Search
Close this search box.

هر بند گسسته شد مگر بند اجل / ویژگی‌های انسان «مرگ‌اندیش»

چرا تنها انسان قادر است به مرگ بیندیشد؟

marg 96دکتر قاسم کاکایی – رئیس دانشگاه شیراز و استاد فلسفه و حکمت

نیم نگاه:

 مرگ عبارت از آن است که بین انسان و خواست‌ها و علائقش حائلی پدید آید. این مرگ، عین «وارستگی» است. اسقاط این اضافات و بریده شدن این تعلقات، نامش «مرگ» است.‌‌ همان مرگ اختیاری که میسر نمی‌شود جز با «عشق». 

فصل ممیزه‌ انسان از سایر حیوانات چیست؟ برخی انسان را «حیوان ناطق» خوانده‌اند. برخی او را «حیوان اجتماعی» می‌دانند. اما فیلسوفان اگزیستانسیالیست وجه ممیزه‌ انسان را «مرگ‌اندیشی» تلقی می‌کنند و انسان را «حیوان مرگ‌اندیش» تعریف می‌کنند. تنها حیوانی که به مرگ فکر می‌کند انسان است و این اندیشیدن به مرگ، قطعاً بر نوع زندگی انسان تأثیر می‌گذارد.

«مرگ‌اندیشی» کمک می‌کند به اخلاقی زیستن، رعایت حدود و رعایت حقوق کردن. و این، زیستن با رعایت مرگ است.

اما دسته‌ دیگری نیز هستند که از «مرگ‌اندیش» بالاترند. نه مرگ‌گریزند و نه مرگ‌ستیز؛ بلکه «مرگ طلب»‌اند. اهل فنا و به تعبیری، عاشق شهادتند. تأثیر این شهادت‌طلبی در اخلاقی زیستن، از تأثیر مرگ‌اندیشی بسیار بالا‌تر است.

در عرفان اسلامی ‌‌نهایت عشق و عرفان و غایت سلوک فناء فی‌الله است. از این فناء فی الله، عرفا تعبیرات مختلفی دارند: فانی شدن، نیست شدن، سوختن و به تعبیر مولانا دود پراکنده شدن. البته این امر دو رو و دو جنبه دارد. از یک جنبه فناء فی‌الله است و از جنبه‌ای دیگر بقاء‌ بالله. از یک جنبه‌ خود عارف، خودپنداری او، از بین می‌رود و در وجود معشوق، یعنی در خداوند، ذوب می‌شود. اما از جنبه‌ دیگر، با همین فنا، شخص عارف و شخص عاشق خداگونه می‌شود و صفات معشوق را به خود می‌گیرد.

 یکی از تفاوت‌های «فنا» در عرفان اسلامی و «نیستی» و «نیروانه» در عرفان‌های شرقی- همچون آیین هندو و آیین بودا- همین است. در آن عرفان‌ها، جنبه‌ سلبی فنا بیشتر مورد تأکید است یعنی سلب هستی غایت عرفان است. ولی در عرفان اسلامی به‌‌ همان نسبت سلب، بر جنبه‌ ایجابی فنا که رسیدن به مقام «ولایت» و باقی بالله بودن و صفات معشوق را کسب کردن است، تأکید می‌شود.
یعنی کسی که به فنا رسید صاحب ولایت می‌شود، خداگونه می‌گردد و در وجود او جز خدا نمی‌ماند. به قرب نوافل می‌رسد. یعنی خدا چشمش می‌شود، گوشش می‌شود، دستش می‌شود و زبانش می‌شود. بلکه بالا‌تر، به قرب فرائض می‌رسد. چشم خدا می‌شود، گوش خدا می‌شود و دست خدا می‌شود. «عین الله» و «یدالله» می‌شود. در زیارت جامعه‌ کبیره، خطاب به خداوند عرض می‌کنیم که «لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک» هیچ فرقی بین تو و این اولیا نیست مگر اینکه تو خالقی و آنان مخلوق. تو ربی و آنان عبدند. همین یک فرق، تفاوت بین عرفان اسلامی و عرفان مسیحی است. ولی با وجود این فرق، معنای این فراز از زیارت این است که همه‌ صفاتی را که تو‌ داری آن‌ها نیز دارند. به تعبیر مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، طبق همین فراز از زیارت، هرچه را از خدا می‌خواهیم، هرچه را از خدا انتظار داریم، می‌توان از همین اولیا خواست. می‌توان از پیامبر (ص) و از علی (ع) خواست. که ناد علیاً مظهر العجایب.

 به هر حال، مسأله «فنا» در عرفان اسلامی از جایگاه مهمی برخوردار است و تعابیر مختلفی از آن می‌شود. یکی از این تعابیر، در ادبیات عرفانی ما، «مرگ» است. چراکه در نظر اکثر ما، مرگ یک نوع «نیستی» و یک نوع «نیست شدن» است. اهل معرفت نیز از این واژه برای بیان «فنا» استفاده می‌کنند. حتی در لسان حضرت ختمی مرتبت (ص)، علی (ع) و اولیای دین همین واژه آمده است: موتوا قبل ان تموتوا «بمیرید قبل از اینکه بمیرید». مردن قبل از مرگ یعنی چه؟ آیا یک پارادوکس است؟ خیر. مرگ اول در اینجا‌‌ همان «فنا» است.

 یک زمان از مرحوم حضرت آیت‌الله نجابت (ره) سؤال کردم که حقیقت مرگ چیست؟ در جواب این آیه‌ شریفه را تلاوت کردند «و حیل بینهم و بین ما یشتهون». مرگ عبارت از آن است که بین انسان و خواست‌ها و علائقش حائلی پدید آید. وقتی که ما تعلق خاطرهایی داریم، وابستگی‌هایی داریم و در دنیا فرو شده‌ایم، مرگ عبارت خواهد بود از قیچی شدن این وابستگی‌ها و تعلقات. اگر از آن سو بنگریم، این مرگ، عین «وارستگی» است. یعنی اگر انسان با اختیار خود ترک تعلق کند، مرگ اختیاری، فنا و «موتوا قبل ان تموتوا» را معنی ‌کرده است. «من پنداری» چیزی جز همین اضافات و تعلقات نیست. اسقاط این اضافات و بریده شدن این تعلقات، نامش «مرگ» است.‌‌ همان مرگ اختیاری که امثال امام حسین (ع) آن را انتخاب کرده‌اند. این امر میسر نمی‌شود جز با «عشق» که:

بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
بمیرید، بمیرید، وز این مرگ مترسید
کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
بمیرید، بمیرید، وزین نفس ببرید
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید

 و این یعنی «شهادت». به تعبیر قرآن کریم، خدا در سینه‌ انسان دو قلب قرار نداده است. این دل از هر چه پر شد، جا برای چیز دیگری نمی‌ماند.‌ گاه از هوای نفس و از «خود پنداری» پر می‌شود و‌ گاه از عشق خدا مملو می‌گردد و هر چه غیر اوست می‌سوزد و از بین می‌رود.

چنان پر شد فضای سینه از دوست
که نقش خویش گم شد از ضمیرم

 مرحوم آیت‌الله نجابت از آیه‌ شریفه‌ «ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدو‌ها و جعلوا اعزه اهلها اذله» تعبیر زیبایی داشتند: عشق خدا که وارد دل انسان شد قلب را زیر و رو می‌کند و هوای نفس را که بر آن غالب بود به زمین می‌زند و خوار می‌گرداند.

«موتوا قبل ان تموتوا». انسان‌ها در رابطه با مرگ چند دسته‌اند؛ عده‌ای اصلاً به مرگ فکر نمی‌کنند. سرگرم دنیایند. می‌خورند و می‌آشامند. شهوات و آرزو‌ها، آنان را به خود مشغول داشته است. از مرگ غافلند. این‌ها از حیوانیت بالا‌تر نیامده‌اند. گوسفند به مرگ فکر نمی‌کند. از مرگ دیگر گوسفندان نیز عبرت نمی‌گیرد. حتی اگر صد گوسفند دیگر هم جلوی او سر بریده شوند و او در نوبت صف، منتظر باشد، مادام که آب و علف جلوی روی او باشد با ولع، مشغول خوردن می‌شود و به تنها چیزی که نمی‌اندیشد مرگ است.
اما دسته‌ دوم کسانی هستند که به مرگ می‌اندیشند چون آن را به صورت «مسأله» پیش روی خود می‌بینند. فیلسوفانه هم می‌اندیشند چنانکه به ابن‌سینا منسوب است که گفت:

از قعر گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل
هر بند گسسته شد مگر بند اجل

 از مرگ، گریزی نیست. ولی آیا مرگ «نیستی» است؟ امروز در بین فیلسوفان اگزیستانسیالیست بحث هستی و نیستی از اهمیت خاصی برخوردار است. کتاب‌هایی هم به همین اسم «هستی و نیستی» نوشته‌اند. برخی از آنان نیز تعریف خاصی از انسان دارند. در اینکه انسان مشترکات فراوانی با حیوان دارد بین فیلسوفان اختلافی نبوده است. همه‌ آن‌ها انسان را نوعی از جنس حیوان می‌دانند. ولی اختلاف در این است که فصل ممیزه‌ انسان از سایر حیوانات چیست. برخی او را «حیوان ناطق» خوانده‌اند. برخی او را «حیوان اجتماعی» می‌دانند. اما این دسته از فیلسوفان اگزیستانسیالیست وجه ممیزه‌ انسان را «مرگ‌اندیشی» تلقی می‌کنند و انسان را «حیوان مرگ‌اندیش» تعریف می‌کنند. تنها حیوانی که به مرگ فکر می‌کند انسان است و این فکر و اندیشیدن به مرگ، قطعاً بر نوع زندگی‌اش تأثیر می‌گذارد.
این‌ فیلسوفان اگزیستانسیالیست در معنای «موتوا قبل ان تموتوا» از آن دو نوع مرگ، به «دومی» می‌اندیشند؛ یعنی به «ان تموتوا». این اندیشیدن،‌ گاه «خوف» ایجاد می‌کند و‌ گاه «رجا». اینکه در روایات آمده است که مرگ واعظ خوبی است و بلکه بهترین وعظ است، اشاره به همین دارد: «کفی بالموت واعظاً». انسان باید همواره در زندگی، مرگ را پیش روی خود داشته باشد. این امر کمک می‌کند به اخلاقی زیستن، رعایت حدود و رعایت حقوق کردن. و این، زیستن با رعایت مرگ است.

 اما دسته‌ دیگری نیز هستند که به مرگ می‌اندیشند لیکن به آن «اولی» یعنی به «موتوا» نه صرفاً به «ان تموتوا». یعنی از «مرگ‌اندیش» بالاترند. نه مرگ‌گریزند و نه مرگ‌ستیز بلکه «مرگ طلب»‌اند. اهل فنا و به تعبیری، عاشق شهادتند. تأثیر این شهادت‌طلبی در اخلاقی زیستن، از تأثیر مرگ‌اندیشی بسیار بالا‌تر است. این «شهادت‌طلبی»، اوجش در صحنه‌ جنگ و جبهه بروز می‌یابد. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه‌ا‌الله لخاصه اولیائه» جهاد دری است از درهای بهشت که خدا آن را برای اولیای خاص خویش گشوده است. جهاد کمک می‌کند که «شهادت‌طلب» گردی ولو اینکه شهید نشوی. «شهادت‌طلبی» یعنی از خود رستن، بی‌خویشی و به حضور رسیدن؛

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهمل‌ها

 و این یعنی مصداق «موتوا قبل ان تموتوا» شدن است.

«شهید شدن» تنها راهش در جبهه بودن و کشته‌ شمشیر شدن نیست. بله، جهاد این امر را تسریع می‌کند. انقطاع از دنیا را آسان‌تر می‌کند. در خاصی است که برای اولیای خدا گشوده است. و قرآن کریم چه زیبا فرمود که «نشانه‌ ولی خدا بودن همانا تمنای مرگ و آمادگی پرواز است». خداوند خطاب به یهودیان می‌فرماید که اگر واقعاً شما اولیای خدا هستید «فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» اگر در محبت خدا صادقید، تمنای مرگ نمایید. یعنی نشانه‌ کسی که ولی خداست آرزوی مرگ و آرزوی لقاء‌الله داشتن است؛ آرزوی پرواز. اما این‌ها دروغ می‌گویند. از مرگ چنان فرار می‌کنند که گویا خر یا گورخری هستند که از شیر می‌رمد «کانهم حمر مستنفره فرت من قسوره». اما شیران خدا نه تنها از مرگ نمی‌رمند که مرگ و شهادت را شکار می‌کنند. نمونه‌ اعلایش: شیر خدا، امیرالمؤمنین (ع).

 امام حسین‌ (ع) فرمود که «مرگ برای فرزند آدم زینت است. مانند گردن‌بند برای دختران جوان». مولانا چقدر این صحنه‌ها را زیبا تصویر می‌کند. گویی آن آیه‌ قرآن و این فرموده‌ آقا عبدالله (ع) را با هم ترکیب کرده است:

شد هوای مرگ طوق صادقان
که جهودان را بد این دم امتحان
در نبی فرمود که‌ای قوم یهود
صادقان را مرگ باشد گنج و سود
همچنان که آرزوی سود هست
آرزوی مرگ بردن زان به است
ای جهودان بهر ناموس کسان
بگذرانید این تمنا بر زبان
یک جهودی این قدر زهره نداشت
چون محمد این علم را برفراشت
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

****

«مرگ‌ آگاهی» در نگاه مصطفی ملکیان

 چرا از مرگ می‌هراسیم؟

 رؤیا کریمی 

در سال ۱۹۴۳ روان‌شناسی که گرایش‌های اگزیستانسیالیستی داشت، به نام «ارنست بکر»، کتابی با عنوان «انکار مرگ» نوشت و در آن گفت: در دوران مدرن سخن گفتن از مرگ تحریم شده است. هر چه افراد از مرگ و اندیشه درباره آن دور می‌شوند، ترسشان از آن بیشتر می‌شود؛ بنابراین «مرگ‌ آگاهی» برای انسان ضروری است تا هراس کمتری از آن داشته باشد.

 استاد مصطفی ملکیان، پژوهشگر فلسفه اخلاق، در سخنرانی با عنوان «مرگ پایان‌بخش یا ارزش‌بخش؟» که در همایش «رستخیز ناگهان» ارائه شد، به دیدگاه‌های «ارنست بکر» و علت ترس انسان مدرن از مرگ می‌پردازد و با تکیه بر آرای او تصریح می‌کند که در دوران پیشامدرن به دلیل مواجهه انسان با پدیده مرگ یا به تعبیری «مرگ‌ آگاهی» ترس از مرگ کمتر بوده است. به زعم او، در دوران قبل از مدرنیته، بچه‌ها را از ابتدا با مرگ آشنا می‌کردند و حتی مرگِ نزدیکان کودک را به او اطلاع می‌دادند و این باعث می‌شد کسی از مرگ نترسد.

 ملکیان با وام گرفتن از آرای «ارنست بکر» بر ضرورت «مرگ‌ آگاهی» در دنیای مدرن صحه می‌گذارد و معتقد است دیدگاه‌های بکر منجر به راه افتادن جنبش «مرگ آگاهی» شد که این جنبش برای کاهش ترس از مرگ سلسله برنامه‌هایی را طرح‌ریزی می‌کرد. این گروه درصدد بودند بیان کنند که مثلاً همانگونه که دم و بازدم، امری طبیعی است، نداشتن دم و بازدم هم امری طبیعی است.

 ملکیان همچنین تأکید می‌کند که بعد از «بکر» روان‌شناسانی که به پدیده مرگ پرداختند سعی در تأیید تجربی نظر او کردند و لذا حرف «ارنست بکر» به‌عنوان یک واقعیت در روان‌شناسی مرگ پذیرفته شده است.

 ملکیان «مرگ‌ آگاهی» را یکی از وجوه مرگ سابژکتیو می‌داند و معتقد است که «مرگ‌ آگاهی» در همه‌ انسان‌ها وجود دارد و اصلیترین تفاوت انسان‌ و حیوان در همین نکته است. به زعم او، حیوانات تا زندگی می‌کنند «زندگی بی‌مرگ» دارند، وقتی هم می‌میرند «مرگ بی‌زندگی» دارند. موجودی که مرگ‌ آگاهی نداشته باشد، به تمام معنا زندگی می‌کند. اما آدمی چون می‌داند که زندگی از او گرفته می‌شود کامل و به تمام معنا زندگی نمی‌کند. این «مرگ‌ آگاهی» به انسان خاصی هم اختصاص ندارد و همه‌ انسان‌ها از درصدی از «مرگ‌آگاهی» برخوردارند.

منبع: روزنامه ایران