بسم الله الرّحمن الرّحیم
ما خب بشر خودش هم میگوید، هم احساس میکند که خداوند آمده است گِل بشر را از دو امر متضاد تشکیل داده. یک امر مادی است همه جان است، روح است، که در خودِ بدن حس میکند وقتی در جمعی هست یا تنها هست و بعد در آنجا فکر، میبیند که یک لحظات شادی، لحظات غم و امثال اینها هست، از طرفی بدن همین بدن است، همین را تحمل میکند. یعنی بدن ترکیبی شده از این گوشت و پوستی که ما داریم. حالا هر کدام وظیفهشان چقدر است کار نداریم. به اضافهی آن چیزهایی که اصلاً نمیبینیم، دیده نمیشود. خودِ دیدن، ما میدانیم چیست، این را میبینیم… ولی اصلا خودِ دیدن چیست؟ یعنیچه دیدن؟ این ترکیب است. بعد برای اینکه بشر بفهمد تمام، چون خداوند قول داده و فرموده است که: «انی جاعل فی الارض خلیفه»، و فرموده است: «و یُعَلِمُ ما لَم تَعلَم»؛ چیزهایی را که نمیداند خداوند بهش تعلیم میدهد. البته هر چیزی نمیداند نه، چیزهایی که نمیداند، ولی در جاهای دیگر فرموده است که علم همهی چیزها را خداوند به بندگانش میدهد. کمااینکه به خیلی بندگانش که ما بندهی آنها هستیم، پیغمبر و ائمه، میبینیم خیلی چیزها به آنها تعلیم داده شده بدون اینکه درس بخوانند یا نمیدانم چوب مکتبی، مکتبخانه، نه. این است که بشر آفریده، همین بشری که خودش جسم است یکسره. این جسم است دیگر. بعد میبیند جسمها کوچک و بزرگ دارند. یکی خیلی لاغر است، کوچولو است، یکی خیلی چاق و بزرگ است، ولی لازم نیست هر کسی که چاق است که از لحاظ جسم، مقدار زیادی جسم با آن یکی دیگر که لاغر است برتری داشته باشد، نه. بسیار آدمهای لاغر که آدمهای خیلی چاق را تحت مهمیز دارند. و چهبسا خداوند خودش مقرر کرده. حتی مقرر کرده گاهی به ندرت، یک کودکی که خیلی جثهی کوچکی هم دارد؛ مثل عیسی علیهالسلام را خداوند مقرر کرده اول بشری، آقایی و برتری بر اینهای دیگر دارد. این طرز ترکیب جسم و روح در بشر اگر خودش که نزد خودش است، در پیش خودش است، اینجوریست که میبیند وقتی تشنه است هیچکس دور و بر نمیفهمد که این تشنه است. حرف میزند اینها، بعد وقتی لیوان آب برداشت و سر کشید میگوید: بله، این آنوقت تشنه بود. بدون هیچگونه آثار خارجی تمام آن حالاتی که بر انسان عارض میشود ظاهراً بر جسمش عارض میشود. میگوید: تشنه هستم. تشنهاش که هست آن تشنگی که دیده نمیشود. این از وقتی میفهمی که تشنه است که دست برداشت لیوان آب را گرفت خورد میفهمیم که این تشنه است. آن وقت از اینجا از همین مسألهی چهجوری حالت تشنگی بر بدن تشنه و تشنگی بدنی یا غلبه میکند یا با هم ترکیب میشوند، چگونه درک میکند… بشر قهراً مثل همهی حیوانات دیگر، اوّلی که به دنیا میآید هیچی نمیداند، حتی یک چیزهای خیلی ساده را بچه نمیداند. به ندرت میداند که باید غذا بخورد، غذایش هم به ندرت میداند شیر مادر است و امثال… همین مجموعهی خلقت خودش را آدم در نظر بگیرد و همین که این خمیرهای که موجب شده فقط خداوند به اصطلاح تویش فوت کند؛ «نَفَختُ فیهِ مِن روحی» و از روح خودش در او بدمد؛ یک انسان در آمد. همین در آن فکر کند درواقع تمام اسرار جهان برایش فاش میشود. چون همهی اینها به هم وصل است. آن شعر سعدی که مشهور است یک معنایش همین است. شعری که میگوید:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
میگوید: همهی اینها که در جهان هستند، گردشی میکنند و مجموع گردش اینهاست؛ نخواسته بگوید مجموع گردش اینهاست که تو را به وجود آورده، به وجود آوردنش کار خداست. میگوید … ولی نتیجهای که میگیرد میگوید: تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. همهی اینها با هم خاطر تو فرمانبردار خداوند هستند. اینکه گفته است که خورشید بگردد، ماه بگردد هر کدام، همهی اینها برای این که گردش منظم به وجود بیاید و این گردش مرتب در خدمتهای بشر. ولی شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری. …این همه موجودات دیگر در جهان هستی است. شما جهان هستی، گاهی فکرتان را بالاتر ببرید. جهان هستی غیر از ایران و این چیزه؛ یک عدهای دیگر هم هستند … «شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری». حالا که این همه چیزها گردش منظمی… البته سعدی میگوید: برای اینکه تو نانی به کف آری. یعنی آماده میشود، نه اینکه فقط برای او است. همه اینها منظم کار میکنند، تو یک لقمه نانی به دست بیاوری، یعنی کار کنی. میخواهد بگوید که این شرط انصاف نیست که تو خودت هم که جزء طبیعت هستی و یک قانون طبیعی داری؛ شرط انصاف نیست که تو فرمان خدا را انجام ندهی. همهی آنها فرمان خدا را انجام میدهند برای اینکه تو، زندگی تو معمولی بگردد و شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری. حالا البته بعد در یک درجه پایینتر حساب میکنیم خب، خداوند برای اینکه این بشر گیر نکند بگوید آقا من چطور عبادت تو را بکنم؟ من یک جسمی هستم و تو عالم وجود هستی. ما چه جوری با هم… وقتی میخواهید بدانید همین نسبت ترکیب خمیرهی انسان را فکر کنید. در همین خمیرهی انسان، محبت، خوبی، کمک، همهی این محاسن هست و هم در خمیرهی همین حیوان، همین انسانی که هنوز اسم انسان نگرفته، همهی ضد آنها هم هست. یعنی بخل، دشمنی، حسادت، همهی اینها هم هست. هم آنها هست، هم اینها هست. خداوند همهی اینها را جمع کرده. برای اینکه حتی تو اگر میخواهی به کسی بدگویی کنی وسیلهاش برایت فراهم است. میخواهی کسی را از کار بیکار کنی وسیله فراهم است. منتهی اینجا بعضیها میگویند: خداوند وقتی همهی وسایل را فراهم میکند پس وسیلهی تقرب ما به خودش هم فراهم میشود. خلاصهاش این است که شرط انصاف نیست که چون همهی اینها تحت نظمی هستند و تو از این نظم که همهی اینها رعایت میکنند استفاده میبری، بهره میبری و از این استفاده و بهره را فکر نکن که مال خداوند است… حالا ما انشاءالله هم در مراحل بندگی خداوند و انشاءالله خداوند…