Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح یکشنبه ۹۶/۱/۲۷ – خانم‌ها (عرف و عادت در ملت – زندگی با افکار)

Hhdnat majzoobaalishah96 13بسم الله الرّحمن الرّحیم

دیروز این بحث را شروع کردیم که چه‌جور چیزهایی، چه مسائلی از اول خلقت تا آخر تغییر نمی‌کند، و چه مسائلی بر حسب اینکه مال کدام ولایت – ایالت  – باشد، تغییر می‌کند. ولی خب مفصل است تا هنوز، ادامه هم دارد، انشاءالله جلسات بعدی. اما این مسأله که فعلاً زیاد مهم نمی‌گیرند، کمااینکه مثلاً یک هندی وقتی می‌رود به آمریکا همان عادات و رسوم آنجا را دارد؛ سلام و علیکش و خداحافظی‌اش و احتراماتش همه همان جور است که اینجا رفتار می‌کرده آنجا هم همان جور رفتار می‌شود. قدیم بیشتر این‌جور نبود، یعنی مردم عادت کرده بودند که به هر ولایتی، هر جایی می‌روند طبق رسوم آنجا صحبت کنند و طبق زبان‌های آنجا صحبت کنند. حتی داستانی هست که به‌عنوان مثال می‌زنند – حالا صحیح یا سقیمش کار نداریم – ولی داستان بسیار جالب است و آن اینکه صاحبِ قاموس – “قاموس” یک کتابی‌ست که لغات مثل دیکشنری زبان عربی – عربی آن قدیم – عربی حالا هم البته هست؛ ریشه‌های اصلی لغات را می‌گوید ولی خیلی لغات در دوران‌های امروز ایجاد شده که آن ندارد. به هر جهت این لغات را عربی می‌گوییم. صاحبِ قاموس یک مرد دانشمندی بود؛ اهل گردش دور دنیا و در یکی از قبائل عرب که آمده بود می‌خواست زنی بگیرد. گفتند: رسم آنجا این است که به غیرعرب زن نمی‌دهند، زن حاضر نیست برود به غیرعرب، به‌خصوص عجم، عجم یعنی فارسی، که خب تو عجم هستی. گفت: نه، من هم یک عربی هستم از بیخ عرب. بعد بالاخره قبول کردند، تحقیق کردندو وقتی این گفت: من عربم و زبانم عربی است و اینها، قبول کردند ازدواج کرد. در همان حجله، موقع ازدواج، چراغ اتاقشان روشن بود، می‌خواست پدرش بگوید: چراغ را خاموش کن، به عربی گفت: اُقتل السراج؛ چراغ را بکش. زن این را که شنید پاشد چراغ را کشت بعد هم گفت: برو بیرون از… گفت چرا؟ گفت: تو عرب نیستی، می‌خواهی به زور لغات عربی یاد گرفتی و عرب نیستی. بالاخره این، داد و بیدادش بلند شد که نکند این حرف، نماسد توی مردم، که در آن صورت خیلی بی‌اعتنایی خواهند کرد. بعد گفت که گفتند: آخه چرا؟ گفت که: عرب نمی‌گوید: اقتل؛ بکش چراغ را. می‌گوید: اِدفع السراج؛ چراغ را خاموش کن، خفش کن. یعنی باید بگویی: اِدفع الچراغ، این گفته: اُقتل الچراغ، از اینجا معلوم می‌شود که اصلش عربی نیست، بلد نیست عربی. گفتند: نه بابا. بعد به زور تراشیدند همین آقای قاموس، صاحبِ قاموس که – خودش خب عربی‌دان بود و خیلی لغات می‌دانست – گفت: ما از یک قبیله‌ی عرب هستیم که خیلی دوردست هستند و شما زبانشان را شاید به زحمت بفهمید. گفت: مثلا؟ این شروع کرد یک مشت عربی قلنبه بلغور کرد. گفت، مفصل است خیلی: «ان الاناگیر ساهت بعد ما سبزت و تشرورنت من بعد ما کانت تراشیش و ان الاخانید فی کلاتهم نحدو امانة گندة کانه الگنابیذ» الی آخر؛ انگورها (ان الاناگیر)، انگورها بعد از آن که سبز شدند و رنگ سبز به خودشان گرفتند سیاه‌رنگ می‌شوند و بعد از آن حالت ترشی که داشتند، شیرین می‌شوند. این یک عربی‌ست که اصلاً یک لغتش تو عرب نیست. و «ان الاخانید فی کلاتهم نحدو»؛ این آخوندها در کله‌ی خودشان یک عمامه‌ای می‌گذارند کانهُ الگنابیذ؛ مثل گنبد و امثال اینها. حالا منظور صرف زبان دانستن به درد می‌خورد ولی نمی‌شود گفت: کسی که زبان می‌داند بگوید که من عربی‌دانم، نه. فرهنگ و عرف مردم غیر از زبانشان هم مطالب دیگری هم دارد و همه‌شان مهم است. آن مجموعه‌ی آنهاست که می‌گویند ملت. البته این مجموعه‌ی عرف که ایجاد می‌شود در میان ملتی، سابقه دارد در وضع تحصیلشان و وضع تربیتی اولشان. یعنی وضع تربیتی‌شان این بوده که فقط پدر و مادر را دیدند یا اینکه در قبیله همه آزاد بودند. و از این جهت باید، خوب است که عرف و عادات را یاد بگیریم. مجموعه کتاب‌هایی که ما همه در دبیرستان در دبستان می‌خواندیم و شاید هنوز هم می‌خوانند، این بوده که به طور مثال نمی‌دانم کدامیکی از الکساندرها بوده، پدر یا پسر، که از طرف بزرگان روسی، یک قسمت روسیه دعوت شده بود که برود آنجا. پاشده بود رفته بود در سرمای سخت زمستان. یک روز که تو خیابان آنجا می‌رفته یک‌مرتبه دیده که از آن‌ور یک عربی دارد می‌آید رد می‌شود. به این که رسید پاشد و گفت که: نوف، نوف یعنی بینی. فقط همین. این گوش نداد. یک خرده رفت جلو، یکی دیگر هم این کار را کرد و منتها پاشد یک مشت برف برداشت آمد جلوی این و دماغش را با این ماساژ داد. بعد که آمد تو منزلش، از صاحبخانه‌اش پرسید که این چرا اینجوری کرده؟ چی بود؟ گفت که: آن نهر هنوز هم هست و به هیچ وجه جلوشان را نمی‌گیرند. نهری است که همیشه جاری‌ست و… یعنی در ایامی که خیلی اینجا هوایش سرد می‌شود، بودن آن در هوای اینجا مفید است. نوف یعنی بینی. تو به اصطلاح خودت اطلاع نداشتی که دست زده ولی چون پدرت و اقوامت همه اطلاع داشتند، رسمِ آنجا هم این بود، این است که فکر کردند تو هم می‌دانی. آمدی بعد این تو خیابان دید نه، بلد نیستی، نمیداند توی این سرمای شدید چکار باید کرد؟ دماغت هم، بینی‌ات هم از سرما خشک شده بود. اصلاً می‌دیدند که دارد خشک می‌شود. آن مرد برای خیرخواهی تو، فهمید که تو بیگانه‌ای، خبر نداری، پاشد یک خرده برف مالید به صورتت جبران چیز کند و دیگر خوب شدی از این جهت. این در چیز مثال می‌زند، در کتاب‌های فرانسه، مثال می‌زند به‌عنوان “داستان یک فرانسوی در روسیه”. در این رعایت آثار و افکار و عوالم زندگی اجتماعی، خانم‌ها دقیق‌تر از آقایان هستند و زودتر درک می‌کنند. به این جهت در واقع نویسندگان و شعرا هم به این قسمت توجه دارند و همه را دستور می‌دهم که اشعار شعرای ما را بخوانید، برای اینکه نه تنها از شعرش استفاده می‌برید بلکه چون طرز… و کِی موقعش است آن را هم آن بهتر می‌داند، اونی که این را نوشته. حالا ما هم فعلاً همین قدر از این دریای پرتلاطم استفاده می‌کنیم. خیلی متشکرم از همه‌ی شما که آمدید و به رویم هم نیاوردید که من… می‌آیم. ولی نه، من در واقع اصلاً، حیات من عبارت است از این فعالیت فکری من. بعضی‌ها هستند که خب فکرشان و حواسشان همیشه به خوراک‌هاست و گردش‌ها. یعنی اگر جایی باشد که گردش بکنند و این خوراکشان هم چیز باشد زندگی‌شان هم آرام است ولی خیلی‌ها باز مثل من یک فردی از آنها، زندگی‌شان با فکر است. یعنی اگر یک مطلبی را فکر کنند و در موردش چیزهایی را بخوانند و بنویسند یا اینها، همین زندگی‌شان است. من خودم اول البته از خیلی پیش از سن هجده-نوزده‌سالگی‌ام دست به قلم بردم؛ مدتی توی بعضی روزنامه‌ها دنبال می‌کردم که یک نوشته‌ای یک چیزی از من بگیرند، و خب… بعد که آمدم در قضاوت ناچار شدم سکوت کنم. این سکوتم یکی سکوت زبان است، یکی سکوت دست است، چون دست هم آن چیزی را می‌نویسد که زبان می‌تواند بگوید. بعد دیگر کم کم یادم رفت. حالا نویسندگی تقریباً یادم رفته، مگر اینکه به زور مجبور بشوم بنویسم. از همین نظر در توی فکر مردم حضور داشتم غالباً. افکار عرفانی‌ای که دارند یا زندگی روزمره، من هم درش شریک بودم. البته حالا کمتر، ولی یک وقتی شریک بودم. به هر جهت امیدوارم آمدن مجالس برای شما خسته‌کننده نباشد. البته خسته‌کننده مسلماً نیست، به دلیل اینکه کسی که از یک جهتی به دیگری علاقه‌مند است به تمام حالات او علاقه‌مند است حتی به سلیقه‌های غذایی. منزل خیلی از دوستانتان، منزل یکی دو تا را که زیاد می‌روید برای ناهار و غذا و اینها دقت کنید، می‌بینید بسیار شوهرش، شوهر خانواده، حرفی که می‌زند یک مقداری به اصطلاح از تحت تأثیر دیگران، بچه‌هایی می‌شود، یک مقداری هم خودش فکر می‌کند. ولی اصل اصلش آن چیزی‌ست که خودش فکر می‌کند. به هر جهت امیدوارم که شما از مجالس راضی باشید و حتی بتوانید از صحبت‌هایی که شاید در نظر دیگران ارزش نداشته باشد از چنین نظرهایی هم استفاده کنید، ان‌شاءالله.