سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی در مرکز فرهنگی شهر کتاب
اگر سنایی نبود، عطار و مولانا هم نبودند. و در اهمیت خواجو همین بس که اگر او نبود، بیشک حافظ هم نبود یا لااقل با این قدرت شاعری که میشناسیم، نبود. حافظ تا حد زیادی شیوه شاعری خود را از او آموخته است. در میراث ادبیات عرفانی ما جایگاه کسی مثل خواجوی کرمانی کجاست؟
ادبیات به مفهوم عام کلمه، مجموعه متونی است که علاوه بر اینکه شکل نوشتاری دارند، واجد ارزش هنری هم هستند. در ادبیات، زبان از سطح گفتار روزمره تعالی پیدا میکند و در قلمرو هنر قرار میگیرد. کسی که در قلمرو ادبیات کاری انجام میدهد، مانند نقاش، آهنگساز، خطاط و… کاری هنری میکند. متون ادبی واجد ارزش زیباییشناسی است.
بخش عظیمی از شاهکارهای زبان فارسی، در قلمرو ادبیات عرفانی قرار میگیرد، در دو شاخه نظم و نثر. از معروفترین آثار منثور عرفانی «کشفالمحجوب» هجویری است که به معرفی تصوف میپردازد و اینکه صوفیان چه کسانی هستند، دغدغهشان چیست و اصول عقاید و باورهای آنها کدامند.
بعد از آن کتابهایی نوشته شد، مثل «انسان کامل» نسفی که در وصف و شرح باورهای صوفیان بود. کتابهایی هم در شرح اقوال و احوال عارفان بزرگ نوشته شد، مثل «اسرارالتوحید» که درباره ابوسعید ابوالخیر است یا «نورالعلوم» در شرح اقوال ابوالحسن خرقانی و کتابهایی از جنس مقامات، مثل «مناقب العارفین» افلاکی که درباره مولاناست، «مقامات شمس» درباره شمس تبریزی و… کتابهایی نیز شرح تجربهها و احوال، کشف و شهودها و ادراک معنوی کسانی مثل احمد غزالی یا عینالقضات را نوشتند؛ مثل «سوانح» غزالی، «تمهیدات» عینالقضات همدانی و…
آغاز شعر عرفانی
گروهی معتقدند پیروان محمد بن کرام (کرامیه)، اولین شعرهای عرفانی و صوفیانه را سرودند و ابوذر بوزجانی را که ابیات کمی از او باقی مانده، سرآغاز شعر عرفانی معرفی میکنند. از آنها که بگذریم، اولین شعرهای عرفانی، مجموعهای از رباعیات پراکنده در کتابهای نثر صوفیه است؛ مثلا رباعیاتی که در کتاب اسرارالتوحید آمده. اما بدون شک شعر عرفانی به مفهوم دقیق کلمه با سنایی آغاز میشود. وی اولین کسی است که بعد از حدود دو قرن که شعر فارسی قوامی یافت، جانی و زبانی پیدا کرد و به ثبات رسید، آن را با مفاهیم عرفانی درآمیخت. میتوان گفت اولین عارف شاعری است که شعر عرفانی گفته است.
شعر عرفانی از لحاظ ژانر و نوع ادبی، چند شاخه دارد: ادبیات تعلیمی و ادبیات غنایی. در ادبیات تعلیمی، مثنویهایی با محور کلی آموزههای عرفانی سروده شده که گاهی یک داستان کلی دارند؛ مثل «منطقالطیر» و «مصیبتنامه» عطار و گاهی وقتها مثل «حدیقه» سنایی در شرح باورها و نگرش عارفان است. شروع شعر عرفانی در ادبیات تعلیمی با کتاب بسیار مهم «حدیقه الحقیقه» است و بعد، مثنویهای «منطقالطیر»، «مصیبتنامه»، «الهینامه» و «اسرار نامه» عطار قرار میگیرد و بعد «مثنوی معنوی» مولاناست و بعد از اینها در قرن هشتم، مثنویهای خواجوی کرمانی است. «روضهالانوار» و «کمالنامه» خواجو در نوع ادبیات عرفانی تعلیمی قرار میگیرد.
شعر عرفانی در دو شاخه تعلیمی و غنایی با سنایی آغاز میشود و او الگوی تمامعیاری برای تمام کسانی میشود که شعر عرفانی گفتهاند. بعد از سنایی، عطار است که غزل عارفانه دارد و شاید بتوان درخشانترین نمونههای غزل عرفانی را در غزلهای او یافت. سپس مولاناست که دیوان غزلیاتش سرتاسر عرفانی است و بعد در قرن هشتم، به خواجو میرسیم که میراثدار شعر عارفان و ادبیات فارسی قبل از خود است.
تعبیر شعر عرفانی «حال» و «قال»
میتوان از شروع شعر عرفانی تا مولانا، از تعبیر شعر عرفانی «حال» سخن گفت و از قرن هشتم به بعد که شاعرانی چون خواجو، سلمان ساوجی، اوحدی مراغهای و در قرن نهم جامی ظهور کردهاند، میتوان از تعبیر شعر عرفانی «قال» استفاده کرد. شعر شاعرانی مثل سنایی، مولانا، عطار و رباعیهایی که پیش از آنها گفته شده بود، محصول مستقیم تجربهها، کشف و شهودها و ادراکهای معنوی آنهاست که به لحاظ ماهیت تجربه عرفانی، نوعی تجربه معنوی و زیباییشناسانه است که زبان شعر را برمیگزیده است. برای عطار و سنایی و مولانا، عرفان مضمون نبوده، بلکه تجربه و نوع زیستن بوده. شاعر برای گفتن شعر، از یک رشته مضامین و کلمات عرفانی استفاده نکرده است، بلکه مستقیم تجربهها، احوال و کشفهای خود را به زبان شعر گفته؛ به همین دلیل زبان آنها فوقالعاده طبیعی، بداهه، تازه و بکر است.
اما شعر عرفانی بعد از مولانا، «قال» است. بیشتر از اینکه محصول تجربهها، درک و دریافت و کشفهای مستقیم باشد، یک رشته مضامین است که شاعران از گذشتگان خود آموختهاند. نباید کسانی مثل خواجو، اوحدی و حافظ را در کنار عطار و سنایی و مولانا قرار داد. در کتابهایی مثل «کشفالمحجوب» هم زبان نوشتار در خدمت اصول، عقاید و یک جریان میخواهد بیان شود که این هنر وجود ندارد؛ اما دستهای از این آثار، محصول تجربههای مستقیماند. کسانی مثل عینالقضات، احمد غزالی و شهابالدین سهروردی، تجربههای مستقیم خودشان را به زبان ادبی بیان کردهاند. آنچه در آثار آنها خیلی مهم است، «تجربه معنوی» است که فرد تجربهکننده از شرح و بیان آنها عاجز است و ناگزیر زبان شعر را انتخاب میکند.
تجربه زیباشناسانه
تجربههای معنوی به سمت هنر میروند. چون اینها تجربههای زیباییشناسانه هستند، عارفانی که تجربه معنوی داشتهاند، بیاختیار شاعر هم شدهاند. برای کسانی مثل عطار، سنایی و مولانا شاعری حرفه نبوده، ولی برای خواجو حرفه است. او در حرفه خود، شعرهایی گفته که بخشی از آنها عرفانی است. شعر برای مولانا وسیلهای است برای توصیف انبوه کشف یا تجربههای عظیم درونی خود که خیلی تازه و گاهی هنجارشکن است؛ بنابراین تجربه معنوی از جنس تجربه زیباشناسانه است که ناگزیر از انتخاب شعر به عنوان یک ابزار است و با تجربههای هنری پیوند دارد.
دکتر شفیعی کدکنی میگوید عرفان نگاه هنری و زیباییشناسانه به الهیات است و ناگزیر شعر رخ میداده است. خواجو، حافظ، جامی و اوحدی شاعرانی هستند که بخشی از شعرشان عرفانی است و اگر به زندگی اینها هم نگاه کنیم، صدق این مدعا را میتوانیم بیابیم.
در زندگی عطار و مولانا با زندگی یک عارف به مفهوم دقیق کلمه سر و کار داریم؛ اما از خواجو تا حافظ، زندگیشان، زندگی یک عارف نیست. عطار و مولانا اصلاً شعر مدحی ندارند؛ جهان درون آنها به اندازهای عظیم بوده که اصلاً نمیتوانستند به دربار بروند یا شعر مدحی بگویند؛ اما خواجو قصیدهها و غزلهایی در مدح شاهان گفته است و بعضیها به دلیل اینکه او مدح دو پادشاه را کرده که با هم دشمن بودهاند، خیلی نقدش کردهاند!
خواجو از همان اول جوانی که توان بالایی در شعر داشته و شهرتی هم پیدا کرده، به سفرها میرود و به دربار پادشاهان و حاکمان میرود و در مدحشان شعر میگوید؛ مثلاً به یزد میرود و در مدح امیرمبارزالدین مظفری شعر میگوید؛ بعد به فارس که میرود، به خاندان اینجو میپیوندد و در مدح شاه شیخابواسحاق شعر میگوید که این دو با هم دشمن بودهاند. حتی در دربار شاه شیخ ابواسحاق، گروهی او را به جاسوسی برای خاندان امیرمبارزالدین متهم میکردند! این زندگی یک عارف نیست.
حافظ نیز همینگونه است و نمیتوان زندگی او را با عطار و مولانا مقایسه کرد؛ اما به این سادگی هم نمیتوان درباره آنها سخن گفت؛ چون اطلاعات ما کم است. خواجو در شیراز با عارف معروف، شیخ ابواسحاق ابراهیم کازرونی (معروف به شیخ مرشد) آشنا میشود که قطعاً بیشترین تأثیر را در وی داشته تا گرایش عرفانی پیدا کند یا به سمت شعر عارفانه گفتن سوق داده شود.
شیخ ابواسحاق و شیخ امینالدین بلیانی که نامش در مثنوی «گل و نوروز» آمده، کسانی هستند که خواجو سالهای پایانی عمرش را در مصاحبت آنها به سر برده است. قطعاً در همین سالهاست که او غزلهای عارفانه سروده و میتوان گفت غزلهای عارفانه و مثنوی روضهالانوار، محصول سالهای نزدیک به میانسالی خواجو و بعد از اقامتش در شیراز است.
شعر تلفیق
شعر قرن هشتم شعر تلفیق است؛ یعنی شاعران در نوعهای مختلف طبعآزمایی میکنند. اگر به خواجو نگاه کنیم، انگار فردوسی، سعدی، نظامی، سنایی در او جمع شدهاند. وی «سامنامه» را که مثنوی حماسی است، در شرح زندگی و پهلوانیهای سام نریمان و به تقلید از «شاهنامه» گفته است. مثنوی «همای و همایون» و «گل و نوروز» را به تقلید از نظامی گفته است؛ ولی انصافاً نمیتوان گفت مثنویهایش فقط تقلید است؛ زیرا ارزش ادبی زیادی هم دارند. در غزل و قصیده پیرو سناییِ عارف است و در زبان شعرهای عاشقانه هم پیرو سعدی است و انگار این شاعران جمع شدهاند و خواجو پدید آمده است. اوحدی مراغهای، سلمان ساوجی و جامی نیز همینطور هستند.
پس شعر این دوره به نوعی تمام میراث گذشته را جمع و تلفیق کرده است. به همین دلیل است که عرفان در شعر شاعران این دوره وجود دارد. اگر در میراث عارفان نظر کنیم، میبینیم یک رشته موضوعات و مفاهیم کلیدی عرفانی نزد آنهاست (حدود ۱۵ موضوع) که تقریباً تمام غزلهای عارفانه و مثنویهای تمثیلی عرفانی پیرامون این موضوعات سروده شده؛ اولین و مهمترینش، «وحدت وجود» است که شاید بتوان آن را خط فاصل و جداکننده نگرش عارفان از متکلمان و فقیهان دانست. بخش عظیمی از اختلافات، به همین دلیل است.
در این نگرش، جهان فقط مخلوق خداوند نیست، بلکه تجلی اوست. تمام هستی در فراسوی کسوت ظاهری خود، دارای وحدت و یگانگی است که ظهور و تجلی یک هستی متعالی، بیکلام، غیرقابل توصیف و فراسوی شناخت، توصیف و الفاظ و عبارات ماست که همانا خداوند است. بخش عظیمی از غزلهای عارفان ما پیرامون مفهوم تجلی است.
وحدت وجود یک مفهوم کلیدی نزد عارفان است و شاید خط فاصلی باشد میان کسانی که نگرش عرفانی داشتند و کسانی که از منظر خوف و زهد میکوشیدند عالم و خداوند عالم را بشناسند. در غزلهای خواجو نمونههای زیادی از اندیشههای وحدت وجودی میتوان دید. او علاوه بر سنایی و شعر عرفانی پیش از خودش، تحت تأثیر ابنعربی هم هست.
ادبیات عرفانی و عشق
اصلاً نمیشود ادبیات عرفانی ما را بدون عشق در نظر گرفت؛ حتی اگر بخواهیم از مفهوم وحدت وجود چشم بپوشیم، مهمترین محور ادبیات عرفانی ما همین موضوع است. وارد کردن مفهوم عشق در درک از خداوند، به معنای یک انقلاب یا جهش عظیم در الهیات است. آنچه ارزش ویژهای به کار عارفان میبخشد و قدر و قیمت بالایی به میراث عرفانی ما میدهد، این است که اینها در روایت رابطه انسان و خدا، مفهوم عشق را وارد زبان کردند.
بخش عظیمی از شاهکارهای غزل عارفانه عطار، سنایی، مولانا، حافظ، خواجو و جامی، غزلهای عاشقانه آنهاست. به نظر من ارجمندترین قسمت میراث شعر عرفانی ما، عاشقانههای آنهاست که یک هدیه و مفهوم فوقالعاده والا و ارزشمندی برای حتی انسان روزگار ماست. غزلهای عاشقانه خواجو بسیار زیاد است. آنچه مسأله اصلی در این نوع شعرهاست، این است که تنها راهی که سالک طریق را به مقصد و مقصود غائی خود و تنها راهی که آدمی را به تجربه امر مقدس میرساند، طریق عشق است.
آناهید خزیر
منبع: روزنامه اطلاعات