آنجا است».

تامپسون بر این داستان‌ها انگشت می‌گذارد، چون می‌خواهد که ما بدانیم و آنگاه هرگز فراموش نکنیم که ایالت نیویورک به‌‌دنبال پنهان‌کردن چه چیزی بود. حقیقتِ آنچه ۴۵ سال پیش در حیاط آن زندان رخ داد با دروغ‌های وقیحانه (ازجمله این ادعای راکفلر که زندانیانْ گروگان‌ها را کشته‌اند و نه سربازانِ او)، پنهان‌کاری ناموجه (هنوز هم ایالت نیویورک از انتشار هزاران جعبه از اسناد بسیار مهم در این باره استنکاف می‌کند) و لاپوشانی (هنگامی که یکی از دادستان‌ها در شرف صدور کیفرخواست برای سربازان ایالتی، به‌‌خاطر نقششان در جنایات، بود مافوق‌هایش او را از ادامۀ کار بازداشتند) کتمان شده است.

خون در آب در زمان مهمی منتشر شده است. اصلاح دستگاه کیفری تا اندازه‌ای رو به موفقیت دارد، اما داستانی که تامپسون بازگو می‌کند هشداری است عبرت‌آموز مبنی بر اینکه ما قبلاً در چنین وضعی بوده‌ایم. شورش آتیکا در اواسط یکی از نخستین ادوار فعالیت‌های حقوق بشری رخ داد و این امکانِ بالقوه را داشت که تبدیل به نقطۀ عطفی برای ایجاد شرایط بهتر در زندان‌ها شود. هنگامی که این مردانِ عمدتاً سیاه و قهوه‌ای، حیاط زندان را در اختیار گرفتند و خواهان چیزهایی مانند تحصیل بهتر شدند، ایالت می‌توانست مشروعیت خواسته‌های آن‌ها را به رسمیت شناسد، اما درعوض زندانیان سلاخی شدند و بر جنایت صورت‌گرفته سرپوش گذاشته شد. همچنین در دهه‌‌های پس‌ازآن آمریکا توجه اندکی به رفاه حال زندانیان نشان داده است.

اما پیامد تراژیک آتیکا چیزی از اهمیت مقاومت نمی‌کاهد. چنان‌که تامپسون می‌گوید دقیقاً همین است: «قیام آتیکا در ۱۹۷۱ به این علت رخ داد که مردان عادی، مردان تهی‌دست، مردان محروم از هر حقی و نیز مردان رنگین‌پوست به‌‌اندازۀ کافی شاهد آن بودند که با آنان همچون موجوداتی فروتر از انسان برخورد می‌شود.» خون در آب مبارزات آن‌ها را به جایگاه شایستۀ خود در حافظۀ جمعی ما بازمی‌گرداند.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
تامپسون، هیتر آن. خون در آب: شورش زندانیان آتیکا در ۱۹۷۱ و میراث آن، انتشارات پنتیِن ۲۰۱۶.
Ann Thompson، Heather. BLOOD IN THE WATER: The Attica Prison Uprising of ۱۹۷۱ and Its Legacy. Pantheon Books. ۲۰۱۶

پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۳۰ آگوست ۲۰۱۶ با عنوان Attica, Attica: The Story of the Legendary Prison Uprising در وبسایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است و سایت ترجمان در تاریخ ۸ آبان ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان آتیکا، آتیکا؛ داستان شورشی افسانه‌ای در زندان ترجمه و منتشر کرده است.
* جیمز فورمن جونیور (JAMES FORMAN Jr) استاد مدرسۀ حقوق در دانشگاه ییل است. کتاب وی با عنوان نگریستن به خودمان؛ جرم و مجازات در آمریکای سیاه در بهار سال بعد منتشر خواهد شد.
[۱] Nasir bin Olu Dara Jones
[۲] Ta-Nehisi Coates

جیمز فورمن جونیور
ترجمۀ: محمد غفوری
مرجع: نیویورک‌تایمز