بسم الله الرحمن الرحیم
خیلی متشکرم از همهی شماها که درست است که شما تشریف آوردید برای اینکه خودتان از جنبهی معنوی و هم از جنبهی مطالعاتی که یک کتابی خوانده میشود میخواهید یک بهرهای ببرید، ولی در ضمنِ آن بهره که مختص به شماست یک بهرهی مقابلی هم به گوینده میرسد و آن اولاً آن مسأله، این چیزها را در فارسی یک ضربالمثلی، یک چیزی، جملاتی گفتهاند که حاکی از آن است؛میگویند: “مستمع صاحبسخن را بر سرِ ذوق آورد”. این از خصوصیات مجالسِ صبحت کردن است. حالا چه وعظ باشد چه روضه باشد چه همینجور دیدن. به این معنی که وقتی انسان بفهمد که صحبتش یا چیزش بهره میرساند، استفاده میکند، تشویق میشود به آن که کار را بکند. یا وقتی که ببیند که مستمع، کسی که آمده اینجا چیز کند اینجا، خیلی سروصدا میکند و اصلاً حواسش به این صحبتها نیست، گوینده هم حواسش پرت میشود هیچی نمیگوید. ولی وقتی ببیند که مستمع خیلی با علاقمندی دارد گوش میدهد، چیز میکند، آن وقت حیفش میآید که حرفی داشته باشد و نگوید. میگوید. این است که مستمع به این طریق “صاحبسخن را بر سر ذوق آورد”. این مَثَلیست. حالا از این جهت خیلی خوب، ما الحمدلله من از این جهت خوشحالم که خیلی همهمه و صدا و چیز بود، هر چه هم میگفتیم ساکت، کسی گوش نمیداد ولی وقتی شروع به صحبت کردیم همه ساکت میشوند. معلوم میشود علاقهشان در این مجلس به آن صحبتها و چیزهایی است که مجلس را گرم نگه میدارد. به همین حساب هم قدیم خب هم رسم بود هم خودمان انجام میدادیم؛ یک کتابی یک مطلبی میخواندیم در مورد آن بحث میکردیم که همیشه مطلبی داشته باشیم که روی آن صحبت کنیم و همه هم بدانند راجع به چی صحبت خواهیم کرد. من خب چند روزی است باز کسالتم، سنگینتر شدم. کمااینکه دیدید یکی دو جلسه نمیتوانم خیلی خوب حرف بزنم. اینکه آثارش هست. و اگر نه این بود که من میدانستم یک عدهای شما اینجا جمع شدید، منتظر که من بیایم یک خرده از آسمان بگویم، یک خرده از زمین بگویم، نمیآمدم. ولی وقتی خب میبینم که دراز کشیدم، کسلم، ولی میدانم که الان یک چند نفری بالا نشستهاند؛ بعضیهایشان چای میخورند، بعضیها هم نمیخورند، اونش برای من فرقی نمیکند، ولی نشستند و منتظرند. آن حالت انتظار همان چیزی است که در آن ضربالمثل هست “صاحبسخن را بر سر ذوق آورد”. این چیزی است در ناحیهی مستمع، نشاندهندهی این که… حالا الان هم من حالم البته خوب است، صحبت میکنم، همهی این چیزها هست به جای خود، ولی خب خیلی سرحال نیستم که بهاصطلاح از روی سرحالی صحبت کنم. بنابراین از شماها هم، هم خوشحالم هم معذرت میخواهم برای اینکه من دیگر اگر نتوانستم شرح مفصل باز یک “مثنوی هفتاد مَن کاغذ” برای شما حرف بزنم مختصری گفتم و رفتیم، من را ببخشید. بگویید: همین قدر بس است. بعد این مسأله پیش میآید یعنی چون انسان اگر اهل تفکر باشد، تفکر کند، در هر چیزی فکرش یک مسائلی کشف میکند یا میرود دنبال کشف یک مسائلی. کارهای عادی و ساده. مثلاً یکی اثر این چیز، این صحبت کردن از لحاظ طبیعی یعنی در این دنیا که “ابر و باد و مه و خورشید و فلک” همه هستند، یک گوشهای هم دارد برای خودش. از این لحاظ صحبت کردن یک چیز سادهایست. یک چهار تا موج است. ممکن است که این موجها را درست یک جوری اندازه بگیرند که مثل صدا باشد، ولی همان صدا هم که شد، آمدیم ضبط صوت میشوم، شما اگر چیز باشد یک وقت هست میخواهید یک چیزی بفهمید خب میگردید دنبالش. ولی صبح بخواهید گوش بدهید به یک مطلبی، میخواهید گویندهاش را بشناسید و حتی گویندهاش را ببینید. دیدید در خودتان هم توجه کردهاید در این جور جلسات وقتی گوینده صحبت میکند اگر یکی از آنها، شنوندگان، پشت سر یکی دیگر باشد که دیده نشود هی سرش را تکان میدهد از اینور از اونور که گوینده را ببیند و حال آنکه این حرفی که میزند همان حرفی است که اگر ضبط صوت هم باشد ضبط صوت هم هست و اگر چشمش را برهم هم بگذارد همه حرفها را میشنود. ولی اثر در این ضرباتی است که این چیز میزند، این موج میزند به بدنِ انسان و انسان را آمادهی درک میکند. این است که کسی بهاصطلاح صحبت کردن، بیان یک مطلبی از راه صحبت کردن بیشتر مؤثر است و علاقه ایجاد میکند. خود همین موج، موجی که صحبت میشود، خود همین موج وقتی به گوش ما برمیخورد یک اثر خاصی دارد. البته مثل موسیقی. موسیقی هم یک موجی است، منتهی به یک ترتیب خاصی که خودمان میدانیم منظمش کردیم. اینجا هم همان است منتهی موسیقی نیست. اینجا برحسب یک نظمی که ما خودمان برقرار کردیم، به هر جهت نتیجهاش برای ما این میشود که هرگاه به کسی میخواهید صحبت کنید وقتی حرفتان مؤثر است سعی کنید مطلبتان را بیان کنید، و همچنین وقتی به حرف کسی گوش میدهید به گوینده نگاه کنید اثرش بیشتر است.