بلال بن رباح حبشى: از نخستین مسلمانان، مؤذن و خزانهدار پیامبر
از وى به ابن حمامه [۱]، ابوعبداللّه [۲]، ابوعبدالکریم [۳]، ابوعمرو [۴] و ابو عبدالرحمن [۵] نیز یاد شده است.
گفتهاند: وى در سراة [۶] (منطقهاى بین یمن و طائف) یا مکّه [۷] حدود سه سال بعد از عامالفیل به دنیا آمد.[۸] پدرش رباح و مادرش حمامه از اسیران حبشه بودند [۹] و پیش از اسلام بردهاى بود که در اطراف مکه براى مولایش چوپانى مىکرد.[۱۰] مشهور است که بلال پیش از آزادى غلام امیة بن خلف بود [۱۱]؛ ولى در برخى نقلها از عبداللّه بن جدعان [۱۲] و یتیمانى تحت سرپرستى ابوجهل [۱۳] به عنوان مولاى بلال یاد شده است که احتمالاً ناشى از تعدد مالکیت بلال در دورههاى متعدد است.
روایت ضعیفى از همراهى بلال با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) پیش از بعثت در ماجراى سفر آن حضرت به شام در ۱۲ سالگى خبر مىدهد که بنا به سفارش بحیراى راهب، ابوطالب آن حضرت را به همراه ابوبکر و بلال به مکه بازگرداند[۱۴]؛ ولى محققان با توجّه به ضعف سند، اضطراب متن، سنّ کم ابوبکر و بلال در آن زمان، خریدارى شدن بلال به وسیله ابوبکر بعد از اسلام و… در صحت روایت مزبور تردید کردهاند.[۱۵] بلال از نخستین گروندگان به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بود.[۱۶] در حال چرانیدن گوسفندان مولایش بود که در کوههاى پیرامون مکه با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آشنا شد و اسلام آورد و به فرمان آن حضرت ایمانش را مخفى مىکرد. روزى قریش او را در حال انداختن آب دهان به بتها دیدند و به مولایش اعتراض کردند و او بلال را براى مجازات در اختیار امیة بن خلف و ابوجهل قرار داد.[۱۷] مورخان او را با چهرهاى سیاهچرده، کممو، قامتى بلند، پشتى خمیده [۱۸] و داراى قلبى پاک، ایمانى راستین و سخنورى فصیح وصف کردهاند.[۱۹] وى از نخستین مسلمانانى است که ایمانش را آشکار کرد و از اینرو به سختى بهدست مشرکان شکنجه شد؛ ولى بر ایمانش پایدارى کرد و هرگز سخنى که آنها را خشنود سازد بر زبانش جارى نکرد.[۲۰] خودش مىگوید: یک شبانهروز مرا تشنه نگه داشتند. سپس در زمین تفتیده شکنجهام دادند.[۲۱] امیّةبن خلف ریسمان به گردنش مىافکند و به دست نوجوانان مکه داده، او را در میان درّههاى مکه مىکشیدند.[۲۲] همو نیمروز که هوا به شدّت گرم مىشد بلال را به سنگلاخهاى پیرامون مکه برده، سنگى بزرگ بر سینهاش مىنهاد و به وى مىگفت: یا به خداى محمد کافر مىشوى یا به همین حال مىمیرى.[۲۳] ابوجهل نیز او را به رو، بر صخرههاى سوزان مىخوابانید و سنگ بزرگى بر او نهاده، مىگفت: باید به خداى محمد کافر شوى؛ ولى او با گفتن «اَحَد، اَحَد» جواب ردّ به آنها مىداد.[۲۴] از عمرو بن عاص گزارش شده است: بلال را در زمین تفتیده و سوزانى شکنجه مىکردند که اگر تکه گوشتى بر آن مىگذاشتند مىپخت؛ ولى او فریاد مىزد: من به لات و عُزّى کافرم و امیّه بر شکنجه وى مىافزود و هر چند گاه بر اثر شدّت شکنجه از هوش مىرفت.[۲۵] ورقة بن نوفل ضمن اعتراض به شکنجه وى به مشرکان مىگفت: اگر بلال با این حال بمیرد من قبرش را زیارتگاه خود مىکنم.[۲۶] عمار یاسر با یاد کردن پایدارى بلال در ضمن اشعارى او را ستوده است.[۲۷]
هرچند آزادى بلال توسط ابوبکر شهرت دارد[۲۸]؛ لیکن برخى برآناند که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) او را آزاد کرده است.[۲۹] ابنابىالحدید ضمن استناد این سخن به استادش آن را مطابق نقل ابن اسحاق، واقدى و غیر ایشان مىداند.[۳۰]
بلال از نخستین [۳۱] (سومین[۳۲]) مهاجران به مدینه بود. بنا به روایت واقدى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بین او و عبیدة بن حارث پیمان برادرى بست؛ ولى به نقل ابناسحاق آن حضرت او را با ابورویحه (ابوزرعه[۳۳]) برادر کرد.[۳۴] ابنحبیب با تأیید هر دو جریان، پیمان نخست را در مکه و دومى را در مدینه مىداند.[۳۵] برخى از پیمان برادرى بین او و ابوذر خبر دادهاند.[۳۶] ابن اثیر مىنویسد: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بین بلال و ابوعبیده جراح پیمان برادرى بست.[۳۷] از نظر محقق تسترى پیمان اخوت بین افراد با مراعات تناسب روحى آنها بود و هماهنگ نبودن روحیات بلال و ابوعبیده دلیل نادرستى این قول است.[۳۸] بلال خدمتگزار و خزانهدار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)[۳۹] و همواره ملازم آن حضرت بود، به گونهاى که پیامبر او را از رفقا، نجبا و وزراى خود دانست.[۴۰] هرگاه آن گرامى براى برپا داشتن نمازهاى عید و باران به مصلا مىرفت او عصاى مخصوص آن حضرت (عنزه) را مىآورد و در برابرش مىنهاد.[۴۱] بلال در بدر، اُحد، خندق و دیگر جنگهاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حضور فعال داشت.[۴۲]
در جنگ بدر زمانى که بلال متوجه شد عبدالرحمن بن عوف امیّه را دستگیر کرده و مىخواهد او را با تبانى، زنده از معرکه بیرون برد فریاد برآورد: اى یاران خدا! امیه از سران شرک است و نباید زنده بماند که با فریاد او مسلمانان امیّه را از پاى درآوردند.[۴۳] برخى معتقدند وى شخصاً مولا و شکنجهگر پیشین خود را کشت.[۴۴] بنا به نقلى با ضربه او، امیّه بر زمین افتاد و دیگران او را کشتند.[۴۵] در عمرةالقضاء[۴۶] و فتح مکه به فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بر بام کعبه اذان گفت که براى سران شرک به حدّى گران آمد که برخى از آنها آرزوى مرگ کردند.[۴۷] او از معدود افرادى بود که پس از فتح آن شهر به همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وارد کعبه شد.[۴۸] بلال در فتوحات شام در دوره خلافت ابوبکر و عمر از جمله در فتح مَرْجُ الصُفَّر[۴۹] (منطقهاى نزدیک دمشق)، محاصره دمشق و حمص شرکت داشت.[۵۰] وقتى مسلمانان عراق را فتح کردند، برخلاف رأى عمر بر تقسیم اراضى آن پافشارى داشت.[۵۱] مسلمانان برایش احترام ویژهاى قائل بودند. عمر از او به «سیّدنا» یاد مىکرد.[۵۲]
درباره زندگى زناشویى وى نقلهایى چون ازدواج با خواهر عبدالرحمن بن عوف[۵۳]، زنى از قبیله بنى زهره[۵۴]، دختر بُکیر با وساطت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)[۵۵] و هند خولانیه[۵۶] گزارش شده است که احتمالاً مورد اخیر مربوط به اواخر عمر او در شام بوده است، به هر روى مشهور است که از بلال نسلى نماند[۵۷]؛ ولى از بعضى منابع جز این برداشت مىشود.[۵۸]
در زمان و مکان وفات بلال و نیز محل دفن وى بین تاریخنگاران اختلاف است. بلال به هنگام مرگ از این که به ملاقات پیامبر و یاران او مىشتابد بسیار شادمان بود و شادمانى خود را با سرودن اشعارى ابراز کرده، مىگفت: فردا با دوستانم محمد(صلى الله علیه وآله) و یارانش ملاقات مىکنم.[۵۹] بلال در دوره خلافت عمر و در سال ۱۷[۶۰]، ۱۸[۶۱]، ۱۹[۶۲]، ۲۰[۶۳] یا ۲۱ هجرى[۶۴] در شام (حلب[۶۵]، داریا[۶۶] یا عمواس[۶۷]) از دنیا رفت و در بابالأربعین، باب کیسان یا بابالصغیر دفن شد[۶۸]؛ ولى بنا به نقل مشهور در سال بیستم از دنیا رفت و در بابالصغیر به خاک سپرده شد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) علاقه فراوانى به بلال داشت. او را به بهشت بشارت[۶۹] و از رستگاریش خبر داد[۷۰] و برایش دعا کرد.[۷۱] در ماجرایى، از ابوذر به سبب سرزنش بلال روى برگرداند[۷۲] و به ابوبکر درباره ناراحت کردن او و جمعى دیگر هشدار داد[۷۳] و خطاب به همسر بلال فرمود: هرچه او از من نقل مىکند راست مىگوید. او را ناراحت نکن که هیچ عملى از تو پذیرفته نمىشود.[۷۴] بنابر روایات نبوى بلال مردى نیکو و سید مؤذّنان[۷۵]، از حبشیان پیشتاز در اسلام[۷۶]، از بهترین سیاهچهرگان[۷۷] و اولین شفیع مؤمنان حبشه است.[۷۸] او نخستین مؤذنى است که وارد بهشت مىشود[۷۹] و بهشت مشتاق اوست.[۸۰]او بنده صالح خدا[۸۱] و از نخستین کسانى است که پس از پیامبر و شهیدان در قیامت لباس بهشتى بر تن مىکنند.[۸۲]
بلال از دوستداران و علاقهمندان اهل بیت(علیهم السلام)بود. روزى با تأخیر به مسجد آمد. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) راز آن را جویا شد. او گفت: براى کمک کردن به فاطمه(علیها السلام) رفته بودم که آن حضرت برایش دعا کرد.[۸۳] با شنیدن خبر شهادت یگانه دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به شدّت گریست.[۸۴] امیرمؤمنان(علیه السلام) و امام سجاد از او ستایش کردند.[۸۵] امام صادق(علیه السلام) دربارهاش فرمود: خدا رحمت کند بلال را که همواره اهل بیت(علیهم السلام) را دوست مىداشت.[۸۶] بلال از راویان حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است. بسیارى از صحابه و تابعان از او روایت نقل کردهاند.[۸۷] احمدحنبل شمارى از احادیثش را در مسند خود جمعآورى کرده است.[۸۸] روایت مشهورى درباره اذان در منابع امامیه از او نقل شده است.[۸۹]
عبداللهبن عمر دربارهاش گفت: بلالِ رسول الله بهترین بلالهاست[۹۰]، با این حال بسیار فروتن بود. هرگاه در حضور وى از فضایلش یاد مىشد با فروتنى مىگفت: من همان حبشى هستم که تا دیروز برده بودم.[۹۱]
به ندرت اشعارى به زبان عربى[۹۲] و حتى چند بیت حبشى[۹۳] در مدح رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از بلال نقل شده است.
اذانگویى بلال
همزمان با تشریع اذان از طرف خداوند در سال دوم هجرى[۹۴]، بلال افتخار مؤذّنى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را یافت و نخستین کسى بود که براى آن حضرت اذان گفت و تا پایان عمر آن حضرت همواره، در مدینه یا بیرون آن مؤذن آن بزرگوار بود.[۹۵] او مؤذنى وقتشناس بود، از اینرو پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به یارانش توصیه کرد که با اذان وى افطار و امساک کنند؛ نه اذان ابن امّمکتوم که به سبب نابینایى چندان دقیق نبود.[۹۶] برخى نقلها از طریق اهل سنّت عکس این معنا را دلالت دارد[۹۷] که آن را جعلى و از روى غرضورزى دانستهاند.[۹۸] بلال پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) حاضر به اذان گفتن براى خلفا نشد[۹۹] و براى جهاد به شام رفت و در پى اصرار ابوبکر که از او خواست برایش اذان بگوید گفت: پس از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى هیچکس اذان نمىگویم. [۱۰۰] برخى گزارش کردهاند که بلال براى ابوبکر[۱۰۱] و حتّى عمر اذان گفت[۱۰۲]؛ لیکن دادههاى تاریخى این رأى را رد مىکند، از این رو مُزى آن را به لفظ «قیل» نقل کرده است[۱۰۳] و ابن کثیر دیدگاه نخست را صحیحتر و مشهور مىداند.[۱۰۴] سید محسن امین این روایات را با روایات دیدگاه اوّل که در نظرش صحیحتر و بیشتر است و نیز شواهد تاریخى دیگر معارض مىداند و قول مشهور را برمىگزیند.[۱۰۵]
بعضى نقلها حکایت دارد که اذان نگفتن بلال براى خلیفه به سبب اعتراض به انحراف مسیر خلافت بوده است.[۱۰۶] شاید بتوان لحن تند بلال در ردّ درخواست خلیفه براى ماندنش در مدینه که به او گفت: اگر براى خدا آزادم کردهاى مرا رها کن تا بروم وگرنه نزد خودت نگهدار تأییدى بر این نکته دانست.[۱۰۷] بعضى معتقدند که رفتن بلال به شام به میل خودش نبود، بلکه به سبب مخالفت با بیعت، او را به نوعى از مدینه بیرون راندند، زیرا رفتن به جهاد که سبب حضور وى در شام شده است با سکونت در مدینه منافاتى نداشت، چنانکه بسیارى از صحابه چنین کردند.[۱۰۸] برخى نقلها نیز این معنا را تأیید مىکند.[۱۰۹]
از روایات استفاده مىشود که بلال پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فقط ۴ بار اذان گفت و هر بار مسلمانان با شنیدن اذان وى به یاد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) افتاده، به شدّت گریستند: نخستین بار پیش از خاکسپارى آن حضرت[۱۱۰] و مرتبه دوم بنا به درخواست حضرت فاطمه(علیها السلام) که با بىهوش شدن آن حضرت بلال اذان را ناتمام گذاشت[۱۱۱] و بار سوم پس از آنکه بلال به شام رفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید که به او مىگوید: این چه جفایى است که در حقّ ما روا داشتهاى؟ آیا زمان آن نرسیده که به زیارت ما بیایى؟ از این رو بلال از شام براى زیارت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه آمد و بنا به درخواست حسن و حسین(علیهما السلام) و صحابه اذان گفت.[۱۱۲] مزى مىنویسد: این بار نیز بلال به سبب گریه شدید مردم اذان را ناتمام گذاشت.[۱۱۳] آخرین اذان وى در سفر عمر به شام بود که از وى تقاضاى اذان کرد.[۱۱۴] بنا به روایتى از آن روز که بلال اذان نگفت «حى على خیرالعمل» را از اذان حذف کردند.[۱۱۵]
بلال در شأن نزول
مفسران جز آیه ۴۹ حجرات /۴۹ که به روایتى اختصاصاً در شأن بلال نازل شده است آیات متعدد دیگرى را هم درباره جمعى دانستهاند که بلال از جمله آنها بوده است. در برخى روایات، آیاتى که در مورد مؤمنان تهیدست و مستضعف نازل شده بر او تطبیق شدهاست:
۱. پس از فتح مکه، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به بلال فرمان داد بر پشتبام کعبه رفته، اذان بگوید. عتاببن اُسید گفت: سپاس خدا را که پدرم مُرد و امروز را ندید. حارث بن هشام گفت: آیا محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) غیر از این کلاغ سیاه کسى نیافت تا برایش اذان بگوید. ابوسفیان گفت: مىترسم چیزى بگویم و خداى محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) به او خبر دهد. در پى این ماجرا جبرئیل فرود آمد و رسول خدا را از گفتار آنان باخبر کرد و آیه ۱۳ حجرات/۴۹ نازل شد و آنان را از ناسزا گفتن، عیبجویى و فخرفروشى به نسب و ثروت باز داشت: «یـاَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـکُم مِن ذَکَر و اُنثى وجَعَلنـکُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللّهِ اَتقـکُم اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیر[۱۱۶] اى مردم ما شما را از یک مرد و زن بیافریدیم و شما را شاخهها و تیرهها کردیم تا یکدیگر را باز شناسید. هر آینه گرامىترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. همانا خدا دانا و آگاه است».
۲. از مقاتل و کلبى و نقاش روایت شده است که برخى از مشرکان به سبب موقعیت اجتماعى خود بر این باور بودند که با پذیرش اسلام با فرودستانى چون بلال همسان خواهند شد و آنان بر اثر پیشینه خود بر نومسلمانان برترى مىجویند! که آیه «وجَعَلنا بَعضَکُم لِبَعض فِتنَةً: و برخى از شما را وسیله آزمون برخى دیگر ساختیم»[۱۱۷] (فرقان/۲۵،۲۰) نازل شد.
۳. به نقل مقاتل در پى تمسخر مسلمانان فقیر ازجمله بلال توسط بنىتمیم آیه ۱۱ حجرات/۴۹: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لایَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسى اَن یَکونوا خَیرًا مِنهُم» نازل شد و خداوند مؤمنان را از تمسخر یکدیگر بازداشت.[۱۱۸]
۴. ابن عباس مىگوید: ابوجهل و دیگر سران قریش، ضمن تمسخر برخى از مؤمنان از جمله بلال ایمان آنان را مبناى انکار رسالت پیامبر مىدانستند و مىگفتند: اگر آیین او حق بود اشراف ما از او پیروى مىکردند نه اینان، که آیه ۲۱۲ بقره/۲ نازل شد[۱۱۹]: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَروا الحَیوةُ الدُّنیا و یَسخَرونَ مِنَ الَّذینَ ءامَنوا والَّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یَومَ القِیـمَةِ» وجایگاه مؤمنان فقیر را در قیامت برتر از کافراندانست.
۵. جمعى از مفسران آوردهاند که ابوجهل، ولیدبن مغیره و دیگر سران مشرک هنگامى که در جهنّم عمّار، صهیب، بلال و… را در کنار خود نمىبینند مىگویند: چرا کسانى را که از اشرار مىپنداشتند در آتش دوزخ نمىبینند… : «وقالوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار اَتَّخَذنـهُم سِخریـًّا اَم زاغَت عَنهُمُ الاَبصـر».(ص/۳۸،۶۲ـ۶۳)[۱۲۰]
۶. بنا به نقل کلبى ذیل آیه ۴۹ اعراف/۷: «اَهـؤُلاءِ الَّذینَ اَقسَمتُم لا یَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحمَة…: آیا اینان بودند که سوگند یاد مىکردید خدا رحمتى (بخشایش و نعمتى) به ایشان نرساند…» (اعراف/۷، ۴۹)، در قیامت به سران شرک خطاب مىشود که آیا بلال و دیگر مؤمنان فقیر نبودند که سوگند یاد مىکردید مشمول رحمت الهى نمىشوند.
۷. هنگامى که گروهى از کافران بعد از مرگ با دیدن عذابهاى الهى از خداوند درخواست بازگشت به دنیا براى جبران گذشته مىکنند به آنان خطاب مىشود که شما گروندگان به مرا مسخره مىکردید: «اِنَّهُ کانَ فَریقٌ مِن عِبادى یَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاغفِر لَنا… فَاتَّخَذتُموهُم سِخریـًّا حَتّى اَنسَوکُم ذِکرى و کُنتُم مِنهُم تَضحَکون اِنّى جَزَیتُهُمُ الیَومَ بِما صَبَروا».(مؤمنون/۲۳،۱۰۹ ـ ۱۱۱) از مقاتل و مجاهد روایت شده است که مراد از «فریق» در این آیه شریفه بلال و خباب و دیگر مؤمنانى هستند که برخى سران شرک آنها را مسخره مىکردند.[۱۲۱]
۸. بنا به نظر طبرسى در ذیل آیه «اِنَّ الَّذینَ اَجرَموا کانوا مِنَ الَّذینَ ءامَنوا یَضحَکون»(مطفّفین/۸۳، ۲۹) مقصود از «الّذین ءامنوا» یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مانند عمّار، خباب و بلالاند که مشرکان آنها را مسخره مىکردند؛ ولى در قیامت این مؤمنان هستند که به کافران مىخندند: «فَالیَومَالَّذینَ ءامَنوا مِنَ الکُفّارِ یَضحَکون».(مطفّفین/۸۳،۳۴)[۱۲۲]
۹. به گفته قتاده مقصود از «الّذین ءامنوا» در آیه ۱۱ احقاف/۴۶ بلال و دیگر فقیران هستند که در آغاز دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به آن حضرت ایمان آوردند و سران خودخواه و متکبّر قریش مىگفتند: اگر اسلام آیین خوبى بود هرگز آنها (در پذیرش آن) بر ما پیشى نمىگرفتند: «و قالَ الَّذینَ کَفَروا لِلَّذینَ ءامَنوا لَو کانَ خَیرًا ما سَبَقونا».[۱۲۳]
۱۰. مفسران آوردهاند که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در جمع بلال و دیگر مؤمنان تهیدست نشسته بود. اشراف قریش خطاب به آن حضرت گفتند: اى محمد! آیا به این افراد راضى شدهاى و خداوند بر آنها منّت گذاشته است و ما باید دنبالهرو آنان باشیم؟ هرگز! اینها را از خود دور کن. شاید از تو پیروى کنیم، که آیه ذیل نازل شد: «ولا تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىِّ یُریدونَ وجهَهُ … : و کسانى را که پروردگار خویش را در بامداد و شبانگاه مىخوانند و او را مىخواهند از خود مران…». (انعام/۶، ۵۲ـ۵۴)[۱۲۴] بعضى روایات نزول آیه ۵۱ را نیز در این ماجرا مىدانند.[۱۲۵] سدّى مىگوید: نزول این آیات در پى پیشنهاد جمعى از «مؤلفة قلوبهم» بود که از آن حضرت خواستند تا جایگاه ویژهاى براى آنها قرار دهد که مؤمنان فقیر در آن حضور نداشته باشند.[۱۲۶] مکّى بودن سوره انعام شأن نزول نخست را تأیید مىکند.[۱۲۷] شبیه این دو روایت نیز در سبب نزول آیات ۲۸ ـ ۲۹ کهف / ۱۸ نقل شده است که خداوند در پى طرح این پیشنهاد خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: و خودت را با کسانى شکیبا بدار که پروردگارشان را بامداد و شبانگاه مىخوانند و [ذات یا] خشنودى او را مىخواهند و دیدگانت از آنان برنگردد [از آن رو] که آرایش زندگانى این جهان بخواهى، و از آن کس فرمان مبر که دل او را از یادمان غافل کردهایم و از خواهش و هوس خویش پیروى کرده و کارش گزافکارى است: «واصبِر نَفسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىِّ یُریدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَیناکَ عَنهُم تُریدُ زینَةَالحَیوةِ الدُّنیا».[۱۲۸] ابن عطیّه و ابوحیّان مىگویند: مکى بودن سوره دلیل بر این است که این پیشنهاد سران مشرک مکّه بوده است[۱۲۹]، لیکن آلوسى مىگوید: هرچند سوره مکى است؛ ولى این دو آیه در مدینه نازل شده است، زیرا بیشتر روایات، این پیشنهاد را از طرف «مؤلّفة قلوبهم» مىدانند[۱۳۰]؛ ولى علامه طباطبایى سیاق آیات را با مدنى بودن آنها سازگار نمىداند.[۱۳۱]
احتمالاً آیه یاد شده در مکه در پى پیشنهاد اشراف قریش به پیامبر براى طرد مؤمنان تهیدست نازل شده است و مفسران نخستین بعد آن را بر جریانى مشابه که در مدینه رخ داده است تطبیق کردهاند.
۱۱. بعضى گفتهاند: مقصود از «الناس» در آیه شریفه «اَحَسِبَ النّاسُ اَن یُترَکوا اَن یَقولوا ءامَنّا و هُم لایُفتَنون؛ آیا مردم پنداشتهاند همین که [به زبان]گویند: ایمان آوردیم آنان را وا مىگذارند و آزموده نمىشوند» (عنکبوت/۲۹،۲) عمّار، خباب، بلال و دیگر کسانى هستند که در مکه به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ایمان آورده و به دست مشرکان شکنجه شدند. خداوند با بیان اینکه این شکنجهها آزمایش الهى است آنان را به بردبارى و مقاومت تشویق کردهاست.[۱۳۲]
۱۲. آیه ۱۰۶ نحل/۱۶: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ وقَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ ولـکِن مَنشَرَحَ بِالکُفرِ صَدرًا فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ و لَهُم عَذابٌ عَظیم» درباره مسلمانانى نازل شده که زیر فشار شکنجه مشرکان بر خلاف ایمان قلبى خود به زبان کفر مىگفتند تا مشرکان از شکنجه آنها دست بردارند و ذیل این آیه روایات پرشمارى نقل شده است که بلال حتى از اقرار زبانى به کفر هم امتناع ورزید.[۱۳۳]
۱۳. بنا به نقلى آیه ۲۰۷ بقره/۲ که بر اساس روایات فراوان در لیلةالمبیت و درباره علىبن ابىطالب نازل شده[۱۳۴] بر مؤمنانى چون بلال که مورد آزار و شکنجه مشرکان قرار مىگرفتند و مقاومت مىکردند نیز تطبیق شده است: «و مِنَ النّاسِ مَن یَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ واللّهُ رَءوفٌ بِالعِباد: و بعضى از مردم جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».[۱۳۵]
۱۴. بلال و دیگر یارانش پس از تحمّل شکنجههاى فراوان براى ایمنى از آزار مشرکان به مدینه هجرت کردند. قرآن کریم در وصف آنها مىگوید: آنها که پس از ستم دیدن، در راه خدا هجرت کردند، در این دنیا جایگاه و مقام خوبى به آنها مىدهیم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است: «والَّذینَ هاجَروا فِى اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُـلِموا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنیا حَسَنَةً و لاََجرُ الأخِرَةِ اَکبَرُ لَو کانوایَعلَمون».(نحل/۱۶،۴۱)[۱۳۶] میبدى روایت مىکند که نزول آیه ۱۱۰ این سوره نیز درباره بلال و دیگر مؤمنانى است که پس از تحمل شکنجه در راه خدا هجرت کردند.[۱۳۷]
۱۵. به موجب روایت ابن عباس آیه شریفه «والَّذینَ ءامَنوا وهاجَروا وجـهَدوا فى سَبیلِ اللّهِ والَّذینَ ءاووا وَنَصَروا اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقـًّا لَهُم مَغفِرَةٌ ورِزقٌ کَریم =و آنها که ایمان آورده و هجرت کردند و در راه خدا به جهاد پرداختند، و آنها که پناه دادند و یارى کردند، آنان مؤمنان حقیقىاند. براى آنها، آمرزش و روزى شایستهاى است» (انفال/۸، ۷۴)، درباره جمعى از جمله بلال نازل شده است.[۱۳۸]
۱۶. بغوى نزول آیه ۲۸ اسراء /۱۷ را در پى درخواست کمک گروهى از مؤمنان چون بلال از پیامبر دانسته است که حضرت چون چیزى در اختیار نداشت شرم کرده، روى از آنها برمىگردانید. خداوند در این آیه از پیامبر خواست چنانچه امید به گشایشى دارى، روى از آنها بر مگردان و با نرمى با آنان سخن بگو: «واِمّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَة مِن رَبِّکَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولاً مَیسورا».
۱۷. هنگامى که پیامبر از سختى قیامت سخن مىگفت گروهى از اصحاب تصمیم گرفتند خود را از لذات دنیوى محروم کرده، رهبانیت در پیش گیرند.[۱۳۹] بر اساس روایت امام صادق، بلال تصمیم گرفته بود همه روزها را روزه بدارد[۱۴۰] که آیات ۸۸ـ۸۷ مائده/۵ نازل شد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم ولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُعتَدین … : اى کسانى که ایمان آوردهاید چیزهاى پاکیزه را که خدا براى شما حلال کرده حرام نکنید و از حدّ مگذرید که خدا از حد گذرندگان را دوست ندارد…». (مائده/۵، ۸۷ ـ ۸۸)
۱۸. به نقل ابن عباس بلال از جمله صالحانى است که در آیه ۶۹ نساء/۴ مشمول نعمت الهى شمرده شده است[۱۴۱]: «و مَن یُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیّینَ والصِّدّیقِینَ والشُّهَداءِ والصّــلِحینَ وحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقا».
منابع:
اخبار مکّة و ما جاء فیها منالآثار؛ الاختصاص؛ اختیار معرفة الرجال (رجال کشّى)؛ اسباب النزول؛ الاستیعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ اعیان الشیعه؛ الامالى، صدوق؛ انسابالاشراف؛ بحارالانوار؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ البحرالمحیط فى التفسیر؛ البدء والتاریخ؛ البدایةوالنهایه؛ البرهان فى تفسیرالقرآن؛ تاریخ الامم و الملوک، طبرى؛ التاریخ الاوسط؛ التاریخ الکبیر؛ تاریخ مدینة دمشق؛ تاریخ الیعقوبى؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابى حاتم؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر؛ تفسیر القمى؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر الوسیط؛ التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى(علیه السلام)؛ تهذیب التهذیب؛ تهذیب الکمال فى اسماء الرجال؛ جامعالبیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ حواشى شهید ثانى بر خلاصه علامه؛ الدرجات الرفیعة فى طبقات الشیعه؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ رجال الطوسى؛ روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم؛ سفینة البحار و مدینة الحکم والآثار؛ سنن ابن ماجه؛ سیر اعلام النبلاء؛ السیرةالنبویه، ابنکثیر؛ السیرة النبویه، ابن هشام؛ السیر والمغازى؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید؛ شواهد التنزیل؛ صحیح البخارى؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله)؛ صفة الصفوة؛ الطبقات الکبرى؛ عارضة الاحوذى شرح جامع الترمذى؛ غرر التبیان فى من لم یسم فى القرآن؛ فقهالسنه؛ قاموس الرجال؛ الکامل فى التاریخ؛ کتابالثقات؛ کتاب الخصال؛ کتاب الطبقات؛ کتابالفتوح؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ اللباب فى علوم الکتاب؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن؛ المجموع فى شرح المهذب؛ المحبر؛ المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز؛ المستدرک على الصحیحین؛ مسند احمدبن حنبل؛ المعارف؛ معالم التنزیل فىالتفسیر والتأویل، بغوى؛ المعجم الکبیر؛ المغازى؛ مناقب آل ابى طالب؛ المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم؛ من لایحضره الفقیه؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ النکتوالعیون، ماوردى؛ وسائلالشیعه.
پی نوشت:
[۱]. المعارف، ص ۱۷۶؛ تهذیبالکمال، ج ۴، ص ۲۸۸؛ البدایة و النهایه، ج ۵، ص ۲۵۳.
[۲]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۴؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹؛ رجالالطوسى، ص ۲۷.
[۳]. التاریخ الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵.
[۴]. الثقات، ج ۳، ص ۲۸؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۲۹؛ تهذیبالتهذیب، ج ۴، ص ۲۸۸.
[۵]. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۸؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۲۹.
[۶]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۵؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص۴۷۶ ـ ۴۷۷؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۶.
[۷]. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ اسدالغابه، ج۱، ص ۴۱۵.
[۸]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۷۵.
[۹]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۹؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۶.
[۱۰]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۳۶.
[۱۱]. انسابالاشراف، ج ۱، ص ۲۰۹، السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۶۸۲.
[۱۲]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۳۶.
[۱۳]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۴۴.
[۱۴]. عارضة الاحوذى، ج ۷، ص ۱۱۰؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج ۱، ص ۲۴۷.
[۱۵]. الصحیح من سیره، ج ۲، ص۹۳ ـ ۹۴؛ الغدیر، ج ۷، ص۲۷۵ ـ ۲۷۷.
[۱۶]. اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۸؛ المنتظم، ج ۲، ص ۱۱۷.
[۱۷]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۳۶ ـ ۴۳۷.
[۱۸]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص۱۸۰؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ المستدرک، ج ۳، ص۳۱۹.
[۱۹]. السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۷؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۴۷؛ ج ۵، ص ۲۵۳.
[۲۰]. مسند احمد، ج ۱، ص ۶۶۷؛ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۳؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۶.
[۲۱]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۱.
[۲۲]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۵؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۰۹ ـ ۲۱۰.
[۲۳]. السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۷ ـ ۳۱۸؛ البدء والتاریخ، ج ۵، ص ۱۰۱؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۴۷.
[۲۴]. اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵.
[۲۵]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۰.
[۲۶]. السیر و المغازى، ج ۱، ص ۱۹۰؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۸.
[۲۷]. السیر و المغازى، ج ۱، ص ۱۹۱؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۴۱.
[۲۸]. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۸؛ صحیح البخارى، ج ۴، ص ۲۶۱.
[۲۹]. رجال الطوسى، ص ۲۷؛ مناقب، ج ۱، ص ۲۲۱؛ الصحیح من سیره، ج ۳، ص ۹۰ ـ ۹۱.
[۳۰]. شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۷۳.
[۳۱]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۵۰.
[۳۲]. مسند احمد، ج ۵، ص ۳۷۰.
[۳۳]. المحبر، ص ۷۳.
[۳۴]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۸.
[۳۵]. المحبر، ص ۷۱ ، ۷۳.
[۳۶]. المنتظم، ج ۲، ص ۱۹۰.
[۳۷]. اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۶.
[۳۸]. قاموس الرجال، ج ۲، ص ۴۰۰.
[۳۹]. مسند احمد، ج ۱، ص ۵۴۵؛ ج ۲، ص ۹۵ ، ۴۳۰؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۱۸۵؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵.
[۴۰]. مسند احمد، ج ۱، ص ۲۳۸.
[۴۱]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۳؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۹.
[۴۲]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۰؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۸.
[۴۳]. المغازى، ج ۱، ص ۸۳؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص۶۳۲.
[۴۴]. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۱.
[۴۵]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۷.
[۴۶]. المغازى، ج ۲، ص ۷۳۷.
[۴۷]. اخبار مکه، ج ۱، ص ۲۷۴ ـ ۲۷۵؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۰.
[۴۸]. المغازى، ج ۲، ص ۸۳۵؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۶۱ ، ۱۱۷.
[۴۹]. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۰.
[۵۰]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۴۴۴.
[۵۱]. المجموع، ج ۱۹، ص ۴۵۶.
[۵۲]. المستدرک، ج ۳، ص ۳۲۱.
[۵۳]. فقه السنه، ج ۲، ص ۱۴۵.
[۵۴]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص ۲۱۴.
[۵۵]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۹.
[۵۶]. الثقات، ج ۳، ص ۲۸؛ اسد الغابه، ج ۷، ص ۲۷۹.
[۵۷]. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۸۲؛ اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۸؛ تهذیبالکمال، ج ۴، ص ۲۹۰.
[۵۸]. اللباب، ج ۱، ص ۱۹۴؛ الکامل، ج ۱۰، ص ۶۳۰.
[۵۹]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۷۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۹.
[۶۰]. اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۸؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۹۰.
[۶۱]. رجال الطوسى، ص ۲۷؛ حواشى شهید ثانى، ص ۳.
[۶۲]. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۱.
[۶۳]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۰؛ المعارف، ص ۱۷۶.
[۶۴]. الطبقات، ابن خیاط، ص ۵۰؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۹.
[۶۵]. تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۴۶۱.
[۶۶]. البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۸۳.
[۶۷]. الثقات، ج ۳، ص ۲۸.
[۶۸]. اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۸؛ تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۴۶۱؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹.
[۶۹]. سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۴۸.
[۷۰]. مسند احمد، ج ۱، ص ۴۲۵.
[۷۱]. مسند احمد، ج ۳، ص ۶۲۰.
[۷۲]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۴.
[۷۳]. مسند احمد، ج ۶، ص ۵۷؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۳.
[۷۴]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۳.
[۷۵]. المعجم الکبیر، ج ۵، ص ۲۰۹؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۲۲.
[۷۶]. الطبقات، ج ۳، ص ۱۷۵؛ الخصال، ج ۱، ص ۳۱۲.
[۷۷]. المستدرک، ج ۳، ص ۳۲۱.
[۷۸]. مناقب، ج ۲، ص ۱۸۸؛ بحارالانوار، ج ۸، ص ۴۲.
[۷۹]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۰.
[۸۰]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۵۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۵.
[۸۱]. اختیار معرفة الرجال، ص ۳۸ ـ ۳۹.
[۸۲]. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۰.
[۸۳]. مسند احمد، ج ۳، ص ۶۲۰.
[۸۴]. الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۶.
[۸۵]. تفسیر منسوب به امام عسکرى(علیه السلام)، ص ۹۰ ، ۶۲۱ ـ ۶۲۲.
[۸۶]. الاختصاص، ص ۷۳.
[۸۷]. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۸ ـ ۲۸۹؛ تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۴۶۱.
[۸۸]. مسند احمد، ج ۷، ص ۲۰ ، ۲۶.
[۸۹]. الامالى، ص ۲۷۹، ۲۸۳.
[۹۰]. سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۴.
[۹۱]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۰.
[۹۲]. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۵۸۹؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۸.
[۹۳]. سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۶۵.
[۹۴]. وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ سفینة البحار، ج۱، ص ۴۳؛ الصحیح من سیره، ج ۴، ص ۲۶۷ ـ ۲۷۷.
[۹۵]. المعارف، ص ۱۷۶؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۱۸۵؛ اسد الغابه، ج۱، ص ۴۱۵.
[۹۶]. مسند احمد، ج ۷، ص ۲۶۶.
[۹۷]. مسند احمد، ج ۲، ص ۲۷۵.
[۹۸]. منلایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۷.
[۹۹]. الاختصاص، ص ۷۳؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
[۱۰۰]. الطبقات، ج ۳، ص ۱۷۸-۱۷۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الفتوح، ج۱، ص ۹۶ ـ ۹۷.
[۱۰۱]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.
[۱۰۲]. مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۸.
[۱۰۳]. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
[۱۰۴]. البدایة والنهایه، ج ۵، ص ۲۵۳.
[۱۰۵]. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۳.
[۱۰۶]. الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷؛ سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۶۳.
[۱۰۷]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۸؛ ج ۲، ص ۶۸۵؛ تاریخ دمشق، ج۱۰، ص ۴۷۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۷.
[۱۰۸]. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۵.
[۱۰۹]. الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷.
[۱۱۰]. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸.
[۱۱۱]. منلایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۸.
[۱۱۲]. اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۷؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
[۱۱۳]. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
[۱۱۴]. التاریخ الاوسط، ج ۱، ص ۱۳۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.
[۱۱۵]. وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۸.
[۱۱۶]. اسباب النزول، ص ۳۳۵، کشف الاسرار، ج ۹، ص ۲۶۳؛ مجمعالبیان، ج ۹، ص ۲۰۳.
[۱۱۷]. تفسیر بغوى، ج ۳، ص ۳۱۰؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۳، ص ۱۵.
[۱۱۸]. تفسیر ابن ابى حاتم، ج ۱۰، ص ۳۳۰۴؛ تفسیر قرطبى، ج ۱۶، ص ۲۱۳.
[۱۱۹]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۴۰ ـ ۵۴۱؛ تفسیر قرطبى، ج ۳، ص ۲۱.
[۱۲۰]. جامع البیان، مج ۱۲، ج۲۳، ص ۲۱۶؛ مجمع البیان، ج۸، ص۷۵۵؛ الدرالمنثور، ج۷، ص۲۰۱.
[۱۲۱]. تفسیر بغوى، ج۳، ص۲۷۰؛ تفسیر قرطبى، ج۱۲، ص۱۰۳.
[۱۲۲]. مجمع البیان، ج۱۰، ص ۶۹۳.
[۱۲۳]. بحرالمحیط، ج ۹، ص ۴۳۷.
[۱۲۴]. جامع البیان، مج ۵، ج ۷، ص ۲۶۲-۲۶۵؛ مجمع البیان، ج ۳، ص ۴۷۲؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۷۲.
[۱۲۵]. مسند احمد، ج ۱، ص ۶۹۲؛ تفسیر ابن ابى حاتم، ج ۴، ص ۱۲۹۶.
[۱۲۶]. جامع البیان، مج ۵، ج ۷، ص ۲۶۳؛ تفسیر ابن ابى حاتم، ج ۴، ص۱۲۹۷.
[۱۲۷]. تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۱۲۶ ، ۱۳۹.
[۱۲۸]. مجمع البیان، ج ۶، ص ۷۱۸؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۵؛ روح المعانى، مج ۹، ج ۱۵، ص ۳۷۷.
[۱۲۹]. المحرر الوجیز، ج ۱۰، ص ۳۹۳؛ البحرالمحیط، ج ۷، ص ۱۶۶.
[۱۳۰]. روح المعانى، مج ۹، ج ۱۵، ص ۳۷۸.
[۱۳۱]. المیزان، ج ۱۳، ص ۳۰۶.
[۱۳۲]. تفسیر ماوردى، ج ۴، ص ۲۷۵؛ غررالتبیان، ص ۴۰۰.
[۱۳۳]. التفسیر الکبیر، ج ۲۰، ص ۱۲۱، تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۰۹.
[۱۳۴]. البرهان، ج ۱، ص ۴۴۱ ـ ۴۴۵؛ روحالمعانى، مج ۲، ج ۲، ص۱۴۶؛ المیزان، ج ۲، ص ۱۰۰.
[۱۳۵]. الدرالمنثور، ج ۱، ص ۵۷۷.
[۱۳۶]. تفسیر الوسیط، ج ۳، ص ۶۳؛ اسباب النزول، ص ۲۳۴؛ مجمعالبیان، ج ۶، ص ۵۵۶.
[۱۳۷]. کشف الاسرار، ج ۵، ص ۴۶۲.
[۱۳۸]. مناقب، ج ۲، ص ۶۹.
[۱۳۹]. جامع البیان، مج ۵، ج ۷، ص ۱۳ – ۱۸؛ تفسیر سمرقندى، ج ۱، ص ۴۵۵؛ التبیان، ج ۴، ص ۸.
[۱۴۰]. تفسیر قمى، ج ۱، ص ۱۷۹؛ مجمعالبیان، ج ۳، ص ۳۶۴؛ روحالمعانى، مج ۵، ج ۷، ص ۱۳.
[۱۴۱]. شواهدالتنزیل، ج ۱، ص ۱۹۷.
منبع:
http://www.maarefquran.com، نوشته سید عبدالرسول حسینىزاده
برگرفته از: باشگاه اندیشه