لری کاليفورد
مفهوم معنويت مفهومی شمولگراست و بر هر کسی تأثير میگذارد. اين مفهوم با دين نوعی همپوشانی دارد اما برخلاف معنويت، دين به طور بالقوه نوعی قطعيت و حدود و ثغور دارد و به طور مشخص عده خاصی آن را اقتباس میکنند. وقتی فعاليتهای معنوی غيردينی را لحاظ میکنيم و کمتر درخصوص استدلالهای مربوط به باورها چونوچرا میکنيم، چشماندازی ارزشمند برای کل حوزه سلامت روانی در اختيار خواهيم داشت. شواهد تحقيقاتی نشان میدهند که باورها و اعمال دينی و معنوی از بيماریهای روحی و جسمی و البته ذهنی پيشگيری میکنند و توأمان ميزان عود بيماری و علائم وخامت آن را کاهش میدهند از طرفي سرعت بهبودی را تسريع و احتمال بازگشت به حال اوليه را افزايش میدهند. در کنار اينها، اين باورها و اعمال آستانه تحمل ناتوانیها و معلوليتها و نيز استرسها را نيز بالا میبرند مهمتر اينکه عوامل معنوی و دينی به طور معناداری بر اختلالات ذهنی تأثير ميگذارند.
***
تعريف معنويت
معنويت واژهای است که در انبوهی از بافتها بهکار میرود و معنا و کاربرد آن نزد مردمان مختلف، در زمانهای مختلف و فرهنگهای گوناگون تفاوت دارد. معنويت گرچه قرنهاست از طريق و در قالب دين، هنر، طبيعت و محيط خود را نشان داده است، اما در عين حال، تجليات اخير اين مفهوم بسيار پيچيدهتر و متنوعتر شدهاست و اين امر سبب شده است تا طيفی از واژهها و اصطلاحات برای توصيف و بيان آن به کار گرفته شود. برخی از موضوعات رايجتر و عامتر در منابع، اين مفهوم را به يکی از کاربردهای زير معنا کرده و به کار گرفتهاند:
• به معنای هدف و مقصد.
• به معنای پيوند يا ارتباط با خود، ديگران و خدا.
• به معنای جستوجوی اتحاد و يکپارچگی.
• به معنای جستوجوی اميد و هارمونی.
• به معنای باور به موجود يا موجودات متعالی.
• به معنای سطحی يا مرتبهای از تعالی يا اينکه حيات ديگری غير از حيات و عمل مادی وجود دارد.
• به معنای آن دسته از فعاليتهايی که به زندگی افراد ارزش و معنا میدهند.
در اساس بسياری از اين موضوعات، اين فرض نهفته است که يک فعاليت يا عملکرد غريزی انسان، عملکردی است که میکوشد معنايی از جهان پيرامون ما به دست دهد. معنويت در عين حال وسيلهای است که اين معنا به وسيله آن يافت يا کشف میشود و به حسب سن، جنس، فرهنگ، ايدئولوژی سياسی، سلامت روانی يا جسمی و بسياری از عوامل ديگر تغيير میکند.
از نگاه عدهاي، اين وسيله، دين است. آمارها نشان ميدهد که از کل جمعيت بريتانيا تقريباً ۴۲ ميليون نفر خود را مسيحي ميدانند،
يکونيم ميليون نفر مسلمان، بيش از ۵۰۰ هزار هندو، ۳۴۰ هزار سيک، بيش از ۲۵۰ هزار يهودی و شمار قابلتوجهی نيز پيروان اديان و فرقههای کوچک هستند. در درون هر يک از اين گروهها طيف وسيعی از سنتها و اعمال وجود دارد که معنويت از طريق آنها تجربه میشود و تجلی میيابد. عمده تحقيقات مربوط به معنويت و سلامت روانی بر عناصر قابل مشاهده يا سنجشپذيرِ دينی (از جمله کليسا، مسجد، معبد، کنيسه، يا زمانی که صرف دعا، نماز و مراقبه میشود) مبتنی است، در عين حال نه ميليون نفر باقيمانده از جميعت بريتانيا میگويند که به دين خاصی تعلق ندارند و در ميان اين عده، معنويت به اشکال گوناگون وجود دارد.
سوئين تون بر اين باور است که معنويت به لحاظ معنايی گسترده است و در کل میتوان آن را يک نياز انسانی دانست که حتی فارغ از ساختارهای دينی نهادينهشده، تأمين میشود. از نگاه او، معنويت تجلی بيرونی اعمال درونی روح انسانی است. معنويت از يک منظر، بُعد پنهان يا فراموششده سلامت روانی انسان و ساحت مقدس تجربه انسانی است. معنويت حس معنايابی و هدفمندی انسان است که تعلقش به جامعه را معنادار میکند. از آنجا که معنويت در زمان استرس، رنج، بيماری جسمی و روحی، فقدان و خسران، مرگ و مردن اهميت میيابد و برجسته میشود، نهتنها در روانپزشکی اهميت دارد بلکه در کل حوزههای پزشکی نيز بدان بايد توجه شود. معنويت حالتی است که مستلزم الهامبخشی، احترام، تقدس، هيبت، معنا و هدف است حتی نزد کسانی که به خدا باور ندارند. معنويت آن بُعد از وجود انسانی است که به او انسانيت میبخشد. به معنای دقيق کلمه، معنويت شامل جستوجوی معنا، غايت حيات، دانش متعالی، روابط معنادار، عشق تعهد، و نيز نوعی حس تقدس (قدسي شدن) است. طبق گزارش سازمان جهانی بهداشت، بيماران و پزشکان ارزش عناصری مانند ايمان، اميد و شفقت را در فرايند شفابخشی مؤثر دانستهاند. اين مقوله ذيل چهار عنوان طبقهبندی میشود که عبارتند از تعالی، روابط شخصی، رسومات زندگی و باورهای خاص.
از منظر معنويت، حيات فرايندی يا سفری است اکتشافی و رو به کمال که طی آن شخص به نوعی پختگی و رشد نائل میشود. صداقت، شهامت، صبر و شکيبايی، تساهل، شفقت، مهربانی، سخاوت، وجد و شادی، اميد و عشق از جمله عناصر و مؤلفههای مهم معنويت هستند.
معنويت و سلامت روانی
در چند دهه گذشته، رويکردی کلگرايانه به شناخت افراد، راه را برای تحقيق درخصوص معنويت بهمثابه يکی از ابعاد شناختی، رفتاری، ميان شخصی و روانشناختی انسان هموار کرد. اگرچه در ايدئولوژیهای شرقی (مانند بوديسم)، بين معنويت و سلامت روانی نوعی پيوند برقرار کردهاند، شکاف بين دين و علم در غرب در نهايت منجر به علاقة نسبی به اين حوزه در بريتانيا شده است. اين علاقه به رابطه بين معنويت و سلامت روانی به انحای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. محققان در رشتههای مختلف از جمله روانشناسی، روانپزشکی، الهيات، پرستاری و پيریشناسی در مورد پيوند بين عناصر مختلف اين دو حوزه وجود انسانی تحقيق کردهاند. سوئينتون میگويد معنويت يک تجربه ميانفردی (inter personal)، درونفردی (intra personal)، و تراشخصی (trans personal) است که از گذر تجارب افراد و جوامعی که آنها در آن زندگی میکنند، هدايت میشود. به سخن ديگر معنويت واجد عناصر درونی، گروهی، اجتماعی و استعلايی است. بنابراين تعامل آن با سلامت روانی يک شخص به نظر پيچيده، تعاملی و پويا خواهد بود. اگرچه برخی تحقيقات در پی رابطهای خطی (طولی) بين برخی ابعاد و تجليات معنويت و پيامدهای سلامت روانی هستند، ارزش يک رويکرد تلفيقی جهت شناخت و آگاهی از سلامت روانی شخص مهمی درخور توجه است، در عين حال، بايد در نظر داشت که رابطه بين اين دو رابطهای دوجهته و تعاملی است و قدر مسلم عوامل ديگری نيز بر اين رابطه تأثيرگذار هستند.
پيامدهای عملکرد معنوی برای سلامت روانی
به مدت يک قرن، منافع و مزايای عملکرد معنوی برای سلامت جسمی مورد بررسی قرار گرفته و مستندسازی شده است. در سطح ابتدايی، برخی از انواع عملکردهای معنوی سبب افزايش طول عمر آدمی شده است. اخيراً تحليلی از ۴۲ مطالعه درخصوص رابطه بين اخلاق و عملکرد معنوی نشان میدهد افرادی که از ميزان بالايی از دينورزی برخوردارند، در قياس با همنوعان غيردينی خود، عمری طولانیتر دارند. تحقيقات ديگر به مزيت عملکرد معنوی برای افراد دارای اختلالات قلبی-عروقی، ايدز و برخی سرطانها پرداختهاند.
در پژوهشهای جديد، ۴۵ درصد از دستاندرکاران حوزه سلامت روانی گمان میکنند که دين میتواند محافظ افراد در برابر بيماری روانی باشد. برخلاف فرويد که دين را روانرنجوری وسواسی برای انسان میدانست، بايد گفت که ارتباط بين سلامت روانی، دين و معنويت رابطهای پيچيده و گاهی ابهامآميز میشود. يکي از الهیدانان مدعی شده است که دين، آخرين تابوی روانپزشکی است و در عين حال بسياری بر اين باورند که اين ديدگاه ناشی از عدم توجه به عنصر معنوی دين است.
اخيراً اين وضعيت تغيير کرده است. در دهه گذشته، الهیدانان (معمولاً الهیدانان مسيحی) بهتفصيل در باب ارتباط بين معنويت و سلامت روانی تحقيق کردهاند و عدم ارتباط بين اين دو بيش از پيش از سوی کارشناسان ديگر رشتهها از جمله روانشناسی، روانپزشکی، پيریشناسی و پرستاری زير سؤال رفته است. در ۱۹۹۷ بنياد سلامت روانی آمريکا نخستين پژوهش کاربردی را در حوزه سلامت روانی اجرا کرد و مشخص شد که بيش از نيمی از استفادهکنندگان از خدمات مختلف نوعی باور معنوی دارند و اين باورها مثبت و مؤثر بوده و از حيث سلامت روانی برای آنها اهميت دارد. پس از آن از اين افراد خواسته شد تا نقش معنويت و اعمال و باورهای معنوی و دينی را در زندگی خود توصيف کنند. حاصل توصيفات آنها موضوعاتی از اين دست بود: اهميت هدايت و ارشاد، حس هدفمندی، آرامش، پايهريزی، بيان درددلهای شخصی، ايجاد عشق درونی و حس شفقت نسبت به ديگران. اينها همه عناصری مثبت برای سلامت روانی بودند.
شواهد جديد در کل، اين تغيير در رويکرد را تأييد میکند و به نوعی به تأثير حفاظتی يا سودمند دين يا معنويت برای سلامت روانی اشاره دارد. اگرچه اين ارتباط بسته به چگونگی بيان معنويت يا اينکه کدام جنبه از آن مورد نظر و سنجش است، متغير است، اما پيوندهای مثبتی بين برخی سبکهای دينورزی يا معنويتگرايی و آرامش عمومی، ميزان رضايتمندی از زندگی و کارکرد عمومی روانشناختی کشف شده است. عواملی که اين تأثيرات را به يکديگر پيوند میدهند، به نوعی به جای يکديگر عمل میکنند. به علاوه، برخی تحقيقات نشان میدهد که يک فعاليت يا عملکرد معنوی يا دينی میتواند بر سلامت روانی افراد مبتلا به افسردگی، اضطراب، اختلال فشار روانی پس آسيبی، شيزوفرنی تأثير معناداری بگذارد.
معنويت و افسردگی
افسردگی شايعترين مشکل روانی است که عموماً در ميان افراد به چشم میخورد و خود را به اشکال گوناگون رفتاری و روانی و البته به درجات مختلف نشان میدهد. اين اختلال علائم مختلفی دارد از جمله احساس غم و اندوه، خستگی بیمورد، کوفتگی، احساس اينکه انجام کوچکترين کارها غيرممکن است، از دست دادن اشتها، نگرانی بیجهت و زياد، احساس شکست، احساس بیدليل گناه، احساس نااميدی و بیخاصيت بودن، مشکلات مربوط به خواب (از جمله بیخوابی، بدخوابی يا کابوس) و حتی مشکلات جسمی مثل کمردرد يا دردهای معده. عمده تحقيقات مربوط به ارتباط بين معنويت و سلامت روانی بر افسردگی متمرکز است. با وجود اين، مطالب ارزشمندی نيز درباره رابطه بين معنويت و ديگر مشکلات روانی ارائه میدهند. سوئين تون معتقد است افسردگی که نااميدی، نبود معنا و هدف در زندگی و پايين بودن عزت نفس از شاخصههای غالب آن است، اساساً با آنچه بسياری از افراد آن را امر معنوی مینامند، در ارتباط است. او تحقيق کوتاه اما عميقی در مورد شش نفر که به مدت دو سال به افسردگی دچار بودند انجام داده است. هدف اين تحقيق ارائه توصيفی کامل از تجارب آنها و کشف اهميت امر معنوی در درمان افسردگی بوده است.
يکی از موضوعات اصلی برآمده از اين تحقيق، اهميت داشتن معنا و هدف در زندگی است. يکي از شاخصههای اصلی افسردگی را میتوان گذرابودن يا بیثباتی اين بُعد از زندگی شخص دانست. معناداری به افراد کمک میکند تا بر مشکلات روانی فايق آيند. يکی از شرکتکنندگان در تحقيق سوئين تون میگويد: «من به معنای فردی در زندگی يا شرايط خودم باور نداشتم. من خوشحال بودم که در اين دنيا هر آنچه برای افراد اتفاق میافتد صبغه شانس و اتفاق دارد. اما انسان بايد باور کند که همه آنچه اتفاق میافتد، در چهارچوبی معنادار رخ میدهد.»
در عين حال، نبود اين معنا سبب ميشود تا فرد نتواند بر مشکلات زندگی فايق آيد. همين شخص میگويد: «من در مرحلهای هستم که میتوانم باور کنم خدايی هست که به جهان معنا میبخشد در اين صورت، میتوانم اميدوار باشم. مشکل آنجاست که من نتوانم اين را باور کنم و اين امر وحشتناک است. و قدر مسلم، مهلکه اينجاست.»
افسردگی میتواند سبب شود شخص هر آنچه را در آن احساس امنيت میکند زير سؤال برد: من چرا اينجا هستم؟ هدف زندگیم چيست؟ در اين شرايط همان چيزهايي که زمانی به شخص کمک میکردند تا زندگیش را معنادار و قابل تحمل کند، از ميان رفتهاند. اين مسأله شبيه مواجهه با چشماندازی کاملاً نااميدکننده و غمآلود است که زمانی در آن هر نوع امکان رشد و تکاملی وجود داشت اما اکنون برهوت است. کلمات از بيان اين وضعيت قاصرند. امور و پديدهها برای شخص کاملاً تغيير کرده، او آنها را میبيند اما هيچگونه حس و درکی از آنها ندارد. در فرايند پرسشگری، ناگهان ترديد در مورد چيزهايی که پيشتر واجد معنا و هدف بودند، بر فرد غالب میشود. در طول فرايند افسردگي، اين عناصر کليدی زندگیکاملاً از منظر شخص ناپديد میشوند. بسياری از سنتهای دينی و معنوی مدعیاند به افراد و حيات آنها معنا میبخشند حتی اگر مبتلا به افسردگی و اين وضعيت اسفبار بیمعنايی و بیهدفی باشند. بنابراين يکی از خدمتهای اصلی معنويت به زندگی اين اشخاص «قدرتی» است که آنها به وسيله آن بتوانند معنا، هدف و اميد ازدسترفته را احيا کنند.
يکي از راههای احياي معنا از طريق معنويت در زندگی اشخاص مبتلا به افسردگی، درک ايشان و همدلی با آنهاست. تقريباً در تمامی تحقيقات از جمله تحقيق سوئين تون اين درک و همدلی ابزار اصلی و محوریای است که رنج افسردگی از طريق آن به نحو ملموسی کاهش میيابد. اگرچه در برخی موارد دريافتکنندگان و مددجويان میگويند که حرف دينداران يا متصديان سلامت روانی را متوجه نمیشوند، اما وقتی درک و همدلی وجود داشته باشد، آنها احساس توانمندی بيشتری میکنند. در همين رابطه، يکی ديگر از شرکتکنندگان تحقيق سوئين تون میگويد: «من بهشدت نااميد بودم و در عين حال اين وضعيت را نمیتوانستم قبول کنم. اين مسأله را يکبار با پرستارم در ميان گذاشتم. او مسيحی نبود. من چيزهای زيادی در مورد مسيحيت و ايمان مسيحی به او گفتم، سپس در حالتی قرار گرفتم که میخواستم خودکشی کنم و او سعی میکرد مرا از اين کار باز دارد. (حال که به خاطر میآورم خندهام میگيرد.) من گفتم نمیتوانم اين وضعيت را قبول کنم و او میگفت نه اين کار تو درست نيست و بايد قبول کنی که اين وضعيت گذراست و میتوانی آن را قبول کنی. اين مسأله برای من عجيب بود، چطور کسی که به مسيحيت باور ندارد، میتواند اينگونه مرا از کاری نادرست باز دارد.»
دعا و نماز از ديگر منابع مهم معنا و اميد در زندگی هستند که در سنتهای معنوی رواج دارد. به نظر میرسد وقتی که افسردگی سبب میشود افراد از لحاظ فکری با دين و ايمان خود چالش کنند، عناصر آيينی، نمادها و عادات معنوی و دينی که در پيوند با سنتها هستند میتوانند شخص را در تحمل شرايط سخت ياری کنند. اگرچه به لحاظ فکری و حسی ممکن است شک و ترديدهای زيادی داشته باشيد، اما میتوانيد آنها را در مراسم عبادت و آيين نماز با ديگران قسمت کنيد (به نوعی در ميان بگذاريد). اين امر خود نوعی متجلی کردن ايمان است، حتی وقتی که ذهن يا حس شما نمیتواند يکسره ايمان را بپذيرد. افزون بر پژوهش سوئين تون، شماری از مطالعات هستند که ابعاد مختلف معنويت و افسردگی را از حيث کمّی بررسی کردهاند. هاج چهار بُعد از معنويت را توصيف میکند و معتقد است هر يک از اين ابعاد رابطهای خطی و معکوس با افسردگی دارند. اين ابعاد عبارتند از معنای زندگی، ارزشهای ذاتی، باور به امر متعالی و جامعه معنوی.
از نگاه کسانی که از طريق دين يا معنويت زندگی را معنادار يا هدفمند میدانند، حضور در کليسا اغلب (البته نه هميشه) با سطح پايينی از افسردگی همراه است و اين مسأله در مورد بزرگسالان، کودکان و جوانان صادق است. يکی از راههای شناخت اين تأثير، اين احتمال است که برخی جوامع دينی، بر مؤلفه جماعت تأکيد دارند و اين مسأله بر فايق آمدن بر افسردگی تأثير میگذارد. لذا اين خود يک مکانيسم به شمار میرود. همچنين عمده تحقيقات نشان میدهند که دينداران يا افرادی که به نوعی با حوزه دينداری سروکار دارند و وجود مجموعهای از ارزشها را تأييد میکنند، کمتر در معرض خطر ابتلا به افسردگی هستند. آمارها نشان میدهد که به ازای هر ۱۰ درصد افزايش در دينورزی، ۷۰ درصد ابتلا به افسردگی کاهش میيابد. به طور خلاصه میتوان گفت که بسياری از مؤلفهها و عناصر معنويت در کاهش علائم افسردگی مؤثرند و در عين حال ميزان آرامش روانی را به طور کلی افزايش میدهند.
معنويت و اضطراب
مطالعات مشابه به ارتباط بين معنويت و اضطراب يا استرس پرداختهاند. علايمی که عموماً با اضطراب ارتباط دارند عبارتند از علايم حسی، فکری، جسمی يا اجتماعی. اين علايم شامل احساس شرم، غم، تنهايی، مشکل در تمرکز يا عدم توانايی در فراگيری جزئيات تازه، افزايش تپش قلب و تنفس بالا، مشکلات در خواب و مشکلات مربوط به غذا خوردن، درک و دريافت اجتماعی، انزوا يا پرهيز بیجا و ميزان نامعقولی از پرخاشگری. افزون بر اين، برخی محققان معتقدند که استرس و اضطراب میتواند علايم معنوی نيز داشته باشد که عبارتند از:
ازدست دادن معنا در زندگی، افکار و اعمال وسواسی، حس بیتفاوتی و از خود بيگانگی، نبود باور معنوی پيشين، بیمعنا بودن آينده، ترس از مرگ، ترس از پيامدهای گناه يا رفتار بد و نامطلوب از نگاه دين، عدم توانايی در توجه و تمرکز بر «خدا» يا انجام «مراقبه».
يکی از حوزههای رايجتر پژوهشی در اين زمينه، به ارتباط بين اضطراب و معنويت در ميان افرادی پرداخته است که به بيماریهاي مزمن يا خطرناک (مهلک) مبتلا هستند. به عنوان مثال در يکی از اين مطالعات، بيماران پيوند قلب که در کليسا حضور داشتند غالباً کمتر اضطراب داشتهاند و عزت نفسشان در قياس با کسانی بيشتر بود که به کليسا نمیرفتند يا کمتر میرفتند. به علاوه، در يکی از پژوهشها بررسی شده است که آيا معنويتورزی و باور و مکانيسمهای معنوی حل مشکل میتواند تغيير در ميزان اضطراب را در ميان زنانی توجيه کند که به سرطان رحِم مبتلا هستند. دانشمندان دريافتند که اضطراب در ميان کساني شايعتر است که از مکانيسمهای معنوی حل مشکل مثبت استفاده نمیکنند. اين مسأله به طور خاص در مورد زنان جوانتری شايعتر است که بيماری در آنها بسيار پيشرفت کرده نيز صادق است. رابطه ميزان پايين اضطراب، با فعاليت و عملکرد معنوی در اجتماعات ديگر نيز بررسی شده است، از جمله کسانی که در مراحل ديگر حيات به بيماری دچار میشوند، زنان مبتلا به سرطان پستان، افراد ميانسال و مبتلا به بيماریهای قلبی و کسانی که عمل ستون فقرات را انجام دادهاند.
يکی از فعاليتهای معنوی که در اين اجتماعات مورد بررسی قرار گرفته نماز (دعا) يا مراقبه است اين نوع فعاليتها در سلامت روانی افراد تأثير بسزايی دارد. به عنوان مثال در پروژه معنويت Somerset، يکی از مصاحبهشوندگان گفته است که نماز مکانيسم مهم او برای فايق آمدن بر مشکلات است: «خدا همچون دوست من است، من با او درددل میکنم، او بارها را از دوش من برمیدارد و من خلاص میشوم.»
يوگا و مراقبه نيز با بهبود سلامت رواني و کاهش اضطراب مرتبطند. با وجود اين، تحقيقات اندکي درخصوص پيوند بين يوگا/مراقبه و اضطراب انجام گرفته است. بررسيهاي نظاممند اخير نشان ميدهد که هشت مطالعه به طور خاص به تأثير يوگا بر اضطراب پرداختهاند و چنين نتيجه گرفتهاند که اگرچه نتايج اميدوارکننده است اما ميزان ناکارآمدي روششناختي به اين معناست که تحقيقات بيشتري در اين زمينه نياز است. تحقيقات نشان ميدهد زناني که دوبار در هفته در کلاسهاي يوگا حاضر ميشوند و هربار ۹۰ دقيقه يوگا ميکنند، در قياس با بقية افراد تا ۶۰ درصد قادرند بر اضطراب خود غلبه کنند. با اين همه گفتني است که ميزان اثربخشي اين فرآيندها در کاهش ميزان اضطراب بستگي به شيوه عملکرد معنوي دارد. به عنوان مثال، اضطراب بالا اغلب در ميان کساني به چشم ميخورد که تربيت ديني نامتناسب و سختگيرانه دارند و در عين حال، استرسهاي عاطفي نيز عمدتاً در ميان افرادي غالب است که به لحاظ معنوي به قدر کافي رشد نکردهاند و باورهايشان افراطي و متعصبانه است. در مقابل کساني که به لحاظ معنوي در مسير درست و کمال حرکت ميکنند اضطراب کمتري را تجربه ميکنند.
در مجموع اين تصوير هنوز کامل نيست. بسياري از محققان که اين قبيل رابطهها را بررسي کردهاند، از سنجههاي معنوي استفاده ميکنند که داراي متغيرهاي بالقوه و متناسب هستند. اگرچه به طور کلي ميتوان به نقش و ارتباط معنويت در کاهش علايم احساساتي مانند اضطراب خوشبين بود اما براي اثبات هرچه بيشتر ماهيت درست اين ارتباط و نقش به مطالعه و پژوهش بيشتري نيازمنديم.
معنويت و اختلال فشار روانی پسآسيبی
اين اختلال نوعي واکنش تأخيري به يک تجربه حياتي آسيبزا مانند جنگ، تروريسم، سانحه هوايي، تصادف، بلاي طبيعي، سوء مصرف روانشناختي، فيزيکي، جنسي، يا عاطفي است. شواهد نشان ميدهد که دين و معنويت در زمان بحران، آسيب و اندوه بسيار براي افراد ارزشمند است. البته تحقيقات چشمگيري درخصوص ارتباط بين اختلال فشار رواني پسآسيبي و معنويت انجام نگرفته است. در عين حال، شاو (۲۰۰۵) در بررسي ادبيات موجود در اين زمينه، يازده پژوهش را شناسايي کردهاست که ارتباط بين دين، معنويت و مشکلات مربوط به سلامت رواني آسيبزا را بررسي کردهاند. نگاهي به اين يازده پژوهش، سه يافته اصلي را در پي دارد. نخست اينکه اين مطالعات نشان ميدهند که دين و معنويت معمولاً (البته نه هميشه) براي افراد در مواجهه با عواقب آسيب مؤثرند. دوم اينکه آنها نشان ميدهند تجارب آسيبزا ميتواند منجر به تعميق دين يا معنويت شود. سوم اينکه، فايق آمدن بر مشکل به کمک دين، گشايش ديني، سهولت در مواجهه با پرسشهاي وجودي، مشارکت ديني و دينورزي ذاتي نوعاً با احياي پساآسيبي ارتباط دارند.
يکي از شيوههاي معنوي که سبب کاهش استرس و علايم مربوط به آن در ميان بازماندگان جنگ ميشود، مراقبه روي واژه يا عبارتي است که ارزش معنوي دارد (که معمولاً مانترا ناميده ميشود). محققان در پژوهشي از ۶۲ مددجو خواستند که در اين نوع مراقبه براي مدت ۹۰ دقيقه در هفته شرکت کنند که اين فرآيند ۵ هفته به طول انجاميد. آنها نتيجه گرفتند که تکرار مانترا به طرز معناداري علايم استرس، اضطراب و عصبانيت را کاهش و کيفيت زندگي و آرامش معنوي را افزايش داد. اگرچه نويسندگان دريافتهاند که وجود نمونه بزرگتر و گروه کنترل براي اثبات مزاياي اين نوع مراقبه ضروري است، مکانيسمهاي احتمالي که ذيل اين تأثير نهفته است، به طور کامل مورد بررسي قرار نگرفتهاند.
يکي از شاخههاي پژوهشي نشان ميدهد که تأثيرات آسيب روي سلامت رواني را از طريق چشماندازي وسيعتر که شامل بهبودپذيري، احيا و صدمه و نشانهشناسي ميشود بهتر ميتوان تشخيص داد. اين چشمانداز وسيعتر توجيهکننده احتمال پيامدهاي مثبت پس از تجربه آسيب (از جمله خوداکتشافي، احساس نيل به معناي تازه در زندگي، و افزايش قوت و قدرت دروني) است. اين تغيير که شامل پيامدهاي مثبت براي آسيب است، سبب شدهاست تا دانشمندان در مورد عواملي که اين وضعيت را تقويت ميکنند و احتمال آن را بالا ميبرند، بيشتر مطالعه کنند. به عنوان مثال، در يکي از پژوهشها از مدل برابري ساختاري براي آزمودن ميزان رشد پساآسيبي استفاده شده است. نمونهاي از مددجوياني که مبتلا به اچ. آي. وي بودند، پرسشنامههايي را پر کردند که در آنها در مورد عوامل مؤثر در ارتباط با رشد شخصي پرسوجو شده بود. معنويت و حمايت اجتماعي با رشد پساآسيبي ارتباط دارد. در عين حال، نبود اطلاعات و دادههاي کيفي به اين معناست که شناخت دقيق نوع تعامل و تأثير متقابل بين اين عوامل، امري دشوار است. در يکي از مطالعات کيفي، به ارتباط مسائل مربوط به احياي زنانِ داراي اختلالات رويدادي که از آسيب سالم ماندهاند، ميپردازد. در مصاحبههاي نيمهساختاري، از ۲۷ زن بازمانده از آسيب خواسته شد تأثيراتي را توصيف کنند که اهميت بسزايي در حفظ و احياي آنها داشتهاند. هفت موضوع در اين تحليل شناسايي شد که چهار موضوع احيا را تأييد کرد و سه موضوع همچنان مانع بود. آن موضوعاتي که احيا را تأييد کردند و موجب رشد پساآسيبي شدند، عبارت بودند از ارتباط، خودآگاهي، حس هدفمندي و معنا و معنويت. زنان اين پژوهش گزارش کردند که اگرچه روابط مراقبتي ابزار حمايتي خوب و مهمي براي حفظ احيا بوده است اما برخي از اين روابط سبب افزايش استرسهاي عاطفي و مانع احيا ميشوند.
معنويت و شيزوفرنی
در روانپزشکي، شيزوفرني نوعي بيماري رواني پايا و شديد بهشمار ميرود که شاخصه آن توقف تشخيص، ادراک و احساس است. اين امر بر زبان، فکر، ادراک، احساس و شناخت فرد از خود تأثير ميگذارد. مجموعهاي از علايم اين بيماري عبارتند از نشانههاي رواني مثل شنيدن صداهاي دروني يا تجربه حسهاي ديگر که ربطي به منبع مشخصي ندارند و تلقيهاي نامعمول و اسناد چيزهاي نامعمول به حوادث معمول، باورهاي غلط و غيره. علامت واحد خاصي را نميتوان در اينباره شناسايي کرد بلکه مجموعهاي از نشانهها و علايم به همراه کارکرد ناسالم اجتماعي و فکري در کار است.
براي بسياري از کساني که با شيزوفرني زندگي ميکنند، دين و معنويت نقش مهم و مؤثري دارد. در تحقيقي که در مورد تأثير دين و معنويت بر فايق آمدن بر مشکلات افراد مبتلا به شيزوفرني مزمن انجام شده، آمده است که دين نقش محوري در فرآيند بازسازي فهم از «خود» و احيا دارد. يافته ديگر آن است در افرادي که مشترکاً داراي ارزشهاي ديني با خانواده خود هستند، دينورزي ميتواند عاملي حمايتکننده و وحدتبخش باشد. تحقيقات ديگر نشان ميدهد که افراد مبتلا به شيزوفرني در باورها و اعمال ديني نوعي اميد، معنا و آرامش را مييابند. برخي افراد از سوي جامعه ديني حمايت و از طريق اعمال معنوي احيا ميشوند و به وسيله باورهايشان قوت و قدرت ميگيرند. در عين حال برخي ديگر از جامعه معنوي و ديني طرد ميشوند، فعاليتهاي معنوي را باري بر دوش خود حس ميکنند. در پروژه معنويت Somerset، در مورد مسأله شيزوفرني، چند تجربه اتفاق افتاد که از شرکتکنندگان در تحقيق نقل ميکنيم:
«چيزهايي که در درون روح و نفس من در جريان بود قطعاً فراتر از هر نوع تجربهاي است.»
«اين تجربه، تجربه جهنم و بهشت بود. عمق و نهايت نااميدي بود اما گاهي از آن لذت ميبردم. سرشار از محتواي ديني بود. تصور ميکردم که گويا جسمم به صليب کشيده شده و همچون عيسي مصلوب شدهام. هولناکتر از هر هراسي بود که بشر تجربه کرده است.»
دغدغهاي که افراد در پروژه معنويت Somerset مطرح ميکنند، در ديگر مطالعات کيفي نيز بازتاب داشته است. به عنوان مثال، گزارش سوئين تون از ديويد ۲۶ ساله که مبتلا به شيزوفرني است به مددجويان سلامت رواني در برابر غفلت از اهميت ارزش معنويت شخصي هشدار ميدهد. از نگاه ديويد، معنويت او شکلي از زباني است که او براي بيان تمايلش جهت جستوجوي معنا و هدف زندگي از آن استفاده ميکند، در واقع زباني که به کار ميبرد برايش بسيار حائز اهميت است. حتي توهمهاي ديويد نيز چيزي فراتر از پاتولوژي صرف است.
دين و معنويت در زندگي بسياري افراد مبتلا به شيزوفرني اهميت دارد و در بسياري موارد به نظر ميرسد که منافع قابلتوجهي در تحمل بيماري و بهبود آن براي آنها دارد. اما در عين حال، ماهيت دقيق اين منافع و مکانيسمهايي که آنها به کار ميبرند، کاملاً شناختهشده نيست و نيازمند تحقيق است. در مورد اينکه چه زماني، چرا و براي چه کساني ابعاد مختلف معنويت مؤثر و مفيدفايده خواهد بود، بايد بيشتر تحقيق کنيم.
معنويت و رنج
از نگاه برخي افراد، تأثير تجربه يک اختلال مربوط به سلامت رواني به نوعي تجربه رهاييبخشي يا دگرگوني است به اين معنا که اين مسأله در نهايت منجر به حس عميقتري از خوداکتشافي يا قوت و قدرتمندي ميشود. اين مسأله برخلاف يا حتي به دليلِ ابعاد منفي اين تجربه است. به اين ترتيب، رنج که اغلب با مشکلات مربوط به سلامت رواني در ارتباط است، به گونهاي تفسير ميشود که کل تجربه را بهمثابه سفري ميبيند که اميد را شکوفا ميکند: «با وجود اين من متقاعد شدم که افسردگي ميتواند يک سفر تلقي شود، سفري سخت و پرمشقت که در آن بايد حتي براي نابودي آماده بود تا به زندگي دوباره رسيد.»
در اين چشمانداز راههايي وجود دارد که در آن اديان مختلف رنج را تعريف ميکنند. به عنوان مثال، بوديسم رنج را در بطن جهان و وضعيت انسان قرار ميدهد. از منظر اين دين، رنج توأمان در دو بُعد جسمي (بيماري، جراحت، و مرگ) و رواني (ناراحتي، غم، ترس، اضطراب، نااميدي) وجود دارد و از طرف ديگر، رنج ريشه در ميل و تعلق به امور و اشياي گذرا و ناپايدار دارد. توقف رنج از طريق قطع اين ميل و تعلق امکانپذير است و حقيقت در واقع راه هشت مرحلهاي است که به تدريج بايد طي شود و در نهايت به نيروانا ميرسد. از اين منظر، هر رنجي که در ارتباط با سلامت رواني با آن مواجه ميشويم، در نهايت ميتواند منجر به «خودبهبودي» شود و همهچيز در نيروانا (آزادي از تمام غصهها و غمها، دردسرها، پيچيدگيها، و مفاهيم دوگانه و متناقض) آرام ميگيرد.
اديان ديگر رويکرد متفاوت به رنج دارند. به عنوان مثال مسيحيت تعليم ميدهد که رنج از اقتضائات حيات است و کتاب مقدس توجه ويژهاي به آن کرده است. کتاب ايوب منحصراً به اين مقوله ميپردازد. اما برخلاف بوديسم، مسيحيت رنج را نظم طبيعي اشيا نميداند. بلکه رنج ناشي از غلبه شر و آنتيتزِ ملکوتي است که خدا در آن هر نوع ترسي را از پيش چشمانشان برميدارد. در آنجا هيچ مرگ و اندوه و شيون و دردي نيست چراکه نظم پيشين اشيا از ميان رفته است.
اگرچه مسيحيت تعليم ميدهد که رنج وجود دارد اما خاطرنشان ميکند که از طريق دو مکانيسم ميتوان آن را مغلوب کرد. نخست اينکه رنج مؤمن را قادر ميکند تا رنج مسيح و مصيبت او را دريابد و دوم اينکه نوعي استقامت، شخصيت و در نهايت، اميد را به وجود ميآورد. از نگاه برخي، رنج در ارتباط با مشکل مربوط به سلامت رواني در پرتو اين قبيل تعاليم تفسير ميشود. اين مسأله مؤمن را آرام ميکند و به او ميفهماند که اميد چشمهاي است که هيچگاه خشک نخواهد شد و اين وضعيت وخيم پايدار نخواهد ماند.
برخي افراد ميتوانند رنج خود را مجدداً به گونهاي تفسير کنند که به زندگي خود معنا و هدف بخشند. اما ديگران نسبت به تفسير رنج خود حساسند خاصه اگر به باورهاي معنوياي معتقد باشند که رويدادهاي منفي را حاصل صفات بد دروني ميدانند. به نظر ميرسد که برخي تجليات معنويت در ارتباط با تقويت سلامت رواني، مؤثرتر از برخي ديگر باشند و فرد را قادر ميکنند که بر آسيبهاي سلامت رواني فايق آيد. عدهاي بهدرستي بر آناند که شفا ناشي از دخالت امر الوهي است. در عين حال بايد گفت که افزون بر اين، مزاياي معنويت براي سلامت رواني ميتواند از طريق مکانيسمها و طرق گوناگوني حاصل شود.
مرجع:
Culliford. i. (۲۰۰۶), Spritual Care and Psychiatric Treatment: An introduction in advances in Psychiatric Treatment, ۸, ۲۴۹ – ۲۶۱.
ترجمه: عليرضا رضايت
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت