Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح یکشنبه ۹۵/۱۱/۱۷ – خانم‌ها (بسم‌الله و استثنا – حدود وکالت و خلافت خداوند در انسان)

Hhdnat majzoobaalishah21بسم الله الرحمن الرحیم

معمولاً من یا کسانی مثل من ولی مهمتر از من هم و همه وقتی صحبتی می‌خواهند شروع کنند با “بسم‌ الله” شروع می‌کنند. ولی این بحث پیش آمده که مثنوی را چرا بدون “بسم الله” شروع کردند؟ البته شاید خودِ مولوی هم یک چیزی گفته است ولی نه، این قاعدتاً خیلی ساده است چون اولاً مولوی جز با “بسم الله” کاری شروع نکرده، هم به قول خودش: 

ای بسا  ناورده استثنا  به گفت                                     جان او با جان استثناست جفت

منظور از استثنا این است که یک چیزی را از دیگری جدا بکنند، می‌گوییم: این چای استثنائی است یعنی در بین چای‌هایی که مثلاً صادر می‌کنند این از آنها را برداشته. ولی مولوی همه حرفهایش هیچکدام استثنائی نیست، همه‌اش پشت سر هم است و واقعیتش را می‌خواستند بگویند. چون مولوی در مثنوی شروع که کرده شاید دفعه اولی که این صحبت‌ها را می‌گفته:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند                                    وز   جدایی‌ها   شکایت   می‌کند

اول این را که شنیده می‌خواسته همان مطالبی که توی شعر مثنوی هست همان‌ها را به صورت عادی بگویید، بعد هم شروع کرده به عادی گفتن، دنباله‌ی حرف شما و گفته. شاید بعدها توجه کرده که برای مردم عوام و مردم کم‌فهم اصلاً این موجب کفر او باشد، بگویند که: این اصلاً کافر است که بدون “بسم الله” شروع کرده، ولی نه، اصلاً مسأله‌ی اینکه مطلب خاصی بخواهد بگوید نبوده، که آمد که بگوید تمام بشود بعد بگوید که این نظریه‌ی من بود، نه! شروع کرده، خب بعد هم داریم که مثنوی را در حالت وجد و سرور، در حالت سماع گفته یعنی از خود بیخود بوده و این شعر، همین مطالب را به خاطرش می‌رسیده چون طبع شعر هم داشته به صورت شعر درآمده، امر خاصی نبوده. ولی بعد خب چون برای اینکه این را موجب کارشکنی‌های دشمنانش نشود هر کسی آمده یک چیزی را گفته. در ادبیات فارسی یا عربی استثنا که می‌گویی اشاره به آن آیه‌ی قرآن است. آیه‌ی قرآن می‌گوید که: هرچه بکنید، هر چه بخواهید، خیلی خب به شما گفته می‌توانید بکنید اِلّا اَن یَشاءالله، اِلّا یعنی جز اینکه خداوند بخواهد. یعنی شما تصمیمتان را بگیرید، اگر خدا مانعش نبود، اجازه داد، انجام می‌شود، اگر اجازه نداد جلویش را می‌گیرد. نه اینکه از اول خدا هر چه شما بخواهید بیاید بگوید، یا هرچه به قول خودتان هر چه خدا بخواهد انجام بدهید، نه! خداوند یک چیزهایی که باید انجام بدهید همان واجبات و چیزهایی است که در اخلاقیات، در شرعیات، در همه جا گفته شده است. این است که می‌گویند این اشاره به استثناست. یعنی در هر جا وقتی چیز می‌کنید «اِلّا اَن یشاءالله» را بگویید. بگویید اینجوری اگر خدا بخواهد، ان‌شاءالله. همه جا همین جور است، در همه‌ی کارها، در همه‌ی جاها همین جور است. یعنی خداوند مثل شما [که] وکیلی تعیین می‌کنید که برود برایتان یک ملکی بخرد یا بفروشد یا برود یک کاری بکند، این هدفش انجام آن کار یا انجام آن چیز است. نه در همه‌ی امور دخالت نمی‌کند، دیگر حق ندارد. خداوند هم بشری آورد، البته اگر تعیین نمی‌کرد می‌گفتیم آن هم یک وکیلی است، ولی خداوند فرموده: «انی جاعلٌ فی الارض خلیفه»، خلیفه غیر از وکیل است. وکیل یعنی بداند، یعنی تو این کار را مجبوری انجام بدهی، آن هم از طرف من، این وکیل است. خلیفه یعنی آنچه که من می‌خواهم تو هم بخواهی، آن چه من می‌کنم تو هم بکنی. بنابراین سرنوشت انسان به این دو تا امر بسته است؛ یکی اینکه «خلیفه‌ی الهی است» که هر چه اراده کند همان را انجام می‌دهد … حتی جزئیات. من می‌خواهم چای را بخورم دست می‌گذارم برمی‌دارم و چای را می‌خورم. خداوند نگفته: ما را وکیل نکرده است که بعضی کارها را انجام بدهیم، نه! منتهی بعضی کارها را خودمان شاید می‌فهمیم، وقتی می‌بینیم نمی‌توانیم انجام بدهیم. خلق جدید، خداوند خالق بشر و همه‌ی موجودات است. خب اینکه خلیفه‌اش است باید بتواند یک چیزی خلق کند ولی نمی‌تواند. نمی‌تواند چیزی را خلق کند، نمی‌تواند چیزی را که دارد می‌رود جلویش را بگیرد. پس بنابراین آن وکیل به آن معنا نیست. یک امری است بین وکالت و خلافت. هم وکیل است هم خلیفه. حالا در موقعِ چه خلافت  چه وکالت بگیریم، یک مسأله در مورد انسان پیش می‌آید، چون در مورد انسان وکالت و خلافت یک وضع خاصی دارد. یعنی یک چیزهایی است که معلوم است که خداوند به بشر نسپرده. ولی غیر از این همه‌ی مسائل را سپرده. یعنی آن “الا ان یشاءالله” را همه‌اش را خود مردم نمی‌دانند ولی به تدریج می‌دانند. اما می‌دانند که یک چیزهایی است از قدرتش خارج است. هر بشری خب می‌فهمد که چه چیزهایی از قدرتش خارج است. حتی یک بشر دیگری فرض کنید من می‌بینم که یک نفر بوکس‌باز چه کارهایی می‌کند که من نمی‌توانم و نمی‌خواهم هم بکنم. این است که آن هر کاری را باید در این فکر باشید که این کار را خداوند توجه می‌کند، ان‌شاءالله بله. ولی خب خیلی کارها را خودش توجه می‌کند و جلویش را می‌گیرد. مثلاً خیلی مواقع، این توی داستان‌ها نوشته شده، می‌نویسند این، تصمیم می‌گیرند، در فیلم که خب فراوان نشان داده‌اند این قسمت را؛ تصمیم می‌گیرد طرف را – دشمنش را – از بین ببرد، بکشد ولی نمی‌شود، نمی‌تواند. هر کار می‌خواهد بکند آن چیزی که این دشمن هر روز مثلاً ساعت فلان از اینجا می‌آمد حالا از همان روز نمی‌آید! خداوند هر چه بخواهد بوسیله‌ی خودِ همین انسان، همین انسانی که اول تصمیم گرفته چه کاری بکند، جلوی خودِ آن را می‌گیرد، خود همین می‌آید. “الا ان یشاءالله”، اینها همه اراده‌ی الهی است. البته خداوند روحِ به اصطلاح جداگانه ندارد که بفهمیم بگوییم: این خداوند تصمیم گرفت، نه! ولی خود ما می‌فهمیم یک کاری شده که از عهده‌ی ما و امثال ما خارج بوده است. این را به خداوند نسبت می‌دهیم. یعنی خداوند خواسته. صحیح هم هست، خداوند خواسته. حالا اگر این خواسته همیشه در ذهن شما باشد، یعنی کم کم در اثر تمرینِ در ذکر و فکرِ خودتان به یک حالتی رسیدید که همیشه احساس کردید خداوند مراقب کارهای شما هست. خداوند کارهای شما را دارد می‌بیند. این احساس را کردید آن وقت می‌فهمید که بله واقعاً همین جور است. آن وقت وقتی که صحبت می‌کنید دیگر لازم نیست یادآوری کنید، خودتان یادتان است. خودتان یادتان هست که بگویید: «اگر خدا بخواهد». همین کسی که الان می‌گوید: «ان‌شاءالله» این در ذهنش هست، همیشه هست، فراموش نمی‌کند. مثل اینکه به طور شوخی به ما که بچه بودیم می‌گفتند: دَرست را خواندی؟ مثلاً می‌گفت: فراموش کردم. می‌گوییم: فراموشی کار شیطان است. یعنی انسان فراموش نمی‌کند. منتهی جز اینکه خداوند مصلحت بداند، در این صورت خب حالا، یکی که همیشه در حضور شیطان هست یا در حضور رحمان هست هر دو را احساس می‌کند؛ دیگر احساس می‌کند لازم نیست چیزی بگوید. همان احساسش کافی است. مثل اینکه شما مثلاً رفیقتان – دوستتان می‌آید یکی از دوستانتان سلام می‌کند و مطلبی می‌گوید بدون “بسم‌ الله”، این دیگر لازم نیست در هر کلمه‌ای که می‌گوید “بسم الله” بگوید. این همان جانش با جان استثناست جفت. یعنی همان روحش – زندگی‌اش – همیشه ملازمِ آن دستور الهی است که هیچ کاری بدون امر الهی واقع نمی‌شود، و هر کاری اگر امکان این داشته باشد که بدون امر الهی تشکیل بشود خداوند جلویش را می‌گیرد. این البته تعبیری است که ما می‌کنیم. یعنی در عالم ماده. و خب واقعاً دیگر در چه حالی است با این کلام خدا می‌داند. به هر جهت امیدوارم موفق باشید و “جان او با جان استثناست جفت” جان شما واقعاً با جان استثناء ملازم باشد. یعنی یک وقت لازم نیست بگویید: «خدا اگر بخواهد» یا «ان‌شاءالله خدا بخواهد». اگر هم نگویید همان جان شما همان حرف را می‌زند. بهترین حرف هم همین است که واقعاً مولوی، چون همیشه در این حالت بود که جز خدا را نمی‌دید بنابراین این مطلبی را هم که گفت می‌فهمید که این حرف‌ها اینها را خداوند در دهانش گذاشته و بنابراین ملخص از همه‌ی گرفتاری‌ها… ان‌شاءالله موفق باشید به این درجه برسید.