Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۶/۴/۷ – خانم‌ها (همگامى جسم و روح – تورات – حیوانات درون)

Dr Noor Ali Tabandeh Majzoub Alishah 155بسم الله الرّحمن الرّحیم

همه‌ی فعالیت‌هایی که ظاهراً از بدن انجام می‌شود یک جنبه‌ی روانی هم دارد و از آن جنبه ممکن است خستگی یا چیز ایجاد بشود. خودِ درکِ یک مطلب؛ یک داستانی می‌خوانید خب اگر چشمتان [روی] هم باشد و این داستان را بخوانند در نظر شما مجسم می‌شود؛اسکندر آمد، کی آمد… همین اسکندر و رستم و افراسیاب و یا مثلاً شمر و ابن‌ملجم و اینها توی ذهنتان بیکار نیستند. این یک وجودی دارد که ظاهر شده. این هم کار کرده خسته شده. اگر امتحان کرده باشید یعنی من چون نه اینکه امتحان کردم، دیدم یعنی، می‌گویم؛ من مثلاً وقتی که برای تحصیل، برای لیسانس حقوق که می‌خواندم- لیسانس حقوق خوانده بودم منتها جریان تکمیلی- و گاهی اوقات یک یادداشت‌هایی که کردم و بعضی‌هایش هم دارم. صبح می‌رفتم کتابخانه از ساعت- کتابخانه از ساعت ۱۰ باز می‌شد- از ساعت ۱۰ می‌نشستم، نان هم یک ساندویچی برداشته بودم توی جیبم هر وقت گرسنه می‌شد درمی‌آوردیم می‌خوردیم، تا شب، یکسره، یک کتابی یک چیزی مشغول بودم می‌خواندم، یادداشت برمی‌داشتم، هیچ خسته هم نشده بودم. شب هم حتی ممکن بود مثلاً با دوستانی که داشتیم یا غیر از آن تلویزیون یک چیزهایی، نمایش‌هایی گوش می‌دادیم، ولی الان کاغذِ شما یک خرده مفصل‌تر باشد خسته‌ام می‌کند. یک خرده می‌خوانم بعد نمی‌فهمم، بعد دیگه تمام شود بعد هرچه می‌خوانم نمی‌فهمم. برای شما یک چنین حالتی دست نمی‌دهد. برای خودِ من هم در جوانی هم که بودم هرچه می‌خواندم یا کار می‌کردم، خسته هم می‌شدم ولی اینجور نبود. مثلاً حالا یک وقت موقع خستگی اگر ناچار باشم یک صفحه‌ای از اول می‌خوانم، به وسط صفحه که رسیدم و اینها می‌بینم یک اسمی از فلان کس آمده، این فلان کَس کیه؟ نمی‌دانم. توی همین صفحه، اولِ صفحه اسم این بوده، جزئیاتش بوده، من خودم این را خواندم ولی حالا می‌گویم یادم نیست. اینقدر زود قدرت بدن از بین… و قدرت روانی هم که ما داریم از بدن سرچشمه می‌گیرد. یعنی از همین خرما که می‌خورید، از‌‌ همان نان‌خشکی که به زور می‌جوید یا خیس می‌کنید یا همه‌ی این‌ها ذراتش تبدیل به قوّت روانی می‌شود. پس این روح ما، روان ما، درست است که ظاهراً مستقل است و جدا از بدن است ولی در معنا اگر بدن نیرو بهش نرساند چیزی نمی‌شود. همینطور چه لذت‌های بدنی که خودمان داریم مثل رنج و ناراحتی‌ای که داریم، این‌ها یک جنبه، مثل یک صفحه‌ی کاغذی است، اینجوری است که یک ورقش جنبه‌ی جسمی دارد، یک ورقش جنبه‌ی روانی. این‌ها از هم جدا نیست. هیچ‌وقت جدا فکر نکنید، جداگانه مصرف می‌کنید و اثری که برای شما ظاهر می‌کند که باید مطابق آن رفتار کنید روی بدن است. مثلاً دست یا پا یا اینها افتادید لطمه خورده مثلاً یا شکستگی دارد؛ آن دردش جنبه‌ی روانی دارد. درد می‌کشید از جنبه‌ی روانی. اینجا کاری که انسان‌ها کردند، فکر کردند که جنبه‌ی روانی را تا یک حدی از جنبه‌ی جسمی جدا کنند. یک داروهای بی‌حسی گذاشتند. حالا نمی‌دانم چه اثر می‌کند؟ نمی‌دانم ولی به هر جهت از آن دارو یک مقداری مصرف می‌کنید. دارو‌ها قاعدتاً هم پماد است، روغن و اینها. ولی آزمایشات بیشتری که کردند در این داروهای بی‌حسی، خب دیدند این‌ها درجاتی دارد. مثلاً یک واحد از این چیزها بهش تزریق کنند یا بدهند مصرف بشود یک انگشت شما بی‌حس می‌شود. این دست شما، اینجا می‌زنند این انگشت، اگر بیشترش کنید، دو برابر کنید، دو انگشت می‌شود. ولی همین جور اگر زیاد‌تر کنید به یک حدی که رسید سلامتی سایر اعضای شما را در خطر می‌دهد. چرا؟ چون شما قرار نیست بی‌حس باشید. اگر قرار بود بی‌حس باشید خدا شما را از اول بی‌حس می‌آفرید. نه، خدا شما را با احساس آفریده و با حس آفریده که این حس تا یک اندازه‌ای در اختیار شماست ولی بیشتر، شما در اختیار آن هستید. یک جُکی قدیم می‌گفتند: ملانصرالدین با بچه‌اش، فرزندش می‌خواست به جایی برود. یک الاغ هم داشتند. این الاغ را خب پیرمرد با بار سوار شد. یک خرده رفتند یک چند نفر گفتند: نگاه کن! عجب! پیرمرده خودش نشسته بچه‌هاش باید بدوند دنبال… این‌ها گفتند: خیلی خب، پس ما می‌آییم معکوس می‌کنیم. از این دفعه بابا پیاده بود، بچه‌ها سوار می‌شدند. بین راه بچه‌ها باز مسخره می‌کردند؛ نگاه کن خجالت نمی‌کشند بچه‌ها سوارند… این‌ها دیدند چیکار کنند؟ یکی‌یکی، تک‌تک سوار شدند. هر کدام که سوار می‌شدند مردم غر می‌زدند. بالاخره هر دوشان پیاده شدند، پیاده می‌رفتند، الاغ را هم خالی. مردم مسخره کردند که الاغ جلویشان بیکار است، خودشان دارند… این‌ها دیدند این الاغ اسباب زحمت است. دست و پای الاغ را گرفتند توی رودخانه انداختند. حالا ما در هر گوشه و کنار بدنمان از این الاغ‌هایی که ما باید سوارشان بشویم وجود دارند. منتها جوری شده که غالب این‌ها بر ما سوارند. عملاً خودتان هم برای خودتان هم امتحان کنید. آن احساسی که بر ما غلبه می‌کند گاهی به اندازه‌ای است که اصلاً غذای خوشمزه‌ای پیش‌تر می‌خوردید حالا در نظر شما مزه ندارد، بدمزه است، و بالعکس نان خالی که هیچ … ندارد وقتی با اشتیاق بخورید… این توجه، بشر آمده برای اصلاح و دخالت در روحیه‌ی انسان، فکر انسان، به بدنش پرداخته. کارهای بدنی‌ای که می‌کند لذتش یا اَلَمش روح انسان می‌برد و بسیاری از چیزهایی که لذت دارد برای شما از لحاظ بدنی کار زیادی خستگی دارد. مثلاً دارید پیاده به زیارت انشاءالله حضرت رضا (ع) می‌روید. تا آنجا رسیدید خیلی خسته شدید. همه‌اش خسته خسته. به آنجا که رسیدید تا نشستید یک دقیقه نشستید و نگاه حرم کردید همه‌ی درد‌ها، همه‌ی این چیز‌ها فراموش می‌شود. این است که توجه داشته باشید به اینکه هر دو؛ هم جسم و هم روح با هم کار می‌کنند. با هم لذت می‌برند و با هم رنج می‌برند. هیچکدام را تنهایی‌‌ رها نکنید و تنها نمی‌شود. حتی توی تلویزیون خیلی از این چیز‌ها چه تخیلی و چه اینکه نه، واقعی باشد؛ که مثلاً گرگی، چیزی بود، پلنگی با هزار دویدن و خستگی و اینها می‌بیند یک مادری را می‌گیرد می‌خواهد بخورد، نگاه می‌کند آن گوشه، بچه‌اش ایستاده، نگاه می‌کند. حالا چیه که در این احساس می‌کند که آن خیلی نگران است از اینکه مادرش دارد از بین می‌رود. مادر را ول می‌کند. این یک چیز واقعی بود که گفتند و از این قبیل خیلی چیز‌ها هست در میان حیوانات، دیگر چه برسد از حیوان گذشته انسان. در انسان، حالا بگرد ببینیم در مجموعه‌ی انسان، انسان‌ها همه مثل همه‌ی حیوانات دیگر هستیم. البته خب یک تفاوت‌هایی دارند. فرض کنید شیر و پلنگ و این‌ها خیلی پر زور هستند و خوی درندگی بیشتر دارند ولی آهو نه، خوی درندگی ندارد. هر کدام یک چیزی دارند و انسان از هر کدام این‌ها یک چیزی گرفته. اینکه خداوند هم در تورات مفصل‌تر هست، اخیراً هم یک چاپی شده. کتاب مقدس یک بار خیلی قدیم من تماماً خواندم. جالب است. نمی‌شود گفت همه‌اش از جانب خداوند است، چون قصه‌ای، ولی نمی‌شود هم گفت که فقط همه‌اش… در آن وسطِ واقعیت، جعلیاتی هم گذاشتند. مثلاً دارد که یعقوب- یعقوب پیغمبر خدا بود- یعقوب می‌رفت، پدر و مادرش گفته بودند: برو خانه‌ی دایی‌ات توی آن دِه پهلویی و توی آن ده بگرد برای خودت زن پیدا کن. اینجوری زن گرفته بود. منظور؛ وقتی می‌آمد یک جایی بین راه خوابش برده بود، خوابید، بعد بیدار شد یکی آنجا بود، با هم کشتی گرفتند. یعقوب او را زمین زد. بعد پرسید… یا از خود او پرسید: این کی بود من زمین زدم؟ گفت: این یهوه. یعنی خدا. خدا را کشتی گرفته و زمین زده. این خب معلوم است این تکه جعلی است، ولی روحیه‌ی چیز درست است. منظور آن را هم بخوانید می‌بینید در خود انسان هم در جریان‌های مختلف زندگی حالات مختلف نشان داده. وقتی جنگ می‌کرده آن شیر درونش درآمده، اما وسط جنگ مثلاً آن شیر تنها که نبوده، آن گوسفند درونی‌اش هم خودی نشان می‌دهد. به این جهت انسان را مجموعه‌ای از همه‌ی این‌ها گفتند. انسان خصوصیت همه‌ی این‌ها را دارد. خب چرا این خصوصیات را دارد؟ در حیوانات هم می‌فهمیم؛ حیوانات یک مهر و محبت دارند. مثلاً هر جانداری نسبت به بچه‌هایش، خیلی هم غیض و دشمنی دارند نسبت به کسی که به آن‌ها حمله می‌کند، این عمومی هم. و چرا به اختیار خودش نیست؟ این خودی که اینها را باید بگیرد، جداگانه از خشم و غیض و غضب است. یک چیز جداگانه‌ای، یک وجود جداگانه‌ای که در انسان‌ها‌‌ همان «و نفخت فیه من روحی» که خدا فرموده است: وقتی آفریدید، همه‌ کار‌هایش را کردید من فوتش کردم؛ آن فوت، آن فوت خدا، این مثلی هم که می‌گویند: «فوت کوزه‌گری» همین است. آن فوت آخر است. کوزه را ساخته‌‌اید، آماده، یک فوت می‌کند پامی‌شود، واِلا یا مجسمه گلی باشد. آن فوت؛ ما به آن فوت بسته‌ایم. اگر منطبق با آن فوت باشیم همه‌ی این‌ها زیردست، در اختیار ما است. یعنی خشم، غضب و مهر و محبت و همه‌ی این‌ها در اختیار ماست. حتی بدن هم خیلی گرسنه شد، دلش می‌خواهد نان بخورد؛ آن درونش است که اول صبح قرارداد بستیم می‌گوید … حق نداری بخوری. باید قرار داریم که موقع مغرب اول باید بخوریم، چشم. ولی اگر کسی دیگر باشد اصلاً اینها را یک انسان باشد که آن فوت کوزه‌گری را درک نکرده باشد جدا کند. خلاصه سعی کنیم خودمان را بشناسیم. در ضمنِ مسیر زندگی از اینکه گاهی آهو هستیم، گاهی خرگوش هستیم، گاهی گاو هستیم، گاهی شیر هستیم، پلنگ هستیم، گاهی هم فرشته هستیم. همه‌ی این‌ها را ما هستیم. هیچ‌کدامتان، هیچ‌کدامش یادتان نرود. آن شعرِ «ترحم» خیلی خوب است: «ترحم بر پلنگ تیزدندان/ ستم‌کاری بود بر گوسفندان». آنجایی که نباید رحم به کار ببرید اگر به کار ببرید ظلم است، ستم است. این هم آن فوت کوزه‌گری. آن است در بدن شما، جایش اینجاست. خودش مستقل است. جایش اینجاست. البته جای گرم و سرد بدن در آن اثر می‌کند چون جایش اینجاست؛ او هم آمده برای اینکه در نرود. ولی دو تا وجود مستقل. انشاءالله شما را بر هر دو وجود مسلط کند.

خب آقایان مشایخ تشریف دارند، این‌ها هر کدام برای یک عده‌ای محل نزدیکی. البته همه‌شان یک خصوصیاتی دارند. فرض کنید کسی که از شمال است یک خصوصیت دارد، کسی که از جنوب است یک خصوصیت. ولی درویشی همه‌ی این‌ها را باید با هم داشته باشد. این است که در هر منطقه‌ای از مشایخ هستند. و من چون خودم خسته می‌شوم، نمی‌دانم حالا خدا روی لطف به شما یا روی مجازاتتان من را برایتان نگه داشته واِلا من طبق معمول این بدن قرار نیست تا حالا دیگر باشم ولی خب الحمدلله، تا هستیم باید باشیم.