Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح یکشنبه ۹۶/۳/۲۸ – خانم‌ها (تقسیم‌بندی افراد و هدف زندگی – طی کردن راه به کمک راهنما)

Hhdnat majzoobaalishah96 07بسم الله الرّحمن الرّحیم  

این تقسیم‌بندی‌ای که ما خودمان کردیم‌ در این عالم؛ تولد، نمی‌دانم زندگی دنیایی، زندگی اخروی… برای این است که خودمان بهتر بفهمیم و به دیگران هم بهتر بفهمانیم واِلا تمام این‌ها یک مرحله است، مثل اینکه می‌گوییم شما از تهران می‌خواهید بروید به مشهد، صبح از اینجا پامی‌شوید فرض می‌کنیم با ماشین می‌خواهید بروید. یک دقیقه از شما می‌پرسند: خب کجا؟ کی؟ چه کار؟ می‌گویی: یک کاری دارم همین، نمی‌دانم کجا باید بروم، خیلی هم می‌گوییم: هوا خوب است! می‌گوید هوا هم خیلی گرم است، هیچ جا نمی‌شود رفت.‌‌ همان وقت از یک شخص دیگر که از تهران می‌خواهد برود به مشهد ولی نمی‌خواهد خود مشهد برود، می‌خواهد اول برود توی ورامین زن و بچه‌اش را ببیند خداحافظی کند برود، او پیاده شده چی بگوید؟ می‌گوید: آمدم فعلاً دارم، می‌خواهم پدر و مادرم ببینم و هیچ دو نفری مثل هم یکجور فکر نمی‌کنند. این جایی که پیاده شدند از تهران به مشهد، یک جایی بین‌راهی‌ست یا مثلاً در نمی‌دانم سرخه پیاده شدند و کجا ولی همه‌شان هم مشهد است، اگر بگویید کجا می‌روی همه‌ی این‌ها می‌گویند: می‌رویم مشهد. حرفشان درست است. ولی وقتی هرکدام یک چیزی هم می‌گویند؛ باز هم حرفشان درست است. آخر نمی‌شود یک نفر هم ورامین باشد هم مشهد باشد. یکی بگوید مشهدم، یکی بگوید ورامین، بعد هم این دو تا هردو با هم همسفر باشند. این نمی‌شود! به عقلِ فعلیِ ما جور درنمی‌آید؛ ولی خدا این‌ها را یک جور کرده، از نظر خداوند و خلقتشان و زندگی‌شان هر دو یک جورند. هر دو از تهران می‌خواهند بروند مشهد. حالا زندگی‌های بشر همین جوری است. یکی شیرخوار است اصلاً نمی‌تواند حرف بزند، یعنی ما نمی‌توانیم بگوییم که چی فکر می‌کند، ولی می‌بینیم نمی‌تواند حرف بزند. این با آن‌یکی که سخنران است و نطاق است و چیز می‌کند هر دو یک‌جورند. زندگی‌های ما هم همه، آنچه که از زندگی‌ست، یعنی یک نفری که توی این گردش نیست در بیرون نگاه می‌کند، همش هر دو یکی است. می‌شود پرسید… خب چند نفر باهم هستند، یک جور هم دارند می‌روند. و حال آنکه یک جور نیستند، هر کدام، یکی می‌خواهد بین راه پیاده شود، یکی می‌خواهد که تا نیشابور برود، آن یکی دیگر می‌خواهد نه. ولی این‌ها در همه‌ی این مسیر یک جورند. بنابراین ما‌ها که داریم در این مسیری که داریم زندگی می‌کنیم، در این مسیر هستیم، داریم راهی را طی می‌کنیم، همه با این راه طی کردن ما یک جور است. همه‌مان باید اینجا راه بیفتیم یا قدم بگذاریم روی پله‌ی ماشین و برویم بالا توی ماشین بنشینیم تا ماشین… یا اینکه خودمان پیاده برویم. به هر جهت به هر صورت باید یک قدم برداریم، دومی بعد سومی تا برسیم به مشهد. همه‌ ما یک جور هستیم ولی چه‌جور؟ پس چرا اختلاف داریم؟ این یک کمی. همه‌ ما یک جور هستیم. ما یکی به هدفش وقتی فرض کنیم می‌رسد، یک اتوبوسی که از اینجا می‌رود می‌رسد به سُرخه مثلاً. ماشین حالا یا عیب دارد یا ندارد، راننده‌اش خواهش می‌کند از همه‌تان پیاده بشوید. همه‌ی این‌ها پیاده شدند، همه هم یک جورند. هر کدام شده مسافری‌ست که از تهران می‌رود به مشهد، ماشینش خراب شده. ولی اگر بخواهد از دیگری بپرسد هر کسی یک جور است. این‌همه داستان هم که برخاسته و چیز می‌شود به همین تفاوتی‌ست که این‌ها دارند. هدفشان متفاوت است و اینکه در اینجایی که هستند راضی‌اند، نیستند، آن برای این‌ها با هم متفاوت است. دیگر یعنی ما هم باید این فکر کنیم که در این راه که داریم می‌رویم کیا همراه ما هستند؟ خیلی‌ها که همراه ما هستند راهنمایی… مثلاً رسیدیم به سُرخه، یک جاده هست اسفالتی است خیلی قشنگ. یک گوشه‌اش یک راهی مال‌رو است، مال می‌آید از آنجا می‌رود. یک گوشه‌اش جاده‌ی اتومبیل‌رانی است. ظاهراً آن راه اسفالتی از همه بهتر است دیگر. ولی راه آسفالتی دو قدم آن‌ور‌تر خراب می‌شود. اما آن راه‌های دیگر همین‌جور هست کشیده می‌شود تا چیز. دیگر ما اگر بلدیم خودمان راه را که خب با همان بلد بودنِ خودمان می‌رویم دیگر، اگرنه باید از کسی که این راه را رفته یا کسی که می‌داند این راه چه‌جوری است بپرسیم. خب مثلاً یکی از این جا‌ها، حالا مثل اینکه آن تکه نیست، عوض شده. یک جایی بود به اسم «عباس آباد» که این رقم تسبیح‌هایی هم داشت به نام «عباس آبادی» مشهور بود و می‌گفتند: تسبیح دارید؟ می‌گفت: چه تسبیحی؟ می‌گفت: مثلاً تسبیح عباس‌آباد. این عباس‌آبادی‌ها خیلی ظریف و از همین سنگ‌های سیاه، سُرمه درست می‌کردند، نمی‌دانم کلاه درست می‌کردند حتی، خیلی چیز‌ها، ولی خب در زندگی خیلی‌ها… مثلاً یکی قیمتی می‌گفت می‌پرسید یا اینکه نمی‌دانست چی بگوید می‌خواست بخرد نشانی می‌داد، به هر جهت این‌ها همه در واقع از نظر یک فرنگی‌ای که آمده گردش می‌کند یک جور است. کتاب‌های سیاحت‌نامه یا سفرنامه‌هایی که سایرین نوشتند در این راه بخوانید همه‌اش یک جور هست. خب برای خارجی هم همین مهم است دیگر. بیشتر مهم نیست. بیشتر اگر می‌خواهد باید دقیقاً به هر شهری می‌رسد از خود‌‌ همان ساکنین آن شهر از آن‌ها بپرسد اینجا چه‌جوری است؟ از اینجا شما می‌روید بعد بپرسید مثلاً خب مَیامِی کجاست؟ به شما می‌گویند: از اینجا می‌روید بعد، عباس‌آباد، زیدر است، دهنه زیدر، بعدش هم میامی است. از یکی دیگر بپرسید می‌گوید که- آنکه خودش اهل میامی است- می‌گوید که میامی که خیلی آسان است، تو چطور بلد نیستی؟ همه بلدند! چون خودش بلد است خیال می‌کند همه بلدند. بعد نشانی که بدهد نشانی‌اش هم اشتباه است. منظور همه‌ی اینجور گروه‌ها را که خداوند می‌بیند، دسته‌بندی می‌کند در یک گروه، در یک جا قرار… این است که یادمان نرود همین قدر که باید این دسته‌بندی که هر کدام ما را در یک گروه قرار می‌دهند هست ولی هیچ‌کداممان ما را از آن هدف اصلی جدا نمی‌کند، یعنی هیچ‌کدامش موجب نمی‌شود که ما اساس کار را فراموش کنیم. ما هم ‌باید در زندگی به همین نسبت توجه کنیم که هیچ امری نباید ما را از هدف زندگی‌مان دور کند و این که می‌گویند: دنیا بد است، دنیا بد نیست! دنیا خیلی هم خوب است برای کسی که خدا قسمتش کرده و خدا بهش یاد داده که چه‌کار کن دنیا بسیار خوب است، ولی تفاوت می‌کند. در همین حال این جریان شرح زندگی حضرت علی (علیه‌السلام) را که نشان می‌دهد و می‌گوید نگاه می‌کند زندگی علی (علیه‌السلام) از زندگی مثلاً یک نفر که خیلی دست‌تنگ هم هست نگاه می‌کند می‌بیند زندگی‌اش عین‌‌ همان زندگی حضرت عیسی، حضرت محمد است، حضرت امام حسن است. پس … اینکه مثل موسی زندگی کند نمی‌شود. آن دنیا دنیایی‌ست که رنگ داده به آن‌ها. یعنی هر دو؛ این‌یکی و آن‌یکی هر دو پامی‌شوند کارشان اینجوری است که پامی‌شوند، صبح که پامی‌شوند باز چیز هستند، با دایه‌شان مثلاً، با آن زندگی می‌کنند، ولی زندگی درونی خودشان آنجور نیست. همین چند نفری که در بیرون ما می‌بینیم مثل هم زندگی می‌کنند؛ هر کدامشان بپرسیم یک چیزی می‌گویند. یکی می‌گوید: زندگی بسیار خوب است. یکی می‌گوید: زندگی بسیار گرم است. هرکدام یک چیز می‌گویند. تعجب است. با این چیزهای مختلف، اشخاص مختلف، جاهای مختلف، این‌ها همه یک جور زندگی می‌کنند، یک جور حرف می‌زنند. این نیست جز. منتها این تقسیم‌بندی که ما می‌کنیم خودمان، غیر از تقسیم‌بندی‌ای‌ست که خدا کرده. خدا ممکن است یک گروه را اسمشان جهنمی بگذارد، یک گروه اسمشان را بهشتی، یک گروه چیز و این‌ها ولی همه ظاهراً زندگی‌شان یکی است ولی در معنا خیلی باهم متفاوت هستند. این عبارتی که اینجا نوشتند نمی‌دانم؛ «هرگز زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید» برای همین است. ولی معنی‌اش واقع؛ برای اینکه زندگی کردن و زندگی اصولاً برداشتی‌ست که ما از زندگی داریم. انشاءالله خداوند چشم ما را بینا کند که ببینیم چیز‌ها را. خودمان تشخیص بدهیم آن راهی که خداوند جلوی پای ما گذاشته چی است؟ از‌‌ همان راه برویم، ان‌شاءالله.