بسم الله الرحمن الرحیم
اینکه خوب هم رسم شده و هم خواهش کردم که مطلبی دارید مرقوم بفرمایید بنویسید من بخوانم. برای اینکه گاهی روبهرو صحبت کردن مشکلتر است تا نوشتن، نوشتن خب آسان… منتهی این جوازِ بر این نیست که وقتی نوشتن بگوییم بیایید داستان چهلطوطی در آن بنویسید. یعنی خیلی مختصر، همان مطلبی که میخواهید صحبت کنید همان مطلب را بنویسید. اگر مشکلِ فکری یا ذکری دارید بنویسید مشکل دارم. اگر هر چیزی هست به همین مختصری بنویسید. حالا من این را خواهش میکنم البته ولی بهعنوان چیز نیست، برای اینکه هر چه دلتان میخواهد بنویسید اشکال ندارد به من ربطی ندارد، من باید فقط بخوانم، منتهی مشکل این است که وقتی بعضی خطها اینقدر خط به اصطلاح چی میگویند: قورباغهای است که خیلی خواندن برای من مشکل است، ممکن هم هست نفهمم. بعضی خطها، نه. فرض کنید این خوب است ولی چنان رسمالمشقی به کار بردند که هر خطاطی نمیتواند این را بخواند. به هر جهت این نامهها یک جوری میشود گاهی اوقات که نمیتوانم بخوانم. چشمم هم حالا خب مسلماً مثل همهی چشمها، مثل همهی اعضای بدن چشم، گوش، دست، وقتی پای سن باشد یک خرده به سختی میگیرند. به قول فردوسی وقتی همین مطلب را میگوید:
دو چشم و دو گوش من آهو گرفت. (آهو یعنی عیب، نقصان) دو چشم و دو گوش من آهو گرفت/ دنبالهاش خب: تهیدستی و سال نیرو گرفت/ این وقتی بوده که توقع داشته- یعنی روی شرطی که با پادشاه داشتن که کی سلطان محمود بوده و اینها- که به ازای هر شعری یک سکهی طلا بگیرد و این به جای سکهی طلا، سکهی نقره داد، یعنی برای هر شعری یک سکهی نقره. آن وقت مدتی ماند توی خانه پیر شد؛ ناچار شد نامهای بنویسد مطالبه کند. نامهای به او نوشت. در آن نوشت که دو چشم و دو گوش من آهو… حالا این ربطی به صحبت ما ندارد. من اگر گاهی میگویم اضافه میگویم برای این است که بد نیست شما آنهایی که نمیدانند این مطالب را بدانند، نکات ادبیای که در زبان فارسی هست بدانند خیلی خوب است، یا بعضی لغات مثلاً «آهو» کمتر کسی معنیاش را میداند ولی در قدیم به معنای نقص و دو چشم و دو گوش من آهو گرفته نیست. هم چشمم ضعیف شد هم گوشم. مثل اینکه عیناً خدا رحمتش کند برای … نمیشود این حرفها. این است که به این نکته توجه بفرمایید.
و اما مطلب دیگری که میخواستم بگویم که مطلب چیز هم هست؛ تعلیمی که داده در قرآن یا در دستورات پیغمبر و این دستورات به اندازهای فطری و طبیعی است که قبل از پیغمبر ما در آداب و رسومِ خیلی مقاطع وجود داشته. مثلاً پادشاهان قدیم- قدیم یک تمدن و فرهنگ منظم داشتند منتهی یک جایی تمدنشان را موریانه خورد بعد هم خراب شد ماسید- یکی همین مسألهی این که وقتی بهخصوص که مثل بعضی مشاغل بعضی کارها مثل کار من و اینها که طرف صحبت من طرف چیز من همیشه یک عدهای هستند. حالا غیر از این عده، عدهی زیاد دیگری هم هستند ولی همین قدر، وقتی میآیم یا من سلام میکنم یا آنها سلام فرق نمیکند، به تک تکِ افراد که نمیشود سلام کرد، که آن وقت هم وقت دیگر نمیماند. اینها را حساب کرده گفته اینهایی که از روی خلوص نیت و از روی اینکه هماهنگ هستند، یک جا میایستند کسی خطاب به آنها میکند به یک نفر خطاب کند بهتر است. یعنی حساب کند که این جمعیت یک نفرند. بله. برای اینکه جمعیت انسانها به آن روحی که دارند شناخته میشود. بعد از آنکه خداوند روح دمید، آن وقت انسان به حساب میآید و آن روحی که دمیده شده در ماها مثلا، که همفکر هستید این روح یعنی روح انسانی در همه یکی است. من در واقع، یعنی کسی که میآید به این جمع یک سلام، سلام میکند یعنی در واقع به آن روحِ معنوی، آن روح الهی که در همهی ماها دمیده شده به آن روح سلام میکند. جواب سلام هم که گفتند واجب است. خب اگر اینجوری است پس چنین سلامی را کی جواب بدهد؟ چه جوری جواب بدهد؟! اینجا هم همان روحیه هست که همهی ماها، همهی این جمعیتی که اینجا هستند مثل یک واحدند، مثل یک نفری هستند. بنابراین هر کدام از این جمعیت جواب بدهد جوابِ همه حساب میشود. این برای سهولت است که در چنین جمعی که قرار بوده صحبت شود اگر قرار بر این بود که ما چند نفر- همین چند نفر- یک نفر، یک نفر بخواهد بیاید جواب بدهد خب خیلی طول میکشد. یک نفر اول همه قبول است. این هم نشاندهندهی وحدت این جمع است، البته همین هم بدانید این قاعده وقتی است که همهی اینها از یک مکتب باشند. از یک، یک وجه مشترکی داشته باشند. به طور عموم مثلاً در سلمانی یا در حمام- مثلاً حمام خصوصی آن وقتها همه اینجوری منزلها حمام نداشت، ما خودمان میرفتیم بیرون حمام، همهی اون جمعیتی که ایستادند منتظرند و یا در نزد یک دکتر، دکتری که جمعیت زیادی منتظرند، ماندند در اتاق، همهی اینها یک هدف دارند، یک نیت حساب میشوند، ولی مستقلند، هر کدام جداگانه. در این صورت اینها آنجور نیستند و به همین جهت به جمع و جمعِ متفرقِ از هم نمیشود سلام کرد. مگر با یک عبارت خاصی. مثلاً ببینید یک عدهای هستند بگویید که: به هر یک از شما جداگانه مثلاً سلام میکنم، واِلا همینجور نمیشود آنها را یکی حساب کرد. این هم نشاندهندهی روحیهی وحدتی است که باید با هم داشته باشند، مسلمین باید داشته باشند و ما حالا درویشها به طریق اولی باید داشته باشیم. ما جداگانه از اسلام نیستیم منتهی جریان این است که اسلام وقتی میگویند به حداقل کوششها یعنی گفتند همان کسی بگوید، شهادتین را بگوید مسلمان حساب میشود. ولی درویش اینجوری نیست، اضافه و یک کارهایی را بعد از آن قبول آن، ذیل تعلیمات اسلام یک چیزهایی اضافه بر آن میشود. این است که در سلام کردن دقت کنید. خوب است که انسان سلام بکند، به هر کسی دستش میرسد سلام کند.ولی و جواب حتماً بدهد. یک مثل مشهور میگویند: سلام کردن مستحب، جوابش واجب. این همین. در اسلام در مسلمانی و خب به طریق اولی هر چه میگوییم اسلام دستور بدهد و این کلماتش را ما میگوییم گو اینکه خیلی از مسلمین اجرا نمیکنند ولی این قراردادشان است که باید اجرا کنند واِلا نمیکنند خیلی. این وحدت، یک علت عمدهی وحدت این است. همین جور که راجع به ما، خودِ درویشها که الحمدلله یک وحدت و حس اتحادی دارند که همهجا گفته شده. من هم امتحان کردم دیدم. این حس وحدت و اتحاد را باید ظاهر ساخت؛ ظاهر ساخت نه ظاهرسازی، یعنی در اعمال انجام داد. به این معنی که ما اگر با یک مسلمانی، حالا درویشی، فرق نمیکند، چه درویش باشیم چه غیردرویش، مسلمان هستیم، یک مسلمانی وقتی که به مسلمان دیگری میرسد ابراز وحدت باید بکند. یعنی نشان بدهد که من هم تابع همان مکتبی هستم که تو هستی. یعنی با هم باید صلح داشته باشیم. برای اینکه مطلب روشن بشود فرض کنید که داستان “رستم و سهراب”، رستم و سهراب دو تا پدر و پسر با هم جنگ میکنند، یکی آن یکی دیگر را میکشد، نمیداند این با هم قوم و خویشاند. هر دو متأسف میشوند. در موقع برخورد با انسانها هم ما ممکن است روحیهمان با روحیهی آن شخص کاملاً منطبق باشد منتهی نمیدانیم. مثل الان که خیلی ملتها اینجوری است. ملتی با ملت دیگر مردمش با هم خوبند ولی از دولت بزرگترها، دولتهایش با هم بد هستند. یعنی در واقع نمیدانند که اینها با هم خوبند. خودشان نمیدانند که با هم. بنابراین اصل را همیشه شما در صلح و سلامت بگذارید و همیشه تا بتوانید جانب صلح و سلامت را بگیرید. انشاءالله.
…آتش را یکی روشن کرده، ببیند کی این آتش را روشن کرده است؟ اگر از ناحیهی خدا روشن کرده بگذارید باشد. آتشِ خوبی است، آتشی است که نور میدهد. اگر از آن نباشد حتماً از خودتان روشن شده. دلتان خیلی چیزها میخواهد نمیتوانید، خیلیها ظلمها را دیدید و امثال اینها. آن وقت بیایید، اول چیزهایی که خودتان کردید درست کنید، بعد بیایید.