بسم الله الرّحمن الرّحیم
در فرهنگهای قدیمی و همینجور در نوشتهجات؛ که بعضی کتابهایی که نوشته شده میبینیم؛ این عبارت “تعلیم و تربیت” هر دوتا را کنار هم گذاشته؛ “تعلیم و تربیت”. تعلیم یعنی یک چیزی که بلد نیست یاد بگیریم که خب همه میدانیم، هندسه را ممکن است تعلیم داد، هیأت را تعلیم داد و اینها را تعلیم داد. اما یک چیزهایی هست که نمیشود تعلیم داد. یک چیزهای خاص خودش است. این چیز هم هست که همان بسیاری از مسائلی که تعلیم داده میشود یعنی با بیان منتقل میشود این دانشش به ذهن شنونده، درضمن آن تربیت هم دارد. یعنی تعلیم و تربیت با هم است. از این قبیل است رجال علمی و اخلاقی قدیم؛ که مثلاً غالباً کار این علمای بزرگ، علمای آنوقتها بیشتر آدمهای مذهبی بودند، غالب اینها هم درس خوانده بودند و در مقام درس خواندن و تحصیلِ علم فقه یک موقعیتی به دست آورده بودند. فرض بفرمایید مثلاً خودِ خیام را که قاعدتاً شما میگویید، فکر میکنید که این اصلاً جدولضرب بلد نیست، جمع نمیداند چی هست، تفریق… و آن که همین اشخاص، همین اشخاصی مثل خیام در مسائل مذهبی هم یک نظریات بسیار جالبی میگفتند و داشتند. البته در نظر که به اینها میگفتند دانشمند، آن جنبهی علمی اساسیشان را میگفتند. یعنی خیام ضمن اینکه خودش اطلاعات فقهی و اینها داشت ولی به او فقیه نمیگفتند. اصطلاح منجم، ریاضیدان بهش میدادند. آنهایی دیگر درش نهفته بود. یعنی عملاً تعلیم و تربیت با هم جلو میرفت. حالا منتها میبینیم که شاگردانی ریاضیات اینها خوب بلدند اما اصلاً آداب ظاهریِ یک چیز خیلی کوچکی را از تربیت بلد نیستند و آن حالت علاقمندی به دیگران که نسبت به مردم بخواهد مثلاً کوچکی کند در آنها دیده نمیشود. تعلیم را از تربیت جدا کردند. البته تا این حدش اشکال ندارد فقط ولی وقتی جدا کنند هر کدام از اینها یعنی چه تعلیم و چه تربیت در راه کوششی که میکند به قلمرو آن مسائل دیگر هم نظر میکند. فرض بفرمایید مثلاً خیام وقتی که ریاضیات میخواند، چیز مینویسد، بنا به عقیدهی متداول آن زمان از آثار سیارات اسم میبرد. آنها همه را چیز میکند؛ به اصطلاح جزء علمش میآورد و روی آنها مبنایی میدهد. ولی همین که با این اعتقاد میبینید در بعضی از رباعیاتش بهعکس هستند، یک چیز دیگرد. رباعی جالبی که دارد میگوید:
در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من میدانی!
در گوش دلم، نه در گوشِ معمولی. پنهانی هم این حرف را زده. از شر این که نگویند خیام چنین است و چنان. ولی در اینجا خب همین مسألهی کسانی که درس خواندند و پنهانی یک چیزهایی را بلدند مطرح میکند، همین روحیه…جداست و باید جدا باشد. در شاگردانِ چه علوم ریاضی و چه علوم مذهبی دیده میشود، این چیزها هست. اوایلِ زمان رضاشاه، خب یک چیزی شد که یک فرهنگستانی ایجاد شد که لغات قدیم فارسی را که معنایش در نظر مردم گم شده بود دومرتبه زنده کرد و خب بعضی از این اصطلاحات خیلی خوب بود و جا افتاد. منجمله اصطلاحاتی که در هیأت به کار برده بودند و همینجور در تاریخ حتی. ولی بعد دیگر چون زیاد اغراق و مبالغه میکردند یک لغات خیلی بیمعنیای هم درآمد که مردم مسخره میکردند بالاخره عملاً تعطیل شد. خیلی از لغات اصلی اگر همان اولی که نیاز بود چیز میشد محتاج به… مثلاً تلفن؛ تلفن دیگر حالا هر لغتی برایش پیدا کنند اثر نمیکند. مردم همان تلفن میگویند. تمام این چیزها، این هم اشکالی ندارد، برای اینکه با همان اختراع خود تلفن، نامش هم هر جا برود، خودش برود، نامش هم باید برود. و این چیز منتها به صورت غلطی در مدارس ایجاد شد. و ما برای اینکه بهتر مسائل را بفهمیم در همین لغاتی که فرهنگستان ما درست کرده باید دقت کنیم و از همانها به اصطلاح مدل بگیریم برای فهم همهی این لغات. لغات و جملات و کلمات وسایلیست که انسانها به وسیلهی تمسک به قرآن…ارتباط پیدا میکنند و این ارتباط با دیگران باعث استحکام چیز میشود. به همین حساب هم “زبان مشترک و خط مشترک” را یکی از ارکان ملیت گفتهاند. یعنی در واقع فرض بفرمایید زمان یک خرده قدیمتر، تاجیکستان و ترکمنستان و این مناطق فارسی حرف میزنند ولی ما ایرانی نمیدانستیمشان برای اینکه فارسی نمینویسند، خطشان و کلماتشان غیر از کلمات ماست. و حال آنکه با اندک کوششی این ملتها به هم نزدیک میشوند. این تقسیمبندی مختلف هم به نامهای مختلف ملی، موجب تفرقه شده و حال آنکه مثلاً خود ایرانی فارسی با همین زبان و حتی با خط میتوانید به تاجیکستان صحبت کنید. عراق که اصلاً مثل یک شعبه و یک نمونهی ایران شد، و اینها همه عواملیست که یک کنایهای از آن، اشارهای از آن در تورات هم حتی آمده. در مورد زندگی حضرت نوح از قول خداوند میگوید که: مردم خیلی طغیان کردند. میخواهم اینها را متفرق کنم… این را خداوند میگوید و نتیجهاش هم همین است که میبینیم. از همان روز اول هی تعداد ملتها، ملیتها زیادتر شده و در دنیای امروز و با تمدن امروز یک چیز واجبی هم است. یعنی نمیشود همهی ملیتها را حذف کرد، ملیتها باید سر جای خودش باشند، منتها ملیتهای مختلف با هم مثل دو تا برادر باید زندگی کنند. در آن صورت اول صلح بین خودشان، یعنی این ملتها صلح بین خودشان، بعد هم صلح با ملتهای دیگر را ترویج کنند. انشاءالله.