بسم الله الرّحمن الرّحیم
قرآن البته همهجایش نصایح، داستان، عرض کنم جنبههای ادبیاش قابل یاد گرفتنِ کسانی است که اصلاً قرآنی هم نیستند یعنی عرب نیستند، مصلحت هست که یاد بگیرند. به این جهت اینهایی که قرآن را حفظ میکنند، یک فایدهای که دارد این است که قرآن دم دستشان است، منتها عیبش این است که اگر این آیه یا سورهی کوچک را که حفظ کردند؛ بدون توجه به معنایش باشد و مقرراتش باشد، بهعکس میشود، برایش مضر است. یک چیزی مثل طوطی که حفظ میکند یک چیزی را ولی معنیاش را نمیداند؛ اینجوری میشود. برای حفظ کردن هم، سادهتر، راحتتر این است که سورههای مختصری که در آخرِ قرآن هست و هر کدامش یک قصهی خاصی دارد آنها را حفظ کنید و بعد در مورد خودِ آن خیلی سؤالات پیش میآید، منجمله یکی از سؤالاتی که شده؛ این سورهی کوثر است. در رسم اعراب اینجور بود که آن رسم در ایران قدیم هم بود، حالا هم تا حد زیادی هست، این رسم مؤثر است ولی نه به قدرت اولیهی خودش، و آن این است که هر کسی که موقعیتی داشت، علمی یا بدنی، مثلاً نامی یا چیزی داشت دلش میخواست که برای بعد از این نامش، این نام در خانوادهاش بماند، شناخته بشود. الان هم ما همین حالت در ایران هست، در اروپا هم هست که پسر اول خانواده میگویند جانشین خانواده است و او اهمیت بیشتری دارد. و حتی بیشتر توجه به فرزند ارشد میکنند و بسیاری از یعنی بسیاری نه، چندتاییش که یادمان است شده از نسل ائمه که فرزند اولشان نبوده؛ آن جانشین، فرزند دوم بوده، سوم بوده، یکی “عبدالله افتح” برادر حضرت “جعفر صادق”، برادر بزرگترشان. بعضیها هم حتی معتقد بودند که او جانشین است که یک عدهای به اسم “افتحیه” شناخته شدهاند، کم کم خودش که میدانست که جانشین نیست، دیگران هم، نزدیکان میدانستند و میآید در یک مورد یا دو مورد دیگر هم هست که نظیر همین هست. فرزند بزرگتر و فرزند ذکور شناخته میشد. این رسم بود حالا هم هست. تا خودِ پیغمبر از عایشه که فرزند نداشت، یکی از حالا یادم بود از کدامیک از زنها بود، پسری داشت به نام ابراهیم. خب همه میگفتند: این ابراهیم جانشین حضرت هم هست. پسر خوبی هم بود، سنی نداشت البته. در سنین بچگی هفت-هشت سالگی مُرد. در زمان مرگش پیغمبر گریه کرد و ناراحت شد و حتی چون در همان موقع خورشید گرفت، تاریک شد، روز روشن تاریک شد، همهی اعراب همهی اینها، شایعه شد که چون پیغمبر متأثر است تأثر پیغمبر اینجوری شده که پیغمبر خودش متوجه شد یعنی خداوند به او توجه داد که مردم دچار اشتباه نشوند. خب پیغمبر گفته است که بنا به فرمان خداوند میگوید که: “قُل اَنا بَشرٌ مِثلُکُم یوحی الیَ أَنَّما إلهُکُمْ إِله واحِد…” تا آخر. خود پیغمبر بارها گفته بود چه جزء وحی، چه در عبارات یا در سخنرانیها فرموده بود: من هم یک بشری مثل شما هستم، با این تفاوت فقط که به سمت من وحی میشود که این وحی به شما میگوید خداوند: من خدای واحد هستم، به من ایمان بیاورید. ولی آن اول پیغمبر اقرار میکند که من هم بشری هستم مثل شما. البته بارهای مختلف در قرآن هست که این اقرار به صورت صریح یا به صورت ضمنی، مثلاً بعضیها گفتند: آقا این چه پیغمبری است؟ این که مثل ما غذا میخورد، مثل ما میرود به بازار خرید میکند اینها. پیغمبر فرمود: بله- برحسب آیهی قرآن، که بله- پیغمبر هم مثل همهی مردم عادی غذا میخورد، بازار میرود، راه میرود و اینها. با این وجود معذلک خیلی پیغمبر را اذیت میکردند. منجمله از اذیتها که چندین سورهی آخر قرآن مربوط به این است، یک جا دیگر که از اعراب بود که خیلی مال داشت، ثروت داشت، فرزند هم فراوان داشت، این میگفت که محمد به عبارت او ” ابتر” هست. “ابتر” یعنی در مورد زن و اینها، یعنی بدون فرزند. ابتر یعنی “بدون دنباله”. این موجب، البته خود پیغمبر نمیشود گفت، خود پیغمبر خب البته شاید حتماً دلش میخواسته که فرزند پسری داشته باشد ولی خدا نمیخواسته و پیغمبر نه، از خواستهی خدا تجاوز نمیکند که بیشتر بخواهد. ولی خب همینجور بوده، همهی این حرفها را هم میشنید. یک بار سر قضیهی خیلی مشخصی پیغمبر در واقع نالید و شاید به درگاه خدا. یعنی ناراحت از این جهت شد که خب فکر کرد گفت: من که پیغمبر تو هستم یک فرزندی به من بده که نگویند که این “بدون دنباله” است. این سوره نازل شد: “انا اعطیناک الکوثر- فصل لربک و انحر- ان شانئک هو الابتر”. این در واقع جواب آنهاست. گفت به آنها که من یعنی پیغمبر، محمد ابتر نیست، یعنی بدون دنباله نیست. “ان شانئک هو الابتر”. شانئ یعنی خیلی کینهورز. کینهورزِ شما ابتر است، که خیلیها سر همین اعتراض هم کردند به پیغمبر. اعتراض کردند به پیغمبر که “شانئ تو” یعنی کسی که با تو دشمن است، ابتر نیست، چرا شما میگویید: “ان شانئک هو الابتر”؟ که پیغمبر فرمود این را: منظور از “شانئ و پیرو” یعنی کسی که بر این حرف باقی است. بعد از من هیچکس بر این حرف باقی نخواهد بود که من را استغفرالله لعن کند جز همینهایی که تا حالا… بعد خداوند گفت که: خب تو اگر میخواهی که شانئت ابتر باشد خودت فکر کن. هر وقت شتری میکشی، گاوی میکشی در آن صورت به جای فرزندت که میگویی: به نام فرزند بزرگم، به نام آن فرزند، آن فرزند، ولی خب حالا کسی نداری بگویی که به نام آن بچه اینها- دختر را فرضاً فرزند نمیدانستند- بگو: به نام خدا، به نام خداوند یکتا، خداوندی که نه پدر از اوست، نه پدری او را به دنیا آورد، و نه خودش خواهد مرد اگر فرزند بیاورد. “انا اعطیناک الکوثر”. در عوض اینکه این چیز است به تو “کوثر” دادیم. کوثر خیلی تفسیر کردند که چیه کوثر؟ خب وقتی تعبیر عوامانه بکنند، ساده نه اینکه غلط است ولی خب ساده است. میگوید: کوثر، حوض کوثر یک حوضی است که پر از آب است و رحمت الهی است، هر چه هم بردارند کم نمیشود، تمام رحمت الهی است، ولی خب منظور این است که هر نوع خیری در نزد پیغمبر بی حد و حصر است، تمامشدنی نیست. پیغمبر اگر به کسی محبت میکرد تمامشدنی نبود و کم هم نمیشد از محبتش. در همهی امور خیر پیشقدم بود و جلوتر از همه. ” فصل لربک وانحر”؛ حتی به نام خداوند “نحر” هم که میکنی به نام خداوند بکن، نه به نام فرزند یا اینها. “فصل لربک”، آن وقت وانحر. “نحر” کشتن شتر را میگویند نحر، ذبح نمیگویند. به این طریق مؤمنین را آرام کردند. مؤمنین هم به حرف پیغمبر خیلی معتقد بودند. دیگر همین که پیغمبر فرمود: همهی خیرها دست من است قبول داشتند. و همین جور هم بود، خیرها همه… تمام سورههای قرآن همین خصوصیت را دارد. هر کدام یک واقعهای اتفاق افتاده و به مناسبت آن واقعه سوره نازل شده که جواب حرفهای مربوط به آن را داده. این جوابِ این که تو پسر نداری، فرزند نداری، ابتری، این است که پیغمبر در بین فرزندانش سه تا فرزند داشت. از حضرت خدیجه سه تا فرزند داشت. آن آخری که حضرت فاطمه بود در زمان پیغمبری بود. حضرت فاطمه دختر پیغمبر است ولی آن زنهای دیگر دختر محمدند. این تفاوت هست. و به همین دلیل هم یکی از دلایل که پیغمبر به فاطمه بیش از همه علاقه داشت، بیش از آن فرزندان دیگر علاقه داشت همین بود. چون زادهی پیغمبری بود. و به علاوه خودش یک درسی بود باز به اعراب که نفر اول یا آخر فرقی نمیکند. فاطمه آخرین فرزندش بود. آخری هم نه برای اینکه فرزند دیگری داشت که مرحوم شد، ولی از فرزندانی که ماندند، سه تا فرزند ماندند، که این فاطمه بهاصطلاح بالاتر از همه بود و پیغمبر همیشه میفرمود: فاطمه پارهی جگر من است. اصطلاحی است، یعنی خیلی مورد محبت و علاقهی من است، به طوری که از من جدا نمیشود. تمام مسلمین، تمام عرفا هم به فاطمه خیلی اظهار محبت میکردند. عایشه از لحاظ سیاسی خب در واقع ادامهدهندهی روش اجتماعی پیغمبر بود ولی حضرت فاطمه واقعاً نمایندهی پیغمبری او بود، در بین مسلمین زیاد چیز نمیکرد ولی مورد احترام و علاقهی همیشگی آنها بود. به نحوی که خب برای گِلههای او، فرمایشات او به درگاه خداوند سوره نازل شده. همین سوره. انشاءالله خداوند ما و همهی مسلمین را به واقعیت معنوی پیغمبر و فاطمه برساند انشاءالله.
… یک مدتی فکر کردم، حالا که پیشتر، من آیاتی یا چیزهایی که حفظ کرده بودم کاملاً دم دستم بود و معطلی نداشتم. چون اینجوری است مبادا در موقع تشرف یک چیزی یادم برود. کمااینکه شده چند بار، که در موقع کسی دستش را میگرفتم، اولها باید ذکر را بگویم ولی آن آخر یادم میآمد ذکر را نگفتم. از نو ذکر را هم میگفتم. این برای اینکه چیزی یادم نرود گفتم آقایان مشرف بشوند بعد خب هر کدام خواستند بیایند مصافحه.
دهی، روستایی که همهشان درویشند دو سه تا بیشتر نیستند که یکیش چشمهشیرین است. همهشان هم پیرمردند. نه، زنهایشان پیرمرد نیستند. حالا چهجور است که، آب و هوای زمین، نمیدانم، اشجارِ آنجا موجب میشود که بیشتر اینها تمایل پیدا کنند. انشاءالله انشاءالله دعا کنید شماها دعا کنید که بیایم.