بسم الله الرحمن الرحیم
در این چند روزه، چند وقته، ما، همهی ملت در واقع، مشغول یادآوری این وضعیت، در اینکه با این انقلاب وضع مملکت و حتی وضع روحیات افراد مملکت تغییر کرده، آدم میبیند حق نیست. حالا این تغییر در برابر تحولی است که میخواهد وضع را بهتر کند یا خدای نکرده معکوسش. آن دیگر هم بستگی به خود ما دارد که ببینیم چه جور میشود و هم بستگی به عمل خودمان دارد. برای اینکه جامعه – اجتماع – یک وجودی است که فرض میشود مستقلاً کار میکند، تصمیم می گیرد، یک عده ای را بلند آوازه میکند، یک عدهای را بهعکس. خودبهخود گاهی دیگران نمیفهمند، یک چیز تدریجی است. ما فقط افراد جامعه وقتی بخواهند بررسی کنند، نگاه میکنند مقایسه میکنند آنوقت تصمیم میگیرند، میفهمند که در این جریان به نفعشان یا به نفع مملکت شده. در عیبی که در این جور مطالعه و در بین محققین ایرانی هست – کاملاً هست و دچار اشتباهشان میکند – این است که عیناً مثل این است که یکی از این … مخصوص بگیرند که یک چیز بزرگی را کوچک میکند به اندازهای که بشود دید. آنوقت با چنین دیدی جامعه را میخواهند تحلیل کنند، و حال آنکه اینجور نیست. باید در جامعه ما از این رسمی هم که داریم، رسم مورخین ما تنها هم نباشد. همه مورخین که نگاه میکنیم تاریخی که مینویسند غالباً منحصر میشود به شرح حال پادشاهان. مثلاً شرح حال پادشاهان … یکی یکی به طوری که ما حفظ میشویم و الان مثلاً بچههای ما در مدرسه حفظ میکنند و حال آنکه این منحصر در یک نفر نیست. منتهی در کشورهایی مثل کشور ما چون یک نفر تصمیم میگیرد و در واقع جامعه را او اداره میکند این است که منحصر شده تاریخ انقلاب به تاریخ شرح حال آن شخص. البته این هم خیلی مفید است. ولی بعضیها در گوشهی این مطالعاتشان که میکنند یک شماعی از – یک خلاصهای از – وضع زندگی مردم در آن ایام ذکر میکنند. و حال آن که تکامل جامعه یا بهعکس انحطاط یک جامعه از عادات و رسومی است که آن جامعه دارد، از اعتقاداتی است که جامعه دارد. و ما برای اینکه یک جامعه خوب فکر کند باید در اعتقاداتش بررسی کنیم و آنها را شرح بدهیم، احیاناً اصلاح کنیم. در این صورت تمدن عالی، تمدن عقبمانده را در خودش جذب میکند. مثل این ایرانِ قدیم، تمدن خیلی عظیمی داشت، منتهی در این تمدن برحسب اعتقاد خاصی نبود. یک اعتقاد خاص بر این بود که یک نفر اختیار همه کارها را داشت. یک انوشیروانی که پادشاه میشد، هر چه او میگفت باید انجام میشد. خوب یا بدش هم به عهدهی او بود. خیلی کم، به ندرت بررسی میکردند. ولی یک تمدن اسلامی پیدا شد، این تمدن اسلامی به عکس تمدنهای قبلیِ خودش، و بهعکس تمدنهایی که معمولاً در جامعهشناسی ذکر میکنند این تمدن معتقد و متکی بر اعتقاد دینی بود. یعنی یک اعتقاد جدیدی به مردم میداد. تمدن قبلی، اعتقادش فقط بر این بود پادشاه همهکاره است و نمایندهی خداست. از خداوند همین را میدانستند که یکی آن بالا نشسته کار میکند و این پادشاه که هست این پادشاه نمایندهی آن است که این روحیه در ایرانیان مؤثر شد و به تدریج توانستند، یعنی ایرانیها توانستند با تمدن اعراب – که در واقع تمدن نداشت – با نظم عرب جور دربیاید، هم عرب را نظام بخشید و هم در داخل ایران محو شد در… این است که بعضیها اسلام را با عرب اشتباه میکنند، میگویند: از تاریخ چیز که اسلام ایران را گرفت و همهی مخالفین را از بین برد زمان… ولی در اینجا این توجه را باید بکنند که وقتی میگویند: اسلام ایران را گرفت، نه اعراب ایران را گرفتند. چون اعراب وقتی به این عبارت باشد هم در ذهن ایرانی و ایرانی اشتباهی نگاه میکند هم در ذهن اعراب. و حال آنکه اصلاً ربطی نداشت این دوتا نحوه تمدن نزدیک هم بودند، همسایه هم بودند ولی در هم تأثیر نکردند. عربها بیابانی بود هر جا یک چشمهی آبی بود چهار تا درخت درش بود میایستادند آنجا یک آبادی میشد. همین جور الان نمونهاش را ما در فیلمهایی که میسازند میبینیم. اعراب گذشتهشان را فراموش کردند. این اشعاری هم که در شاهنامه هست از قول رستم فرخزاد، اینها حرفهای خودِ او نبود، حرفهایی بود که او از قول عوام میگفت:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدهست کار
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
این تاج کیانی نبود که میخواست بدهد، تاج کیانی با عرب بدون هیچگونهنشانی درافتاد. چون عرب یک اعتقاد محکم جدیدی براشون آمده بود. عرب قدیم فقط نگاه میکرد مثلاً که امروز که پا شدیم کلاغها از این ور میرفتند آن ور، این را میمون میدانسته یا بهعکس. البته اثر دارد، منتهی اثرش نه این است که، این به واسطهی تغییر آب و هوا حیوان میرود از این ور میرود آن ور. عرب بدوی خرافات را تبدیل به اعتقاد میکردند ولی در اسلام اینطور نبود. اسلام خب آمد فرض کنید آن حاملی که فرستادند به نظرم از طرف عمر بود یا غیر از آن هم سه تا فرستاده به سه تا مملکت فرستادند و آنها را به اسلام دعوت کردند. اینی که به حبشه آمد خیلی مورد محبت و احترام قرار گرفت و حتی که مشهور است که امپراطور حبشه هم مسلمان شد، محرمانه مسلمان شد. که آن پیغامآور رفت به روم و آنجا خیلی با او معمولی رفتار کردند، احتراماتی نکردند ولی لطمه هم نزدند و یک پیامی بود، حرفش را زد و آنها هم خیلی منطقی جوابی دادند گفتند، چون بیشتر آنها مسیحی بودند. ولی ایران بود که زمان خسرو پرویز توهین کرد هم به این فرستاده و هم به نامهای که از طرف محمد(ص) بود. به این معنی که وقتی آمد به داخل مجلسی که خسرو پرویز با همهی رجالش نشسته بود، رجالش هم شانه به شانه نشسته بودند که هیچ کس جا نداشت بنشیند. این رسوم مخصوصاً … آمده بود گاهی رسم بر این بود حالا هم همین کارها را میکنند که جای نشستن نباشد که این مجبور باشد ایستاده باشد. آمد سلام کرد، سلام کرد و نفهمیدند و جوابی هم ندادند. آمد هی در هر جا خواست بنشیند جا نیست بعد تا بالاخره پهلوی خود پادشاه – چون یک فاصله میدادند – پهلو آنجا خالی بود، رفت آنجا نشست، روی زمین هم بود، نشست و چهارزانو روی صندلی… بعد که در ضمن صحبت گفت که: من اول سلام کردم بر واردان که البته بعضیها هم میگویند: گفته است که من بر کافر سلام نمیکنم نه! این معلوم نیست، ولی به هر جهت آمد با این معمولی صحبت کردند بعد گفت: خب چرا اینجا نشستی اینجا پهلو؟ گفت: از زمین خداست، جای خالی نبود اینجا نشستم، روی خاک نشستم. که گفت: چون تو به خاک علاقمندی، جوالش را پر خاک کردند و گذاشتند گفتند برگرد. این توهینآمیز است، جوال کسی را پر خاک کنند. این جوال خاک را که گرفت گفت: خود ما میخواستیم که بیاییم خاک شما را به توبره بکشیم، ولی ما نکردیم خودتون کردید. این حرف بزرگی است. این نمایندهی تمدنی بود که با آن تمدن اعتقاد خودش را بالاتر از اینها میدانست و شخصیت خودش را هم چون… بر اینها تفوق داشت. این شخصیت کم کم شخصیت عرب را که تمدن نداشتند، در واقع نظام حکومتی داشتند، آن نظام حکومتی را مقهور کرد. به هر جهت این امر موجب شد که در طی تاریخ یک نزاع ادبی – نزاع فرهنگی – برقرار شد تا هنوز هم هست که بعضیها میگویند: عرب، بعضیها هم میگویند: ایران. اینها با هم چیزی ندارد. ایران بدون اسلام نیست. ایرانِ قبل از اسلام، ما اطلاعات زیادی ازش نداریم ولی ایران بعد از اسلام تمام تقریباً تحولات و پیشرفتهای علمیاش که به اسلام گفته میشود ایرانیها کردند. اینها یکی هستند ولی این جنگ در تاریخ بود، هم مورخین بیغرض به این جدال و اختلاف دامن زدند و بحث میکردند و هم مغرضین، که در تاریخ ما مغرضین خیلی روشنتر دیده میشوند. دیده میشوند که در کجا. منتهی آن روزها دو تا تمدن بود؛ عرب و ایران. آن هم نه سیاسی، نه حکومت عرب. تمدن عرب بود ولی امروز جنبهی سیاسی به خودش گرفت این مخالفت. به هر جهت در این تمدن که تمدنهای کوچک را در خودش هضم کرد که ما هنوز الان هم در زندگیمان آثار زیادی از رسوم و عادات و عرف و تمدن ایران قدیم میبینیم ولی نمیگوییم: ایران قدیم. همهی اینها از برکت اسلام است منتهی نه اسلامی که حتی ابوبکر و عمر هم میشود گفت مردمان دقیقی بودند که میخواستند به اسلام عمل کنند ولی این اسلامی که آنها داشتند غیر از اسلامی بود که ایران داشت. ایران با قبول اسلام و با ادامهی تمدن قبلی خودش این را ادامه داد. هر اعتقاد جدیدی هم که میآمد و جریان جدیدی، ایران آن را به لباس ایرانی درمیآورد و قبول میکرد. الان آن اسلامی که در مملکت ما هست غیر از اسلامی است که فرض بفرمایید در ایتالیا میشناسند یا مسلمین آنجا… ولی به هر جهت این جنگ را هست و هنوز هم ادامه میدهند در اینجا منتهی استفاده یک گوشهی این جنگ تبدیل شده به جنگ «سنت و تجدد»، یک جای دیگر تبدیل شده به جنگ «غرب و تمدن قدیم». هر جایی یک چیزی دارد ولی ما خب باید سعی کنیم از هیچ کدام از این جنگها گول نخوریم و توی جنگش نیفتیم. بدون تعصب همهی اعتقادات مختلف را ببینیم و آن بهترینش را انتخاب کنیم یعنی «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»، و احسنِ آن را انتخاب کنیم برای خودمان چیز کنیم. ایرانیها تقریباً این کار را میکردند و با همین اعتقاد در همهی علوم پیشرفت جالبی داشتند. همیشه هم اگر تنزلی بوده، تنزل تمدن و امنیت، دوران کوتاهی بوده بعد تمام شده، باز هم ایران عظمت داشته است. این عظمت اگر ما بهش توجه کنیم، پاکش نگه داریم، برکت است برای ما. اگر نه، همین جور ولش کنیم ورز و وبال برای ما است. ولی انشاءالله ما لیاقت این تمدن بسیار بزرگی و لیاقت ذیل اسلام بودن را داشته باشیم انشاءالله.