رضا و توکّل، انسان؛ خلیفه و وکیل خداوند در روی زمین
بسم الله الرحمن الرحيم
راجع به رضا و توکّل سؤالی پرسیدهاند؛ به عین عبارت کار نداریم. آیاتی در قرآن هست که در مورد آنها خیلی خوانده و شنیدهایم که خداوند اراده کرد موجودی به نام انسان بیافریند. اوّلین انسان، آدم بود. که «آدم» اسم کسی است، ولی انسان نوع آن است. سپس فرمود: میخواهم برای خود خلیفهای در زمین بیافرینم؛ خلیفه یعنی وکیل، یعنی نایب. وقتی خداوند می خواهد خلیفه ای در روی زمین بیافریند و وکیلی معین کند، به آن وکیل اختیاراتی میدهد. در هر کاری که شما وکیل تعیین کردید، باید مشخص کنید که این وکیل چه اختیاراتی دارد. البته این اختیاری که شما به وکیل میدهید بستگی به کاری دارد که آن وکیل باید از طرف شما انجام دهد؛ مثلاً وقتی وکیلی برای فروش یا خرید ملکی میگیرید، به او اختیار میدهید که معامله کند و قیمت را تعیین کند، دفتر را در دفترخانه امضا کند، سندها را گرفته و در اختیار داشته باشد. شما این اختیارات را به او میدهید، ولی وقتی میخواهید مثلاً ماشینی را از کارخانه تحویل بگیرید، در اختیارات وکیل نمینویسید؛ خرید ملک و یا فروش ملک، میگویید مثلاً فلان ماشین را تحویل بگیرد. خدا هم که خلیفه در روی زمین تعیین کرد، به او اختیاراتی داد که بستگی به نوع مأموریت او دارد. خداوند نفرمود چه کار دارد. فرمود: بر روی زمین خلیفهی من است، او میتواند کارهایی انجام دهد، میتواند مثلاً از روی زمین موشک را به آن طرف کرهی زمین بفرستد؛ این امر در مرحلهی بعد بستگی به شخصیت او هم دارد. مثلاً اگر به برادر و فرزند خود اختیار میدهید، در همهی زمینهها اختیار به او میدهید. حالا اگر خداوند بر روی زمین خلیفه تعیین میکند، کار آن خلیفه چیست؟
در توضیح باید بگویم که خداوند اصلاً جنبهی مادی ندارد و با هیچ مادهای در امور مادی در ارتباط نیست از این رو میخواهد یک بشر که خلیفه اوست زمین را اداره کند، البته نه یک بشر خاص که این مسأله خیلی اهمیت دارد. این بشر میتواند ابراهیم خلیل باشد که خداوند میگوید: «وَ اتَّخَذَ للهُ إِبْراهیمَ خَلیلا» خدا با ابراهیم دوست شد. خلیفه دیگر پیغمبر ماست که خداوند او را حبیبالله یعنی دوست خدا مینامد. دیگری مثل عیسی که از لحاظ ما روحالله است یعنی روح خداست (خود مسیحیها منحرف شدند و گفتند: پسر خداست). و یا موسی کلیمالله، یعنی خدا با او حرف میزند. بنابراین، این وکیل و خلیفه، آدم مهمی است، پس وقتی به خود نگاه میکنیم و میگوییم: خدا چه خلقها و مصنوعات بیمعنی دارد، استغفرالله، اینطور نیست، ما ظاهراً همان هستیم که پیغمبر بود، همان که ابراهیم بود. از این حیث خداوند به ما که بشر هستیم، اختیاراتی داده منتها ما نمیدانیم که چه اختیاری داریم، ولی باید دنبال هر کاری که آن را خير تشخیص میدهیم و او خواسته برویم و آن را انجام بدهیم. مانند زمانی که شما وکیلی در جای دوری انتخاب میکنید، فرض کنید این وکیل در حال انجام معاملهای برای شماست و شما اطلاعات بیشتری نسبت به او دارید و متوجّه میشوید که باید معامله را به هم بزنید، پس به وکیل میگویید: این معامله درست نیست. در اینجا، حرف حرف کیست؟ حرف کسی که وکالت داده که اگر نخواست آن را به هم میزند. همین طور خدا به ما وکالت داده، ما میرویم کاری میکنیم، اگر او نخواست به هم میزند و حتی اگر ما بخواهیم نیز به جایی نمیرسد. و يا وقتی به آن وکیل میگویید: نه اشتباه کردید. در حالی که اشتباه هم نکرده، ولی میگویید: من نمیخواهم معامله سر بگیرد پس آن را به هم میزنید، آیا آن وکیل حق دارد اعتراض کند و بگوید به من برخورده است؟ خیر، به او ربطی ندارد پس به او میگویید: من به تو اختیار دادم که به شهرستان بروی و معاملهای را انجام بدهی و حالا وقتی خودم میگویم: نه انجام نده، تو باید بگویی: چَشم و بروی دنبال اینکه معامله را به هم بزنی، و خوشحال هم بشوی از اینکه حرف مر اطاعت کردهای و تنها وکالت تو باقی میماند که این مسأله همانند مسألهی رضاست. خداوند به ما اختیاراتی داده که ما خود دقیقاً نمیدانیم چیست؟ فقط فرموده است که «إِنّی جاعِلٌ فِی الْأرْضِ خَليفَة» در روی زمین خلیفه قرار میدهیم و نفرموده برای چه کاری؟ فقط فرموده من خلیفه تعیین میکنم؛ پس ما خلیفهی در تمام جهات خدا هستیم. منتها نمیدانیم چقدر به ما اختیار داده شده است. این است که هر کاری که روی زمین و در این دنیاست ما باید انجام بدهیم، مثل آنکه وکیل به موکّل خود نامه مینویسد و درآن گزارش میدهد که من این کار و این کار را برای شما انجام دادهام، البتّه اینجا بین وکیل و موکّل رابطهی اینکه بنویسند و خبر بدهند نیست، همان وقت خبر میشود و خبر دارد. وکیل همیشه این احتمال را میدهد که ممکن است موکّلش با یکی از این کارها موافقت نکند. در این صورت موکّل خود میداند چرا مثلاً با انجام یک معامله موافقت نکرده، ولی شاید وکیل پس از اجرای نظر موکّل در ذهنش این سؤال مطرح شود که چرا با آن معامله موافقت نشد؟ پس همیشه در ذهن وکیل این موضوع وجود دارد که شاید موکّلش با یکی از کارهایش موافق نباشد. اگر انسان نیز خود را وکیل خدا در نظر بگیرد باید این احتمال را بدهد، برای همین میگویند: همیشه انشاءالله بگویید. گاهی افراد میگویند: اگر خدا بخواهد؛ این معامله را انجام میدهم. خیلی خب اگر خدا بخواهد؛ یعنی خود او میداند که بالای سر او کسی هست و او هر کاری را از طرف آن بالاسری انجام میدهد؛ ولی توکّل میکند به این امید که معامله قابل قبول است و سپس معامله را انجام میدهد. در این صورت اگر هم موکّل معامله را به هم زد، او ناراضی نیست. او هم این امید را دارد که این معامله قبول است، این توکّل میشود. بنابراین رضا و توکّل همیشه با هم است. نه اینکه جدا از هم باشد. یعنی به آنچه هست رضا داشته باشد و بعد هم توکّل به اینکه خدا هم کارها را آن طوری که میخواهد درست کند. این دو معنا را با مثال بیان کردم چنانچه خود قرآن نیز میگوید: مَثَل میزنیم که متوجّه شوید، واِلّا خداوند همه چیز را میداند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
۱. صبح جمعه، تاریخ ۱۹ / ۱۱/ ۱۳۸۶ ه . ش .
۲ . سوره نساء، آیه ۱۲۵.
۳. سوره بقره، آیه ۳۰ .