كريم فيضی
اشاره: دو بخش از این گفتگو چاپ شده بود که استاد برومند به دیدار حق شتافت. دریغا مردی که عمرش به نیکخواهی و میهندوستی و ادبپژوهی و خدمترسانی گذشت، از خاکدان جهان رهید و امید که در جنان بیارمد. خداوند او را غریق الطاف بیکرانش سازد و به خاندان ارجمندش شکیبایی ارزانی فرماید و یاد و راهش را پایدار بدارد. در این بخش، زمینه گفتگو از مکتبهای مختلف کتابآرایی، به مینیاتور و مکتبهای چندگانه آن کشیده میشود؛ اما از آنجا که بخش پیشین به هنرمندان عصر تیموری پرداخته شد، بخش سوم نیز با یادکرد سلطانحسین بایقرا آغاز میشود.
• سلطانحسین بایقرا و امثال او خودشان را ایرانی میدانستند؟
بله، ایرانی میدانستند و به زبان فارسی خدمت کردند. ایران خاصیتی دارد که هر کس از هر جایی آمده، تنفس در این محیط، آنها را دگرگون کرده و به ایران وابسته و متعلق کرده است. این از معجزات است، تردیدی نیست؛ از کارهای مرموز آفریدگار است! هر کس از هر جهنمدرهای به اینجا میآید، یک آدم حسابی میشود؛ مثل تیمور که اولش خیلی آتشزنی میکرد، ولی به اینجا که آمد، آدم شد! شاهزادگان تیموری هم خدمتگزار ایران شدند و با هم در کتابآرایی رقابت داشتند. این مملکت چیز خاصی است، بافت دیگری است! این که ما راجع به وطن اینقدر شعر گفتیم، بیخود که نیست. چرا اینقدر شعر درباره ایران گفتم؟ اینجا محیط خاصی است که آدم را رها نمیکند و مجذوبش میشود.
• با شناختی که از نگارگری ایران دارید، اگر بخواهید تاریخچهای از مینیاتور بگویید، از کجا شروع میکنید؟
از مانی. اصل مینیاتور از نقاشیهای «مانی» بوده است. مانی گرچه در مدتی بابِل زندگی میکرده، ولی ایرانیالاصل بود. او به هر حال، یک شخصیت هنری ایرانی است، قطعنظر از اینکه به خودش جنبه آسمانی داده و به نام پیامبر، مردم را دعوت میکرده. معجزه مانی، نقاشیهایش است که تا آن تاریخ نظایرش دیده نشده بود و به نام «شاپورگان» به شاپور ساسانی تقدیم کرد. بعد از اینکه مانی مورد استقبال شاه زمان قرار میگیرد، به سعایت موبدان به عنوان یک کافر که معتقد به دیانت زرتشت نیست، به قتل رسید، در حالی که بعضی از رگههای دین زرتشت در ادعای پیامبری او هم وجود داشت.
بعد از او، شاگردانش از بیم گرفتار شدن، نقاشیهای مانی را با خود برداشتند و به چین رفتند. آنها بهخصوص در شهر سینکیانگ به نحوی که محفوظ بمانند، نقاشیهای مانی را منتشر کردند. این نقاشیها به وسیله چینیها مورد تقلید قرار میگیرد و تغییرات متناسب با خلق و خوی و فرهنگ چینی پیدا میکند. سدهها بعد، چون مغولها به فتوحاتی نایل میشوند و علاقه داشتند که جهانگیریشان در صفحات تاریخ منعکس گردد، سعی کردند که نقاشانی را در دستگاه خود بپرورانند که به سیاق نقاشیهای مانی ـ ولی با تصرفات مغولی ـ منظره جنگها و تمثال امرای مغولی را از چنگیز تا اولادش و دیگران، در قضایایی که پیش میآمد، ثبت کنند و مطالب تاریخی را با قلم خود نقشآمیزی نمایند.
البته در اوایل کار، این نقاشیها، فوقالعاده ابتدایی و تا حدودی نازیبا بود، ولی امروز اگر آنگونه نقاشیها به دست آید، قیمت بسیار گرانی خواهد داشت. بعداً کمکم این رشته رو به تکامل رفت و بنابراین عنوان نقاشی و صورتپردازی محلی از اعراب پیدا کرد. اینان وقتی به ایران آمدند، نقاشان مذکور را همراه خود آوردند.
و بدینترتیب آنچه از ایران رفته بود، به ایران برگشت!
در پارهای از کتابها، حتی کتابهای ایرانی که ربطی به مغولها نداشت، تصاویری را به همان سبک خود وارد کردند. در حقیقت ورود آنها به تبریز بود.
• زمانی را میفرمایید که در دوره ایلخانی برای مدتی مراغه و تبریز و سلطانیه مرکزیت یافت.
بله، به همین جهت، مکتب اول مینیاتور در ایران بهوسیله همین نقاشان آغاز گردید که پس از چندین سال مقداری تحتتأثیر ذوق و پسند ایرانیان سبک به تمام معنی مغولی، جای خود را به سبک مغولی متمایل به پسند ایرانیان داد. بهخصوص ایرانیان با علاقهای که نسبت به «شاهنامه» داشتند و مایل بودند تصاویری در نسخههای شاهنامه از قیافه جنگجویان ایرانی و پهلوانان نامور ایران در شاهنامه نقش ببندد، نقاشان چینی ناچار بودند با دستیاری نقاشان ایرانی، تصاویر را به شکل چینی کامل نسازند.
بعد از اینکه مدتی از این دوره گذشت، نقاشان ایرانی به فکر افتادند که مینیاتور را دستمایه کارهای هنری خود قرار دهند. خاصه اینکه طبیعتسازی و صورتپردازی به شکل واقعی مکروه یا حرام بود و مینیاتور چون جنبه طبیعتسازی نداشت و حالتی خاص از اشیا و اشخاص نشان میداد که واقعیت طبیعی پیدا نمیکرد، به آن علاقهمند شدند و سعی کردند مینیاتور را به سبک ایرانی نقشبندی نمایند.
• مکتبهای مینیاتور به چه صورت شکل گرفت؟
این دوره که دوره اول مکتب مینیاتور است و در تبریز شکل گرفته، پس از چندی به پایان میرسد و مکتب دوم به وسیله سلاطین آل جلایر پایهگذاری میشود؛ به این ترتیب که اصول مینیاتور چینی تطبیق داده میشود با شباهتهای ایرانی و دوران مقدماتی مینیاتور ایران به دست این سلسله پایهگذاری میشود. نقاشیهای باقیمانده از جلایریان کاملا نشان میدهد که تفاوت محسوسی با نقاشی نگارگران مغولی دارد؛ ولی ایرانیان همچنان مشتاق بودند که مینیاتور بنیانگذاری شده به دست مانی را صد درصد جنبه ایرانی و صبغه ایرانیپسند بدهند. به این جهت، هنگامی که حوزه نقاشی در دربار بایسنقرمیرزا رونق یافت و مورد تشویق و تأیید بایسنقر قرار گرفت، سعی نقاشان ایرانی متمرکز در تغییراتی ایرانیپسند در مینیاتور شد و با تنظیم «شاهنامه بایسنقری» و مینیاتورهای نقش بسته در آن، آرزوی ایرانی کردن مینیاتور، گوشهچشمی فرحانگیز برای ذوق ایرانی نشان داد.
پس از این دوره، در زمان سلطانحسینمیرزا به پایمردی امیرعلیشیر نوایی حوزه نقاشی رونق بسیار شایستهای یافت و در این مکتب که «مکتب هرات» نامیده میشود، بهزاد معروف زیر نظر میرک هروی به تمرین مینیاتور پرداخت و سعی کرد مینیاتور را به نحو بارزی صبغه ایرانی دهد. هنگامی که شاهاسماعیل صفوی هرات را به تصرف درآورد، بهزاد را که به درجات کمال رسیده بود، با خود به تبریز برد و از او خواست که عدهای از شاگردان طراز اول خود یا هر نقاشی که به نحوی مورد قبولش است، به تبریز فرا بخواند و درنتیجه مکتب سوم مینیاتور در تبریز به وجود آمد.
مینیاتور در دوران صفویه به عالیترین درجات خودش رسید؛ زیرا «مکتب هرات» که خود مکتبی والا بود، به تبریز منتقل گردید و اساتید بزرگی که سردسته آنان کمالالدین بهزاد و سلطانمحمد بودند، آن را کاملتر از مکتب هرات به منصه ظهور رساندند. وقتی سلطنت به شاهتهماسب رسید، او که از جوانی بسیار شیفته هنرهای زیبا بود، در دربارش مجمع بزرگی از نقاشانی همچون محمد سیاهقلم، زینالعابدین، میرزاعلی، عبدالصمد، میرک اصفهانی، میر سیدعلی (متخلص به جدایی) و دیگران را در کارگاهِ آماده شده برای مینیاتورسازی گرد آورد و اینان مشغول کتابآرایی با تذهیب و مینیاتور شدند. خوشنویسانی نظیر: محمد هروی، محمود نیشابوری، عبدی نیشابوری، بیانی و محمدقاسم هم نوشتن و خطاطی کتابها را برعهده گرفتند.
گفتهاند خود شاهتهماسب هم نزد زینالعابدین و عبدالعزیز مشق نقاشی میکرد و ذوق و شوق فراوانی در ترغیب و تشویق استادان خط و نقاشی به ظهور میرساند. همین موضوع نشان میدهد که عبدالعزیز چه ید طولایی در نقاشی داشته و چقدر مقرب بوده است. نزد سلطانمحمد هم گفتهاند شاگردی کرده؛ چون او نیز نقاش بسیار خوبی بوده و جزو نامآوران این فن است، مثل کمال بهزاد. من آثارش را دیدهام، اما نخریدهام. از کارهای میرزاعلی هم چیزی ندارم و او نیز نقاش ماهری بود.
در آن زمان بود که مینیاتور به قله ترقی و تعالی خودش رسید. آثار بازمانده از آن دوران که در «مکتب تبریز» و «مکتب هرات» کار شده بود، فوقالعاده قیمتی و تا حدی کمیاب است. متأسفانه در نیمه کار یعنی در میانههای دوران زندگی، شاهتهماسب به یکباره دست از هنرهای ظریف بازکشید و یک عنصر متحجر گردید و از هرچه فراخور ذوق بود، روی برتافت! درنتیجه تغییر حال شاه، یک مکتب بسیار پربار و سرشار از توانایی ذوقی و هنری، کمکم رو به تنزل گذاشت؛ اما خوشبختانه بعضی از شاهزادگان صفوی، مثل ابراهیممیرزا گرداگرد خود محفل کرامندی از شاعران و نقاشان و خطاطان فراهم آوردند و مکتب شاهتهماسب را که بسیار پرآوازه بود، به نوعی سادهتر احیا کردند. برادر دیگرش ساممیرزا نیز چنین محفلی داشت و هنرمندان را گرد آورده بود و در نهایت هم علیه تهماسب یاغی شد.
• آیا شاهتهماسب وسط کار «شاهنامه» تغییر حال داد، یا بعد از آن؟
نخیر، شاهنامه تهماسبی تمام شده بود و چند وقت بعد از آن، او تغییر حال داد و کارگاه هنریاش رو به انحطاط گذاشت. کثرت آثار باقیمانده از دوران شکوفایی مینیاتور و کتابهای مصور طوری بود که اکثر موزههای مهم دنیا را از خود بهرهمند کرد و بینصیب نگذاشت و در هر جا که راه پیدا کرد، بسیار معزّز و دیدنی و با ارزش تلقی شد و در واقع به هر موزهای آبروی شایسته داد.
• چه کسانی دستاندرکار این شاهنامه بودند؟
سفارشدهنده دربار صفوی بود، بهویژه شاهاسماعیل و پسرش شاهتهماسب؛ هنرمندان متعددی هم کار خوشنویسی و تذهیب و نگارگریاش را انجام دادند؛ مثل: سلطانمحمد نگارگر یا همان میرمصور، آقامیرک، میرزاعلی، میر سیدعلی، مظفرعلی، دوستمحمد، عبدالصمد و کسان دیگر. این شاهنامه را به دربار عثمانی پیشکش میبرند و چند قرن بعد سر از انگلستان درمیآورد که متأسفانه برخی از اوراقش پراکنده میشود، تا اینکه بخش عمدهای از آنها پس از انقلاب در معاوضهای به ایران بازگردانده میشود.
• بعد از این دوره، میرسیم به دوران شاهعباس.
در دوران شاهعباس، مکتب تبریز به «مکتب اصفهان» منتقل میشود. البته اول «مکتب قزوین» درست شد که یادگار «مکتب تبریز» بود و همین یادگار به اصفهان منتقل گردید و آثار باقیمانده از نقاشان زمان شاهعباس (از قبیل رضا عباسی، معین مصور، افضلالدین حسینی، گرجی و رجبی و شفیع عباسی و شیخ عباسی و دیگران) بیشتر مینیاتور را در مکتب اصفهان که با مکتب قزوین تفاوتهایی داشت، کار میکردند؛ ولی مکتب اصفهان و کلاً مکتب مینیاتور تا اوایل دوران نادری ادامه داشت. آنگاه جای خود را به مکتبی داد که به «ایرانیسازی» معروف گردید.
• و این ادامه مکتب مینیاتوری است؟
«ایرانیسازی» را در مقابل «مینیاتور» نامگذاری کردهاند؛ زیرا آنچه قبلاً به نام نقاشی ایران معروف بود، بعضیها به اشتباه و تسامح «چینیسازی» میگفتند، درحالی که چنین نبود. اُسّ و اساس مینیاتور از زمان «مانی»، ایرانی بود و کاری با چین نداشته است؛ منتها چون قسمتی از مینیاتورهای مانی را شاگردان او به چین منتقل کردند (آن هم در یکی از شهرهایی که زبان فارسی داشته و هنوز هم به زبان فارسی مکالمه میکنند)، چنین چیزی شایع شده بود.
از اواسط نادر به بعد دستیازیدن به کار مینیاتور موقوف و ممنوع شد و مدت ۲۰۰ سال این شاخه هنری با هو شدن به نام «چینیسازی»، متروک ماند و ضایعهای به این کار ارجمند وارد شد که در اواخر قدری تنزّل پیدا کرده بود و به حال تعطیل درآمد.
• چرا موقوف شد؟
به دلیل دهنکجی نقاشانی که به آن شیوه کار میکردند، مثل مکتب هنری «دوره بازگشت» در ادبیات که در زمان مشروطه هو شد. هنرها هم زیر و بم داشتهاند و دوران مختلفی را پشت سر نهادهاند.
• در مکتب اصفهان، رضا عباسی چه جایگاهی دارد؟
رضا عباسی از اساتید درجه اول زمانش به شمار میآمد و امروزه کارهایش جنبه تاریخی پیدا کرده و شهرت و اعتبارش جهانی است. او از استادان معتبر مکتب اصفهان است و در مجلسآرایی به سبک پیشینیان، این مکتب را به حد اعلای ترقی رسانده است؛ و این نشده مگر به مدد لطافت و جاذبه و تناسب الوان ملایم و قسمتبندی در تجسم اشیا و اشخاص و مناظر. قدرت او در قلمگیری و ظرافت سلیقه و آفریدن نقشهایی که در عین دارا بودن اوصاف «مینیاتوری» (یعنی سبک صفوی)، ویژگیهای شباهت در قیافهها را هم دارد، به حد کمال است. افزون بر مجلسآرایی (یعنی نقشآفرینی یک موضوع خاص مرکب از اشخاص و اشیای مختلف در یک صحنه نقاشی)، او در ساختن تکصورتها و نگارههای دوصورته و سهصورته نیز سبک مشخص و والایی دارد که پیش از او به این شیوه و سیاق سابقه نداشته است. در برخی از آنها هم اندکی متأثر از شیوه غربی است و به حدی در این سبک توانایی نشان داده که در تراز نقاشان بزرگ جهانی قرار گرفته است.
عباسی معمولا رقمش را با یاء کوچک(ء) به صورت «رضاء عباسی» در کنار آثارش قرار میداده و با این حال خیلیها او را با علیرضا عباسی خطاط اشتباه میگیرند، در حالی که نسبتی با هم ندارند؛ گرچه علیرضا عباسی هم گاهی به ندرت نقاشی هم میکرد. در «صورالکواکب» که من دارم، زیرش امضای علیرضا هست. رضا عباسی شاگردانی را هم پرورش داده که هر یک در جای خود از استادان بیهمال و بزرگ به شمار میآیند؛ از آن جملهاند: «معین مصور»، «افضلالدین حسینی»، «شفیع عباسی»، «شیخ عباسی»، «محمد یوسف» که در تک صورتنگاری و شبیهسازی و آرایش مجالس استادانی نامور بودهاند.
• اجازه میدهید برویم سراغ همین اشخاص؟
حرفی ندارم.
• اول از همه معین مصور.
او به نظرم اصفهانی است و به «آقامعین» یا «آقا معینا» هم معروف است و کارهای زیادی انجام داده است که مکرر دیدهام و چیزهای خوبی است؛ از جمله چند تصویر از استادش رضا عباسی و شاهعباس کشیده است. چند کتاب هم کار کرده. سبکش بینبین است؛ یعنی شیوهای میان مینیاتور و طبیعتسازی.
• افضلالدین حسینی.
افضلالدین حسینی از نقاشان بزرگ صفوی و جزو اساتید درجه اول آن زمان است. احتمالاً اصفهانی است و کارهایش نه مینیاتور کامل است و نه ایرانیسازی. به هر حال هنرمند خوبی بود و به «مکتب اصفهان» رونق بخشید. پسرش هم خوشنویس بود و یک کتابش در موزه ملک نگهداری میشود.
• شفیع عباسی.
محمد شفیع شاگرد رضا عباسی است و جزو استادان درجه اول روزگار است که در خط و نقاشی دست داشت. کارهایش بسیار عالی است و مورد توجه شاهعباس بود. عمده کارش صورتسازی است و حیوانات را عالی میکشیده. یک نقاشی از او دارم که شیری را از پشت و در حال حرکت ترسیم کرده است. تواناییاش در همین تصویر پیداست. رقمش این بود: «محمد شد شفیع هر دو عالم» یا «کمینه، محمد شفیع اصفهانی».
• محمد یوسف.
محمد یوسف از نقاشان مکتب اصفهان و پیرو سبک رضا عباسی است. با محمدقاسم و محمدعلی نگارگر به یک شیوه کار میکرد. خوشبختانه آثار بسیاری از او مانده است؛ ازجمله چند شاهنامه.
• و حالا دیگر نوبت شیخ عباسی است.
او هم از شاگردان بزرگ رضا عباسی است و همچنانکه گفتم، در تک صورتنگاری و شبیهسازی و آرایش مجالس استاد بود. یک کارش، رفتن سفیر هند به خدمت شاهعباس دوم صفوی است با رقم «بهاء گرفت چو گردید شیخ عباسی».
*از نقطه تا نگار
منبع: روزنامه اطلاعات