بسم الله الرحمن الرحیم
خیلی وقت است سؤالاتی میرسد که من یا وقت نکردم یا مجالی نکردم و به هر جهت مانده، اما این ماندن کاملاً، یعنی جلوی این سؤال را نمیگیرد که بگوییم، ولی اقلاً توجه بفرمایید آقایان که وقتی من در کاغذی جوابِ مستقیم نمیدهم اولاً برای این است که آن مسألهی مورد سؤال یک چیزی است [که] عدهی زیادی پرسیدند، همه هم پرسیدند، جوابهایی هم داده شده و خودِ آنها هم توجه کردند، دیگر تکرارش معنی ندارد، چون معمولاً نتیجه من از این تعداد سؤالات و جوابهایی که مربوط به آنها هست دقت کردم مثل اینکه هیچ کس جواب سؤالی که در برابر دیگران گفته باشم، دقت نمیکند و آن را اصلاً جواب نمیداند. یک سؤال خیلی ساده میکنند و این سؤالی است که مثلاً عدهی زیادی کردند، جوابی داده شده، جوابش هم خیلی ساده بود. این حقش این است که وقتی جواب میدهیم همهی آنهایی که توی دلشان آن پرسش مطرح هست بخوانند، دیگر مجدد از نو… به خیالِ اینکه این جواب باید به من داده بشود! این اون رو … نه. جوابی که وقتی راجع به یک مطلبی گفته میشود راجع به همه است؛ هر که راجع به آن حرفی دارد. خب مثلاً یک سؤالی رسیده اگر البته به یک نحوهی دیگری. نمایندهی خدا که میگوییم در روی زمین هست، آن نمایندهی خدا اگر بتواند شاید اگر شمایید و بتوانید چیز کنید جلوی این همه ظلم و ستم و ناراحتی که در دنیا هست باید بگیرید، اساس ظلم و ستم را براندازید. این خب البته سؤال کاملاً ظاهراً مشخص است و جز کسی که اصول عقاید را بداند، آنهایی که میدانند هیچی، آنهایی که نمیدانند بله حق دارند همچین سؤالی بکنند، ولی ما یعنی شیعهی دوازدهامامی و اسلام به طور کلی گفته است که: خداوند چون بشر را آزاد گذاشت، برای اینکه خودش راهش را انتخاب کند، میگوید: «أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ* وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ* وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ* فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ* وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ» آیا اینجور نیست که من دو راه را به شما نشان دادم و گفتیم که هر کدام از این راهها چه مزایایی و چه زحماتی دارد؟ شما خودتان این راه را انتخاب کردید. خودتان! پس این کار خودِ خداست. نماینده، به اصطلاح خداوند چون انسانها را آفریده است بر مبنای آزادی بخصوص آزادی اعتقاد، بنابراین بر اعمالش دخالتِ الهی نمیکند که بگوییم: ظلم را از بین بردارد یا یک عدل را مستقر کند. نه! هر کاری خودِ بشر بکنند یا بخواهند بکنند این را خداوند میداند و در برنامهاش هست، منتهی انجام دادن یا ندادنِ هر کاری برحسب ارادهی خداوند است. این یک سؤال مثلاً. از این قبیل سؤالات خیلی میآید که توجه بکنید و آن سؤالاتی که خودتان دارید، کسی سؤالی میکند عین سؤالش، عین سؤال آن قبلی است، مثل اینکه دو تا شاگردمدرسهای یا دوتا شخص عادی هر دو تصمیم گرفتند این سؤال را بپرسند. مثلاً یک سؤالی؛ فرق میان توحید یعنی «خدا را یکی دانستن» و شرک یعنی «چندخدایی» چیست؟ ظاهراً این اصلاً نباید هم سؤالی باشد. خب شرک یعنی «چندخدایی»، توحید یعنی «یکخدایی»، ولی همچین سؤالی میکنند. اول باید دقت کنیم ببینیم که برای جوابش، که چرا همچین سؤالی شده؟ در چنین امری وقتی فرقی میان توحید مثل این است که بگویند: فرق میان هوای گرم و هوای سرد چیست؟ هوای سرد آدم سرما میخورد و هوای گرم… ولی یک همچین امر بدیهی را به عنوان سؤال میپرسند. پس در آن یک مسألهای وجود دارد؛ توحید یعنی یکخدایی، شرک یعنی چندخدایی. خب وقتی ما بیاییم بخواهیم دقت کنیم بگوییم فرق میان این دو چیست به خیلی مشکلات دیگر برمیخوریم؛ خدا چی است؟ کدام خدا است که یکی است؟ اگر چند خداست که یکیشون یکی خب همین میشود شرک، توحید نمیشود. برمیگردد به مسألهی شرک جلی و شرک خفی. آیهی قرآن دارد که اینها ایمان نیاوردند، به خدا اسمش را نیاوردند الا اینکه یک چیزی به زبان گفتند، به زبان گفتند، این درست است برای اینکه خود خداوند هم به همین طریق کلام شروع کرد. پیغمبر اولباری که اعلامِ یک مکتبی کرد، اعلامِ یک مذهبی کرد که هنوز اسمی برایش نگذاشته، گفت که: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»؛ بگویید که خدایی غیر از الله نیست نجات پیدا میکنید. خب این فرمود: «قولوا» یعنی بگویید. خب اگر کسی گفت و چیز نکرد و بهاصطلاح یعنی به آن عمل نکرد، فقط … نشناخت، در این صورت توحید واقعی است، ولی توحیدی که ما میگوییم که میخواهیم فرقش بین توحید و شرک را بدانیم همین است که کلمهی «لا اله الا الله» میگویند. خب ما هم میگوییم مظهر توحید، کلمهی «لااله الا الله» است. خب «لا اله» خودش شرک است، «الا الله» که میآید تمیزش میکند. یعنی شرک و توحید اینقدر به هم نزدیک است که قابل شناختن نیست. فقط باید این توجه را داشت که ما خدایی را که میپرستیم و از او عبادت میخواهیم همان خدایی است، خدای «الله» است، این مرحلهی اول است … بعد از این که غیر از «الله» کسی نیست … فرزند آن الله اگر فرزند قائل باشیم کما اینکه «لم یلد و لم یولد و لم یکن له»، هیچ زاده و زاییدهای نشد، یعنی فرزند ندارد. شاید این جمله را هم خداوند تصریح کرده برای اینکه مسیحیها به زورچپون میکردند در فکرِ مسیحیها که این چیز در واقع… شرک هم که گفتیم چند رقم است. شرک ظاهر داریم و شرک خفی. امروز شاید شرک ظاهر در دنیا نباشد، به این معنی که وقتی مجسمهای میگذارند و آن مجسمه را به منزلهی یک آدم حساب میکنند یک انسان حساب میکنند…این شرک ظاهر است، شرک جلی یعنی آشکار. ولی شرک خفی این است که به این ظاهر علاقمند است و میگوید: من موحدم، من خداپرستم ولی در کنه دلش میگوید که به یک دعا یا یک زیارت یا اینها همان قدر معتقد است که باید به اصلش معتقد…، این شرک خفی است، چون شرک خفی در همهی نفسها جلوهگری میکند خداوند به آن ایرادی نمیگیرد …شرک جلی هم که مأخوذ همه است، همه دقت میکنند. خیلی معذرت میخواهم من اگر جزئیات کسالتم اقتضا میکند گاهی خواب نیست، اینها مثل اینکه یک مدتی از فعالیت خاص خود کناره میگیرند، برای اینکه هر عضوی یک فعالیت عام دارد یک خاص. چشم را یک وقت شما نگاه میکنید همین جوری همهی دنیا را میبینید، یک وقت هست به یک آزمایشگاهی نگاه میکنید تحولات یک جاندار را میبینید ظبط میکنید. این دیدن و نگاه کردن غیر از آن است. این نگاهکردنی است که تمام وجود شما را میگیرد ولی آن نگاهکردنی است که شما وجودتان را به این میدهید. و یک قسمت عمده این است که من از شما معذرت میخواهم که دیگر من چند وقتی هست که دچار این وضعیت هستم و گرفتاری دارم. الحمدلله ولی حال رویهمرفته خوبم. تماماً ریزهکاریها و اینها را متوجه میشوم. متشکرم.