بسم الله الرّحمن الرّحیم
سورههای قرآن، سورههای مختصر که در آخرش هست، معمولاً سورههای کوچک به نظرشان کوچک میآید، کوچک هم هست عبارتش، ولی در همان فاصلهای که هست – زمانی کوچک – تمام حرفهایشان را میگویند، گفته میشود. و این سورههایی که در آخر هست و این صفت را دارد، خاصیت را برایش دارد، بیشترِ اینها کل سوره برای یک واقعهی خاص است. همان جوری که صحبت شد پیغمبر سه دختر و یک پسر داشت. روی رسمی که در عرب دارند که نسل را از پسر میدانند به این پسر که اسمش ابراهیم گذاشته بودند علاقهی خاصی داشت، به طوری که پیغمبر هم از مرگ او خیلی ناراحت شد. بعد تا خود گورستان ببرند و طوافی بدهند یک مدتزمانی طول میکشید البته. تمام این مدت، دور و وریهای پیغمبر همه منتظر بودند که… تا یک آثاری از این فرزند ظهور کند. چون قبلاً هم خیلی حضرت گفته بودند به مسلمانهای سایر سلسلهها و امیدوار بودند که این فرزند بزرگ میشود ولی متأسفانه در سنین کوچکی چهار-پنج سالگی مرحوم شد. همین که همه منتظر این چیز بودند، رفتند، راه افتادند برای دفن این و جواب دادن… پیغمبر هم خیلی متاثر بود، کمااینکه در مرگِ هیچکسِ دیگر به این اندازه قسم نخورد، ناراحت نبود. در فرق این فرزندش همایون خیلی ناراحت، ولی خب در مجلس نشستند و حاشیه، حاشیهبری را دیگر قبول کردند. در هر دورهای از دورههای چیز، مردم ذهنشان متوجه یک مطلب میشود. سایر مطالب دیگر موقتاً خاک میخورد. بنابراین اینها… به طوری که در موقع دفن این ابراهیم، خود پیغمبر هم شرکت کرد در دفنش و خیلی متأثر بود. حتی گریه، البته گریه نه گریهای که ما اینجا صدایش را میشنویم گاهی اوقات، گریه، نه. گریهی ملایم. گریه میکردند، میدیدند که اشک از چشمهایش میآید و همه هم ناراحت بودند برای این مسأله. در همین ضمن و وسط روز بود خورشید گرفت. خورشید گرفت و کم کم تاریک شد شب شد. پیغمبر هم حالا مصادف یا در اثر آن نمیدانم، هیچ چیزی هم ننوشته، پیغمبر هم خب تا یکی میخواهد… تشریفاتش انجام شد و پیغمبر آمدند. مردم هم از وسط که شروع شد به خورشید گرفتن، مردم میگفتند: بله، این خورشید به اصطلاح آن محبت، مهر و محبتی که پیغمبر داشتند نسبت به این چیز آن را جبران کردند… به هر جهت رفت. پیغمبر حالا با اینکه نشان دادند که یک کسی دیگر میآید… این یک واقعه بود و ظاهراً هم یک واقعهای بود به پیغمبر مربوط میشد؛ برای اینکه فرزند پیغمبر از بین رفت، ولی عملاً چون در اعتقاد مردم مؤثر بود، به طوری که از همان اول که این خبر را میگفتند، مردم درست نقل میکردند این خبر را، میگفتند: قال رسول الله… به این طریق آن روز سورهای دیگر بود: “سورهی تین” خداوند قسم میخورد همان اول سوره: وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ. وَطُورِ سِینِینَ. وَهَذَا الْبَلَدِ الأمِینِ. لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ. إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ. همهاش برای آن آیات که راجع به بعثت پیغمبر باشد، حضرت میخواندند. ولی معذلک چون داشت زمزمه در بین چیز ایجاد میشد، در بین مردم، مسلمانها که از ناراحتی پیغمبر خورشید گرفت، پیغمبر مخصوصاً برای اینکه بفرماید: نه اینطور نیست، از مراسم … دست کشید و جزء مراسم معمولی شد… این سورههای آخر حالا من یادم باشد میگویم یا نه، خیلیها را به این جهت، سورههای دیگر هم هرکدام دقت کنید، هر کدام آیاتش را، مربوطش را در حاشیهی قرآن ننویسد شما بنویسید…
خداحافظ.