از مرحوم نايبالصدر شيرازى حاج آقا ميرزا زينالعابدين شيرازى رحمتعليشاه (متوفّى به شب يكشنبه 27 صفر 1278 در هفتادسالگى در شيراز) كه از اقطاب جليله سلسله متّصله نعمتاللّهيه و جانشين مرحوم حاج آقا ميرزا زينالعابدين شيروانى مستعليشاه بوده، چندين اجازه طريقتى دردست است كه از اهميّت ويژه و بسيار فراوانى برخوردارند.
از مرحوم نايبالصدر شيرازى حاج آقا ميرزا زينالعابدين شيرازى رحمتعليشاه (متوفّى به شب يكشنبه 27 صفر 1278 در هفتادسالگى در شيراز) كه از اقطاب جليله سلسله متّصله نعمتاللّهيه و جانشين مرحوم حاج آقا ميرزا زينالعابدين شيروانى مستعليشاه بوده، چندين اجازه طريقتى دردست است كه از اهميّت ويژه و بسيار فراوانى برخوردارند.
اگرچه صاحب كتاب طرائق الحقايق – مرحوم حاجمحمّد معصوم شيرازى ابن زينالعابدين معروف به نايبالصدر ثالث – از مشايخ بسيارى نام مىبرد كه از دست پدر بزرگوارش – رحمتعليشاه – مفتخر به دريافت اجازه ارشاد شدند،(1) امّا از نظر يك محقّق كه در كار تهيه يك گزارش تاريخى دقيق از تحوّلات سلسله متّصله نعمتاللّهيه است، روايات عموم مورّخين – چون صاحب طرائق – زمانى قابل استناد بهشمار مىرود كه به دلايل متّقن تاريخى و اسناد غيرقابل انكار نيز اتّكا داشته باشد(2)
اجازههاى مزبور به ترتيب تاريخ صدور به قرار زيرند:
1 – اجازه ارشاد جزئيه اوّليه براى حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى – مورّخه شوّال المكرّم 1271 هجرى. در اين اجازه آمده است: »جناب محامد و محاسن انتساب برادر مكرّم آقا محمّدكاظم استحضار از طريقت علّيه داشت، لهذا به تاريخ شوّال المكرّم قرار دادم كه در اصفهان هركس طالب طريقه حقّه باشد، ذكر انفاس را با اورادى كه از مشايخ عظام يداًبيد به ايشان رسيده تعليم نمايند«. و در ادامه از جمله آمده است: »و شبهاى جمعه هرگاه اسبابش جمع باشد به نهجى كه به ايشان رسيده است، نيازى سبز كنند و دعاى سفره معمول دارند«.
بنابراين اجازه، حاج آقا محمّدكاظم مجاز به تلقين اوراد و اذكار لسانى، ذكر انفاس و تشكيل مجلس نياز و دعاى سفره در شب جمعه شده، امّا مفتخر به دريافت لقب طريقتى نگشته است.
2 – اجازه ارشاد جزئيه ثانويه حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى مورّخه ربيعالاوّل 1272. در اين اجازه آمده است: »مجدّد قلمى مىشود كه طالبين حق در اصفهان يا جاى ديگر هرجا باشد بههم رسد مأذون هستند كه ذكر انفاس و ذكر حيات و اوراد – به نهجى كه به ايشان رسيده – به قدر استعداد طالبين به ايشان تعليم كنند و تا ممكن است شبهاى جمعه و نياز را از دست ندهند و معمول دارند«.(3)
اين اجازه مكمّل قبلى است و در آن جواز تلقين اذكار انفاسيه و حياتيه و نيز اوراد و سبزكردن مجلس نياز و مجالس شبهاى جمعه ذكر شده و دايره ارشاد ايشان از انحصار به محدوده اصفهان خارج گشته و اطلاق يافته است. معذلك در اين اجازه نيز عنوان و لقب طريقتى ذكر نشده است.
3 – اجازه مطلقه كامله ارشاد كليه و فرمان نيابت و جانشينى و لقب طريقتى "سعادتعليشاه" براى حاج محمّدكاظم اصفهانى مورّخه شوّال المكرّم 1276 در اين فرمان آمده است: »در اين تاريخ كه شهر شوّال المكرّم سنه 1276 هجرى است، مجدّداً عالىجناب معارف اكتساب عوارف انتساب محامد و مكارم و مشايخ القاب آقا محمّدكاظم معروف به شيخ زينالدّين طابثراه(4) را كه به حليه اوصاف حميده آراسته و از رذايل صفات نفسانى پيراسته پيراسته است، محكوم به ارشاد طالبين و مأذون در تلقين اوراد و اذكار قلبيه و قالبيه مأثوره از اولياء راشدين نمودم و ايشان را در طريقت "درويش سعادتعليشاه" ملقّب ساختم. جناب مشاراليه بايد همّت اوليا را پيشنهاد نموده، از ارشاد طالبين و تربيت سالكين و انذار منكرين دقيقهاى فروگذاشت ننمايد. و فقراى سلسله علّيه نعمتاللّهيه هم از اطاعت و انقياد ايشان خود را معاف ندارند و مردود ايشان را مردود فقير و مقبول ايشان را مقبول فقير شمارند«.(5)
اين فرمان داراى اطلاق و كمال خاصّى است و چنانكه در جملات صدريه آن درج شده، آقا محمّدكاظم را نهتنها "مأذون در تلقين اوراد و اذكار" بلكه حامل و مبلّغ "اسرار اوليا" نموده و به اين دليل، كليه اذكار قلبيه و قالبيه اعم از انفاسيه و حياتيه و هيكليه و حمايليه و تهليليه و… اوراد مختلفه كه يداًبيد در سلسله متّصله نعمتاللّهيه از اسلاف به دست اخلاف منتقل شده و در آن زمان دراختيار مرحوم رحمتعليشاه قرار داشت به ايشان سپرده گشته است، و مندرجات اين فرمان منحصر بفرد دلالت صريح بر امر نيابت مطلقه و جانشينى بلافصل حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى دارد و بههمين دليل است كه ايشان تنها شخصيّتى است كه از طرف مرحوم رحمتعليشاه مفتخر به اخذ لقب طريقتى شاهى گشته و به درويش سعادتعليشاه ملقّب شده است. اين لقب و اين اطلاق ولايتى و نيز بخش اخير فرمان كه خطاب به عموم پيروان و رهروان طريقه نعمتاللّهيه است، نشانگر آن است كه فرمان فوق، فرمان جانشينى مطلقه است خاصّه آنجا كه فرموده است: »مردود ايشان را مردود فقير و مقبول ايشان را مقبول فقير دانند«. و اين همان جمله بسيار مهمى است كه صاحب طرائق الحقايق از نقل آن خوددارى كرده و آن را به ميل و تشخيص خود حذف كرده است.
4 – اجازه اوّليه ارشاد جزئيه براى حاج آقا ملّا محمّدحسن نطنزى كاشانى مورّخه دهه دوم محرّم الحرام 1277. در اين اجازه آمده است: »فرزند مكرّم مؤتمن الحاج محمّد حسن خلف مرحمتمآب حاجى ملّا احمد نطنزى را مأذون در اجازه ادعيه و اوراد و مأمور به تلقين اذكار لسانيه و ذكر انفاس نمودم كه هرجا طالبى صادق يابند، از شراب طهور ورد و ذكر بچشانند«.
برمبناى اين اجازه مرحوم حاجى مذكور مجاز به تعليم اوراد و ذكر انفاس گشته و دايره ارشادش محدود به ناحيه معيّنى نشده است. از وى بهعنوان "فرزند مكرّم مؤتمن" ياد رفته ولى لقب طريقتى بر ايشان منظور نشده است. از آنجا كه اين فرمان در چند ماه آخر حيات مرحوم رحمتعليشاه صادر شده بود و احتمالاً مىتوانست مورد ايراد برخى از پيروان قرار گيرد، فلذا مرحوم رحمتعليشاه در انتهاى فرمان با انشاء اين جمله كه: »فقراى سلسله عليه… قول ايشان را در طريقت قول فقير دانند و از صلاح و صوابديد ايشان تخلّف ننمايند« مشير بدان شدهاند كه تعاليمى كه ارادتمندان از لسان حاج ملّامحمّدحسن دريافت مىدارند از جانب خود ايشان نيست بلكه با اجازه رحمتعليشاه است.(6)
اصل اجازهنامه فوق، امروزه در دسترس بازماندگان حاج آقا ملّامحمّدحسن نطنزى نيست[و چهبسا دراختيار بازماندگان حاج آقا محمّد شيرازى باشد] امّا رونوشت آنكه به قلم كاتبى خوشنويس تحرير يافته همراه با اصل متن [كه دستخط مرحوم رحمتعليشاه بوده و چند نفر شاهد كه اصل متن و رونوشت مزبور را ديدهاند و شهادت خود را در زير همين رونوشت تحرير كردهاند، اين مطلب را نوشتهاند] در سال 1278 – يعنى پس از رحلت مرحوم رحمتعليشاه – بهنظر چند نفر رسانده شده. از كاتب مزبور نوشته ديگرى نيز موجود است كه عبارت از نامه شكوائيه مرحوم حاج ملّامحمّدحسن نطنزى به ناصرالدّين شاه قاجار است.(7) حال اگر خط رونوشت فرمان رحمتعليشاه و خط متن شكوائيه كه هر دو، دستخط كاتب واحدى است با دستخط خود حاج ملّا محمّدحسن نطنزى مقايسه شود، تفاوتهاى زيادى آشكار مىگردد كه نشانگر آن است كه كاتب خوشنويس مزبور شخص ثالثى به غير از مرحوم رحمتعليشاه و حاج ملّا محمّدحسن بوده است.
اجازه پنجم – اجازه ثانويه ارشاد جزئيه براى حاج ملّامحمّد حسن بدون تاريخ و بدون لقب طريقتى در حاشيه همان رونوشت فوقالذّكر است. در اين متن آمده: »بايد جناب فرزند اكرم حاجى محمّدحسن اوراد و اذكارى كه به ايشان رسيده است، هر طالبى كه از روى صدق و صفا طالب طريقه نعمتاللّهيه بشود به ايشان بگويند و در شبهاى جمعه نياز را به طريقى كه رسيده است معمول دارند«. اين اجازه بسيطتر از قبلى است و تلقين ذكر در آن از محدوده انفاسيه خارج شده و اجازه سبزكردن مجالس نياز نيز بدان افزوده گشته است. اين اجازه به خطّ مرحوم رحمتعليشاه و ممهور به مهر ايشان است.(8)
چند نكته پيرامون اسناد موردبحث
الف – اجازههاى دوگانه ارشاد جزئيه براى حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى مورّخات 1271 و 1272 قمرى در كاغذ واحد و به خط و به مهر مرحوم رحمتعليشاه است. اين امر نشان مىدهد كه معمول ايشان آن بود كه پس از مأمورساختن سالكى به خلوت و صحبت و عزلت و خدمت – كه اركان اربعه سلوكاند – به مقدار معيّن و گشايش ابواب غيبى، ايشان را طىّ فرمانى مجاز به امر ارشاد مىكردند، و پس از مأمورنمودن به رياضات ديگر فرمان مكمّل جديدى در حاشيه همان اجازه قبلى ترقيم مىفرمودند.
بر اين منوال اجازههاى دوگانه شيخى حاج آقا ملّامحمّد حسن نطنزى نيز كه نشان از سلوك و كمال تدريجى ايشان دارد، بايد در حاشيه يكديگر قيد شده باشد، امّا چنين نيست؛ يعنى اجازه دوم رحمتعليشاه به ايشان كه دستخط خود ايشان است، در حاشيه رونوشت اجازه اوّل شرف صدور يافته كه به قلم كاتبى خوشنويس است. اين درحالى است كه از گواهى گواهان استنباط مىگردد كه اجازه دوم زمانى بر حاشيه رونوشت اجازه اوّل درج شده كه اصل آن اجازه نيز موجود بوده است. اكنون سؤالى كه مطرح مىشود آن است كه در شرايطى كه اصل اجازه اوّل وجود داشته، چرا اجازه دوم در حاشيه رونوشت آن نگاشته شده است؟ زيرا اجازه دوم نيز مىتوانسته در حاشيه همان اجازه اوّل رقم خورده و از هر دو، دو رونوشت يكجا يا جداجدا برداشته شود. مگر آنكه فرض كنيم كه اصل اجازه اوّل به دلايلى بههنگام نوشتهشدن اجازه دوم كنار گذاشته شده بوده تا حضرت رحمتعليشاه ناچار گردد اجازه دوم را در كنار رونوشت مزبور بنويسد. امّا چرا؟
براى پاسخ دادن به اين پرسش بايد سير حوادث را ضمن موضعگيرىهاى مرحوم حاج ملّا محمّدحسن پس از فوت رحمتعليشاه پيگيرى نماييم.
ب – چنانكه فوقاً ياد شد، فرمان صادره در سال 1276 براى مرحوم حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى سعادتعليشاه نظر به كمال وسعت و اطلاق محتواى آن، نهتنها فرمان ارشاد و انذار بلكه جواز انتقال اسرار اوليا، از ولى حاضر به جانشين وى مىباشد و فرمان بىچون و چراى جانشينى بهشمار مىرود. با صدور اين فرمان و بهشرحى كه مبسوطاً در كتاب تاريخچه تحوّلات سلسله نعمتاللّهيه آمده است، خانواده مرحوم آقاى رحمتعليشاه كه از متشرّعان متحجّر و از مخالفان فقر و معاندان قسمخورده تصوّف و عرفان بودند، با امر ولايت بهصورت كالاى قابل نقل و انتقال از طريق وراثت برخورد كرده و با انتقال امر خلافت از شيراز به اصفهان به مخالفت برخاستند و زمينههاى متعدّدى براى واداركردن مرحوم آقاى سعادتعليشاه از قبول مسؤوليّت جانشينى و براى انصراف رحمتعليشاه از احاله امر به ايشان چيدند و چون از اين امر طَرْفى نبستند (نامه آقاى رحمتعليشاه به آقاى سعادتعليشاه مورّخه 1277 ديده شود)(9) تصميم به ريختن طرحى جديد گرفتند. برمبناى اين طرح جديد قرار بر آن شد كه پس از رحلت آقاى رحمتعليشاه پسر بزرگ ايشان ميرزا محمّدحسين اجازهنامه مجعولى به خطّ خود تحرير نموده و با مهر پدرش – كه پس از درگذشتش به او به ارث مىرسد – آن را ممهور نمايد، و در اين متن مجعول »عمّ امجد حاج آقامحمّد را كه بهتر از ايشان متصوّر نيست« بهعنوان جانشين ايشان معرّفى نمايد.(10)
با دقّت در متن اجازه مذكور درمىيابيم كه انشاى آن از مرحوم آقاى رحمتعليشاه نيست و به فرامين حكومتى مانسته، و اساسىترين نقطه ضعفش آن است كه به خط و خامه غير، تنظيم شده و اين خلاف روش مشخّص رحمتعليشاه بود كه كليه فرامين طريقتى را – كه بهعنوان نمونه چهار فقره آن را در اينجا منعكس نمودهايم – به خط و خامه خود تنظيم مىفرمود.
د – پس از درگذشت مرحوم رحمتعليشاه، مرحوم سعادتعليشاه در شهر اصفهان بهعنوان جانشين ايشان پيروان سلسله متّصله نعمتاللّهيه را به تجديد عهد با خود فراخواند و به هركسى كه به ملاقات ايشان مىرفت، فرمان جانشينى خود را كه عين دستخط آقاى رحمتعليشاه بود، ارائه مىنمود و مىفرمود كه هيچكس ديگرى دستخطى از رحمتعليشاه ندارد كه فوق دستخط من باشد و آنچه ديگران عرضه مىنمايند مقبول نيست؛ چون دستخط رحمتعليشاه نيست و اعتبار ندارد و مجعول است و از مهر ايشان سوءاستفاده نمودهاند. امّا خانواده مرحوم رحمتعليشاه كه دست به چنان عمل ناشايستى زده و اسباب تشتّت و پراكندگى پيروان را فراهم ساخته بود، اظهار مىداشت كه اين نكته كه دستخط فرمان حاج آقامحمّد از آن مرحوم رحمتعليشاه نيست كفايت از آن ندارد كه ما متن مزبور را مخدوش و تقلّبى و بىاعتبار بدانيم، زيرا برخى از فرامين طريقتى ديگر نيز بوده كه در زمان حيات رحمتعليشاه با خط شخص ديگرى تنظيم شده و مورد قبول رحمتعليشاه قرار داشته و مهر ايشان برپايش الصاق شده است. آنگاه براى تحكيم سفسطه خويش همان رونوشت اجازه نامچه حاج آقا ملّامحمّد حسن نطنزى را همراه با اصل متن – كه اكنون از خفا خارج ساخته بودند – ارائه مىدادند و از پيروان گواهى به صحّت رونوشت و مهر مىگرفتند. از مطلبى كه يكى از گواهان در زير رونوشت اجازه حاج ملّامحمّدحسن پس از رحلت رحمتعليشاه نوشته و در آن اين جمله را قيد كرده كه »چون جناب آقاى آقا محمّدكاظم [سعادتعليشاه] حقير را سرافراز سواد [= فرمان] خود فرموده بود، رؤيت نمودم«. صراحتاً استنباط مىگردد كه اين امر در راستاى برنامه از قبل طرح ريزى شدهاى به منظور تضعيف موقعيّت و فرمان جانشينى سعادتعليشاه انجام مىگرفته است. معذلك پس از كوتاهمدّتى – و پس از نشاندادن آن رونوشت به پنج شش نفر – از ادامه ارائه آن خوددارى ورزيدند، و علّت نيز آن بود كه ارائه آن رونوشت ممهور به مهر رحمتعليشاه كفايت از انجام مقصود آنان ننمود. زيرا:
اوّلاً – مرحوم رحمتعليشاه در كنار آن رونوشت دوباره خطّ خود را ترقيم فرموده بود تا اگر در اين ورقه مهرى الصاق گردد بهواسطه اصالت دستخط ايشان باشد.
ثانياً – دستخط خود را مورّخ به تاريخ ننموده، و درواقع آن رونوشت را ذيل اين نوشته جديد خويش داخل كرده بود تا نشان دهد كه الصاق مهر بر آن ورقه در دو تاريخ صورت نگرفته كه بعداً بهانهاى براى بهانهجويان فراهم شود.
ثالثاً – با آوردن يك جمله عجيب در اجازه ثانوى بر جريان يك توطئه مشكوك اشاره فرموده بود. آن جمله چنين است: «نعوذ باللَّه من شرور انفسنا من سيئات اعمالنا».(11)
پس از رحلت رحمتعليشاه
امّا حاج آقامحمّد شيرازى كه با برنامهچينىهاى مبهم ميرزامحمّدحسين فرزند ارشد رحمتعليشاه به مقام جانشينى نشانده شده و از حمايت مرحوم حاج ملّا محمّدحسن نطنزى و حاج ميرزا حسن اصفهانى و برخى ديگر نيز برخوردار بود، خود را ملقّب به "منوّرعليشاه" نمود و مرحوم حاج ملّامحمّدحسن نطنزى را – كه از سالها قبل در اشعارش "عبدعلى" تخلّص مىكرد – ملقّب به عبدعليشاه ساخت و حاج ميرزا حسن اصفهانى را "صفىعليشاه" لقب بخشيد.
چنانكه از آثار حاج ملّا محمّدحسن نطنزى استنباط مىشود، وى علاوه بر دريافت لقب عبدعليشاه از طرف حاج آقا محمّد مجاز و مأمور در تعيين مشايخ نيز شد چنانكه اجازهنامهاى براى آقامحمّدحسن نقّاش زرگر اصفهانى نوشته است. امّا ديرى نپاييد كه ميان وى و ميرزا حسن اصفهانى كدورت و نقارى شديد بروز كرد و كار بهجايى رسيد كه حاج آقا محمّد ناچار به مداخله شد.
از آنجا كه تمامى مشروعيّت ظاهرى مقام حاج آقا محمّد در گرو حمايت حاج آقا ملّا محمّدحسن نطنزى بود، زيرا ايشان تنها شخصى از بيعتكنندگان با حاجى مزبور بود كه از طرف آقاى رحمتعليشاه اجازه ارشاد داشت و در فرمانش نيز آمده بود كه «فقراى سلسله… از فرمان ايشان تخطّى ننمايند» فلذا ناچار به حفظ حمايت وى از خودش بود و چهبسا بدينروى طرف وى را گرفت و از حاج ميرزاحسن اصفهانى خواست كه كوتاه آمده و از حاج ملّامحمّدحسن عذر خواهد و چون حاج ميرزاحسن قبول اين خواسته را نكرد، حاج آقا محمّد به طرد وى مجبور گرديد. امّا حاج ميرزاحسن اصفهانى كه اصولاً و قلباً مشروعيّتى براى حاج آقا محمّد قائل نبود و مىدانست كه نداشتن هيچگونه اجازه طريقتى تفاوتى با دردست داشتن يك اجازه مجعول ندارد، يكباره منكر ضرورت اجازه طريقتى شد و خود راه ادّعاى قطبيّت درپيش گرفت و رقيبى جدّى براى حاج آقا محمّد گرديد. صاحب طرائق(12) در اين مورد چنين نوشته است:
»با يكديگر [ميرزا محمّدحسين و ميرزا معصومعلى] با مرحوم حاجى آقا محمّد عمّ والد 1293 روانه دارالخلافه شديم. جناب منصورعلى (ميرزا محمّدحسين) در تهران ماند و بنده با عمّ امجد به مشهد مقدّس رضوى مشرّف شد. چون به تهران عود كرديم، توقّف عمّ به طول انجاميد و مطالبى در ميان فقرا بهم رسيد كه شرحش طولانى است. برادرم شب و روز در اصلاح آن كوشيد و بهجايى نرسيد. بهحدّى افسرده و ملول گرديد كه حدّى نداشت و مكرّر طلب مرگ از خدا نمود. يك روز قبل از آن كه گرفتار مرض موت شود به من فرمود: « اى معصوم لقد تمسّكوا بالشّجره و اضاعوا الثّمره [يعنى – عليرغم همه تلاشهايى كه اين خانواده براى تبليغ به نفع حاج آقا محمّد مبذول داشتهاند، باز هم ارادتمندان – به اصل درخت چسبيدهاند و ميوه را ضايع كردهاند. اقرار صريح بر اينكه فقرا مشروعيّت حاج آقامحمّد را كه به ميوه تعبير شده نمىپذيرفتند و فرمان رحمتعليشاه را كه به شجره تعبيرشده بر همهچيز مقدّم مىدانستند]… جناب عمّ و ساير احبّا حاضر شدند و اطبّا را جمع نمودند، آنچه كوشيدند در عرض سه روز فايده نبخشيد و روز 17 ماه صفر سال 1295 از سراى سپنج راحت شد و مرحوم عمّ را حالت نماز خواندن نماند».
از جانب ديگر حاج آقا ملّا محمّدحسن نطنزى (كه براى خود پسوند قطب نيز برگزيد) اميدوار بود كه توسّط حاج آقا محمّد بهعنوان جانشين تعيين شود. همچنين فرزند دوم مرحوم رحمتعليشاه [نايبالصدر ثالث حاج محمّد معصوم شيرازى كه براى خويش لقب "معصومعلى" را انتخاب كرده بود] نيز همين تصوّر را در سر مىپروراند.(13) امّا حاج آقا محمّد بناگاه پسر ارشد خود را "وفاعليشاه" لقب نهاده و او را به جانشينى معيّن ساخت و از نزديكان و دوستان خود شهادت بر اين مطلب گرفت. اين امر بر ساير صاحبان دعوى گران آمد و درنتيجه غالباً از حاج آقا محمّد و فرزندش منصرف و پراكنده شده و اطراف حاج آقا ملّا محمّدحسن را گرفتند و ايشان مىرفت كه رونق كار آن اشخاص را از سكّه بيندازد كه اجل مهلتش نداد و به ديار باقى شتافت.
الحاصل از ميان كليه اجازهنامهها و فرمانهاى منسوب به مرحوم رحمتعليشاه، تنها سند مستندى كه به خط رحمتعليشاه و ممهور به مهر ايشان است و در آن لقب طريقتى تعيين شده همان فرمانى است كه در سال 1279 براى سعادتعليشاه شرف صدور يافته است.
سخنى با پژوهشگران و محقّقان، بعضى پيرامون مفهوم لغوى "سلسله"
يكى از ارادتمندان سلسله متّصله نعمتاللّهيه چندى پيش اظهار مىداشت كه پسر من از من مىپرسد ما خود را بر حق مىدانيم و ديگران را مورد انتقاد قرار مىدهيم. امّا وقتى به سخن ديگران گوش فرا مىدهيم، متوجّه مىشويم كه آنان نيز مدّعى حقّانيّت بوده و ما را مورد انتقاد قرار مىدهند. از كجا مىتوان ميان درست و نادرست قضاوتى صحيح كرده و انتخابى دقيق به عمل آورد؟
آرى، ترديدى نيست كه چنين انتخابى مشكل است، زيرا امروزه بسيار كسانند كه خود را رهرو طريقه نعمتاللّهيه دانسته عناوينى از قبيل قطب و زعيم و بزرگ و پير و پيشوا براى خويش قائل شدهاند. بسيارى نيز يك شبه آمده و شعبهاى جعل كرده و آن را نعمتاللّهيه ناميدهاند. در اين ميان بر پژوهشگر حقطلب، فرض واجب است كه معناى "سلسله" را مدّنظر قرار دهد و از اين زاويه به دعوى مدّعيان بنگرد.
سلسله، رشته متّصله و بلاگسستنى است كه از نقطهاى آغاز مىشود و تا زمانى كه تداوم خود را حفظ نمايد، بر آن سلسله اطلاق مىشود. پس هر مدّعى پيشوايى و زعامتى كه خود را شعبهاى از سلسله نعمتاللّهيه مىداند، بايد رشته اتّصال خويش را بدون گسست و بهطور پيوسته نشان دهد و به اثبات رساند.
براى درك بيشتر مفهوم سلسله بهتر است صفى بسيار طولانى را درنظر آوريم كه در آن مردانى در كنار هم ايستاده و دستهاى يكديگر را گرفتهاند بهطورى كه دست راست نفر دوم در دست چپ نفر اوّل و دست چپ او دردست راست نفر سوم است،… و اين زنجير دستهاى بهم پيوسته بلاانقطاع و مرتّباً ادامه دارد. اكنون تصوّر كنيم كه هريك از اين افراد زعيم اين زنجيره و بزرگ اين سلسله، در عصر خود بوده است. يعنى اين زنجيره متّصله از گذشته آغاز شده و نسل به نسل در طول زمانهاى متوالى ادامه يافته و هر شخصى از افراد اين زنجيره نماينده يك نسل است. هركسى كه در اين صف قرارگاهى داشته باشد و دو دستش به روشى كه ياد شد به دو فرد چپ و راستش متّصل باشد، حلقهاى از حلقههاى پيونددهنده و بهوجود آورنده اين زنجيره بهشمار مىرود كه از آن به "سلسلة الذهب" يا "سلسلة الاوليا" يا "سلسله فقرى" يا "سلسله طريقتى" تعبير مىشود. حال اگر شخص يا اشخاصى در يك دوره يا در هر دورهاى بيايند و در كنار و به موازات اين صف بايستند و يك دست خود را به يكى از اشخاص داخل صف دراز كنند و دست ديگر خود را به شخص ديگرى بعد از خود بدهند، حلقهاى از حلقههاى اين سلسله بهشمار نمىروند و هرچند خود را منتسب و وابسته به اين سلسله و رشته اصيل و اصلى نمايند، انتسابشان اعتبارى ندارد و اگر ديگران چنين انتسابى را معتبر بشمارند، دليل بر خطا و اشتباه خودشان است و بس. امّا چنين شعبههاى متفرّقهاى كه در حول و حوش يك سلسله اصلى و اصيل و متّصل شكل مىگيرند كم نيستند، و مبدأ حيات خود را از ادّعاى شخصى كه براى نخستين بار خود را بدون برهان و بيجا متّصل به سلسله حقيقى معرّفى مىنمايد اخذ مىكنند. آن نفر اوّل كه چنين ادّعايى را طرح مىكند، براى پيشبرد دعويش مطالبى از اين دست مىگويد:
1 – من در خواب ديدم كه به من فرمان طريقتى دادند )مانند دعوى مرحوم حاج آقا ميرزاحسن اصفهانى كه به مرحوم صدرالعرفا فرزند جناب مستعليشاه گفته بود(.(14) حال آنكه اخذ فرمان طريقتى در خواب، يا تربيتشدن توسّط "روحانيّت" يكى از بزرگان – كه از اين امر به "اويسى" بودن تعبير مىشود – مانند اخذ حديث در خواب است و مقبول نيست.
توضيح اين امر آن است كه كسانىكه حديثى از پيغمبر(ص) و ساير معصومان(ع) نقل و روايت مىكنند، بايد "سلسله استناد" خود را مشخّص نمايند. يعنى هر روايتكنندهاى بايد مشخّص كند كه روايتش را از زبان چه كسى شنيده و به گوش چه كسى رسانده تا حلقههاى "عدول" [اشخاص صحيحالقول و صحيحالعمل] بهم پيوسته گردد. اگر كسى به عوض اثبات صحّت سلسله استناد و اسناد بگويد من اين حديث را مستقيماً از زبان پيغمبر در خواب تعليم گرفتم، روايتش بىاعتبار است و داخل در سلسله روات قرار نمىگيرد و مردود مىشود. امر طريقت نيز به همين صورت است. بسيار كسان آمده و سلسلههايى از خود اختراع كرده و گفتهاند كه خوابنما شدهايم و ارواح بزرگان به ما تلقين و تعليم دادند، مانند شيخ بهاءالدّين نقشبند كه به علّت كثرت تعصّب در تسنّن و شدّت مخالفت با تشيّع، براى مقابله با آوازه بلند حضرت شاه نعمتاللَّه ولى بناگاه طريقهاى بهنام خويش (نقشبنديه) اختراع نمود و ادّعا كرد كه روحانيّت شيخ عبدالخالق غجدوانى در عالم رؤيا او را تربيت كرده و به مقام ارشاد رسانده است، و وقتى از او پرسيدند: سلسله شما به كجا مىرسد، پاسخ داد كه از سلسله كسى بهجايى نمىرسد و با اين سفسطه خود را از مخمصه اثبات ادّعاى خود رهانيد، امّا روشن نساخت كه سلسله او به كجا مىرسد.
2 – برخى از كسانىكه خود را منتسب به سلسله متّصله حقيقى مىكنند، مبناى صحّت دعوى خود را فرمان و دستخط پيشواى سلسله قرار مىدهند. بايد توجّه داشت كه وجود اجازه و فرمان و دستخط براى اتّصال سابق به لاحق لازم است امّا كافى نيست، بلكه بايد به دايره شمول فرمان و اجازه توجّه كرد. هر فرمان و اجازهاى بهصرف اين كه از جانب زعيم سلسله صادر شود، اتّصال يك حلقه را به سلسله موجب نمىگردد.
3 – برخى از كسان خود را منتسب به سلسله حقيقى كرده و فرمانى مجعول را مطرح مىكنند كه پيداست اين امر تفاوتى با نداشتن فرمان ندارد.
4 – برخى از كسان خود را منتسب به سلسلهاى كرده بدون داشتن فرمان اصيل يا مجعول، و حتّى بدون رؤيت خواب، صرفاً از طريق آگهىهاى مطبوعاتى و استفاده كلان و بسيار وسيع از وسايل ارتباطات جمعى مانند روزنامههاى كثيرالانتشار و اخيراً اينترنت… و صرف هزينههاى تبليغاتى و مطبوعاتى فزون از حد، از خويش پيشوا و راهنما و حتّى خدا مىسازند كه پيداست دعوى آنها اعتبارى ندارد و اگر نام سلسلهاى را بر خود نهند، عملشان تصرّف عدوانى و از مقوله غصب و عملى برخلاف شرع و قانون و اخلاق است.
5 – تعيين جانشين مىتواند بهصورت مكتوب نباشد و شفاهى باشد ولى بايد صريح باشد و بهگونهاى باشد كه محلّ شبهه نباشد؛ چنانكه در مورد اجازه جناب مستعليشاه، همه مشايخ جناب مجذوبعليشاه آن را پذيرفتند و فقط حاج آقا ملّا رضا همدانى )مشهور به كوثرعليشاه( استنكاف كرد و دليل وى هم استناد به فرمانى بود كه آقاى نورعليشاه براى آقاى مجذوبعليشاه نوشته بود. وى در اين فرمان از مشارٌاليه با عنوان "فرزند ارجمند آقا محمّدرضا" ياد كرده و به سمت پير دليل جناب مجذوبعليشاه تعيين كرده بود ولى حاج آقا ملّا رضا همدانى آن را فرمان جانشينى براى خود تلقّى كرد.(15)
× × ×
حال باتوجّه به كليه مطالب مطروحه، خوانندگان و محقّقان و پژوهشگران را فرا مىخوانيم تا خود در اجازهها و فرامين بزرگان طريقت كاوش كنند تا بهدرستى دريابند كه سلسله متّصله نعمتاللّهيه كدام است و چه كسى در زمان ما حاصل و حافظ ودايع طريقتى مشايخ سلف مىباشد. با دقّت در اين روش ساده و سهل – كه مبناى سنجش امور در آن، مشاهده حلقات اتّصاليه از طريق فرامين صريح جانشينى است – بر پژوهشگر متّصف ثابت مىشود كه تنها رشتهاى كه بهطور پيوسته و گسستناپذير از زمان ما تا مرحوم رحمتعليشاه و از ايشان به مستعليشاه و از ايشان به مجذوبعليشاه و از ايشان به حسينعليشاه اصفهانى و از ايشان به شاه عليرضاى دكنى و از ايشان به اسلاف ايشان دست به دست تا جناب شاه خليلاللَّه و از ايشان به جناب شاه نعمتاللَّه دكنى و از ايشان به شيخ عبداللَّه يافعى و… شيخ احمد غزالى و… نهايتاً به حضرات معصوم عليهمالسّلام مىرسد، بيش از يك رشته نيست كه عبارت از سلسله متّصله نعمتاللّهيه است كه امر ارشاد عباد در آن در اين جزء از زمان به جناب آقاى حاج دكتر نورعلى تابنده مجذوبعليشاه ثانى سپرده شده است.
بر اين مبنا ساير رشتهها و فرقهها و شعبهها علىالاطلاق و بلااستثناء از ارائه فرامين مسلسل و مكتوب خلافت كه امر ولايت را دست به دست و بلاگسست منتقل ساخته، ناتوانند و به اين دليل دعوى آنان بهعنوان "سلسله متّصله نعمتاللّهيه" مسموع نيست، حتّى اگر خودشان به تشخيص خود بر راه و روش اختراعى خويش نام و عنوان "نعمتاللّهى" بنهند.
در پايان يادآورى مىكنيم كه با مجموعه اسناد و مدارك موجود، اين آمادگى را دارم كه در هر نشست و سمينار و كنفرانس و اجلاسى كه در هر نقطه دنيا دعوت شود، شركت جسته و دلايل صحّت انتساب سلسله را به بزرگان سلف و ضعف دعاوى مدّعيان ديگر را به اثبات رسانم و از آنان نيز بخواهم كه اگر دليل و برهانى دارند به معرض قضاوت محقّقان بىغرض و دانشمندان اهل فن بنهند، تا طرفين تن به داورى آنان دهيم و يك بار براى هميشه مانع تداوم اين حديث تشتّتافزاى بىحاصل گرديم.
پانوشته ها:
1) مانند حاج ميرزا ابوالحسن كرمانى (نعمتعليشاه)، حاجى محمّدحسن نطنزى كاشانى (عبدعليشاه)، ميرزا محمّدحسن غفارى كاشانى (محتاجعليشاه مشرقى)، شيخ محمّدحسن سيرجانى كرمانى (صفاعليشاه قازانى)، و نيز يوسفعلى، عنايتعلى، قربانعلى و….
2) متأسّفانه كتاب طرائق الحقايق كه زمانى در زمره امّهات مراجع تصوّف متأخّر بهشمار مىرفت امروزه در مواردى از اعتبار چندانى برخوردار نيست و اين امر ناشى از بهدست افتادن مدارك قطعى است كه عدم صحّت برخى از مندرجات اين كتاب را به اثبات مىرساند. مخدوشترين بخشهاى اين كتاب بهويژه مربوط به وقايعى است كه مربوط به ايّام پس از رحلت پدر بزرگوار وى مرحوم رحمتعليشاه و جانشين ايشان مىشود. به عنوان اشاره به ذكر چند نمونه بسنده مىشود:
الف – عين فرمان جانشينى حاج آقا محمّدكاظم سعادتعليشاه كه به خط و خامه مرحوم رحمتعليشاه انشا و تحرير و به مهر ايشان ممهور شده و از گزند روزگار مصون مانده و امروزه در دسترس ماست و گراور آن در اين وجيزه منعكس شده با متنى كه صاحب طرائق نقل كرده تفاوتهاى اساسى دارد، و بسيارى از جملههاى محورى و اساسى آن توسّط صاحب طرائق محذوف و بخشهاى ديگر آن تحريف شده است. و اگر نبود كه ما امروزه به اصل فرمان دسترسى داشتيم، گزارش مخدوش صاحب طرائق سيماى ديگرى از حوادث واقعه پس از رحلت مرحوم رحمتعليشاه بهدست محقّقان مىداد.
ب – در طرائق الحقايق آمده كه حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى از طرف رحمتعليشاه مفتخر به لقب "سعادتعلى" شد، و اين خلاف واقع است، چون ايشان در همان فرمان جانشينى سابقالذّكر "درويش سعادتعليشاه" لقب گرفته كه برهان ديگرى بر امر نيابت مطلقه ايشان در تدبير و تدبّر امور مربوط به سلسله است.
ج – در طرائق فرمان جانشينى بهعنوان دستور تلقين ذكر قلبى معرّفى شده؛ حال آن كه در صدر آن متن سخن از انتقال اسرار اوليا از سلف به خلف است.
د – در طرائق الحقايق (ج 3، ص 395) نوشته شده كه رقم نيابت و نصب مشايخ در هر ولايت بهقلم "فخرالدّين منصورعلى ميرزا محمّدحسين نايبالصدر ثانى" ]يعنى فرزند ارشد رحمتعليشاه متولّد شعبان 1255 و متوفّى به 17 ماه صفر 1295] مقرّر فرموده بود؛ حال آنكه چندين فرمان طريقتى موجود كه دردست ماست (متعلّق به حاج آقا محمّدكاظم اصفهانى و حاج آقا ملّامحمّدحسن نطنزى)همه به خطّ خود رحمتعليشاه است.
ه – در طرائق الحقايق (ج 3، ص 404) نوشته شده كه حاج محمّدحسن نطنزى از جانب رحمتعليشاه «به لقب عبدالعليشاه و اجازه ارشاد طالبين راه رشاد مفتخر» گشت. حال آنكه در فرمانهاى ارشاد حاجى مزبور كه دردست است مطلقاً چنين لقبى مذكور نيست، و حاجى ملّا محمّدحسن كه ذوق و طبع شعرى داشت در اشعار خود "عبدعلى" تخلّص مىكرد، امّا اين لقب طريقتى او نبود.
و – در طرائق الحقايق (ج 3، ص 433) آمده كه حاج آقا محمّد شيرازى عموى مرحوم رحمتعليشاه «…برحسب نصّ صريح غفرانمآب حاجى ميرزا كوچك نايبالصدر ]رحمتعليشاه[ مرجع و مقتداى سالكين طريقه واضحه نعمتاللّهيه است…» حال آن كه مرحوم عموى رحمتعليشاه – حاج آقا محمّد شيرازى – اگرچه در فقه و اصول دستى داشت و موفّق به اخذ درجه اجتهاد شده بود، در طريقت مقامى نداشت و اذن و اجازه و فرمانى دريافت نكرده بود و نصّ مورد ادّعاى صاحب طرائق دستخط برادرزاده او يعنى ميرزا محمّدحسين است و اعتبار طريقتى ندارد. نكته جالب آنكه خود مرحوم حاج آقا محمّد شيرازى نيز هميشه به اين امر اقرار داشت كه از دست مرحوم رحمتعليشاه چيزى دريافته نداشته و معترف بود كه «اجازهنامه موردبحث را پس از فوت ايشان آوردند و به من دادند» (اين مطلب را عيناً به مرحوم حاج آقا ميرزا حسن اصفهانى گفته بود، و ايشان نيز در نوشتههاى خود آن را نقل كرده است. رجوع شود به نامههاى صفى و مقدّمه كتاب او در ديوان صفىعليشاه و نيز درآمدى بر تحوّلات تاريخى سلسله نعمتاللّهيه در دوران اخير بهقلم نويسنده اين سطور [تهران، حقيقت، 1381]).
ز – در طرائق الحقايق از حاج آقا محمّد مجتهد شيرازى به اسم "منوّرعليشاه" نام مىبرد. حال آنكه هيچ سندى براى اين لقب دردست نيست، و از آنجا كه اين تركيبيكى از القاب طريقتى است و حاجى مذكور در طريقت هيچگونه جايگاهى نداشته، فلذا اعتبارى ندارد. نكته قابل توجّه آن كه حتّى در نصّ موردنظر صاحب طرائق الحقايق [دستخط ميرزا محمّدحسين] نيز چنين لقبى بهچشم نمىخورد.
از جانب ديگر بسيارى از محقّقان باتوجّه به اختلاف ديدگاهى كه بين خانواده رحمتعليشاه – كه از فقها و مجتهدان به نام بودند – با شخص رحمتعليشاه – كه برخلاف روش پدر و عموها و اجدادش عمل كرده و به تصوّف گراييده و از بزرگان عرفان بود – در تشرّف عموى ايشان به فقر نعمتاللّهى ترديد جدّى دارند و آن را محلّ تأمّل قرار مىدهند. اين بحث در كتاب درآمدى بر تحوّلات تاريخى سلسله نعمتاللّهيه تفصيلاً آمده است.
3) رساله سعادتيه، آقا عبدالغفّار اصفهانى، تهران، حقيقت، ص 30.
4) مرحوم سعادتعليشاه از طايفه شيخ زينالدّين بود كه از طوايف مشهور ساكن در ناحيه اصفهان بهشمار مىرفتند و نسب به شيخ زينالدّين طابثراه مىرساندند.
5) همانص 31.
6) چنانكه ياد شد تنها مبناى شناخت حوادث واقعه در ايّام موردبحث، اجازههاى مرحوم سعادتعليشاه به خطّ رحمتعليشاه و يك نامه مورّخه 1277 به ايشان بود. خوشبختانه اخيراً ديوان اشعار مرحوم حاج ملّامحمّدحسن نطنزى متخلّص به تخلّص شعرى "عبدعلى" كه نام خانوادگى "قطب" را براى خويش برگزيده بود تحت عنوان ديوان عبدعليشاه كاشانى، بهكوشش بازماندگان ايشان به تصحيح حسن عاطفى و با مقدّمه افشين عاطفى در سال 1378 توسّط انتشارات مرسل در 320 صفحه انتشار يافت. در مقدّمه اين كتاب اجازهها و دستخطهاى موردبحث ما در مورد مرحوم آقاى نطنزى مندرجاند. امّا گراور شهادت شهود در ذيل ورقه رونوشت منعكس نشده بلكه به حروفچينى گواهى شهود در صفحه بيست كتاب مذكور اكتفا گرديده است. و اى كاش اين كمبود در تجديد چاپ مرتفع شود.
7) ديوان عبدعليشاه كاشانى، مقدّمه، صفحه نوزده.
8) همان، صفحه بيست و سه. لازم به ذكر است كه در صفحه مذكور، رونوشت اجازه اوّليه ارشاد جزئيه و اصل اجازه ثانويه ارشاد جزئيه حاج ملّا محمّدحسن نطنزى صادره از طرف مرحوم رحمتعليشاه گراور گرديده كه تنها اجازه دوم به خطّ جناب رحمتعليشاه مىباشد، امّا آقاى افشين عاطفى، دو اجازه مذكور را يك اجازه تلقّى نموده و هر دو را به خطّ مرحوم آقاى رحمتعليشاه دانسته و بنابراين دو تصوّر اشتباه، در ذيل صفحه مورد اشاره، نوشتهاند: »اصل اجازه رحمتعليشاه به حاج ملّا محمّدحسن ]نطنزى[«.
9) رساله سعادتيه، ص 34.
10) متن مذكور در كتاب گلستان جاويد، تأليف آقاى دكتر جواد نوربخش )چ 1373 2، ص 14) گراور شده است.
11) پناه مىبريم به خدا از شرّ نفس خودمان و از بدىهاى اعمالمان.
12) ج 3، ص 396.
13) محمّدمعصوم شيرازى صاحب طرائق الحقائق در جلد سوم اين كتاب )ص 436) به اين مطلب تصريح مىكند.
14) نابغه علم و عرفان، حاج سلطانحسين تابنده گنابادى، چاپ دوم، ص 353.
15) شرح اين مطلب كتاب درآمدى بر تحوّلات تاريخى سلسله نعمتاللّهيه در دوران اخير آمده و در مقاله ديگرى با تفصيل بيشترى به آن خواهيم پرداخت.