برنامه پیامبران نشان میدهد هر پیامبری در داخل همان وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و… که بوده علاوه بر جهانبینی توحیدی، یک سلسله هدفهای اخلاقی را برجسته کرده و مردم را به آن هدفهای اخلاقی دعوت کرده است.این مسأله که میگویم در مورد همه پیامبران است و اختصاص به پیامبری معیّن ندارد و در مورد خود پیامبر اسلام هم همینطور است.منابع اسلام یعنی قرآن و سنت و بعد هم حقوق اسلامی در چارچوب ساختارهای سنتی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی (فرهنگی) که وجود داشته شکل گرفته است و نه برای تغییر آنها از اساس.
سید سراجالدین میردامادی
در ششمین برنامه از سلسله برنامههای اسلام و حقوق بشر به سراغ آقای محمد مجتهد شبستری رفتم و با ایشان در این زمینه گفت و گو کردم.
آیا در فقه شیعه برای انسان، به ما هو انسان فارغ از اینکه دارای چه عقیده، دین و آئینی باشد حقوقی در نظر گرفته شده است یا نه؟
بله، حقوقی در نظر گرفته شده است، به این معنا که اصل مسأله حرمت انسان از آن نظر که انسان است در فقه اسلامی در نظر گرفته شده است.
مثلاً جان و مال انسان محترم است از آن نظر که انسان است و میشود حقوقی را مطرح کرد و گفت انسان از آن نظر که انسان است، قطع نظر از مذهب، نژاد و جنس این حقوق برایش وجود دارد.
کسی در این تردید ندارد که دربارهاش بخواهیم بحث کنیم، فقط تردیدها و پرسشها دربارهی گسترهی این حقوق است، این حقوق چقدر است؟ و در چه مواردی است؟ مربوط به چه مفاهیمی است؟
فقط در اینجاست که تردیدها هست وگرنه فکر نمیکنم هیچکس در این تردید داشته باشد، در اسلام هم مثل ادیان دیگر، انسان از آن نظر که انسان است حقوقی دارد.
این پرسشها معمولاً در مقایسه با اعلامیه حقوق بشر مطرح میشود، تردیدها و پرسشها در آنجاها است که آیا حقوق اسلامی هم به همان اندازه که در اعلامیه ۳۰ مادهای حقوق بشر، برای انسان از آن نظر که انسان است، حقوق قائل شدهاند، در همان گستره و به همان مقدار و به همان معنا حقوق قائل شده است یا نه. سوال در اینجا است.
در واقع پرسش اصلی مربوط به انسان است در ماوراء آنچه میاندیشد، این عدم تساوی حقوقی که بین مسلمان و غیرمسلمان در فقه اسلامی وجود دارد در تعارض با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر محسوب میشود. نظر شما چیست؟
برای اینکه پاسخ جامع داده باشم، بدون اینکه وارد جزئیات بشوم مطالبی به شما میگویم و طرز تفکر خودم را عرض میکنم. از نظر من، هر پیامبری و از جمله آنها، پیامبر اسلام در یک فرهنگ خاص و سبک و ساختار زندگی خاصی که جماعتی، قومی داشته، آمدهاند.
آن سبک و ساختار زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی و به اصطلاح عام کلمه، فرهنگ که آن جماعت یا قوم داشته، مربوط به مراحل تاریخی زندگی انسانها بوده است.
یعنی نوع انسان در طول تاریخ، فرهنگهای متفاوت داشته و در شرایط مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و دینی متفاوت زیسته است.
اینکه فرهنگها و شرایط سیاسی اجتماعی اقتصادی و سیستم ارزشها چگونه در جوامع مختلف در یک عصر و یا جوامع مختلف در اعصار مختلف، تغییر پیدا میکند، مسایلی است که مطالعات تاریخی، جامعهشناختی، انسانشناختی و امثال اینها پاسخ میدهد.
قضیه اینطور نیست که هر پیامبر در هر جا آمده ساختار فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را عوض کرده است، چنین چیزی نیست.
کارنامه پیامبران چنین چیزی نشان نمیدهد، میخواهم مستند به تاریخ صحبت کنم نه اینکه بحث کلامی و اعتقادی در اینجا بکنم.
برنامه پیامبران نشان میدهد هر پیامبری در داخل همان وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و… که بوده علاوه بر جهانبینی توحیدی، یک سلسله هدفهای اخلاقی را برجسته کرده و مردم را به آن هدفهای اخلاقی دعوت کرده است.
این مسأله که میگویم در مورد همه پیامبران است و اختصاص به پیامبری معیّن ندارد و در مورد خود پیامبر اسلام هم همینطور است.
منابع اسلام یعنی قرآن و سنت و بعد هم حقوق اسلامی در چارچوب ساختارهای سنتی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی (فرهنگی) که وجود داشته شکل گرفته است و نه برای تغییر آنها از اساس.
البته مطرح کردن آن جهانبینی و هدفهای اخلاقی موجب تحولاتی در همان ساختارهای سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی و ارزشی شده است اما آنها را از بنیاد دگرگون نکرده است.
در آن جامعه و عصری که پیامبر اسلام آمد و دعوتش را شروع کرد انواع و اقسام ارزشها وجود داشت. فرهنگی در آنجا بود که از نظر سیاسی و اجتماعی و اعتقادی سه مشخصه داشت، البته مشخصههای متعدد داشت اما سه مشخصهاش را مطرح میکنم که مربوط به حقوق بشری است که شما مطرح میکنید.
یکی از مشخصههای آن فرهنگ، دینسالاری بود دیگری مردسالاری و دیگر مشخصه آن، حاکمسالاری بود. نه تنها در آنجا که در بسیاری از جوامع دیگر هم بود.
همبستگی اجتماعی در آن عصر بیش از هر چیز با دین قوام میگرفت، بنابراین آن چیزی که همبستگی اجتماعی را حفظ میکرد یک دین رسمی بود.
درواقع دین رسمی حرمت داشت و میبایستی از آن دفاع میشد و اجازه نمیدادند کسی علیه آن دین به نوعی حرکت کند که موجودیت آن دین و در نتیجه همبستگی اجتماعی به خطر بیافتد.
مردم اینجوری زندگی میکردند. ساختار زندگی در جزیرةالعرب هم همینطور بود و به همین جهت، وقتی پیامبر با دین آنها مخالفت کرد و توحید را در برابر بتپرستی مطرح کرد، بسیار تحت فشار گذاشته شد.
تا آنجا که ناچار شد از مکه بیرون برود. مخالفتهای بسیار شدیدی که با پیامبر شد به این دلیل بود که همبستگی اجتماعی آن روز با دین شکل میگرفت و مخالفت با دین به معنای از هم پاشیدن آن همبستگی اجتماعی بود. این وضع دینسالاری بود.
مردسالاری به این معنا بود که زمام اصلی در زندگی مشترک خانوادگی و حتی در زندگی اجتماعی دست مردها بود و از لحاظ حقوق و بهرهمندیها و امکان تصمیمگیریها، زنها در درجه دوم بودند و میشود گفت تعریف موجودیت اجتماعی زن مقدار زیادی به خواستههای مردان ارتباط داشت.
حاکمسالاری هم به این معنا بود که آنهایی که قدرت سیاسی داشتند تصمیم میگرفتند و دیگران را هم دنبال خودشان میکشیدند.
واقعیتهایی است که وجود داشت. هم در آنجا و هم در دیگر جاها مردم با این واقعیتها زندگی میکردند.
در جامعهای که دینسالاری، مردسالاری و حاکمسالاری هست، اصلاً امکان ندارد حقوقی برای افراد شبیه آنچه ما در اعلامیه حقوق بشر میبینیم، مطرح باشد.
حقوقی که در اعلامیه حقوق بشر است در درجه اول مستند به مسأله فردیت سیاسی و اجتماعی انسان است و در چنان جامعهای که آن سه مشخصه وجود دارد، اصلاً مفاهیم مربوط به فردیت وجود ندارد.
اول باید این مفاهیم وجود داشته باشند و چنین مفاهیمی اساساً وجود نداشته است. وقتی چنین مفاهیمی وجود نداشته، برجسته کردن هدفهای اخلاقی در آن جامعه آن مقدار که در نصوص اسلامی میبینیم در حدی نبوده که ویرانکننده و تغییردهنده آنها از اساس باشد.
در کتاب و سنت و یا بعداً در نظریههای حقوقی حقوقدانان مسلمان، نصوص و نظریاتی را که هدفگیری آنها تغییر دادن بنیادین این سه مشخصه و این سه ارتباط اجتماعی باشد، نمیبینم.
آنچه در این منابع وجود دارد برجسته کردن سلسله هدفهای اخلاقی در داخل همان ساختارها به منظور انسانی کردن آن ساختارها است، مثلاً به منظور اینکه مقداری بیش از آنچه بوده است به زنها حق داده شود، حاکم ستم نکنند و…
یعنی بیش از آنچه در عهد پیش از اسلام بوده است؟
بله، بیش از آن حق داده شود که بوده و این اتفاق افتاده است و این در منابع ما هست. وارد جزئیات آن نمیشوم، زیرا میخواهم بحث را در چارچوب کلی مطرح کنم.
جلوی بسیاری از ظلمها به زنها گرفته شده است و امثال آن. در واقع در آن چارچوب چه در مقایسه با آن ساختاری که در جزیرةالعرب بوده و چه در مقایسه یا ساختارهایی که در جاهای دیگر بوده است، برای زنها یا رعایا، حقوقی قائل شدهاند که انسانیتر است.
شبیه این مطلب دربارهی دین هم هست یعنی اصل دینسالاری بهم نخورده است. مثلاً موجودیت اهل ذمّه پذیرفته شده است.
میبینیم یک کم جلو آمده و انسانیتر شده است، قضایا در مسأله حاکمسالاری هم همینطور است. وقتی کسی حاکم شد تصمیمهای نهایی را او میگیرد و نمیشود با او نقض بیعت کرد.
این کسی که حاکم میشود به صورت سنتی حاکم میشود، یعنی عدهای بانفوذ جمع میشوند و او را حاکم قرار میدهند (شورا، بیعت) و بقیه افراد باید از آنچه ریشسفیدان و شورا بر آن اتفاق کردهاند، تبعیت کنند.
این ساختار باقی مانده ولی داخل این ساختار به حاکم توصیه شده که با عدل حکومت کن، ظلم نکن، حقوق افراد را در نظر بگیر و از این قبیل موارد.
این مقدار در منابع ما هست و بیشتر از این در منابع اسلامی نیست. اگر اینطور باشد که من میفهمم، باید بگوییم نقش پیامبران در تکامل سیاسی و اجتماعی بشر در همین حد بوده است که در تاریخ میبینم و نه بیش از آن.
معنای این حرف این است که تنها پیامبران نیستند که تاریخ بشر را به سوی تکامل بردهاند، عوامل دیگری هم وجود داشتهاند که تاریخ بشر را به سوی تکامل بردهاند.
این دعوا که پیامبران آمدهاند و یک سلسله تغییرات در جوامع ایجاد کردهاند که مربوط به اساس ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها بوده و بعد هم اعلام کردهاند که این ساختارها که ما معین کردیم ایدهآل انسانیت است و بهتر از این نمیشود و همیشه باید از اینها تبعیت کرد، هیچ دلیلی ندارد و به لحاظ تاریخی هم قابل قبول نیست.
اما قطع نظر از آن کمالات که پیامبران برای انسانها آوردهاند، خود انسانیت هم میتواند از طریق تحولات دیگری که در زندگی اجتماعی، سیاسی و معرفتی جوامع اتفاق میافتد به سوی کمال نزدیک شود.
اگر بپذیریم روش حکومت دموکراتیک که بشر کشف کرده و به آن رسیده و قابلیتش را پیدا کرده که بتواند اینجوری زندگی کند و غیر از مردمسالاری و دینسالاری و حاکمسالاری است، با کمال انسانی سازگارتر است و این روشی است که به شکوفا شدن انسانیت انسان در زندگی اجتماعی بیشتر کمک میکند و انسانیتر است، چرا ما مسلمانها نمیتوانیم آن را بپذیریم؟
هیچ دلیلی نیست که نتوانیم آن را بپذیریم. اگر بپذیریم دموکراسی موقعی شکوفا میشود و موقعی معنای واقعی خودش را پیدا میکند که براساس حقوق بشر بنیانگذاری شده باشد، چرا نمیتوانیم حقوق بشر را بپذیریم؟
ممکن است گفته شود در حقوق بشر آزادی مذهب و تغییر مذهب و اینطور مسایل مجاز است، مساوات در برابر قانون حق انسان شناخته شده، مجازاتهای ویژهای که مقبول اسلام بوده، غیرانسانی و خشن و ممنوع اعلام شده، اساس و منشأ قدرت و حکومت اراده مردم اعلام شده است و امثال اینها که مغایر با فقه اسلامی است.
این حرف درست است اما اگر ما مسلمانان همه اینها را بپذیریم چه اتفاقی میافتد جز اینکه یک قدم به سوی کمال انسانی و آنچه با ارزشهای انسانی سازگارتر است، نزدیکتر میشویم.
ما میتوانیم مردسالاری را کنار بگذاریم عقیدهسالاری یا دینسالاری را کنار بگذاریم و حاکمسالاری و مجازاتهای خشن را هم کنار بگذاریم در عین حال که در زمان پیامبر اینها وجود داشته است.
کنار گذاشتن اینها را به حساب تکامل انسانی خودمان مینویسیم و بههیچوجه به مسلمانی ما لطمه نمیزند. اگر مسلمانی این است که توحید، مسایل اخروی، عبادت و پرستش، اخلاق انسانی و ایثار را بپذیریم عدل و احسان را پذیریم که همه اینها در متون اسلامی آمده، میتوانیم همه اینها را حفظ کنیم و در عین حال دموکراسی و حقوق بشر داشته باشیم و آن سه وضعیت را تغییر دهیم.
اینکه پیامبر آنها را تغییر نداده بههیچوجه دلیل این نمیشود که در این عصر مجاز نیستیم آنها را تغییر دهیم، چون همانطور که گفتم تاریخ نشان میدهد کارکردهای پیامبران در وضعیتهای موجود بوده است.
آنها در وضعیتهای موجود جهتی را نشان دادهاند و آن جهت عبارت بوده از اخلاق و عدالتگرایی و امروز میتواند به ما دیکته کند که به سوی حقوق بشر و دموکراسی برویم. پس مسلمانان هم میتوانند اینها را انتخاب کنند، من اینگونه فکر میکنم.
یعنی عملاً از درون فقه و شریعت نمیتوان راهی به سوی حقوق بشر یافت؟
نه اصلاً نمیشود. فقه موجود و شریعت موجود چیزی است که در طول تاریخ شکل گرفته است. از این طریق و از طریق استناد به منابع حقوق اسلامی که عبارت از کتاب و سنت است، نمیشود نصوص و متونی را پیدا کرد که به ما بگویند مردسالاری، دینسالاری و حاکمسالاری را کنار بگذاریم و مثلاً حقوق بشر مدرن داشته باشیم، چنین متونی نداریم.
اما روشهای بروندینی برای التزام به حقوق بشر، لزوماً روشهای ضداسلامی نیست. آیا نظر شما هم همین است؟
بله. در این باب، روشهای بروندینی آن توافقات حقوقی انسانها در عصر حاضر است که به تکامل انسان مربوط میشود. پذیرفتن تغییرات نگرشی و عاطفی چنانکه گفتم، ضداسلام نیست.
ولی به طور مشخص اگر بخواهیم بحث فردگرایی را که شما مطرح کردید، موردی و مصداقیتر وارد شویم، میبینیم فضای خصوصی فرد در فقه به رسمیت شناخته نشده و در مجازاتهایی که اعمال میشود این حریم خصوصی نادیده گرفته میشود که ناقض آن فردیت در مبانی حقوق بشر است، نظر شما چیست؟
باید روش تفسیر کتاب، سنت و حقوق اسلامی را اصلاح کنیم. این فقهی که الآن داریم عبارت است از استنباطهایی که در طول تاریخ از منابع اسلامی در جوامع اسلامی در شرایط گوناگون و به اشکال گوناگون شده است.
این فقه یکدفعه از آسمان پایین نیفتاده است. این فقه با آن چارچوبهای گذشته که گفتم متناسب و هماهنگ است.
امروز اگر بخواهیم آن چارچوبها را کنار بگذاریم و در چارچوبهای جدید که در نظرمان با ارزشهای اخلاقی سازگار است، زندگی کنیم از آن ابعاد نامقبول فقه و حقوق اسلامی دست برمیداریم.
یک مثال ساده خدمت شما عرض کنم. در همین سی سال گذشته تاریخ جمهوری اسلامی، یک روز فکر میکردند باید در منازل تفتیش کنند و ببینند کسی مشروب دارد یا نه. اما امروز حکومت دنبال این نیست که برود در منازل مردم تفتیش کند.
یک زمانی در اتومبیلها تفتیش میکردند، ببینند کی با کی نشسته است و کجا میرود. الآن این تفتیشها که آنها را وظایف شرعی (فقهی) میدانستند به مقدار زیادی کنار گذاشته شده است این تحولات معنایش چیست؟
این به این معنا است که کم کم آگاهی پیدا شده که الآن در شرایط فرهنگی خاصی زندگی میکنیم که این کارها قابل قبول نیست، یعنی اخلاقی و متناسب با حرمت انسان تلقی نمیشود، مقدار زیادی حوزه خصوصی و مفهوم حوزه خصوصی جای خودش را باز کرده است.
پس اینها چنین مسایلی است. مسایلی نیست که بتوان برای آنها یک ثبات و دوام قائل شد و گفت همیشه اینها باید چنین باشند. عصری وجود داشت که حوزهی خصوصی و عمومی در هیچ جای دنیا از هم تفکیک نشده بود، حالا تفکیک شده است.
پس از انقلاب در ایران فکر میکردند اینها از هم قابل تفکیک نیست، حالا معلوم شده که اینها را باید از هم تفکیک کرد، شیوههای زندگی کردن انسانها است و ربطی به وحی و منابع کتاب و سنت ندارد، شیوههای زندگی کردن انسانها است که تحول پیدا میکند، حوزه خصوصی از حوزه عمومی جدا میشود و امثال آن.
زمانی، بسیاری از مجازاتها خشن تلقی نمیشده. الان خشن تلقی میشود، اینها تحولات زندگی انسان است، انسان تغییر پیدا میکند، عواطف انسان تغییر پیدا میکند، شیوههای زندگی انسان تغییر پیدا میکند.
زمانی کتک خوردن شاگرد توسط معلم خشونت تلقی نمیشد و میگفتند جور استاد به ز مهر پدر، الآن همه میگویند نباید بچه را کتک زد، نباید در تأدیب از خشونت استفاده کرد، این تغییر یافتن دانش، روحیات و عواطف انسانها است.
تغییر رجم و قطع دست و سایر مجازاتهای خشن مربوط به دانش عصر، روحیات و عواطف و عرف انسانها است، این مجازاتها را در عصری خشونت تلقی نمیکردند در عصر ما خشونت تلقی میشوند.
ما آنها را کنار میگذاریم و هیچ ضربهای به مسلمانی ما نمیزند. پیامبر اسلام هم سعی کرد در قصاص، حداقل انتقامکشی واقع شود و گفت در صورتی که یک نفر از شما کشته یا مجروح شد فقط میتوانند یک نفر را قصاص کند و نه بیشتر و اگر اصلاً قصاص نکنید و ببخشید بهتر است، این مطلب در قرآن آمده است.
منطق تعدیل قصاص به وسیله پیامبر این است که در این عصر، میتوانیم به جای قانون قصاص، قانون دیگری وضع کنیم. موارد دیگر هم همینطور است به شرط آنکه اهداف اخلاقی و اصلاحی مجازاتها تأمین شود.
اما در منابع اسلامی بهویژه در قرآن حدود به عنوان مجازاتهایی بیان شده که به طور مشخص فقها و زمامداران حکومت اسلامی روی آن تأکید دارند، در موارد حدود چگونه میشود این نقض و تعارض آنها را با حقوق بشر حل کرد؟ مثلاً قطع دست در قرآن آمده است.
اینها احکام امضایی است، به اصطلاح با تعدیلات اخلاقی. پیش از اسلام وجود داشته و عرف اینطوری بوده که دست دزد را میبریدهاند و از این طریق مانع میشدند که دوباره دزدی کند یا میخواستند از این طریق دیگران را ارعاب کنند.
این کار مقبول به نظر میآمده و آن روز مجازات خشنی به نظر نمیآمده یا اگر مجازات خشنی هم به نظر میآمد میگفتند، به خودمان اجازه میدهیم مجازات خشن اعمال کنیم زیرا فکر میکردند اگر مجازات خشن اِعمال کنند بهتر از جرم جلوگیری میشود.
اگر امروز با مطالعات خودمان به این نتیجه رسیده باشیم که اینگونه نیست که مجازات هرچه خشنتر باشد بیشتر از وقوع جرم جلوگیری میکند در این صورت هیچ چیز ما را از اینکه دیگر آنها را انجام ندهیم، منع نمیکند.
صرف اینکه آیهای در مورد یک حکم در قرآن وجود دارد، معنایش این نیست که همیشه باید به آن عمل کرد. دو مسأله را باید از هم تفکیک کرد یکی اینکه آیا آیهای در خصوص مثلاً قطع دست دزد در قرآن وجود دارد یا نه؟
بله هست و هیچکس نمیتواند منکر آن شود یا آیهای در مورد قصاص در قرآن هست یا نه؟ بله هست. یا آیهای در مورد اینکه زانی و زانیه را شلاق بزنید آنهم جلوی چشم یک عده، در قرآن هست یا نه؟ بله هست.
هیچ شکی در این نیست که این آیات در قرآن هست. صحبت در این است که آیا ما مسلمانان مکلف و موظف هستیم امروز هم به این حکمها عمل کنیم؟
این است آنچه مایه اختلاف من و دیگران است. آنچه ما میگوییم این است که دلیل قابل قبول و دفاع برای این مکلف بودن وجود ندارد. من اینها را چندینبار نوشتهام و گفتهام دلایلتان را بیاورید.
تنها چیزی که آقایان ذکر میکنند این است که چون در قرآن هست باید عمل شود و بیشتر در اینباره بحث نمیکنند. در نوشتههای پیشین خودم و نیز در مقالات قرائت نبوی از جهان ۶ـ ۱ مدّعای فقها را در این باب نقد کردهام.
میتوانید در کتابهای من و در آدرس اینترنتی (که البته وبلاگ شخصی من نیست) آنها را ملاحظه نمایید. آنان مینویسند ضرورت و اجماع است و ما از این آقایان سوال میکنیم معنای این ضرورت چیست؟
معنای این اجماع چیست؟ این ضرورت چه جور درست شده است؟ مگر ضرورت غیر از این است که ضروریات هر دینی در طول تاریخ آن دین درست میشود و مگر غیر از این است که اجماع فقها در طول تاریخ دین شکل میگیرد.
واقعیتها اینها است، از این آقایان سوال میکنیم اگر اینها در طول تاریخ شکل میگیرد، چرا نمیتوانیم در اینها خدشه وارد کنیم به این معنا که پایههای شکل گرفتن اینها را بررسی و نقد کنیم و نشان دهیم چگونه شکل گرفتن اینها بیش از هر چیز محصول شرایط تاریخی بوده است.
اگر شرایط تاریخی عوض شود ضرورت دین به آن معنا و یا اجماع فقهاء به آن معنا که میگویند دیگر برای ما تکلیف ایجاد نخواهد کرد. و تنها پیام توحید است که همیشه باید آن را حفظ کرد.
آیا قرآن جواز چنین برداشتی را داده است که براساس مصالح موجود و شرایط زمان و مکان مثلاً حدود اجرا یا تعطیل بشود؟
بستگی دارد به اینکه مفسر قرآن چه کسی باشد و با چه افکاری و با چه مبانی و با چه انگیزهها و علایقی سراغ تفسیر قرآن برود. هیچگاه این حرفها مانند دو دو تا چهار تا نیست و امر واضحی نیست که نمیشود در آن اختلاف کرد.
این همان هرمنوتیک است که سالهاست حرفش را میزنم. وقتی قرار باشد در مبادی و مقدمات غیرتجربیمان که در خارج از قرآن قرار دارد، فکر و بحث کنیم، راه برای این تفسیرها باز میشود.
آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام که در جمهوری اسلامی شکل گرفت همان حکمها را که تا به حال از مسلمات فقه شمرده میشده، تحت عنوان «مصلحت نظام» تغییر نمیدهد؟
حق تصرف در آنها را ندارد؟ اصلاً عمل کردن به مصلحت در مقابل یک نص شرعی تا چندی پیش از امور غیرممکن در فقه شیعه بود. در فقه اهل سنت هم یک نفر به نام طوفی که اهل فقه او را میشناسند این عقیده را داشت که میشود به مصلحت حتی در مواردی که نص وجود داشته باشد، عمل کرد و همه آن را رد میکردند.
پس از انقلاب در ایران گفته شد میتوانیم آنچه را مقتضای مصلحت جامعهی ایران است بر حکم منصوص مقدم کنیم. رییس قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران که خود یک فقیه طراز اول است در سالهای اخیر، چند بار بخشنامه رسمی صادر کرده که رجم و اعدام جوانان زیر ۱۸ سال ممنوع است، در حالی که بنا بر فتاوی فقهی همه اینها باید انجام شود.
اینها یعنی چه؟ لبّ اینها همان تغییر یافتن احکام شرعی فقهی طبق مقتضیات هر عصر یعنی دانش و روحیات و عواطف انسانها است. میگویم با خود و مردم صریح و شفاف باشیم و این مسایل را به صورت مبنایی حل کنیم و نه موردی.
تئوری این تغییرات را تدوین کنیم و خودمان تغییر دهیم نه اینکه منتظر باشیم هر وقت افکار عمومی دنیا به ما فشار آورد یک مورد یاد و دو مورد را موقتاً تعطیل کنیم.
آیا از منظر همان کرامت انسانی نمیشود رجم را تعطیل کرد؟
ببینید تا وارد این بحثها نشویم نمیتوانیم موضوع کرامت انسانی را در برابر آنچه نص است قرار دهیم. باید اول وارد این بحثها شویم تا کم کم جا باز شود که بگوییم مسأله کرامت انسانی در قرآن هم وجود دارد و ببینیم از آن چه به دست میآید؟ به نظر من راهها باز است.
در پارهای از سخنرانیهایم که در بعضی از دانشگاههای اروپا ایراد کردهام، در خصوص موضوع اسلام و حقوق بشر یا اسلام و دموکراسی همیشه این را میگویم که مسأله را اینطور طرح نکنید که اسلام با حقوق بشر و دموکراسی سازگار است یا نیست.
به نظر من، این نوع طرح سوال ره به جایی نمیبرد. مسأله این است که مسلمانان میخواهند با حقوق بشر زندگی کنند یا نه، آیا مسلمانان میخواهند با دموکراسی زندگی کنند یا نه؟ مسأله این است.
وقتی میگویم مسلمانان، علمای مسلمانان هم در میان آنان هستند. اگر آنها به این نتیجه برسند که با حقوق بشر و دموکراسی زندگی کردن انسانیتر است آن وقت با قرائت جدید از منابع اسلامی، زندگی با اینها را نه تنها مانع مسلمانی نمیشمرند بلکه مقتضای مسلمانی در این عصر میشمرند.
اینجور باید دید که میخواهند یا نمیخواهند؟ معتقدم امروزه ملتهای مسلمان واقعاً میخواهند یا حقوق بشر و دموکراسی زندگی کنند، منتها موانعی وجود دارد که نمیگذارد.
چناکه گفتم ما بعد از انقلاب در ایران میبینیم در مواردی که حکام احساس ضرورت کردهاند و دیدهاند باید تغییر یک حکم شرعی را بخواهند و خواستهاند، مسلمات قبلی فقهی را کنار گذاشتهاند.
پس بستگی دارد به اینکه این آقایان چقدر احساس ضرورت و اضطرار کنند. اگر مسأله این است پس ببینیم ضرورت و احساس ضرورت چیست؟ ضرورت حقوق بشر و دموکراسی را ایجاب میکند یا نه.
این را بحث کنیم نه اینکه اینجوری بحث کنیم که چون فلان آیه در قرآن هست، پس نمیتوانیم هیچ کاری کنیم. اگر معنای ضرورتهای زندگی در عصر حاضر واقعاً تحلیل و بررسی شود معلوم خواهد شد که مسلمانان حتماً باید زندگی با حقوق بشر و دموکراسی را بخواهند چنانکه عملاً آن را میخواهند.
آیا فقه موجود هم این قابلیت انطباق را دارد؟
مسأله مسلمانان این نیست که علم فقه چه قابلیتی را دارد یا ندارد. مسلمان بودن به توحید و نبوت وابسته است و به علم فقه وابسته نیست.
هیچگاه نمیشود گفت چه دینی قابلیت چه تغییری را دارد و چه دینی قابلیت چه تغییری را ندارد. پروتستانتیسم وقتی در اروپا به وجود آمد، کاتولیکها گفتند این خروج از مسیحیت است و دههها با آن مبارزه کردند و جنگهای مذهبی به راه افتاد اما الآن چطور؟
هیچکس دیگر نمیگوید پروتستانتیسم خارج از مسیحیت است، پروتستانتیسم نیمی از مسیحیت شده است. در ادیان دیگر هم همینطور است، ادیان تحول و تغییر پیدا میکنند و خودشان را با اوضاع و احوال، تطبیق میدهند.
اگر خودشان را با این اوضاع و احوال تطبیق ندهند و آنقدر دگم و بسته باشند که هیچ تغییری را نپذیرند نابود میشوند، تاریخ این را نشان میدهد.
بنابراین اینکه گفتم این سوال که فقه این را اجازه میدهد یا نه، سوال صحیحی نیست، بستگی دارد که ما مسلمانها بخواهیم این کارها را بکنیم یا نخواهیم.
اسلام بر مبنای توحید گذاشته شده است و دیگر نمیشود گفت ما شرک را هم بپذیریم. یا مثلاً فرض کنید مسیحیت بر اساس این گذاشته شده که عیسی فرزند خدا است، اگر یک مسیحی پیدا شود و بگوید این اصل را نمیخواهم بپذیرم که عیسی فرزند خدا است، به هیچ معنایی دیگر مسیحی نمیشود.
اگر کسی بخواهد توحید ما یا نبوت پیامبر اسلام را منکر شود، دیگر مسلمان نیست. بنیادهای دین اینگونه است، گرچه تفسیرهای متفاوت برمیدارد.
اما مسایلی که به اوضاع و احوال و تغییرات اجتماعی و یا معرفتی و یا ارزشی درجه دوم مربوط میشود، همیشه در طول تاریخ در حال تغییر و تحول هستند.
اینها دیگر به بنیانهای دینی ارتباط پیدا نمیکند، همان پیروان ادیان هستند که متناسب با معرفتشان و احتیاجاتشان در آن تغییراتی میدهند.
در برخی از آیات قرآن صراحتاً دستور به اِعمال برخی مجازاتهای خلاف حقوق بشر داده شده است، مثل اینکه در مورد عدم تمکین زن در برابر شوهر دستور داده شده است که زن را بزنند و برخی از مفسرین سعی میکنند آیات را تأویل و تفسیرهای به روز کنند تا این تعارضها را برطرف کنند نظر شما چیست؟
نمیگویم این تفسیرها را نکنند اما این راهها را بنیادی نمیبینم. این راهها در جاهای حساس، دیگر به بنبست میرسد.
این نوع تفسیرها و تأویلها با اصول علمی تفسیر و فهم متن نمیسازد. قبلاً نظر خودم را در امثال این مورد به شما گفتم، باید به صورت بنیادی از کتاب و سنت قرائت جدید بدهیم.