بسم الله الرحمن الرحیم
مثنوی هر قطعهی داستانی، هر چه میگوید، نظری دارد برای اثبات یک مطلب، که بهترین طریق اثبات یک مطلب عبارت است از نحوهی خاصی که به آن داستان تجمع بدهد، جمعیت بدهد. میگوید که: “آن یکی نحوی به کشتی درنشست”، خب متخصص نحو بود، یعنی در واقع زبانشناس، متخصص بیان کلمات، جملات، و خیلی هم مشهور بود و چیز. بعد طوفانی درگرفت و همه داشتند غرق میشدند. همان اول که سوار شدند این آقا از کاپیتان کشتی پرسید که: هیچ از نحو خواندهای؟
گفت: لا
گفت: نصف عمر تو شد بر فنا
خب این اول آشناییشان بود بعد نزدیک طوفان کشتی داشت غرق میشد خیلیها با شنا خودشان را اینور آنور رساندند، بعضی هم خب که بلد نبودند غرق شدند. در اینجا کاپیتان کشتی آمد از آن متخصص عالِم نحوی پرسید گفت: هیچ آشنا کردن دانی؟ شنا کردن دانی؟ گفت: لا. گفت: کل عمر تو شد بر فنا. آن اول گفت: هیچ از نحو خواندهای؟ گفت: لا. گفت: نصف عمر تو شد بر فنا. اینجا گفت: کل عمر تو شد بر فنا. خب این ظاهر قصه میخواهد بگوید این دروسی که میخوانید، صرف و نحو و فلان و اینها فایدهای ندارد، شنا کردن یاد بگیر. البته این را مثال میزنند مخالفین که ما با علم مخالفیم، نه، منظور این است که درس را باید بخوانید برای اینکه بتوانید تو را از فنای عمرت نگه دارد، نگذارد عمرت فنا شود، نه اینکه اونجوری بشه، خیلی هم دانشمند به قول خودت بشوی، گفت: کل عمر تو شد بر فنا، نه! حالا داستانهای مثنوی چه آنهایی که مختصر است و چه مفصل، هر کدامش یک مطلب خوبی فهمیده میشود. یک راه زندگی فهمیده میشود. حالا انشاءالله البته گفته بودم قول داده بودم که هر یک از داستانهای مثنوی را یک شرحی بدهیم به اندازهای که خودمان استنباط میکنیم، چون مولوی با همین مثنویاش ارشاد میکرد. انشاءالله موفق باشید.